سهمیه مناطق - تکلیف جلسه اول
1. جون ِ سالم به در ببرید! [ 15 امتیاز ]ملت با دیدن تد ریموس گرخیدند و گریختند و به سر و کله ی خود و دیگران کوبیدند و به یکدیگر و در و دیوار خوردند تا بلکم راه خروج و فراری بیابند اما راهی جز خروجی بید کتک زن باز نبود و لاجرم صدها نفر از دانش آموزان هاگوارتز مثل موقعی که در مدرسه های مشنگی زلزله یا مانورش می آمد ریختند جلوی یه گُله سوراخ و هی همدیگر را کروشیو و سکتوم سمپرا زدند که بتوانند زودتر از دیگری فرار کنند و چه خون ها و تلفاتی که در همین صحنه داده شد و اکثرشان هم محفلی بودند چون غیر از اکسپلیارموس وردی بلد نبودند و اینجا هم دیگر خبری از رولینگ نبود که آواداها برگشت بخورد و عشق به دادشان برسد. اینجا هر کی وردش پرزورتر بود برنده بود!
خلاصه که یک خروجی کوچک بیشتر نبود و هزاران دانش آموز مشتاق رهایی و اوضاع به شدت یادآور کنکورهای دهه هفتاد بود. از آن ور هم تد ریموس مراحل تبدیلش را کامل کرده بود و می پرید و یکی یکی بچه های بی گناه را گاز می گرفت و بعد از هر گاز قربانی جیغ می کشید و بعدش تبدیل به گرگینه می شد و او هم در کنار تد ریموس به گاز گرفتن ملت می پرداخت و این ویروس به طور تصاعدی گسترش می یافت تا اینکه اکثریت ملت را گرگینه ها تشکیل دادند و بقیه هم یا فرار کردند یا زیر دست و پا له شدند یا سکتوم سمپرا شدند و فقط مورفین ماند و لشکری انبوه از گرگینه هایی که او را دوره کرده بودند و آب از لب و لوچه شان می چکید. مورفین که دید اوضاع اینجور است یک کپسول قرمز مورفینوس انداخت بالا. گرگینه ها هم نامردی نکردند و همه با هم ریختند روی مورفینوس. مورفینوس هم یک حرکتی زد که همه ی گرگینه ها اینجوری:
به اطراف پرت شدند و بعدش که مورفینوس دید حریف آن همه گرگینه نمی شود گفت: لامشبا! چن نفر به یه نفر؟! و مجبور شد یک حرکت اینجوری:
بزند که باعث شد برود به فضا و بعدهای زمان و مکان را درنوردد و قوانین فیزیک نیوتونی و اینشتینی و کوانتوم را در هم شکند و در تالار اسلیترین ظاهر شود و در گوشه ای عزلت گزیند و خرقه ی تیم خرس های تنبلش را بر سر کشد تا فول شارژ شود برای کلاس بعدی.
2. سرنوشت ویولت رو بعد از این بلایی که سر تدی و البته شاگرداش آورد بنویسید. [ 15 امتیاز ]ویولت توی دفتر دانگ نشسته بود و در حالیکه یک گوشی (از آن هایی که پروفسور اسپراوت موقع بیرون کشیدن مهرگیاه ها به ملت داده بود.) روی گوش هایش داشت به اطراف نگاه می کرد و اینجوری:
سوت می زد.
دانگ هم در حالیکه به ویولت خیره شده و اینجوری:
روی میزش ضرب گرفته بود از گوشی مشابهی استفاده می کرد.
و آقا یعنی دور و برشان پر بود از جغدهایی که اینجوری:
و از توی در و دیوار و پنجره و دودکش و چاه و تهویه و همه ی سوراخ سنبه های اتاق با نامه هایی این شکلی:
می ریختند توی دفتر. شما اینجور بگیر که انگار دامبل برای دعوت کله زخمی به هاگوارتز دارد جغد می فرستد! یعنی اینقد زیاد! و خب چون هیچکس نامه ها را باز نمی کرد با صدایی 10 برابر می ترکیدند و اغلب، جغدهای حامل نامه را هم می ترکاندند و خلاصه کاغذ پاره و خون و پر و دل و روده و جنازه ی نیمه هضم شده ی موش و مارمولک و چرک خیارک غده دار بود که روی سر و صورت دانگ و ویولت می ریخت.
دانگ به سبک تام ماروولو ریدل چوبدستیش را در هوا تکان داد و نوشت: چه توضیحی داری بودلر؟
ویولت هم به همان سبک نوشت: داوش! بچه نباس سوسول بار بیاد که! باس این مسائلو ببینه مرد بار بیاد! آره باو!
دانگ اعصابش به هم ریخت و نوشت: چی میگی واسه خودت؟ نمی بینی اوضاع رو؟ من جواب این والدینو چی بدم؟ الاناست که سر و کله ی لوسیوس و هیئت امنای هاگوارتز پیدا بشه. من چی باید بهشون بگم؟ چی دارم که بگم؟ من نمی دونم چرا در مورد کرم های فلوبر تدریس نمی کنی؟ من تا کی باید پاسخگوی...
دانگ همینجور برای خودش می نوشت و می نوشت غافل از آنکه ویولت مدتیست دفتر را ترک کرده و غافل از آنکه چرک های خیارک غده داری که روی سر و صورتش ریخته و ابتدا او را شبیه لرد سیاه کرده بودند حالا باعث شباهتش به ایوان روزیه شده اند!
بالاخره استخوان های دانگ هم در میان امواج چرک های خیارک غده دار که حالا دفتر را پر کرده بودند ذوب شد و گازهای متصاعد از چرک ها به خاطر ته سیگاری که فیلچ بیرون دفتر انداخت منفجر شد که در اثر این انفجار، برج مدیریت به طور کامل تخریب شد و طی آن 584 نفر از دانش آموزان و دبیران و فیلچان به میرتلان و بینزان و سایر اشباح هاگوارتز اضافه شدند و مدرسه به مدت 4 سال تعطیل شد.
این اتفاق که در تاریخ هاگوارتز به رسوایی فلچر گیت مشهور شد، حادثه ی باز شدن حفره ی اسرار در سال های گذشته (معروف به ریدل گیت) را نیز تحت تاثیر قرار داده و به عنوان وحشتناک ترین دوره مدیریت در تاریخ هاگوارتز شناخته شد. آنقدر که حتی به جای عکس دانگ یک قاب خالی کنار عکس مدیران سابق هاگوارتز چسباندند و یک سال بعد همان را هم برداشتند که دیگر اسمی از این مدیر منفور و نالایق باقی نماند.
ویولت بودلر نیز بعد از این حادثه به رومانی رفت و با چارلی شاخدم به پرورش انواع اژدها پرداخت و هرگز نامی از وی به عنوان مقصر اصلی رسوایی فلچر گیت در تاریخ ثبت نشد.