هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
#41
۱.هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید!
نداشتم.
۲.به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟ به نظر من مهم ترین تفاوت اینه که هیچ شباهتی به هم ندارن.

۳.مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟ هدف جاه طلبانه؟ بزاربگم چرا می خوام مرگخوار بشم :
فکر کنم برای ادم ها مهم است که از هر چیزی تصویری تو ی ذهن شان داشته باشند. حتی اگر ان تصویر غلط باشد. اگر قیافه ی مرا ببینید، شاید بگویید به هیچ قوم یا نژاد خاصی تعلق ندارم که به راحتی قابل تشخیص باشد .
من تنها بچه ی خانواده ام . مرا به فرزندی قبول کرده اند. اما من با بقیه فرق دارم . از این نظر عجیبم . دانستن همین واقعیت ، تا حدی از تیزی اش کم می کند ، دستکم دانستنش برای خودم بهتر است و به جز عدد ۷، شیفته ی سه چیز دیگه هم هستم : مشکلات پزشکی ، گیاهان و جادوی سیاه .
منظورم از مشکلات پزشکی ، بیماری های خاص انسان است.
البته مجبورم روی خودم مطالعه کنم . هر چند همه ی بیماری هایم تا الان جزئی بوده و خطر جانی برایم نداشته اند. بعد خودم ، بیشتر سعی می کنم اعضای ریون را زیر نظر بگیرم و تجربه ی مشاهداتم را یادداشت کنم ، هر چند که نمی گذارند کار های شخصی روی شان انجام بدهم . و. تنها دلیلی که باعث می شود من مدام از تالار بیرون بزنم (البته اگر مراجعه ی مدامم به کتابخانه را به حساب نیاوریم ) مشاهده ی دست اول بیماری ها بین بقیه ی اعضا و کارکنان هاگوارتز است . از کوچکی تا حالا ، تمام یادداشت های مطالعه ی میدانی ام را نگه داشتم و برای خودم فلش کارت های تشخیص بیماری درست کردم . از میان بیماری ها ، اختلال های پوستی از همه برایم جالب ترند . همه اش ازشان عکس می گیرم ، البته وقتی افراد مورد مطالعه ام نگاهم نمی کنند !
دومین موضوع مورد علاقه ام ، گیاهان است . ان ها موجودات زنده ی در حال رشد و تولید مثلی هستند که تمام مدت دور و بر ما می رویند و سر از خاک در می اورند. چنین چیزی را ما خیلی راحت قبول می کنیم ، بدون اینکه حتی لحظه ای بهش فکر کنیم . اهای ادم ها ! چشم هایتان را خوب باز کنید. همچین چیزی واقعا شگفت انگیز است.
برای من دنیای ایده ال جایی که تمام ۲۴ ساعت شبانه روز را بتوانم مشغول تحقیق و مطالعه باشم . البته می دانم که استراحت برای رشد بچه ها لازم است . چرخه ی زیستی بدنم را حساب کردم . هر شب ، دقیقا به ۷ساعت و ۴۵ دقیقه خواب نیاز داشتم . این را هم به این دلیل نمی گویم که شیفته ی عدد ۷ هستم . البته یک دلیلش هم همین است. کلا ساعت زیستی بدنم این جوری تنظیم شده همه اش هم به فعل و انفالات شیمیایی بدنم بر می گردد.
به نظر شما ، همه ی چیز هایی که به بدن انسان مربوط می شود همین نیست؟
راستی نگفتم چرا می خوام مرگخوار بشم .
هفته ی پیش درست بعد. از امتحانات سراسری هاگ وقتی سر کلاس پروفسور بودلر رفتم بهم گفت :(( کلیرواتر ، مدیر ویزلی می خواهند تو را ببینند ،))

توی دفتر مدیر ، روی یه صندلی جا خوش کردم . از ان چیزی که بهش امید بسته بودم خیلی بدتر بود . ان زن عصبی بالاتنه اش را روی میز تحریرش انداخته بود و ابروهاش را به شکل عجیبی از خطوط زاویه دار متقاطع ، بهم تابانده بود. مطمئنم اگر به اندازه ی کافی بهش زل می زدم ، توی خط های پیشانی اش می توانستم یک قضیه ی ریاضی را اثبات کنم . اما قبل از اینکه فرصت کنم متغیر هایش را به دست بیاورم ، خطوط صورتش دوباره به حالت اول برگشتند بعد گفت : کلیرواتر ، می دونی چرا این جا اومدی؟.
تصمیم گرفتم جواب ندهم ، به امید. اینکه دوباره عصبانی بشود و باز پوست بالای صورتش را به هم بتاباند .
-تو تقلب کردی .
تا به خودم امدم دیدم دارم جوابش رو می دهم : هیچ هم تقلب نکردم .
نفس عمیقی کشید : پرونده ی دانش اموزی ات نشان می دهد که چند سال پیش ارزیابی شدی و. تشخیص داده اند که از استعداد بالایی برخورداری . اما نمرات کارنامه ات همچین چیزی رو نشون نمی ده ، در هر صورت تا به حال کسی توی هاگوارتز نشده نمره ی صد در صد برای این ازمون بیاره .
احساس کردم صورتم داغ شد : جدی؟
اما کاری که واقعا دلم می خواست بکنم این بود که فریاد بزنم : دست چپت علائمی از نوع حاد بیماری پوستی پسورپازیس را نشان می دهد;همان نوع اریترو ماتیک که با التهاب زیاد و قرمزی شدید پوست همراه است . این بیماری در بخش های زیادی از بدن گسترش پیدا می کند . باید یک کرم %۲/۵ رویش بمالید و در مقابل نور افتاب قرار بگیرید. البته نه حدی که دچار افتاب سوختگی شوید.
اما خب چیزی نگفتم . چون تاحالا تجربه ی چندانی در برخورد با مسئولان نداشتم . بنابراین از خودم دفاع نکردم . حتی جیک هم نزدم .

