هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ جمعه ۷ تیر ۱۳۹۸
#41
نهنگ همان طور که دور میشد،با خودش اندیشید که اصلا چرا ازدواج کرده بود؟! ذهنش با سرعت سرسام آوری به عقب بازمیگشت، درست مانند آن بود که فیلمی را با سرعت زیاد از آخر به اول نگاه کنند. نهنگ زمان نوجوانی را بیاد آورد که دلش میخواست یه ستاره راک شود اما والدینش اصرار داشتند که به دبیرستان برود. دوران دبیرستان هرچند بد اما بالاخره گذشت و پس از آن هم باز به اصرار خانواده اش درس خواند تا "دانشگاه اقیانوس آرام" قبول شود و برود رشته "مهندسی" بخواند در حالیکه کوچکترین نظری نداشت که اصلا مهندسی چی هست!

پس از اتمام تحصیلاتش هم نتوانست زندگی خود را داشته باشد بازهم با اصرار خانواده، ناگهان دید ازدواج کرده و بچه دار هم شده است! استدلال والدین در قبال خواسته هایش "مردم چی میگن؟!" بود. در نتیجه نهنگ قصه ما ناگهان دید که تمام عمرش اصلا زندگی نکرده و همچون رباتی تنها کارش برآورده کردن خواسته های دیگران و همچنین ادامه دادن مسیری که دیگران رفته بودند، بوده و جالب آنکه هیچ یک به هدف نرسیده بودند.

نهنگ متنفر شد. از خودش ، زندگیش و کلا نهنگیت متنفر شد و آرزو کرد ای کاش می توانست مثل جنگ ستارگان برای خودش یک "دث اوشن" درست کند و بزند کل اقیانوس و نهنگیت را هم نابود کند اصلا!

در همین افکار بود که به محلی رسید که زمانی تالار اسلیترین نام داشت!

پایان یک ساعت!


وایتکس!



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#42
یک لحظه دلفی از سوالش پشیمان شد اما کار از کار گذشته بود!

-اصلا بچه ایی که پدر و مادر بالا سرش نباشه همش مشکله! هنوز یازده سالم بود دیدم پروفسور از اونور کله اش یه ولدمورت زده بیرون! من فقط یازده سالم بود ولی مجبور شدم بجنگم باهاش. خیلی ترسیده بودم! همین نویسنده پست که دو برابر من سن داشت همچین چیزی دید یه هفته شبا تو جاش بارون میومد! دوازده سالگی با هیولای باستانی جنگیدم ... سیزده سالگی با یه لشگر دیوانه ساز جنگیدم ...چهارده سالگی اسممو انداختن تو جام آتش ...پانزده سالگی باباخواندمو جلوم کشتن ...شونزده سالگی بردنم غار دوزخیا...هفده سالگی مردم! اگه پدر و مادر بالا سرم بودن که نمیذاشتن اینجوری بشه! نمیذاشتن دامبلدور بزرگم کنه که بعد بکشتم عین خوک دست پرورده. من چرا بچگی نکردم اصلا؟ چرا زنگ ملتو نمی زدم فرار کنم؟ چرا رو صندلی آمبریج پونز نذاشتم؟ چرا نمی رفتم از پنجره رو سر ملت تف کنم؟ بنظرتون الان دیر شده؟ سن فقط یه عدد نیست مگه؟ برم تف کنم رو سر ملت؟

دلفی فقط میخواست موهایش را بکند...تک تک اش را!


وایتکس!



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
#43
نام: کریچر

گونه: جن خانگی

گروه: اسلیترین

چوبدستی: ندارد.

سلاح:وایتکس! و هر نوع مواد شوینده دیگر!

توانایی ها:امکان انجام دادن برخی جادوها بدون استفاده از چوبدستی. آپارات در مکانهایی مانند هاگوارتز.

محل زندگی:خانه شماره دوازده گریمولد، هاگوارتز

ظاهر: جنی است به شدت زشت و کریه با گوش های دراز و خفاش مانند ، پشت سرش موهای سفید و فرفری دارد و جز ملافه ای که مثل لنگ به دور خود ميپیچد، چیز دیگری برتن نمی کند.


