هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ دوشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۷
#41
جادوفلیکس


توجه:
سریالی که در ادامه می خوانید، قرار نیست به هیچکدام از اصول پذیرفته شده رول نویسی پایبند باشد و صرفا خود را در فرم روایی رول نویسی محصور کند. به همین دلیل، خواندن آن به منتقدان و تازه واردان توصیه نمی شود.
همینطور، این سریال برای کسانی که مشکل قلبی دارند، مناسب نیست.


یکی بود و جز اون یه عالمه دیگه هم بودند که اگه اون نبود، هیچکدوم اونا هم نبودند. اون یکی، یه جادوگر بود که اصلا هم مهم نیست کی بود و حتی اهمیتی هم نداره که یارو مذکره یا مونث یا اصلا مُرده یا زنده ست یا حتی نوزده سال پیش بزرگترین جادوگر تمام اعصار رو با کمک ابتدایی ترین طلسم دنیا و طمع نویسنده و اقتضای جریان اصلی شکست داده یا نه. مهم اینه که یارو توی دنیایی زندگی میکرد که پشت چهار فیل بزرگ بود و فیلا روی یه لاکپشت بودن و همه هم دور هم می چرخیدن. و البته اینکه یارو جادوگر بود و با جادو سر و کار داشت. چون اگه نداشت اونوقت نمیشد این سریال رو واسه جادوگرای توی خونه بسازیم و نمیذاشتن از جادوگر تی وی پخشش کنیم.

توی بدن این جادوگر، یه سرزمین بزرگ وجود داشت که توش ملت زندگی میکردن. اسم سرزمین مذکور اوپس بود و به هشتصد پادشاهی کوچیک تقسیم شده بود و هرکدوم یه گوشه بدن جادوگر رو کنترل میکردن.
ساکنین این سرزمین، هیچکدوم نمیدونستن تو بدن یه جادوگر زندگی میکنن و اتفاقا باور داشتن روی یه جسم کروی سبز و آبی ان که وسط فضا با جاذبه یه جسم کروی و درخشان دیگه معلقه و می چرخه و همه اینا با هم توی یه جسم گرد دیگه به اسم کهکشان شیری حرکت میکنن و به مرکزش میرن که سیاهچاله ست و این کهکشانه هم توی یه چیزیه به اسم خوشه محلی و این خوشه هم توی چیز بیضی شکلیه به اسم کیهان که چهارتا بعد داره و چهارتا نیروی اصلی داره که توی انفجار بزرگی به نام بیگ بنگ، چهارده میلیارد سال پیش به هم خوردن و منفجر شدن و در عرض مدت زمانی که قبل از به وجود اومدن زمان هم احتمالا کوتاه بوده، بهویی کیهان رو از اندازه یه حبه قند به چیزی تبدیل کردن که خیلی بزرگ و مو ریزونه...

تصاویر شاد و رنگی رنگی ای روی صفحه تلویزیون پخش شدن و دوربین به تدریج زوم آوت شد تا یه سری آدمک گوگولی مگولی با لباس های رنگین کمونی رو نشون بده که پائفی پور وارانه دارن دور خودشون و دور محوطه چمنی جلوی دوربین میچرخن. انقدر میچرخن و حتی میچرن تا اینکه تبدیل میشن به گرداب و همه چیزو تو خودشون غرق میکنن و خودشونم در حالی که عین عنترایی که دچار ماه گرفتگی شدن تو گل گیر کردن، به اسامی بازیگرا که داره از پایین صفحه میاد به سمت بالا، نگاه میکنن.

اسامی بازیگرا به زبانی نامشخص و عجیب و غریب، در حالی که بندری و بریک دنس میزدن، حرکت کردن و رفتن تا هیچ گونه اسپویلی صورت نگیره و هرکس بتونه سریال رو به خودش بگیره.


ماجراهای اوپس کده

نویسندگان، کارگردانان، مسئولان موسیقی متن، تدوین و بقیه چیزا:
وینکی
فنریر گری بک


اپیزود صفر


صبح

خروس ها از دوردست سر و صدا میکنن و خورشید به آرومی از پشت کوه ها میاد بیرون و انوار پرمهرش رو به سر و صورت سرزمین اوپس می مالونه. دوربین می چرخه و روی یه خونه درختی بزرگ زوم میکنه. دوربین کنار پنجره میره و روی دو جسم عجیب و نامرتبط زوم میکنه که دور یه چاله پرآب نشستن و دستشون قلاب گرفتن و مشغول صید پیتزاهای ارگانیکی هستن که خودشون پرورش دادن.
یکی از این اجسام، لکه جوهریه به اسم اینکی و اون یکی، سینوسیه که اشتباه محاسبه شده، به اسم ویرسینوس.
اینکی قلابشو یهویی بالا میکشه و داد میزنه:
-اینکی گرفت! اینکی پیتزا گرفت!

