هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۵
#41
- بعد اونوقت یعنی چی ارباب؟
- یعنی که باید کاری کنین که راضی بشیم خودمون به خودمون افتخار بدیم و با خودمون وصلت کنیم!
- بعد اونوقت چطوری میشه که اینطوری میشه؟
- اینطوری میشه که... صبر کنید ببینیم! اصلا چرا ما باید راهنمایی کنیم؟ ما می رویم روی صندلی مخصوص خودمان می نشینیم و منتظر می مانیم تا بیایید و وای به حالتان اگر دیر کنید!

لرد سیاه رویش را برگرداند و به سمت صندلی اربابی خود رفت و مرگخواران را که پاتیل چه کنم چه کنم در دستشان بود، تنها گذاشت. مرگخواران بعد از دور شدن اربابشان، دور هم جمع شدند و سعی داشتند تا برای وضعیت جدید پیش رو، چاره ای پیدا کنند.

- همش تقصیر توئه هکتور! حداقل یه معجون عشق درست و حسابی هم نمی تونی درست کنی که ارباب عاشق یه نفر بشن و بدونیم چه خاکی باید به سرمون بریزیم!
- خیلیم دلتون بخواد! اصلا به من چه؟ همش تقصیر رودولف بود.
- ببین منو! چنان با دسته قمه م میزنم تو دهنت که هر چی معجون خوردی تا حالا بالا بیاریا!
- برو عمه تو تهدید کن بد قواره!
- شوخی عمه ای نداشتیما، چنان میزنمـ...

- دِ بس کنین دیگه!

بلاتریکس با عصبانیت فریاد زد و ادامه داد:
- ارباب قربونشون برم همیشه عاشق ظواهر و تجملاتن. اگه میخوایم واقعا راضیشون کنیم باید واقعنی بریم خواستگاریشون.
- ینی دقیقا چیکار کنیم؟
- پاشین برین گل و شیرینی بگیرین، ما هم اینجا دو نفر رو میذاریم جای پدر و مادر لرد و از خودشون، خواستگاریشون می کنیم.

مرگخواران به یکدیگر نگاه کردند. یعنی واقعا راه چاره ای برای عشق و عاشقی لرد وجود داشت؟


Always


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۱۶ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۵
#42
سلام

ممنون بابت نقدتون. خیلی کمکم کرد و سعی کردم که رعایت کنم مواردی که گفتین رو. اگه امکان داشته باشه این پست بنده رو هم نقد کنید، ممنون میشم.


Always


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱:۱۳ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۵
#43
خانه ریدل ها:

- به نظرتون چی می تونه توی چمدون ارباب باشه؟
- اصولا هر چی هم باشه، قرار نیست که به ما چیزی بماسه. هوم؟
- بستگی داره. اگه بلدش باشین، چرا نماسه؟

گوینده جمله آخر، کسی نبود جز روفوس. روفوس که هنوز در اشتیاق سوغاتی بدست نیاورده اش می سوخت، به دنبال بهانه ای بود تا بتواند هرچه سریعتر چمدان لرد را بدست بیاورد. رو کرد به بقیه حاضرین و گفت:
- ولی مهم تر از همه اینه که باید بریم و اون چمدون رو بدست بیاریم. نمیشه که ما چمدون رو بدیم بهشون ولی اونا چمدون ما رو نفرستن که!
- برو دوغِتِ بِنوش! سر صبحی چه تعویض وسایلی؟

گویا مرگخواران با جمله دوم موافق تر بودند. چرا که بدون توجه به حرف هایی که روفوس زده بود، هر کدام به سمت اتاق خواب خود برگشتند تا به ادامه خوابشان بپردازند. هنوز چند قدمی نرفته بودند که صدای لرد سیاه در داخل خانه پیچید:
- هر چه سریعتر یکی تون بره و اون چمدون ما رو از اون جا بیاره. هر لحظه ای که درنگ کنین، بیشتر احتمال داره که اون پشمک و ویزلی ها یه بلایی سر وسایل ارزشمند و گرانبها مون بیارن!

گفتن کلمه ارزشمند و گرانبها کافی بود تا همه مرگخواران برای بازگرداندن چمدان اربابشان داوطلب شوند. هر چه که بود، آوردن چمدان از آنجا تا خانه ریدل ها حق الزحمه ای داشت و ممکن بود چیزی گیرشان بیاید. غافل از این بودند که به قول بزرگی "لرد سیاه جیب ما رو نزنه، یه چی گیرمون اومدن پیش کش".

- ولی یادتون باشه! مثل این محفلی ها پای پیاده نرید. ما آبرو داریم! آژانسی، جاروزینی ( بر وزن لیموزین) چیزی بگیرین و برین. و بله! پولش رو خودتون باید بدید.