خصوصیات رفتاری: کریچر جزو غیرقابل تحمل ترین شخصیت های جهان است! از انواع شوینده ها و سفید کننده ها استفاده می کند و همیشه یک بطری حاوی وایتکس با خود حمل می کند.
از هیچ تلاشی جهت اذیت کردن محفلی ها دریغ نمی کند و همیشه میگوید دلیل عضویتش در محفل "نجات دادن خانه گریمولد " است...! اما در باطن بخاطر مرگ ارباب عزیزش وفادار به محفل است.



معرفی شخصیت:
کریچر جن خانگی بدترکیب پیر خاندان بلک است که بعلت تنها ماندن درخانه باستانی خاندان بلک وناظرفوت بهترین اربابش ریگولوس بلک بوددچارافسردگی شدیدی می‌شود.

آرزوی وی این است که سرش را در کنار سر بقیه جن های خاندان بلک قرار دهند.
پس از مرگ خاندان بلک، سیریوس صاحب وی شد و مقر محفل ققنوس را به خانه گریمولد تغییر داد. کریچر هم از هیچ تلاشی در جهت اذیت کردن محفلی ها دریغ نکرد...!

کریچر به سیریوس خیانت کرد و باعث مرگ سیریوس شد. با مرگ سیریوس، خانه گریمولد و کریچر به هری پاتر رسید. از آنجا که کریچر و هری از یکدیگر متنفر بودند، هری کریچر را به هاگوارتز فرستاد تا نزد همنوعانش در هاگوارتز کار کند.

پس از نبرد هاگوارتز به جبهه سفیدی پیوست و به گریمولد بازگشت. با اینکه می داند در گذشته اشتباه کرده اما هیچ گاه به اشتباهاتش را به زبان نمی آورد و به رفتارش به شکل گذشته است.
هیچ کس در گریمولد از او را جدی نمی گیرد و همه به نوعی دوست دارند از شرش خلاص شوند!

شناسه قبلی



تایید شد.
خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط کریچرold در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۳۱ ۲۳:۲۹:۲۳
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱ ۱۷:۱۱:۲۶

وایتکس!



پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۷
#44
وایتکس2!

حالا که هی از آشپزخونه می‌زنی بیرون حداقل به یه دردی بخور ... بگو ببینم! یه قاب آویز دست ارباب ریگولوست ندیدی؟

+4


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۲ ۸:۰۷:۰۵

وایتکس!



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۷
#45
تالار گریف

-کریچر سوالا رو آورد!

کریچر دسته ای ورقه مقابل فنریر و سایر گریفی ها گذاشت.
-کریچر سوال ها رو کش رفت!

فنریر یکی از ورقه ها را برداشت.
-به به...باریکلا کریچر!

همین که یکی از گریفیا برگه را دید و خواست حرفی بزند ناگهان فنریر پرید و گریفی مذکور را خورد!

فلش بک

کریچر وارد آشپزخانه شد. دانش آموزی به صندلی بسته شده بود.
-کریچر نیازی به خشونت نیست.
کریچر بطری وایتکسش را چرخاند.
-خوبه وگرنه مجبور شد کریچر از خشونت استفاده کرد!

دانش آموز لبخند زد.
-اصلا احتیاجی نیست کریچر. سوالات تو جیبمه می تونی برشون داری.

کریچر سوال ها را برداشت و خواست از آشپزخانه خارج شود.

-کریچر؟
-گندزاده چی گفت؟
-موفق باشی!

کریچر شکلک چندش آوری در آورد و از اتاق خارج شد.

پایان فلش بک

فنریر لبخند گشادی زد.
-باریکلا کریچر آفرین!

کریچر از اتاق خارج شد. فنریر گریفی مذکور را که تو حلقش کرده بود در آورد.
-خب هرمیون چوبدستیت رو بردار!

هرمیون ناگهان از پشت سر فنریر ظاهر شد.
-بهت افتخار میکنم فنریر تو همین الان عضو ت ه و ع هستی! ممنون بخاطر کریچر حاضر شدی آدم بخوری! تو باید به خودت افتخار کنی! تو باعث شدی کریچر احساس کنه به گروهش خدمت کرده!

در چهره فنریر هرچیزی دیده می شد جز افتخار و شادی!


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۱ ۲۲:۳۶:۳۵

وایتکس!



پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#46
وایتکس!

هاگرید؟ این جن بیرون آشپزخونه چی کار می‌کنه؟

+4


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۲ ۷:۰۹:۰۶

وایتکس!