ویرسینوس میپره روی اینکی و قلابشو میگیره و با هم زور میزنن تا پیتزایی که صید کردن رو بیرون بکشن. هی اینا میکشن، هی پیتزا میکشه، هی دوباره اینا میکشن، هی دوباره پیتزا میکشه، خلاصه اونقدر میکشن که زیر کشش پیتزا درد میگیره و از آب بیرون میفته؛ اینور اونور میپره و می میره. اینکی جسد پیتزا رو با خوشحالی برمیداره و میبره بپزه که تو همین لحظه، گوریلی از یکی از اتاق ها بیرون میپره و داد و بیداد میکنه.
-وات د نااااااااااااااااااح؟ نمیشه... عوض نمیشم دیگه... تغییر شکل نمیتونم بدم. نااااااااااااااااااااح دیس نِح!

اینکی به گوریل نگاه میکنه که دستاشو مشت کرده و به سر و صورتش میکوبه.
-یعنی چی نتونست تبدیل شد؟ اگه لامپِ گوریل شده، شب تبدیل به خودش نشد که نتونست تو شب زندگی کرد دیگه.
-تو میتونیا. تلاش کن، بشو.

گوریلی که گویا توانایی تغییرشکل داشت و احتمالا شکل اصلی اش، لامپ بود، تلاش کرد که بشود. لامپ بیشتر تلاش کرد. لامپ خیلی داشت تلاش میکرد. لامپ جوری تلاش کرد و زور زد که چندتا از مهره های کمرش ترکید و از پشتش بیرون ریخت.
ولی نشد!

اهالی خانه نشستند و فکر کردند و دیدند با این وضعیت، دیگر نمیشود شب ها در خانه زندگی کرد و باید دنبال چاره ای باشند. وگرنه ملت شبانه به خانه شان می آمدند و تویش برگ درخت می سوزاندند و دودش را توی دماغشان میکردند و سرفه میکردند و خفه میشدند و می مردند و آن وقت مجبور بودند هر روز اجساد ملت را ببرند بیندازند دور و حتی ممکن بود اطراف خانه شان جای پر از جسدی شود و وقتی که آپوکالیپس زامبی ها همه را بزند، آن جسدها هم زنده شوند و بیایند بخورندشان و بعد مجبور شوند بروند توی یک مزرعه ای با یه یارویی که اجساد زامبی شده ی فامیلش را توی یک اسطبلی زندانی کرده. و بعد اینکی و ویرسینوس زامبی ها را آزاد کنند و مزرعه شان به ناح برود و بعدش بروند توی یک دیستوپیایی که یاروی تک چشم دارد و یاروعه بیاید پناهگاه بعدیشان را هم خراب کند و خلاصه خیلی دردشان بگیرد و آواره بشوند و بمیرند و زامبی شوند.

-اینکی فکر کرد که تنها کسی که تونست باگ لامپ رو درست کرد، پرنسس نارگوداج بود. ولی خب... یه یاروی شروری، پرنسس رو دزدیده بود فعلا و توی یه برج زندانی کرده بود.

ویرسینوس بدو بدو رفت جعبه ای را از توی زیرزمین خانه آورد بالا و درش را باز کرد و از تویش شمشیر و کوله پشتی و نارنجک و چوبدستی و زره و طومارهای پایرومنسی و نکرومنسی و اسید و تانک و هلیکوپتر و شعله افکن و بمب هسته ای و دستمال توالت و چاه باز کن و چندتا خیار برداشت و توی جیبش گذاشت.
-خب... پیتزامونو بخوریم، خونه رو بذاریم تو این کوله پشتیه و بریم دیگه.
-اینکی و ویرسینوس رفت پرنسس نجات داد!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۹ ۱:۱۴:۵۳


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ جمعه ۵ مرداد ۱۳۹۷
#42
شب بود و هوا خیلی طوفانی بود و صاعقه ها پشت سر هم به زمین می خوردند و باران می بارید و گاهی وقت ها هم صاعقه ها به باران می خوردند و الکتریسیته از تویشان بیرون می ریخت و در هوا پخش و پلا میشد.
همینطور که صاعقه ها به زمین می خوردند، یکیشان رفت و قایمکی از طریق راه های بد بد به قبرستان راه یافت و آنجا خسته اش شد و یکراست رفت و خورد توی یکی از قبرها.