با آمدن اسم پول، دوباره مرگخواران از حرکت ایستادند. یکی از مرگخواران مجهول الهویه از شدت ایستادن و رفتن و گرم و سرد شدن، ترکید و جمعیت منطقه به تعادل رسید و پیشرفت روز افزونی را شاهد شد.

گریمولد:

- خیلی خب فرزندانِ روشنایی و سیفید و توپولوی من. به صف بشین و خواسته هاتون رو روی کاغذ... که ندارین. روی دستتون... خودکار هم نداریم... به ذهن بسپارید تا ذهنتون هم قوی بشه و بعدش وقتی به این معجون ساز دوست داشتنی رسیدین، بهش بگید تا مشکلتون رو حل کنه.

هکتور نگاهی به صف بی انتهای جلو رویش انداخت. لحظه ای از اینکه چرا از ماموریت خوشش می آید و همیشه دلش ماموریت می خواهد، پشیمان شد ولی با به یاد آوردن هدف برتر خود که همان به خاک سیاه نشاندن آنجا بود، دوباره جانی تازه گرفت.
- بگو عزیزم. چی میخوای؟
- من زن می خوام!
-


Always


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ سه شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵
#44
خانه ریدل ها

لرد ولدمورت هنوز در فکر این بود که چرا نباید این وقت روز اثری از مرگخوارانش پیدا نشود. همانطور که هنوز منتظر صبحانه اش بود، گفت:
- هیچ ربطی به من نداره! من هیچ موقع دست به سیاه و سفید نزدم و از این به بعد هم قرار نیست بزنم. خودشون باید قبل از اینکه غیبشون بزنه به این فکر می کردند که باید صبحونه م رو حاضر کنن. از الان هم ساعت می گیرم! هر یک ساعتی که تاخیر کردند، یک بار شکنجه شون می کنم.

لرد کمی مکث کرد، گشنگی یواش یواش به او فشار می آورد.
- نه! یک ساعت زیاده. هر یک دقیقه ای که تاخیر کنن شکنجه شون می کنم... نه! اصلا باید همین الان پیداشون بشه! چه معنی ای داره وقتی ما بهشون نیاز داریم، اینجا نباشن؟

لرد ولدمورت از اینکه هیچ خبری از مرگخوارانش نبود، عصبانی شده بود و از طرفی گشنگی به او فشار آورده بود، تصمیم گرفت از جای خود بلند شود و کاری بکند. شاید آنها تصمیم نداشتند به این زودی ها پیدا شوند. که البته اگر چنین تصمیمی می گرفتند، مطمئنا بعد از پشیمان شدن از تصمیم خود، لرد آن ها را اعمال قانون می کرد.

لنگه دنیا، یه جایی وسط ناکجا آباد:

صدای جیک جیک دو پرنده عاشق به هوا برخاسته بود. آن ها با شور و شوق فراوان به اطراف می پریدند و خوشحالی می کردند. پرنده نر خطاب به جفت خود و با غرور خاصی گفت:
- دیدی گفتم می تونیم از پسش بر بیاییم؟ دیدی گفتم اگه باهم فرار کنیم، میتونم برات یه زندگی خوب و خفن درست کنم؟ این از اولیش! یه خونه پیش ساخته و نوساز که گرم و نرم هم هست.
- بله آقامون...

پرنده نر از شدت خجالت خنده عاشق کشی زد و سر خود را پایین انداخت.

- حالا بفرما خونه نو مبارک باشه خانووووم! بفرما مزین کن خونه جدیدمون رو.
- تو چقده رومانتیکی آخه! چقده من خوشحال و خوشبختم آخه!

دو پرنده جست و خیز کنان به خانه جدید خود که انگاری با چیزی بجز شاخه های درخت ساخته شده بود، وارد شدند. هنوز آرام نگرفته بودند که ناگهان خانه تکان خورد و کسی زیر لب پرخاش می کرد:
- من دیگه کجام؟ اینجا کجاست؟ برین کنار ببینم پرنده های مزاحم! درسته موهام وزوزیه ولی با چه اجازه ای فکر کردین موهای یک لسترنج میتونه جای خوبی برای اقامتتون باشه؟

بلاتریکس پس از خانه خراب کردن زوج عاشقی دیگر، بلند شد و نگاهی به اطرافش انداخت تا بفهمد کجاست و چگونه می تواند پیش محبوب و معشوق خود باز گردد...


Always


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۴۶ سه شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵
#45
سلام

با عرض معذرت بابت مزاحمت های پی در پی . مثل اینکه اینجا باید درخواست نقد بدم . اگه امکانش باشه پست بنده رو نقد بکنید لرد عزیز .

لینک پست

با تشکر.