پاسخ به: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#47
کریچر شبی از شب ها تصمیم گرفت بالاخره از آشپزخانه بیرون برود که ای کاش نمی رفت! همینکه پایش را بیرون گذاشت از آشپزخانه ناگهان همه جا شب شد!

کریچر بالاخره وقتی نور را دید متوجه شد در تالار بزرگی است که نور آن کاملا سبز است و دو دانش آموز گردن کلفت هم در طرفینش ایستاده اند دانش آموز سوم که نسبت به دوتای قبلی هیکل کوچک تری داشت مقابلش ایستاده بود. بر سمت چپ سینه هر دانش آموز دو حروف ج.ب خودنمایی میکرد.
-این دیگه چیه آوردین احمقا؟

یکی از گردن کلفت ها گفت:
-جن خونگی دیه!
-عه؟ فکر کردم کیک بستنیه!

گردن کلف دیگر خندید.

-خفه شو! گفتم برید یکی از الف دالیا رو بیارید! این چیه؟!
-این همون جن خونگی هستش که تو محفل ققنوسه احساس کردیم بهتر میشه ازش حرف کشید.

دانش آموز سوم لبخند شریرانه ایی زد.
-خوب گوش کن جن خونگی کشتنت واس ما کار یه لحظه اس پس به نفعته هرچی اطلاعات داری به ما بدی!

وسیله ایی از روی میز برداشت و گفت:
-میدونی این چیه؟ گری تو بهش بگو این چیه.
-من؟ چیز...عینکم نیست من.
-خیلی خب مندی تو بگو.
-من؟ میدونی این چیه جن؟
-د بگو بهش
-ها دیگه میدونی چیه؟
-خفه شید احمقا...خودم بهت میگم ما با این...خب...ما باهاش...چیز میکنیم دیه...چیز...معزتو از دماغت میکشیم بیرون. اوی با توام گوشات سنگینه مگه؟

بالاخره کریچر حرف زد.
-اینجا تالار اسلی بود؟
-معلومه پس چی فکر ک...

کریچر دیگر فرصت نداد جمله اش را تمام کند و شروع کرد به بوسیدن در و دیوار!
-اینجا جاییه که ارباب ریگولوس بزرگ شد...ارباب ریگولوس رشد کرد...ارباب ریگولوس راه رفت...ارباب ریگولوس استراحت کرد ...ارباب ریگولوس مریض شد...ارباب ریگولوس خوب شد...ارباب ریگولوس درس یاد گرفت...ارباب ریگولوس جادو کرد...ارباب ریگولوس احتمالا تو این تشت می ش...
-خفه شو!

دانش آموز سوم گلوی کریچر را گرفت و گفت که تمام اطلاعات الف دال را میخواهد.
-ولی کریچر که چیزی ندونست!
-یعنی چی؟! تو مگه تو اون محفل دامبلدور نیستی؟
-چرا ولی به کریچر اطلاعات ندادن که!
-چی؟!
-به کریچر هنوز اعتماد نداشت. البته دامبلدور داشت ولی بقیه نداشت. دامبلدور همیشه به بقیه توصیه کرد که داشت اما محفلی ها هیچ وقت نداشت.

دانش آموز سوم سرش را به نشانه تاسف تکان داد سپس رو به دو دانش آموز گردن کلفت گفت:
-برید یکی عین آدم بیارید. اینم ببرید بندازید همونجا که آوردینش. اگه یه آدم درست پیدا نکردین اصلا نیاید وگرنه من با همین چیز مغزتونو در میارم!
-یعنی واقعا اون چیز واس همین کاره؟
-گمشید بیرون!

دو دانش آموز گردن کلفت دوباره کریچر را در گونی کردند سپس سرشان را دزدیدن تا از اصابت "اون چیز" در امان باشد!


وایتکس!



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶
#48
نام: کریچر

گونه: جن خانگی

گروه: گریفندور

چوبدستی: ندارد.

سلاح:وایتکس! و هر نوع مواد شوینده دیگر!

توانایی ها:امکان انجام دادن برخی جادوها بدون استفاده از چوبدستی. آپارات در مکانهایی مانند هاگوارتز.