شپلوووووووومک

آهنگ دارک و خفن و پراتمسفری که ویولون هم داشت و یواش یواش اوج میگرفت در پس زمینه شروع شد به پخش شدن. آرام آرام خاک قبر کنار رفت و انگشتی از وسط آن شروع به بالا آمدن کرد. انگشت بالا آمد و بالا آمد و بیشتر بالا آمد تا اینکه بعد از مدتی، کل یک دست کریه و بدریخت و فاسد شده کاملا از قبر بیرون آمده بود. دست هم بالاتر آمد تا اینکه تبدیل شد به یک پیکر کوتاه، بدقواره، فاسد، پر از سوسک و کرم و علف و میکروب و کثیف و بدبو.
صاعقه ای دوباره به پیکر برخورد و موزیک حماسی به اوجش رسید.
پیکر درحالیکه میسوخت و سوغاتی های سفر مرگش کم کم به زمین می ریخت، مقداری راه رفت. چشمانش را که کم کم از دو حفره توخالی به چشم های واقعی تبدیل میشدند و تویشان بافت پیوندی و رگ و چربی به هم می پیچید، باز کرد و دهانش را تکان داد. بعد هم بالا آورد و کلی حشره و کرم و قارچ و خاک روی زمین ریخت.
پیکر درحالیکه به آرامی ترمیم میشد، چند قدمی راه رفت. بعد ایستاد و به ابرهای سیاهی نگاه کرد که داشتند برای خودشان می رفتند خانه شان و جایشان را به آسمان صاف و گوگولی روز می دادند. موزیک حماسی هم آخرین زورهایش را زد و سرانجام جایش را به صدای گل و بلبل داد و رفت.
پیکر کوتاه زبان باز کرد.
-وینکی چقدر کثیف بود. وینکی جن مکثف خووووب؟



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: راهروهای مجلس
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۶
#43
ACT 00


شب، خشن تر از همیشه، پرده های سیاهش را بر سر لندن کشیده بود. خیابان ها پر شده بود از سکوت. سکوتی که با صدای افتادن قطره های بیشمار باران بر سنگفرش خیابان ها و رعدوبرق های سهمگین عجین شده بود. همه چیز خیلی شیطانی و ترسناک و کانجرینگ و شاینینگ و IT شده بود. هر از چندگاهی هم، یک دلقک خبیث، عرض خیابان را به دلیل نامعلومی طی میکرد تا بر بار خفانت و وحشت محیط افزوده شود.
سه پیکر ردا پوش بدون توجه به دلقک مذکور و باران مهیب، کنار یک باجه تلفن ایستاده بودند؛ عکسی را از لای آستین خود به هم نشان داده و خنده های شیطانی می کردند.
-هارهارهارهارهارهار!
-هیرهارهارهارهارهار!
-هورهارهارهارهارهار!

ترکیب خنده های شیطانی سه پیکر با محیط خیابان و دلقکی که در آن حوالی پرسه میزد، به حدی ترسناک شد که موهای خیابان ریخت. موهای ریخته شده هم در هوا پراکنده شدند و هرکدام به سمتی رفتند...

صبح روز بعد

ACT 01


خورشید، تازه از پشت کوه های لیتل هنگلتون بالا آمده بود و داشت پرتوهای درخشان مهر و محبتش را بر سر تمام موجودات مهربان و گوگولی دنیا می کشید. پرندگان با خوشحالی آواز شادی سر می دادند و مردم با لبخند می رفتند سرکارهایشان. در خانه ریدل هم، یک جن به رفت و روب روزانه اش می پرداخت.

-وینکی جارو کشید؛ دستمال کشید؛ دستمالا رو بالا کشید؛ وینکی جن تمیز بود و تمیز بود و تمیز بود!

وینکی، کلاه وزارت را در دست گرفته بود و از آن به عنوان کیسه زباله استفاده میکرد. جن، تک تک تنبان های کهنه و دستمال توالت ها و گیگیلی هایی که مرگخواران به در و دیوار مالیده بودند و تخم هایی که رفقای لینی در فصل جفتگیری گذاشته بودند و خون های خشک شده ای که قمه های رودولف به دیوار پاشیده بودند را یکی یکی بر میداشت و توی کلاه وزارتش می چپاند و بعد هم جایش را به کمک یک دانه تف و یک مالش دستمال تمیز می کرد.
وینکی به حدی داشت کیف میکرد و تمایل به تمیزی پیدا کرده بود که داشت کم کم خودش را هم توی کلاه وزارتش می گذاشت تا ببرد و توی ماشین آشغالی بیندازد و بیو بیو کنان به محل دفن زباله برود و آنجا پیش بقیه آشغال ها دفن شود. اما ناگهان دستی از بالای سرش ظاهر شد؛ او را برداشت و تا روبروی نقاب صورتش بالا برد.
-بریم وزارتخونه؟
-وینکی رفت وزارتخونه!

صاحب دست، وینکی را زمین گذاشت و کلاه وزارت را هم سرش کرد. و بدین ترتیب، وزیر و معاون نقابدارش خوشحال و خندان رفتند و رفتند تا به وزارتخانه برسند.

وزارتخانه


وینکی تا پایش به ساختمان وزارتخانه رسید، دوباره جارو و دستمال و کلاهش را درآورد و شروع کرد به گردگیری. در طرف دیگر هم، آرسینوس مثل همیشه وارد اتاق وزیر شد تا زمام امور را بردارد و با بقیه بچه های وزارت بروند توی حیاط پشتی و با آن کوییدیچ بازی کنند. اما آرسینوس بیچاره و سرشار از امید و آرزو هنوز چند قدمی بیشتر برنداشته بود که برایش خبر آوردند:
-اجلاس سران جادو داریم جیگر!

