خانه ریدل- سالن اصلیرودولف و آرسینوس در حالی که سر و ته یک مبل سیاه رنگ را گرفته بودند به سمت اتاق لرد می رفتند.
- بگیر سرشو اون طرف، کجا داری میری رودولف؟
- وایسا بابا وایسا من ببینم اون ساحره که رد شد کی بود. خیلی کمالاتش زیاد بود، تا حالا ندیدمش!
- اول این مبل رو بذاریم تو اتاق بعد برو هر جا دلت خواست! داری به کدام سو میری آخه؟
- آرسینوس ببند دهنتو دو دقیقه بذار ببینم کدوم سمتی رفت! آها دیدمش! کی با کمالاته؟
ساحره مورد نظر بدون توجه به رودولف به راهش ادامه داد.
- یه دقیقه وایسا حداقل اسمتو بگو بعدا بیام دنبالت! نمیگی؟ ببین چه پشت بازویی دارم!
شترررررررررق!رودولف بدون توجه به آرسینوس که سر دیگر مبل را در دست داشت سمت دیگر مبل را رها کرد و مبل با صدای بلندی محکم به زمین خورد و موجب شد آرسینوس هم با سر درون کوسن های مبل فرو برود و لنگ در هوا دست و پا بزند و کمک بخواهد. ولی کسی نبود تا به دادش برسد.
- ببین چه جذابیت ذاتی دارم! به ساحره هایی هم که انقدر بی اعتنان علاقه خاص تر دارم.
- برو پی کارت رودولف!
- ااا اسم منم میدونی؟ بهم علاقه خاص داری؟ میدونستم، میدونستم! کجا میری برسونمت؟
دلفی که به خوبی با اخلاق مشهور رودولف آشنایی داشت آهی کشید و بی اعتنا به راهش ادامه داد.
- چقدر با کمالات بود، دیدی آرسینوس؟ اصلا یه علاقه خاص تری نسبت بهش داشتم. نمیدونم چرا. تو می... ااا چرا سرتو بردی وسط مبل؟ بابا ناسلامتی تو هم جادوگری این چیزا که خجالت نداره!
- اممم... مممم... اممممممم...
اگر کسی می توانست متوجه کلمات نا مفهوم آرسینوس شود مطمئنا سیلی از بد و بیراه های متعدد را می شنید که آرسینوس روانه رودولف میکرد ولی در آن شرایط تنها یک مشت کلمات نا مفهوم بودند.
- بابا رفت دیگه میتونی سرتو بیاری بیرون. ای بابا...
رودولف که دید گوش آرسینوس به حرف هایش بدهکار نیست و از آن جایی که ذره ای ظرافت و تفکر در وجود رودولف دیده نشده بود، با لگدی سر آرسینوس را از درون مبل بیرون کشید.
آرسینوس به علت نرسیدن اکسیژن و عصبانیت از رودولف گردن و دست هایش به شدت سرخ شده بود. اما رودولف برداشت دیگری داشت:
- نچ، نچ، نچ... بابا زشته از خجالت سرخ شدی؟
بلاخره پس از لحظاتی با جا آمدن نفس آرسینوس و تصمیم وی برای موکول کردن دعوا با رودولف به زمانی دیگر، دوباره سر و ته مبل را گرفتند و به سمت اتاق لرد به حرکت ادامه دادند. هنوز دو پله بالاتر نرفته بودند که با هکتور مواجه شدند که روی پله ها نشسته بود.
- هک برو اونطرف!
هکتور بدون اعتنا به آن ها به دور دست ها خیره شده بود.
- هک با تو بودما! برو اونطرف این مبله سنگینه. باید ببریمش اتاق لرد. هک! هوی هک!
- چتونه؟ چرا انقدر داد میزنید؟
- میگم برو اونطرف!
- تا حالا فکر کردین که من چقدر معجون ساز افتضاحیم؟
رودولف و آرسینوس با چشمانی که هر کدام به بزرگی دور شکم هاگرید شده بود به هکتور خیره شده بودند.
- هک خودتی؟ سرت به جایی خورده؟
- آه... نه رودولف! من هیچوقت معجون ساز خوبی نبودم! همیشه خراب کاری میکنم. هیچ کس معجون های منو نمیخواد. من باید برم از ترم اول هاگوارتز شروع به تحصیل کنم. من یه بی استعدادم! دیگه دست به معجون سازی نمیزنم!
رودولف و آرسینوس نگاهی به هم دیگر کردند و سوال هایی مشترک در ذهن هر دو شکل گرفت. چه خبر بود؟ چه اتفاقی برای هکتور افتاده بود؟