محل زندگی:خانه شماره دوازده گریمولد، هاگوارتز

ظاهر: جنی است به شدت زشت و کریه با گوش های دراز و خفاش مانند ، پشت سرش موهای سفید و فرفری دارد و جز ملافه ای که مثل لنگ به دور خود ميپیچد، چیز دیگری برتن نمی کند.


خصوصیات رفتاری: کریچر جزو غیرقابل تحمل ترین شخصیت های جهان است! از انواع شوینده ها و سفید کننده ها استفاده می کند و همیشه یک بطری حاوی وایتکس با خود حمل می کند.
از هیچ تلاشی جهت اذیت کردن محفلی ها دریغ نمی کند و همیشه میگوید دلیل عضویتش در محفل "نجات دادن خانه گریمولد از دست پشمک و دوستانش" است...! البته تا به حال چندین بار دیده شده که با وایتکس به مرگخواران حمله میکند!

معرفی شخصیت:
کریچر جن خانگی بدترکیب پیر خاندان بلک است که بعلت تنها ماندن درخانه باستانی خاندان بلک وناظرفوت بهترین اربابش ریگولوس بلک بوددچارافسردگی شدیدی می‌شود.

آرزوی وی این است که سرش را در کنار سر بقیه جن های خاندان بلک قرار دهند.
پس از مرگ خاندان بلک، سیریوس صاحب وی شد و مقر محفل ققنوس را به خانه گریمولد تغییر داد. کریچر هم از هیچ تلاشی در جهت اذیت کردن محفلی ها دریغ نکرد...!

کریچر به سیریوس خیانت کرد و باعث مرگ سیریوس شد. با مرگ سیریوس، خانه گریمولد و کریچر به هری پاتر رسید. از آنجا که کریچر و هری از یکدیگر متنفر بودند، هری کریچر را به هاگوارتز فرستاد تا نزد همنوعانش در هاگوارتز کار کند.

پس از نبرد هاگوارتز به جبهه سفیدی پیوست و به گریمولد بازگشت. با اینکه می داند در گذشته اشتباه کرده اما هیچ گاه به اشتباهاتش را به زبان نمی آورد و به رفتارش به شکل گذشته است.
هیچ کس در گریمولد از او را جدی نمی گیرد و همه به نوعی دوست دارند از شرش خلاص شوند...!
این جن علاقه شدیدی به استفاده از وایتکس در هر زمان و هرمکان دارد دلیلش هم ارباب ریگولوسش است که در راه سپیدی کشته شد اما هیچ کس نتوانست پس از سالها به کریچر بفهماند که منظور ارباب عزیزش از سپیدی چیز دیگری بوده!

تنهایی بیش از حد او را واقعا دیوانه کرده است، به طوریکه خیال می کند شخص شیادی خودش را جای ریگولوس جا زده و به مرگخواران پیوسته. آرزوی کریچر تکه تکه کردن این شیاد است حال آنکه شیاد مذکور واقعا ریگولوس است که به زندگی برگشته!

شناسه قبلی

 تایید شد.


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۳ ۲۰:۴۳:۳۱

وایتکس!



پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۵
#49
لرد سیاه گفت:
-آفرین بلا. بی رحمی شما قابل تحسینه ولی ما تحسینش نمی کنیم. چون اربابیم! و فقط خودمون رو تحسین می کنیم و اگه بخوایم بقیه رو هم تحسین کنیم، بقیه با یکسان ما میشن پس همگی قابل تحسین میشیم که این خلاف شأن ماست. به همین دلیل ما فقط خودمون رو...کی این صندلی رو آتیش زد؟

صندلی که کنار لرد بود ناگهان آتش گرفته بود! دامبلدور با یک حرکت چوبدستی آن را خاموش کرد.
-می بینی تام؟ جادو وجود داره. ما بهت یاد میدیم که چطور مهارش کنی و به بهترین شکل ازش استفاده کنی. ولی یادت باشه هیچ کس در هاگوارتز تحمل دزدی رو نداره.
-چی میگی تو پیری؟ این حرفا مال پنجاه سال پیش بود!
-جدی میگی تام؟ چقدر زود گذشت! یادته چقدر بچه بودی؟ اون کمد شعله ور رو یادته؟ ترسیده بودیا!

لرد سیاه فریاد زد:
-خیر! ما نترسیدیم!
-ترسیدی تام!
-فرمودیم خیر! در ضمن ما رو تام صدا نکن! نام ما...

