هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۹۷
#41
-الان ما نگران دو قطره بارونیم؟ کی چنین مرگخواران کم مقاومتی شدیم؟ ما از یه کمی خیس شدن میترسیم؟
-هرگز!
-ما از باران نمیترسیم!
-بر سر ما ببار!
-بیشتر و بیشتر ببار...

همه ی مرگخوارا جوگیر شده بودن...بجز یکی!

-میگما...از بارون نمیترسیم...از رعد و برقش که میترسیم.

جوگیرا به فکر فرو رفتن.

-آره دیگه...این ترسناکه.
-انصافا وحشت برانگیزه.
-منو یاد خشم ارباب میندازه!

باید کاری میکردن. ابر داشت بهشون نزدیک میشد و هر چی جلوتر میومد میتونستن جرقه هایی که توش زده میشه رو ببینن. ابر خیال داشت همشونو با هم جزغاله کنه. قصد داشت کراب کبابی بخوره. سوی سوخاری بچشه. هکتور بخار پز امتحان کنه.

-یاران ما...مسیر بالن را تغییر دهید که از ابر باران زا بگریزیم!

مرگخوارا بلد نیستن. برای همین شروع میکنن به فوت کردن در یک جهت، که جریان هوا به سمت دیگه هدایتشون کنه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۹۷
#42
چشماشو باز میکنه. با ترس و لرز کمی تکون میخوره و وقتی متوجه میشه که به هیچ دیواری وصل نیست خوشحال میشه.

بانز دیگه آینه نیست.

ولی الان یه مشکل دیگه وجود داره.
هر چی چشماشو باز میکنه، بازم چشماشو باز نکرده!
همه جا تاریکه. تیره و تاره.
میخواد داد بزنه و کمک بخواد که یهو یه نفر یه چیزی میچپونه تو دهنش!

سردی و مزه فلز تو دهنش پخش میشه. هنوز نفهمیده جریان چیه که یهو یکی یه دستمال کاغذی مچاله شده رو فرو میکنه تو دهنش.

این جا بانز میفهمه که دارن سعی میکنن بدزدنش!

همیشه انتظار همچین اتفاقی رو داشته. نمیشد جادوگری مثل اونو به حال خودش رها کنن که. این همه هوش و استعداد رو باید هم دزدید. بانز به دزدا حق میداد. خودش هم اگه خودش نبود، حتما سعی میکرد خودشو بدزده.

یهو دست یه نفر به صورتش میخوره.

-دستتو بکش کنار ببینم! مگه الکیه. هر کی از راه رسید دستی به سرو صورت من بزنه.

طرف دستشو میکشه. ولی چند ثانیه بعد یه آدامش جویده شده که تو کاغذ خودش پیچیده شده رو پرت میکنه تو دهن بانز.

بانز دیگه حالش داره به هم میخوره. این چه جور آدم رباییه؟

هنوزم همه جا تاریکه و چیزی نمیبینه. سرو صدای مبهم و نامفهومی از دور به گوشش میرسه.

یهو خوابش میگیره. چشماشو میبنده.

بانز میخوابه و هیچوقت نمیفهمه که تبدیل به جیب ردای یه مشنگ بسیار عادی و غیر جادویی شده بود.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷
#43
مرگخوارا بدو، شتر بدو! مرگخوارا بدو، شتر بدو! مرگخوارا بدو، شتر ندو!

-عه...گولمون زد!

مرگخوارایی که از شتر جلو زده بودن برمیگردن و جلوی شتر متوقف شده صف میکشن. تصمیم میگیرن از در دوستی وارد بشن.
-جناب آقای شتر؟

-تف!

-چرا همچین میکنی خب بی تربیت؟ من که هنوز نگفتم چی میخوام. شاید میخواستم از میزان مقاومتت در تحمل شرایط طاقت فرسای بیابان تقدیر به عمل بیارم!

-تف!

مرگخوارا میفهمن شتر، در دوستی سرش نمیشه. از در دشمنی وارد میشن.
-ببین بی ریخت... همینجا مثل یه شتر خوب وایسا و تکون نخور تا ارباب ما بیاد سوارت بشه. دهنتم اینقدر نجنبون. وگرنه...

-تف!

مرگخوارا شخص نامناسبی رو برای ورود از در دشمنی انتخاب کردن. لینی اصلا مقتدر به نظر نمیرسه.