آرسینوس ناامید و درهم شکسته، زمام امور را توی جیبش گذاشت و بدو بدو رفت پیش بقیه وزرای سحر و جادو تا درمورد سرنوشت جهان تصمیم بگیرند و با ترلامپ، نقاشی چکمه بکشند.
در تمام مدتی که آرسینوس و ترلامپ جهت دستگرمی توی سر و کله همدیگر nuke میزدند و هرهر می خندیدند، وینکی مشغول تمیز کردن محیط وزارتخانه بود. و تازه بعد از این که کارش تمام شد، رفت توی دفترش نشست و تعدادی بیانیه ضد حقوق اجنه بیرون داد و چند کیسه مسلسل هم به خانه 13 گریمولد فرستاد تا ویزلی های محرومشان با آنها جشن بگیرند و خوشحال شوند. وینکی جن خیرخواه و واقف بود!
و تازه بعد از همه این ها بود که وینکی دوید و رفت توی آشپزخانه وزارتخانه تا با بقیه اجنه بنشینند دور یک دیگ بزرگ و همینطور که راجع به برنامه های وزارت شایعه می بافتند، سبزی پاک کنند و غذا بپزند. بعد هم غذا را توی حلق یک مشت آرسینوس مفتخور و رفقای خارجی اش بریزند و دوباره بروند ظرف ها را بشویند و خسته شوند و بروند خانه هایشان تا دوباره کار کنند و فرداصبح باز برگردند سر کارهایشان و چرخه مذکور را تا آخر عمرشان ادامه دهند و با وقاحت و دون مایگی بمیرند و در زندگی های بعدیشان باز دوباره جن شوند و باز بیایند توی همین وزارتخانه و باز چادر به کمر ببندند و باز همان غذاها را بپزند و باز همان شب ها به خانه بروند و باز همان صبح ها به سر کار بیایند و باز همان چرخه را ادامه دهند. بله! چرخ روزگار همیشه جن های بیچاره را میزد. جن های بدبخت و بیچاره و زده شده... جن های به کرنلیوس فاج رفته... جن هایی که درنهایت هم دابی می شدند و با هری پاترها می رفتند دنبال هورکراکس ها و ندای آزادی سر میدادند و برای بلاتریکس ها شیشک می کشیدند و آخرش هم همان بلاتریکس ها در اوج دراما چاقو پرت میکردند سمتشان و کشته میشدند و جسدشان را کنار خانه صدفی چال میکردند تا هر وقت بیل و فلور می دیدندشان، عر میزدند و ناراحت میشدند. اجنه بیچاره و بدبخت...

ACT 02


وینکی با انگشتش به زیر تخت لرد ولدمورت میزنه و انتظار میکشه که اربابش از اثر ضربه بیدار شه. وقتی می بینه که لرد همچنان خوابیده، یک انگشت دیگه هم اضافه میکنه و دوانگشتی ضربه میزنه. ولی لرد همچنان بیدار نمیشه. وینکی باز هم انگشت دیگه ای اضافه میکنه و ضربه میزنه ولی لرد باز هم بیدار نمیشه.

-چرا ارباب بیدار نشد؟

وینکی به راه دیگه ای فکر میکنه تا بدون اینکه دست حقیر و جنی خودشو به اربابش بزنه، بیدارش کنه. بنابراین کدوحلوایی باقیمونده از هالووین رو که نزدیک تخت لرد هست، برمیداره و این بار با اون به شکم لرد ضربه آرومی میزنه. ولی لرد باز هم بیدار نمیشه.

-ارباااااااااااااااااب! ارباب بیدار نشد! خواب، ارباب رو توی خودش بلعیده بود! خواب، نذاشت ارباب بیدار شد! وینکی ارباب رو از خواب نجات داد!

وینکی، کدو رو دور سرش میچرخونه و فریادزنان روی سر لرد می کوبونه. کدو روی سر لرد میشکنه و محتوای داخلش به سر و صورت لرد مالیده میشه. لرد سریعا از خواب میپره و از بین محتویات کدو به اطراف نگاه میکنه.
-جــــــــــــــــــــن!
-ارباب بیدار شد! وینکی جن خووب!
-جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!
-وینکی جن بد؟
-جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!