شترق!
صدای وحشتناک شکستن در، صحبت های لرد سیاه را قطع کرد.

-چرا ملت در رو باز نکرد؟! کریچر پشت در تلف شد! کریچر به عنوان والدین ارباب ریگولوس اومده. خب این ریگولوس شیاد...یعنی ارباب ریگولوس کجاست؟

کریچر بشکنی زد و یک اره برقی در دستش ظاهر شد.

دامبلدور در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت:
-میبینی تام؟ نیروی عشق این جن رو به اینجا کشونده! چون می دونسته که اربابش کسی رو نداره اومده اینجا! من به سیریوس گفتم این موجود هم احساس داره ولی اون باور نکرد! اینا همش عشقه تام!
-بله دامبلدور داریم می بینیم. اون اره برقی کاملا داره وجود عشق رو توضیح میده!

لرد سیاه به سمت کریچر برگشت.
-کریچر! ما نمی دونیم ارباب ریگولوست یا اون ریگولوسی که فکر می کنی شیاده کجاست؛ البته نه اینکه ندونیم خیلی خوب هم میدونیم. چون ما لرد بسیار دانایی هستیم. ولی اگه ریگولوس رو پیدا کردی از طرف ما هم اونو اره کن!

ناگهان صدای تق تقی از زیر زمین به گوش رسید و درست در همان نقطه ای که کریچر ایستاده بود، زمین منفجر شد!

ریگولوس بلک، با سر و وضع خاکی از زیر زمین بیرون آمد!
-اربوب! جسارتا منو صدا کردین؟

لرد سیاه با حسرت به جنازه پاره پاره شده کریچر که کمی آن سو تر افتاده بود، نگاه کرد.
-خیر ریگولوس. شما رو صدا نکردیم. فقط داشتیم به شما و اره می اندیشیدیم.
-اربوب! من به گریمولد تونل زدم تا مادرم رو بیارم! اینم تابلوش اربوب!

ریگولوس تابلوی تک چهره مادرش را به دست لرد داد. لرد با تعجب به نقاشی مادر سیریوس خیره شد که در خواب بود و خر و پف می کرد.

دامبلدور با دیدن تابلو گفت:
-دزدی از گریمولد تام؟ مگه من نگفتم در هاگوارتز هیچ کس تحمل دزدی رو نداره؟!
-بس کن دیگه توام! هنوز توی گذشته ای؟

دامبلدور دستانش را از دوطرف باز کرد.
-هی تام! حالا که بحث گذشته شد میخوای مثل قدیما به آغوش روشنایی بیای؟

ولدمورت نگاهی به دامبلدور انداخت، سپس ریگولوس را دید که وارانه منتظر واکنشش بود و دوباره به آغوش باز دامبلدور خیره شد...
-ما یاد قرار مهمی افتادیم!

لرد این را گفت و به سرعت صحنه را ترک کرد. به هرحال آغوش روشنایی بود دیگر...!


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۱۸ ۱۴:۵۲:۲۸

وایتکس!



پاسخ به: دریای سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ جمعه ۷ آبان ۱۳۹۵
#50
با چشمانی به بزرگی توپ تنیس ، به نقطه ایی خیره شد که چند لحظه قبل ارباب عزیزش ناپدید شده بود.

صدای ارباب در گوشش طنین انداخت
"میخوام برگردم پیش لرد."

ارباب جوان قصد داشت به سیاهی ملحق شود؟ چیزی درست نبود...

"تو آخرین کسی هستی که میخوام ببرمش پیش لرد."


ارباب جوان او را ترک می کرد؟ او را ترک می کرد و سال ها خدمت و دوستی خالصانه اش را نیز به فراموشی می سپرد؟ همان اربابی که در شبی هولناک، هنگامی که به زیر دریاچه کشیده می شد، تنها به نابودی لرد سیاه و حفظ جان وفادارترین خادمش می اندیشید...

پاسخ معما های کریچر که همچون پتک بر سرش کوبیده می شد کاملا واضح بود...قلبش مانند کاغذی مچاله شد...ارباب ریگولوس مرده بود...هرگز هم بازنمی گشت!

***


مقابل میز تحریر دفتر مدیر هاگوارتز ایستاد. سعی کرد به هرجایی خیره شود به جز چشمان آبی رنگی که از پشت عینک نیم دایره شکل به او خیره شده بودند. چشمانی که گویی درونش را همچون کتابی باز می دید.