چیزی که بعدش پیش امد ، حتی از برخوردم با مدیر هم بدتر بود . به سالن عمومی رفتم . یک نفر روزنامه ی پیام امروز را گذاشته بود روی میز . عکسی بیشترین فضای بالای روزنامه ی تا شده را پر کرده بود . توی سرتیتر صفحه ی اول امده بود :
تصادف منجر به اتش سوزی البوس دامبلدور با یک ماشین مشنگی جان دو نفر را گرفت .

زیر عنوان عکس وانت قطعه قطعه و جزغاله ی شده ی بابام را انداخته بودند. و زیرش هم عکس خودش و مامان را . ریش دراز پدر و مادر مرا کشته بود .
حالا سایه هستم.
دیگر عدد های مضرب ۷ را نمی شمارم.
تنها کسانی که دوستشان داشتم رفتند، حالا چه چیزی می خواهد. مرا در این دنیا نگه دارد ؟ اتقام از البوس دامبلدور .
4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
البوس دامبلدور : ریش دراز.
5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟ انقدر تعدادشون زیاده که اگه خودشونو بخورن هم کسی چیزی نمی فهمه.
۶-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟بزارین به صورت علمی براتون توضیح بدم :
از اون جایی که قسمت عمده ی محفل رو ویزل ها تشکیل می دن و برای سیر کردن خودشون مجبور به خوردن یکدیگر شده ، قبل از اینکه از عفونت معده می میرند ، و عده ی باقی مونده نیز در اثر داغ جان گداز مرده ها خودکشی کرده ، و. ما می توانیم لش شان را برای پرنسس نجینی باقی گذاریم . یک تیر و دو نشان.
7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟ راستش من اصلا از جک و جونور خوشم نمی اد ، پس ترجیح می دم از همان دور دورا تماشایشان کنم .
8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
مو ها جای خوبی برای رشد قارچ ها و شپش ها است ، پس نتیجه می گیریم ارباب برای سلامت جسمانیشون از شر مو های زائد بدن خلاص شدند . بینی شون هم با دخترشون ست کردند.
۹-یک یا چند مورد استفاده ی بهینه از ریش های دامبلدور را شرح دهید : اصلا به درد نمی خورن .معلوم نیس چقدر الودگی و میکروب درِش وول می زنه .

پ.ن: راستی تام لازم است یک دکتر متخصص پوست از روی خال (گوشتی) پشت گردنتان بیوپسی پانچ بگیرد. اگر خیلی تجاوز به حریم شخصی شما نباشد، دوست دارم من هم نگاهی به گزارش پاتولوژی شما بیاندازم . این موضوع خیلی حیاتی است ، پس خواهش می کنم این توصیه ی پزشکی را پشت گوش نیندازید.


نجينى...جك و جونور؟...هوم...!

ببينين شما فقط يه پست ايفاى نقش( گلخانه ى تاريك) دارين و اون براى قضاوت، كافى نيست.
و مورد ديگه، سياه نويسيه. مرگخوار ها به لرد سياه نميگن تام. همونطور كه محفلى ها به دامبلدور نميگن ريش دراز(مثلا). اين نكته ى مهميه كه مثل يه مرگخوار بنويسيد.
مورد بعدى، شخصيت پردازيه. پنه لوپه كيه؟ چه خصوصياتى داره؟ اون خصوصياتش رو به همه معرفى كنيد. هرجا سوژه پتانسيل ورود يه شخصيت جديد رو داشت، راجع به پنه لوپه بنويسيد تا بقيه هم بشناسنتون و از شخصيتتون تو سوژه ها استفاده كنن.

فعلا زوده. عجله نكنيد. بيشتر بخونيد و بيشتر بنويسيد و درخواست نقد بديد. مطمئنم كه خيلى زود، پيشرفت قابل توجهى ميكنيد.

فعلا تاييد نشد.