وینکی با شنیدن جن آخر، تازه متوجه میشه که به تازگی یه کدو رو روی سر اربابش شکسته. و اینجاست که می گرخه! وینکی خیلی بد می گرخه! وینکی به حدی می گرخه که سریعا از اتاق لرد بیرون میره و از خونه ریدل فریادزنان فرار میکنه. وینکی جن بد! وینکی دیگه لیاقت اینو نداره که توی خونه ریدل بمونه. وینکی لیاقت اینو نداره که زیرسایه اربابش رفت و روب کنه. وینکی حتی به حدی جن بدیه که دیگه بطور کل لیاقت رفت و روب کردن رو نداره. وینکی درحد یه جن آزاد پایین اومده. پس وینکی باید بره و کارهای حقیر یه جن آزاد رو هم بکنه. به همین دلیل هم هست که وینکی راهشو میکشه و به سمت وزارتخونه میره تا برای همیشه به کارای تحقیرآمیز و کم اهمیت یه وزیر بپردازه.
برای هفته ها، وینکی خودشو توی اتاق وزیر حبس میکنه و مشغول نوشتن و انتشار اطلاعیه های متعدد میشه. وینکی دموکراسی رو با مجلس تعریف میکنه، صنعت فیلمسازی رو به سمت تکامل پیش میبره، مسابقات وزارتی رو متحول میکنه، معیارهای کوییدیچ رو تغییر میده و درنهایت، یه جامعه سرشار از مساوات و برابری رو تحویل جامعه جادوگری میده. حتی کار تا جایی پیش میره که وینکی، وزارت رو به سمت تبدیل شدن به یک مافیا پیش میبره و اسم خودشو میذاره وینکورلئونه! بعدشم هم توی تخت خواب فنگ ها، سر بریده شده منوی مدیریت میذاره و اجنه رو میفرسته سراغ دامبلدور تا ترور ناموفقش رو اجرایی کنن. خلاصه که وینکی تبدیل به جن خونده‌ای میشه توی عرصه پشت پرده وزارت و دیگه مسلسلش رو هم دست مدیریت نمیده.


ACT 03


سرانجام، پس از یک عالمه اصلاحگری و تغییر جامعه جادوگری، وینکی تصمیم گرفت که به رسم هر وزیر خوب و مورفین و باروفیو و جیگر دیگری، یک گردهمایی بگذارد و کیلو کیلو آحاد جامعه جادویی را از سراسر سرزمین زوپس تویش بریزد. بعد هم بیاید برای ملت حرف های قشنگ بزند و از اصلاحاتی بگوید که هیچوقت انجام نمی داد تا مردم خوشحال شوند.
خلاصه، وینکی و آرسینوس نشستند و با هم برنامه ریختند و بیانیه نوشتند تا بروند در یک تاریخ مشخص، برای مردم سخنرانی کنند و به همه امضا بدهند و از شدت مردمی بودنشان کف کنند. این شد که درنهایت، چندتا مهر روی هم خورده شد و کاغذهایی به هوا پاشید و دسترسی هایی چرخید تا اینکه قرار بر آن شد که وزیر و معاونش بروند جلوی ساختمان مجلس و سخنرانی کنند.

روز سخنرانی - جلوی ساختمان مجلس

ساختمان مجلس، تلخی ها و ناملایمات زیادی را به خود دیده بود. همان ابتدای تاسیس که هیچکس به آن توجه نکرده بود و دلوروس آمبریج را به سر و صورتش مالیده بودند. بعد هم تازه وقتی هم که قرار شد که بالاخره دستی به رویش کشیده شود و دوباره آن را احیا کنند، سه چهارتا دانش آموز هاگوارتز را بعنوان نماینده مجلس تویش چپانده بودنو که همان جا دورهم تکالیف هاگوارتزشان را انجام بدهند و برای نیم نمره بیشتر و کمتر به مدیر فحش بدهند و موهای همدیگر را بکشند. و حتی آخرهای ترم که وضعیت گروهشان بحرانی شود، یک نفری برای هشت تا شناسه تکلیف بنویسند و بدو بدو ارسال کنند. یا حتی تیم کوییدیچ بدهند و وزرای یک مملکت را با تهدید و ارعاب، مجبور به بازی توی تیمشان با اسم یاروهای دیگری کنند.
القصه، باوجود تمام بدبختی هایی که ساختمان مجلس کشیده بود، باز هم به قدری مستحکم و دلوروسی ساخته شده بود که توان تحمل جمعیت عظیم ویزلی ها و بلک ها و پفک پیگمی ها و پاترها و بودلرهایی که از در و دیوارش آویزان شده بودند را داشت. وینکی و آرسینوس هم کلی به هنر مدیریت جای آحاد جامعه جادوییشان غبطه خوردند. بعد هم شلوارشان را بالا کشیدند و روی تپه جلوی مجلس آمدند تا سخنرانی خود را آغاز کنند.
اول از همه، آرسینوس در میان تشویق و سوت بلبلی های حضار، دستش را بالا برد و رو به مردم گفت:
-سلام! امروز اومدیم اینجا که اومده باشیم اینجا. نصفتونیم و یاد بگیرین. در آخر هم جا داره بگم که هیچ دونفری توی دنیا شبیه هم نیستن جز من و وزیر و این تپه.