-واقعا عجیبه کریچر. فکر نکنم بتونم موافقت کنم.

جن خانگی گفت:
-چرا دامبلدور نتونست؟ کریچر تغییر کرد.

دامبلدور با لحنی کاملا جدی گفت:
-عضویت در محفل ققنوس مستلزم چیز هایی هست که تو چندان دوستش نداری. در ضمن با توجه به سابقه ای که داری...فکر نکنم بقیه قبول کنن.
-کریچر در گذشته اشتباه کرد.
-و این تمام چیزی هستش که میخوای بگی؟ تو باعث مرگ اربابت و یکی از بهترین اعضای ما شدی!

با خود اندیشید که این بار باعث مرگ ارباب دیگری می شود...

-کریچر چیزی نداره که بگه. کریچر شرمنده اس.

شرمنده نبود. ارباب سیریوس بدترین فرزند بانو بلک بود...قلب او را شکسته بود...قطعا مستحق مرگی دردناک تر بود...

-شرطی دارم کریچر.

چشمان جن درخشید.
-هرچی باشه کریچر قبول می کنه!
-پیمان ناگسستنی...باید متعهد بشی که هیچوقت به ما خیانت نکنی، تمام ماموریت های محفل باید به خوبی اجرا بشه و تو نباید مانع اجراشون بشی.
-کریچر قبول می کنه!

دامبلدور لبخند زد.
-امشب میبینمت کریچر. می تونیم بیشتر درباره اش حرف بزنیم. حالا می تونی بری.

جن لبخندی کاملا مصنوعی به دامبلدور زد و با صدای ترق مانندی غیب شد.

-من هیچ وقت کارهای تو رو درک نمی کنم آلبوس!

این صدای فیناس نایجلوس بود که از تابلوی تک چهره اش به گوش رسید.

-قطعا جز این ازت انتطار نداشتم فیناس!
-اون جن یک بار به محفل خیانت کرد.
-من بهش اعتماد دارم. چشمانش از یک هدف بزرگ حرف می زد...شاید از گذشته اش پشیمون نباشه، ولی فعلا به محفل نیاز داره. محفل هم به اون نیاز داره. تعدادمون نسبت به مرگخوارا خیلی کمتره.

فیناس با لحن تمسخر آمیزی پرسید:
-پس چرا میخوای مجبورش کنی پیمان ناگسستنی ببنده؟
-چون اعضای محفل نمی تونن چیزهایی رو ببینن که من دیدم. امشب کریچر جلوی تمام اعضا پیمان میبنده. این طوری اونا هم بهش اعتماد می کنن. هرچند میدونم حضور کریچر بین اعضای محفل ققنوس خالی از دردسر نیست.

فیناس نایجلوس ترجیح داد خود را به خواب بزند...!

***

بالاخره زمانش فرا رسید...با خوشحالی تمام به علامت شومی که بالای خانه ی کوچک خودنمایی می کرد خیره شد. با خود اندیشید اولین عضو محفل ققنوس است که از دیدن چنین چیزی خوشحال است!
جادوگری که چند لحظه قبل این ورد را از داخل خانه فریاد زده بود، باید کشته می شد!

جن خانگی با عصبانیتی که آمیخته با اضطراب بود، وارد خانه شد. وسایل بهم ریخته، شکسته و یا خرد شده خانه حکایت از درگیری داشت.
درست در وسط خانه، جسدی مردی به چشم میخورد که چشمان بی فروغش به آسمان خیره شده بود و بالای سر آن جسد، مردی با ردای سیاه و نقاب مرگخواری ایستاده بود.

چشمان مرگخوار از پشت نقابش با دیدن جن برقی زد. با یک حرکت چوبدستی نقابش را غیب کرد.
-کریچر؟

به دوست قدیمی اش لبخند زد. نگاه مشتاقش با نگاه سرد جن برخورد کرد.
-کریچر بهتره از اینجا بری قبل از اینکه بقیه مرگخوارا یا حتی بدتر...خود لرد سیاه بیاد اینج...
-کریچر هیچ جا نمی ره!

لحن آمرانه و خشنی در صدای جن خانگی نهفته بود؛ لحنی که برای مردجوان کاملا نا آشنا بود.
-کریچر تا وقتی که مطمئن نشه روح ارباب ریگولوس در آرامشه، از اینجا نمی ره!
-چی؟!