لرد سیاه هم به مرگخوارا میرسه.
-یاران ما...این ناهموار چرا اینقدر کج و کوله است؟


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۹ ۲۱:۳۱:۲۵
ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۹ ۲۱:۳۴:۰۳

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷
#44
این زندگی ای نبود که بانز آرزوشو داشت.
حتی شبیه اون زندگی هم نبود.

بانز آرزو میکرد که مثلا صبح بیدار بشه ببینه یکی لینی رو به عنوان پنکه سقفی وصل کرده به سقف اتاقش.
هر وقت اراده کنه دکمه رو فشار میده و لینی بال بال میزنه و بانز خنک میشه.

یا مثلا بلاتریکس رو به عنوان پشمک شکلاتی با درصد بالا گذاشته تو دیس.

هکتورو به عنوان ماساژور عضلات کمر وصل کرده به برق که شارژ بشه...شارژ هکتور همیشه کمه!

سو رو هم به عنوان آویز لباس و مخلفات، گذاشته گوشه ی اتاقش...بانز هم بدون توجه، کل لباسا و کیف و کفش و وسایلشو پرت کرده روش.

و کراب رو...کلا زده نابود کرده!

هر ده دقیقه یکبار هم لرد سیاه در اتاقشو میزنه(بله...ارباب بسیار مودب هستن ) و از بانز تعریف و تمجید میکنه و ابراز خوشحالی میکنه که همچین مرگخوار درخور تحسینی داره.

این دنیای رویایی بانزه!

ولی آرزوهای بانز هم مثل کراب برآورده نمیشن.

بانز یک آینه اس...رو دیوار دستشویی ساحره ها. تازه زشت و خش دار هم هست. ملت میان بهش نگاه میکنن و شکلک در میارن. حتی اول صبح، یه بی تربیتی تف کرد تو صورتش و بعد با دستمال تمیزش کرد!


با خودش فکر میکنه که بهتره بخوابه. شاید وقتی بیدار شد تبدیل به چیز جالب توجه تری شده باشه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
#45
تا این که به قطار میرسن!

یکی یکی بلیت ها رو نشون میدن و سوار قطار میشن. لینی هکتورو توی بغلش میگیره ونفس نفس زنان و به سختی پرواز میکنه.
به مامور میرسن و لینی یه بلیت بهش میده. مامور به هکتور اشاره میکنه.
-پس این چی؟

لینی با عصبانی ترین حالتی که شاخک هاش بهش اجازه میدن داد میزنه:
-این که بچمه ...مگه ننوشتین برای زیر پنج سال بلیت لازم نیست؟ این چهار سال و هفتاد و پنج صدم سالشه. یه کم دیگه اینجا وایسیم پنج ساله میشه. بذار بریم تو آقا.

مامور کمی هکتورو وارسی میکنه.
-این چرا میلرزه؟

-خب ترسوندیش دیگه...از حرف زدن حشره تعجب نمیکنه، از لرزیدن این تعجب میکنه. میذاری بریم یا پنج ساله بشه ازت به دادگاه حقوق بشر شکایت کنم؟ چیه؟ من بشر نیستم...این بچه که هست.

مامور سرشو تکون میده و اجازه میده این دو تا هم رد شن.

در قطار بسته میشه.

-ارباب...من جا موندم!

صدا، صدای بانزه که چون دیده نمیشده درو به روش بستن و الان از روی سکو، با حالتی محزون داره برای لرد و مرگخوارا دستمال تکون میده.

مرگخوارا دستای نامرئی بانزو میگیرن و از پنجره میکشنش بالا که اربابی نکرده، بانز جا نمونه. بانز خیلی مهمه!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۸ ۲۲:۰۸:۳۱

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
#46
یک روز از وقتی که بانز دنیال آینه میگشت میگذره. بالاخره ازدوییدن خسته میشه و روی تختش میفته و خوابش میبره.
مدتی بعد چشماشو باز میکنه.
تمام عضلاتش گرفتن. میخواد کمی کش و قوس به خودش بده. ولی نمیتونه.
لینی میاد روبروش وایمیسه. زل میزنه بهش. شاخکاشو صاف میکنه. یه دهن کجی هم بهش میکنه و میره.
بانز زیر لب میگه:
-از اول هم ادب کافی نداشتی. یه سلام نمیکنه...اینو بعدا با ارباب در میون میذارم.