درمیان تشویق و سوت حضار، آرسینوس عقب رفت و جایش را به وینکی داد. وینکی هم به سبک آرسینوس دستش را بالا برد و سپس نطق طویلش را آغاز کرد.
-وینکی به ملت سلام کرد! ملت از کِی منتظر بود؟ از یه ساعت پیش؟ از دو ساعت پیش؟ ملت خسته شد؟ وینکی مطمئن بود؟ امروز میلیون ها نفر اینجا بود تا به حرفای وینکی گوش داد. وینکی همونطور که گفته بود، دموکراسی رو سر سفره ملت آورد! وینکی برای ملت، دکل کود اژدها غیب کرد! وینکی بین وزارت و مکزیک دیوار کشید! وینکی غیر زوپسی ها رو از اومدن به زوپس منع کرد! وینکی منوهای استبداد رو پاره کرد! وینکی تو دهن دشمن زد! وینکی تو دهن خودشم زد! وینکی تو دهن شما هم زد! وینکی تو دهن همه زد!

و درست در لحظه ای که مردم از شدت حماسی بودن سخنان وینکی کف کرده بودند، یک پیکر سیاهپوش از بین جمعیت سریعا رد شد و چوبدستی‌اش را از آستین بیرون کشید.

-وینکی درخت کاشت تا درخت بزرگ شد و میوه داد! وینکی خودش درخت بود!

جن وزیر، دستانش را به شکل یک درخت باز کرد و فریاد زنان روی تپه قدم زد. پیکر سیاهپوش همچنان راهش را از بین مردم باز می‌کرد.

-وینکی پول COVFEFE مردم رو رایگان کرد!

پیکر سیاهپوش به جلوترین ردیف تماشاچیان رسید، چوبدستی‌اش را بالا برد و رو به وینکی گرفت.

-وینکی برای مردم دث استار ساخت! وینکی جن دارث ویدر بود! وینکی... عه... از نوک چوبدستی اون آقاهه چرا نور سبز در اومد؟

این سوال، آخرین چیزی بود که وینکی توانست قبل از برخورد نور سبز رنگ به خود، بگوید. آخرین چیزی که مردم از وزیر دیدند، سقوط پیکر بی‌جانش بر پایین تپه بود. و بعد از آن، پیکر سیاهپوشی که راهِ آمده را همزمان با پخش موسیقی پس زمینه در بلندگوهای مجلس، برمی‌گشت.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۱ ۲۳:۱۰:۱۴
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۱ ۲۳:۳۹:۴۵


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶
#44
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

اطلاعیه یازدهم دولت مسلسل و جارو
اطلاعیه دوم کوییدیچ جام وزارتی



وزارت جهت سنجش علاقه شرکت کنندگان به برگزاری جام وزارتی کوییدیچ درنظر دارد تا از تمامی علاقمندان به شرکت در جام، رفراندومی به عمل آورد.
در رفراندوم موردنظر، علاقمندان باید بین دو گزینه برگزاری جام و برنگزاری () آن، یکی را برگزینند. گزینه های مورد رای به شکل زیر خواهند بود:

1-برگزاری جام: در صورتی که اکثریت، گزینه برگزاری جام وزارتی را برگزینند، جام به متفاوت ترین شکل ممکن برگزار خواهد شد. در شکل جدید، تیم ها همچنان بصورت استاندارد و -احتمالا- با مکانیک هایی جدید به مصاف هم میروند و درنهایت، پست ها توسط داوران نمره دهی میشوند. اما نمره تیم ها هیچ اهمیتی در تعیین برنده ندارند. چرا که درنهایت، این وزارت است که برنده را باتوجه به معیارهای محرمانه خود، تعیین میکند.
برنگزاری جام: در صورتی که اکثریت، گزینه برنگزاری جام وزارتی را برگزینند، جام کوییدیچ برگزار نخواهد شد.

رفراندوم عمومی بزودی در یکی از تاپیک های وزارتخانه برگزار میشود.

وینکی و نقابدار، اجنه متحولگر!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶
#45
هیچکس توجه نمیکنه که چرا لرد توی عکس چیزی شبیه به مو روی سرش داره. و برای هیچکس هم سوال پیش نمیاد که چرا هم مرگخوارا و هم لرد، مانتو پوشیدن ولی مرگخوار سمت چپی لخته. به هرحال، مرگخوارا موجودات کم توجهی هستن و اصلا از اولش هم اگه متوجه بودن، توی کدو حلوایی نمی افتادن.
خلاصه، مرگخوارا همچنان میرن و میرن و لرد بالای سرشون پرواز میکنه و پرواز میکنه. همینطور که مرگخوارا حرکت میکنن، آب کدو حلوایی هم از بالای سرشون چکه میکنه و همشونو نارنجی و کدویی میکنه. کار تاجایی پیش میره که مرگخوارا تبدیل به گلوله های نارنجی رنگی میشن که به آرومی به سمت هدف نامعلومی در حرکتن. چندتا از مرگخوارا هم که بیش از حد نارنجی ان، خودشون تبدیل به کدوحلوایی میشن و همراه بقیه مرگخوارا قل میخورن و میرن جلو. حتی وسط های راه، مرگخوار-کدوها با پیرزنی مجهول الحال روبرو میشن و از اونجایی که خیلی کدویی و قلقلی شدن، پیرزن رو توی خودشون میندازن تا تبدیل به کدو قلقله زن بشن.