و ناگهان همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد: جن خانگی انگشتان کشیده و استخوانی اش را تکان داد. بلافاصله ریگولوس در هوا معلق ماند و قبل از آن که بفهمد چه اتفاقی افتاده، به دیوار پشت سرش برخورد کرد و سپس روی زمین افتاد.

کریچر به جسم ریگولوس نگاه کرد. با یک حرکت دست ساطوری از غیب ظاهر کرد و به سمت ریگولوس رفت.
-کریچر باید شیاد رو بکشه تا روح ارباب ریگولوس به آرامش برسه!

ریگولوس زخمی چوبدستی اش را بیرون کشید و جن را خلع سلاح کرد.
سپس فریاد زد:
-کریچر تو چت شده؟!

کریچر با صدای سردی پاسخ داد:
-کریچر چیزیش نیست...اما باید شیاد رو بکشه!

دستان کوچک جن به طرز تهدید آمیزی به سمت گلوی ریگولوس رفت؛ اما ریگولوس با یک حرکت چوبدستی جن را طلسم کرد. طلسم طلایی رنگ شلیک شده از چوبدستی ریگولوس به سینه جن برخورد کرد و او را نقش بر زمین کرد.

ریگولوس با نگرانی به سمت کریچر رفت.
-کریچر؟ حالت خوبه؟ ببخشید...معذرت میخوام...نفهمیدم دارم چی کار می کنم.

کریچر سرش را بلند کرد:
-ارباب ریگولوس کریچر رو دوست داشت. ارباب ریگولوس هیچ وقت به کریچر آسیب نزد!
-می دونم کربچر. منو ببخش. قول میدم دیگه بهت آسیب نزنم. آخه چرا...
-ولی کریچر به شیاد آسیب زد!

با گفتن این حرف کریچر برای سومین بار به ریگولوس حمله ور شد. اما ریگولوس سریع تر واکنش نشان داد و از مسیر حمله کریچر جاخالی داد.

ریگولوس گفت:
-کریچر من خود ارباب بلک هستم.
-نه! تو ارباب بلک نبود! ارباب بلک کریچر رو دوست داشت! ارباب بلک از لرد سیاه متنفر بود! ارباب بلک چیزی رو دزدید و به کریچر دستور داد نابودش کنه که برای لرد سیاه خیلی مهم بود. ارباب بلک دوباره مرگخوار نشد!
-کریچر گوش بده. تمام چیزایی که میگی درسته ولی آدما تغییر می ...

جن فریاد زد:
-ارباب ریگولوس تغییر نکرد! ارباب ریگولوس هیچ وقت تغییر نکرد! ارباب ریگولوس دونست که داشت کار درست رو انجام داد!
-باشه کریچر درست میگی. ولی الان آروم باش تا با هم حرف بزنیم. خب؟

صدای فریاد چند مرگخوار بیرون از خانه به گوش رسید. و به دنبال آن، صدای قدم هایی شنیده شد که به سمت خانه می آمدند.

-کریچر به شیاد فرصت مجدد میده. اگه دفعه بعدی کریچر ببینه که شیاد بازهم خودش رو جای ارباب ریگولوس جا زده، دیگه بهش رحم نمی کنه! کریچر قسم میخوره که می کشتش!

قبل از اینکه ریگولوس پاسخی بدهد، جن خانگی ناپدید شد و ریگولوس را مات و مبهوت تنها گذاشت!
در خانه دوباره باز شد. بلاتریکس لسترنج به همراه چند مرگخوار دیگر وارد خانه شد.
-چرا نمیای ریگولوس؟! میدونی چند دقیقه اس منتظرت هستیم؟
-معذرت میخوام...چیزی نیست.

بلاتریکس صورتش را به صورت ریگولوس نزدیک کرد.
-زخمی شدی؟

ناگهان سوزشی را در نزدیک شقیقه اش حس کرد؛ احتمالا زمانی که کریچر او را به سمت دیوار پرتاب کرده بود زخم برداشته بود.
-چیز مهمی نیست. بهتره بریم.لرد سیاه از منتظر بودن خوشش نمیاد.

بلاتریکس سری تکان داد، سپس همگی از خانه خارج شدند.


وایتکس!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.