در حالی که زیر لب به لینی فحش میده، سو وارد اتاقش میشه.
-اهای!...چه خبره؟ کی بهتون اجازه داده در نزده بیایین تو؟

سو روبروی بانز وایمیسه. کلاهشو روی سرش مرتب میکنه. بانز اعلام میکنه:
-خیلی زشت شد!

ولی سو اهمیتی نمیده و از اتاق خارج میشه.

نفر بعدی هکتوره...ولی این یکی اصلا به بانز اهمیتی نمیده. ویبره زنون از یه سمت وارد و از سمت دیگه خارج میشه.

بانز تازه متوجه میشه که دکوراسیون اتاقش عوض شده. سرامیکای سراسر سفید و براق بدجوری توی ذوق میزنن.
تصمیم میگیره بره و در این مورد اعتراض کنه.
ولی نمیتونه بره!
یه چیزی بانز رو گرفته.
کمی که دقت میکنه متوجه میشه اون چیز دیواره.
بانز به دیوار نصب شده!
-لابد اینم یکی از شوخیای بی مزه ی لینیه! یا کراب. از اونم هر کاری بر میاد. این دیگه چه طلسمیه؟

سعی میکنه خودشو نجات بده ولی میخ روی دیوار به کمرش کشیده میشه. تاتسویا وارد اتاق میشه و نگاهی به بانز میندازه.
-این آینه خش داره! بگین عوضش کنن. زشتم هست!

بانز نمیدونه برای چی ناراحت بشه. از این که خش دار شده؟ از این که آینه شده؟ از این که زشت خطاب شده؟ یا از این که آینه ی خش دار زشتی توی دستشویی ساحره ها شده؟



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#47
-ارباب...خب اینجوری که بدبخت شدیم! بیچاره شدیم.

لرد سیاه نقشه رو میگیره و تو جیبش میذاره.
-یاران ما...اگر اندکی دیگر غر بزنید شما را فرزندان روشنایی خطاب خواهیم کرد. شما که نمیخواهید چنین شود؟

مرگخوارا:

لرد سیاه جغدی میفرسته و دست به جیب میشه و جارویی ده نفره کرایه میکنه.

کمی بعد صدای جارو به گوش میرسه.

راننده جارو وقتی میرسه و میبینه مسافراش کیا هستن، از اومدنش پشیمون میشه. تصمیم میگیره دور بزنه و بره که احساس میکنه چیزی مانع رفتنش میشه. یه چیزی مثل یه حس غریب!

-من حس غریب نیستم...بانزم...و نمیتونی بری. باید ما رو برسونی.

راننده اجبارا پارک میکنه و بانزم یقه شو ول میکنه.

لرد سیاه جلوی جارو سوار میشه و بقیه پشتش میشینن. راننده وحشت زده از این که لرد پشت سرشه میپرسه:
-مقصد لطفا؟

لرد کمی فکر میکنه...
-ایستگاه قطار مشنگی!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۷ ۱۶:۱۴:۵۵

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#48
بانز شاد و سرخوش از تموم شدن ماموریت وارد اتاقش میشه.
لباساشو عوض میکنه و از اتاق خارج میشه.

خودش که نمیتونه عوض بشه، مجبوره برای ایجاد تنوع هی لباس عوض کنه.
توی راهرو با سو روبرو میشه.
-سلام سو!

سو لبخند میزنه و کلاهش رو از سر بر میداره.
-سلا...

سلامش نصفه میمونه. برای این که چند ثانیه به بانز زل میزنه و یهو جیغ کشون از صحنه دور میشه. بانز نمیفهمه سو چشه! شاید سو دارای مشکلات روحی و روانی باشه. بانز اینو تو دفترچش یادداشت میکنه که بعدا به لرد سیاه اطلاع بده.

وارد اتاق قرارها میشه.
این بار صدای جیغ های وحشت آلود و عصبانی مرگخوارا گوششو کر میکنن!

-اوهووووووووووو! خجالت بکش مرتیکه!
-این چه وضعیتیه؟
-شرم بر تو باد!
-عریانی!

بانز نمیفهمه جریان چیه. سر تا پاشو چک میکنه ولی مشکلی نداره.
-شماها چتونه؟ من که مثل همیشه لباس پوشیدم.

لینی درحالی که با بال هاش چشماشو گرفته جواب میده:
-بانز...این دفعه...خودت دیده میشی و لباسات نه!