لرد، خرگوش، مرگخوارای نارنجی، کدو-مرگخوارها و کدو قلقله زن-مرگخوارها میرن و میرن تا به یه کلبه دیگه میرسن. توی کلبه، قطعات تیکه تیکه شده کدوهای کوچولو و آب کدوهایی به چشم میخوره که به در و دیوارش پاشیده شدن. جلوی کلبه هم، یه کدوی بزرگ نشسته و درحالیکه داره اره برقیش رو برق میندازه، به مرگخوارا نگاه میکنه.
لرد از رفتن به آخرین کلبه ای که توی راهشون دیدن، خاطره خوشی نداره. بخاطر همین با دیدن کلبه جدید اخم میکنه.
-ما از این موجود و کلبه عجیبش خوشمون نمیاد. دستور میدیم راه رو ادامه بدین.

مرگخوارا میرن که راه رو ادامه بدن. ولی همین که اولین قدم رو برمیدارن، کدوی بزرگ با اره برقیش طی یه حرکت محیرالعقول، خودشو وسط مرگخوارا میندازه و هکتور رو میگیره. همینطور که اره برقیش رو به گلوی هکتور فشار میده، یه لبخند کدویی میزنه و به کلبه ش اشاره میکنه.
مرگخوارا با تعجب به هم نگاه میکنن.

-یکی برای ما توضیح بده که این زبون بسته چی میگه.

کدویی که کلاه وزارت روی سرش دیده میشه، وسط مرگخوارا قل میخوره و میگه:
-کدو خواست از معجون ساز، کلبه ساخت!
-میخواد هکتور ما رو به کلکسیون هکتورهاش اضافه کنه.
-میخواد هکتورو توی کلبه ش بکاره و ازش کدو برداشت کنه.
-میخواد کدو روی توی کلبه ش بکاره و ازش هکتور برداشت کنه.
-میخواد با گروگان گرفتن هکتور، ما رو مجبور کنه که بریم تو کلبه ش!

مرگخوارا با شنیدن ایده آخر، یه نگاه به هکتور میندازن و یه نگاه به کدویی که اونو گروگان گرفته. و درنهایت لبخندی شیطانی روی لبشون نقش میبنده.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۹۶
#46
وینکی از آرنولد پفک سوال کرد. وینکی جن خووب؟

1-آرنولد پفک احساسش چی بود از اینکه یه زمانی تونست شخصا با شخص لارتن کرپسلی توی اون موشک سفید و آبی حرف زد؟

2- آرنولد پفک نظرش درمورد PPSSPP چی بود؟

3-آرنولد پفک نظرش درمورد ریگولوس بلک ها و ویولت ها چی بود؟

4-آرنولد پفک نظرش درمورد اون موضوعی که به وینکی گفت که نگفت که درمورد ریگولت بود و اگه گفت، ریگولوس به سر و صورتش مالیده شد، چی بود؟


آرنولد پفک جن منظور!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶
#47
اطلاعیه یازدهم دولت مسلسل و جارو
اطلاعیه سوم مرحله دوم مسابقات رول و میدانی


پس از مدت زمان طولانی ادامه یافتن دومین مرحله از مسابقات رول و میدانی با نام انحصاری: افتتاحیۀ المپیک و محوریت فیلمسازی در هالی‌ویزارد، بدینوسیله مرحله دوم رسما پایان پذیرفته و اسامی برندگان آن اعلام می‌شود.

اسامی برندگان جوایز جسکار به شرح زیر است:

بهترین فیلم‌نامه: سوپر وینکی خووب؟ - اثری از: آرنولد پفک پیگمی!


تصویر کوچک شده


بهترین موسیقی متن: سوپر وینکی خووب؟ دِ تم - کاوری از: آرنولد پفک پیگمی!

تصویر کوچک شده


بهترین تدوین: آنجلینای یه لنگه کفش؛ قسمت دوم - کاری از: آیلین پرنس!


تصویر کوچک شده


بهترین فیلم: حمله هاگوارتز - اثری از: هرمیون گرنجر!


تصویر کوچک شده


وزارت سحر و جادو از تمامی شرکت کنندگان و برندگان این دوره از مسابقات رول و میدانی تشکر می‌کند.

آرنولد، جن اصغر و وینکی جن مجسکر!

تصویر کوچک شده




Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۶
#48
اطلاعیه دهم دولت مسلسل و جارو
اطلاعیه دوم مرحله دوم مسابقات رول و میدانی



با تاخیر، بدینوسیله تاریخ پایان رسمی مهلت شرکت در مسابقه رول و میدانی اعلام میگردد. مهلت اضافه برای شرکت کنندگانی که به هر دلیل موفق به ارسال آثار خود و یا کامل کردن آن نشده اند، تا ساعت 24 جمعه بیست و یکم مهرماه خواهد بود. پس از آن، هیچ کدام از آثار ارسال شده در هالی ویزارد، مشمول مسابقه رول و میدانی نخواهند شد.