Always


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱:۰۰ سه شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵
#46
هنوز همانجا ایستاده بود . ذهنش قفل کرده بود و هیچ فکری اجازه رخنه در آن دیوار سخت و سنگی ای که دور افکارش کشیده شده بود را نداشت . نمی توانست حادثه ای که اتفاق افتاده بود را درک کند . مات و مبهوت به اطرافش نگاه می کرد . با شروع گریه بچه ، یکه خورد . فکر نمی کرد که کسی در این خانه هنوز زنده باشد . نگاهش را به اطراف انداخت و منبع صدا را جست و جو کرد . پسرک کوچکی کنار جسد زنی بالغ نشسته بود و در حالی که موهای زن را در دستانش گرفته بود و می کشید ، گریه می کرد .
به سمت پسرک حرکت کرد و دستان کوچک او را در دستش گرفت . با دیدن او ، پسرک از گریه باز ایستاد و لبخندی زد . گویا فرشته نجات خود را دیده باشد . اما مرد سیاه پوش در چشمان سبز رنگ کودک خیره شده بود . رنگی که یادآور خاطراتی از زمان دور می شد . یادآور اتفاقاتی که در گذشته برایش افتاده بودند و او به رغم انکارش ، هیچگاه نتوانسته بود آنها را فراموش کند .
بچه را در بغلش گرفت و از جایش بلند شد . سعی داشت آرامش کند و او را بخنداند . نمی دانست به چه دلیلی درحال انجام همچین کاری است . تنها کاری که از دستش بر می آمد آن بود که با خیره شدن در چشمان متحرک پسرک ، از چشمان خیره و بی حرکت زن افتاده بر روی زمین دوری کند .
چند دقیقه ای را با بازی با آن پسر گذراند ، اما دیگر طاقت نداشت . بچه را زمین گذاشت و به سمت زن شتافت و او را در بغل خود گرفت . اشک از گوشه چشمانش جاری شده بود . هیچگاه نمی توانست گذشته را از یادش ببرد و امشب ، مدرکی بر این حرف بود . دیگر هیچگاه نمی توانست حتی از او متنفر باشد ، چه برسد به دوست داشتنش . او رفته بود و با رفتنش ، چیزی جز کالبدی خالی از آن مرد نگذاشته بود . مردی که روزی تمام زندگی اش را در دستان آن دختر گذاشته بود ...


Always


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۰:۳۷ سه شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵
#47
سلام


بله ، ممنون . درست شد .


Always


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ دوشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۵
#48
سلام

نقل قول:
در این مدت وظیفه هدایت عضو تازه وارد در ایفای نقش، با جادوکاران انجمن ویزنگاموت است.


وقتی روی این لینک کلیک می کنم، میگه که "متاسفانه شما به اين قسمت دسترسی نداريد." چه کاری باید بکنم که دسترسی بنده درست بشه؟


Always


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ دوشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۵
#49
نام : سوروس اسنیپ
گروه : تا اطلاع ثانوی بدون گروه


شاهزاده دورگه ، استاد معجون سازی و دفاع در برابر جادوی سیاه مدرسه هاگوارتز ، مرگخوار ، عضو محفل ققنوس ... همه ی این ها فقط عناوینی ناقص برای معرفی من ، سورس اسنیپ است . در شبی سرد در 9 ژانویه از مادری اصیل به دنیا آمدم . در یازده سالگی دعوت مدرسه هاگوارتز را قبول کردم و وارد گروه اسلیترین شدم . گروهی که بعد ها ریاست آن را به عهده گرفتم و در زمان مدیریت من ، موفق ترین گروه از گروه های 4 گانه هاگوارتز بود . در زمان جنگ جادوگری اول ، به سمت لرد ولدمورت رفتم و در کنار وی با جامعه جادوگری جنگیدم اما بعد ها به دلیل یک عشق قدیمی ، مجبور شدم جبهه خودم را تغییر دهم و به کمک او و همسرش برخیزم . بعد از اینکه آلبوس دامبلدور از تمام قضایا آگاه شد ، به عنوان جاسوس دو جانبه برای هر دو جبهه فعالیت کردم ولی هیچگاه هیچ کدام از اطرافیانم واقعا نفهمیدند که من به کدام جبهه تعلق دارم و کدام جبهه را از اعماق قلب خود ، پذیرفته ام . هنوز کسی نمی تواند تمایل من را درک کند و دلیل فعالیتم برای هر کدام از این دو گروه را پیدا کند . من ! سورس اسنیپ ! بار دیگر باز گشته ام تا این بار گذشته خود را برای همیشه پشت سر بگذارم و برای آخرین بار ، خودم باشم !


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۲۰ ۲۲:۴۳:۰۵

Always


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ دوشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۵
#50
با سلام

من پیامی رو برای کلاه گروهبندی ارسال کرده بودم ولی مثل اینکه ایشون فعالیتی ندارند . برای همین گفتم اینجا مزاحمتون بشم و سوالم رو بپرسم . من شناسه ای که مد نظر دارم اسلیترینی هستش ولی ظرفیتش پر شده . تکلیفم چیه ؟


Always






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.