بانز دچار شور و هیجان میشه. آبروی از دست رفتش براش مهم نیست. اون فقط میخواد خودشو ببینه! بدو بدو میره تا یه آینه پیدا کنه.
-آینه...یه آینه بدین به من. لعنتیا...این آینه ی دیواری کو پس؟

-رودولف کند و با خودش برد!
-آینه ی توی دستشویی هم سر جاش نیست که...
-شکسته بود. بردن بچسبونن...
-ای بابا...آینه ی روی در کمد چی شد؟
-همراه کمد فروختنش خب...
-یکی یه آینه ی جیبی به من بده.
-نداریم که. من حتی جیب هم ندارم.

بانز در سطح خونه ریدل ها میدوئه و در بدر دنبال آینه میگرده. ولی نیست که نیست.

میره جلوی پنجره که انعکاس خودشو از شیشه ی پنجره ببینه. ولی هوا بارونیه و هیچ انعکاسی نیست...
تشت رو پر آب میکنه که عکس خودشو تو آب ببینه...ولی فقط ته تشتو میبینه.

بانز آشفته و پریشون از این ور خونه به اون ور خونه میدوئه!

بانز دیده میشه...ولی دیده نمیشه! غمگین میره یه گوشه میشینه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷
#49
این همه همانا که جمع میشن یه جا، باید یه اتفاقی بیفته خب!

معجون هکتور پاشیده میشه به اطراف و همه جا رو دود میگیره. کمی بعد دود از بین میره و مرگخوارا خودشونو تو محیط خونین و استخونین و آلوده ای مییابن! در حالی که اثری از هکتور و لینی نیست.

بلاتریکس با موهاش صورتشو تمیز میکنه.
-هک؟ پیکس؟ شما کجایین؟ صدای ما رو میشنوین؟

-میشنویم!

صدا خیلی ضعیفه. معلومه که خیلی هم دوره. بلاتریکس تازه به محیط اطرافش توجه میکنه. یک معده...یک روده...مقداری رگ...یک قلب که نمیتپه...
-فکر میکنم ما تو شکم پرنده ایم! معجون هکتور کار خودشو کرد.

بلاتریکس درست فکر میکنه. شکم پرنده گسترده شده و مرگخوارا توی شکم لیز و خون آلود و پوستی و گوشتی پرنده حرکت میکنن و دنبال لینی و هکتور میگردن.

-لینی....هکتووووور...

-ما اینجاییم!

صدا بازم ضعیفه. ولی این دفعه جهتشو تشخیص میدن. صدا از پایین میاد!
مرگخوارا پایینو نگاه میکنن و با یه لینی بدون بال در ابعاد عادی و یه هکتور در ابعاد لینی مواجه میشن.

-هکولی؟ ریز میبینمت!

این متلکیه که لینی فرصت طلب نثار هکتور میکنه.

بلاتریکس هکتورو برمیداره و رو شونه ی کراب میذاره.
-ظاهرا این دفعه معجونش به ضرر خودش تموم شد. کراب...اینو حمل کن.

لینی رو که بال هاشو از دست داده هم رو شونه ی دیگه ی کراب میذاره.
-اینم حمل کن. فکر نمیکنم سنگین باشن. نذار دعوا کنن. باید از این تو بریم بیرون.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۹۷
#50
-فرمودیم نفر بعدی!

مرلین با صدای بلند اعلام میکنه...ولی نفر بعدی ظاهرا بهره ی هوشی کمی داره و نمیفهمه.

-نفر بعدی! بعدی! بیا تو!

-من که اومدم تو!

مرلین میفهمه که نفر بعدی درست کنارشه...ولی خب...دیده نمیشه.
-فرزندم...تو بیماری؟ آزار داری؟ خب بگو اومدی تو!

صدا جواب میده:
-شما مرلینین. گفتم حتما خودتون میفهمین که من...

عصای مرلین میخوره تو سر بانز و بانز میفهمه جلوی پیامبرا بلبل زبونی نکنه.

مرلین به کمک عصاش چند قدم راه میره.
-البته که میفهمم. ولی تواضع منو مجبور میکنه بسیاری از دونسته هامو پنهان کنم. ذهن بشر ظرفیت دانش بی انتهای منو نداره.حالا بگو ببینم. چی میخوای؟

صدا این بار خیلی ناامید و رنجیده به گوش میرسه.
-مشخص نیست؟ میخوام دیده بشم! میخوام همه متوجه حضورم بشن. میخوام باشم!




چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.