اهدای جوایز جسکار به علت شرکت نه چندان پرشور فیلم سازان دچار تغییراتی شده اند:

رشته هایی که مدعیان در آنها به رقابت می پردازند دچار فشرده سازی شده اند. فیلم های نهایی برای کسب جایزه جسکار در رشته های بهترین فیلم، بهترین فیلم نامه، بهترین تدوین و بهترین موسیقی متن به رقابت می پردازند.

و همچنین برندگان هر رشته، بدون اعلام نامزدها در تاریخ بیست و پنجم مهرماه اعلام می شوند.

وینکی جن استنلی کوبریک!

تصویر کوچک شده



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶
#49
در کسری از ثانیه، وینکی مجموعه عظیمی از انواع سوراخ کردنی ها و سوراخ شدنی ها را کنار کنسرو-لرد چیده بود تا خلاقیت و هنر محضش را در قالب یک شاهکار هنری به لرد هدیه کند. بله! وینکی به حدی هنرمند بود که صدها میکل آنژ و داوینچی و مونالیزا را توی جیبش میگذاشت. در عین حال که وینکی چشمه زنده ای از خلاقیت و هنرخالص دوران رنسانس بود، نیم نگاهی به خرده فرهنگ های جامعه مدرن هم داشت. به همین دلیل چندین تیلور سویفت و جاستین بربری هم توی جیبش انبار کرده بود تا جن همه فن حریف شود!
جن، چوب تیز و بلندی را در یک چوب تیز و بلند دیگر فرو کرد و آن را با چسب به گوشه ای از کنسرو چسباند.
-وینکی به ارباب، شاهکار هنری هدیه داد. وینکی جن پست-مدرن آرتیست!
-نمیخواد شاهکار ازمون بسازی جن بدبو! خودمونو بصورت معمولی بهمون هدیه بده. قول میدیم قبول کنیم.

وینکی، کلاه وزارتش را در آورد، مقداری از آن را برید و خواست به گوشه دیگری از کنسرو بچسباند که ناگهان میکل آنژ، کله اش را از جیب گونی وینکی درآورد تا درمورد شاهکار جن نظر دهد. بله! وینکی از کاربرد کنایه و تمثیل سر در نمی آورد و اگر قرار بود کسی را توی جیبش بگذارد، او را واقعا میگرفت و توی جیبش میگذاشت!
میکل آنژ گفت:
-سعی کن در زیبایی نه در نگاهت باشد و نه در چیزی که به آن می نگری!
-میکل آنژ راست گفت. وینکی جن زشت خووب؟

وینکی سپس مشتی در زمین زد و مقداری چمن به همراه خاکشان را از آن بیرون کشید. بعد هم چمن ها را با زیبایی تمام به سر و صورت لرد-کنسرو مالید.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶
#50
چنگال به خطا رفته ی آستوریا، سقوط مرگباری به سمت سر لرد میکنه و بطرز خشونت باری اونو به دو نیمه تقسیم میکنه! خون از محل شکاف با فشار به بیرون می پاشه و دو نیمه سر لرد کاملا جدا و از گردنش آویزون میشن. به محض اینکه آستوریا نتیجه کار چنگال های خونینش رو میبینه، جیغ بنفشی میکشه که رگه هایی از رنگ قرمز و زرد و قهوه ای توش دیده میشه. مولکول های معجون هکتور هم که تا این لحظه همچنان در حال حرکت به سمت هدف فرضیشون هستن، با شنیدن جیغ آستوریا دچار اختلال میشن. اختلالی که باعث میشه یکراست به سمت سر شکافته شده ی لرد برن و به توده خون، تکه های گوشت و پوست پاره شده برخورد کنن. به محض برخورد، جرقه ای زده میشه و سر لرد دوباره به حالت طبیعی و زنده خودش برمیگرده.
-چی شد یهو؟ یه لحظه احساس کردیم دوباره به هورکراکس هامون برگشتیم.

هکتور به شدیدترین حالت ممکن ویبره میزنه.
-ارباااااااااب! ما بودیم! ما زندتون کردیم! اربااااااااااااااب!

لرد نگاهی به آستوریا میندازه که دچار چندین error مغزی و قلبی شده و هیپوفیزش به هیپوتالاموسش گره خورده. بعد هم نگاهش رو به سمت غول چراغ میچرخونه که موقتا توی هوا شناوره.
-ما همچنان نفهمیدیم چه اتفاقی افتاده. یه لحظه احساس کردیم که سرمون نصف شده. یه لحظه بعد ولی دوباره سرمون جای خودش بود. تو، هکتور! چیکار کردی با ما؟
-زندتون کردیم ارباب!
-صد سال سفید هم نمیخوایم به دستت زنده شیم. تسترال درنده پتی گرو صفت!

غول چراغ با ناراحتی به لوازم مهمونیش اشاره میکنه که همه غرق توی خون و گوشت و چشم و دندون شدن.
-حاصل زحماتم... مهمونیم...

درست تو این لحظه ست که صدای آیفون خونه ریدل بلند میشه!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.