ویرایش شده توسط پنه‌لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۳ ۱۶:۱۳:۲۲
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۴ ۰:۲۹:۳۴
ویرایش شده توسط پنه‌لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۴ ۹:۳۳:۴۳

نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۶
#42
کجا؟
توی کوچه ناکترن.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۶
#43
سلام لینی:
من حافظه ی بلند مدت خوبی دارم یادمه یه بارلیسا تو تالار گفت:نقل قول:
می خوای لینی رو به عقدت در بیاریم ؟نه ببخشید. از پشت صحنه می گن لینی همسراقای دگورث گرنجره

واقعا؟ پس چرا هیچ رول عاشقانه ای در موردتون نیس؟
اون شناسه ی قبلی ای که داشتی چی بود ؟ تا نگی ما ول نمی کنیم.
اگه می افتادی تو اسلیترین چه شخصیتی رو انتخاب می کردی؟

(اگه شایعات حقیقت داره و همسر. اقای دگورث گرنجری) تا حالا انقدر از دستش عصبانی شدی ، که بخوای از جدا شی یا مهرت رو بذاری اجرا؟

چرا از مدیریت ریونکلاو بیرون اومدی؟

و همینا دیگه فقط یه نصیحت به ما ریونیون تازه وارد بکن .


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۶
#44
با کی ؟
یه مشنگ .


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
#45


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
#46
کِی ؟
وقتی ۱ سالش بود.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به میخانه ی دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
#47
سوژه: یک شب در جنگل .
- یا گاومیشمه پیدا کردی ، نکردی با ماهینابه می کوبنمت تو دیوار .

- ولی چرا من ؟
- چون مِنه گفته ، پاش رداتو بپوش بریم گاومیشمه بیابیم .

۳۵ دقیقه بعد قبرستون :(باروفیو و پنه لوپه)

-کی می رسیم ؟
-هر وقت من بوگوم .
-اهان .
شب سردی بود ، خیلی سرد پنه لوپه برای بار هزارم گفت :
-اگه خانم تورپین از تازه واردا سو استفاده می کنی از تالار بیرونت می کنه .
- نه نم کنه ، قِرار نیس هر چی بو تو می گم بزاری کف دست توربین. اهان دِ همین جاست مودونم ، همین جینگله بود که گاومیشمه دزدید .
- باروفیو جنگل ها گاومیش نمی دزدن
- خیلی خب تونم باس منه دانشمند شدی .
سپس گوشه ی ردا ی پنه لوپه رو گرفت و مثل مدیری که دانش اموز خطاکار خود را از کلاس بیرون می کند ،او را نه چندان با ملایمت دنبال خود کشید .
- اری ، همین جو بود.
و به ردیفی از درختان پشت قبرستون اشاره کرد :
- همین جو گمش کردم .
پنه لوپه دستی تو مو های خود کشید ، واقعا باروفیو عقلش رو کجا جا گذاشته بود ؟
- حالا از من می خوای تو این جنگلی که . . که . . سگ صاحباشو گم می کنه دنبال گاومیشت بگردم؟
-اره دیگه .
- وقتی تو که صاحباشی پیداش نکردی چطورانتظارداری من پیداش کنم؟
- قرار تو پیداش ئه کرده
-ها؟
-اهم . . ام . . یعنی چیزینه تو متانی پیداش کنی .
لحظه ای با تعجب به هم خیره شدن بعد باروفیو سری تکان داد و گفت :برو گاومیشمه بیار
پنه لوپه اهی کشید و با سر و شانه ای افتاده به طرف جنگل پشت قبرستون برای یافتن گاومیش باروفیو روانه شد .

ساعتی بعد :
-گاومیشی . . . کجایی گاومیشی ؟
ارام لبه ی ردایش را جمع کرد ،یک ساعتی می شد. دنبال گاومیش عزیز دردونه ی باروفیو می گشت ، عنکبوت هم بود. باید تا الان پیدا می شد. اهی کشید و با خود گفت :
اگه به خانم تورپین نگفتم .
وبه راهش ادامه. . .
-بدش به من تو بلد نیستی .
-نه خیر تو الان می ترکونیش .
-اه ، کاش یه ترومپت با خودتون می اوردین اینجوری بیشتر می تونستین سرو صدا کنین .
-خفه شو.
-تو خفه شو .
-اپچه .
-هیس.
-هیس.
-خب عطسه کردم ادم که نمی تونه جلوی عطسه کردنش رو بگیره .
-نه ولی می تونه اروم تر از فیلی که داره درد می کشه عطسه کنه .
- تو اصلا تا حالا صدای فیل شنیدی؟
- نه ، ولی مطمئنم صداش از عطسه ی تو بلند تر نیس.

ارام چوبدستی اش را جلو برد . یعنی صدای سانتور ها بود ؟ یه چیزایی راجع به حیووناتی که تو جنگل پشت قبرستون بودند شنیده بود ، ولی تا به حال به یکی شان برخورد نکرده بود . ارام پرسید : کسی اون جاست؟
جوابی نیامد ، اما احساس می کرد کسی نگاهش می کنه دوباره پرسید : ک . . کسی . . کسی اون جاست ؟
سکوت ، سکوت ، سکوت ، سکوت ، سکوت ،ای کوفت و سکوت . ببخشید ، برگردیم به داستان سکوتی عمیق جنگل را فرا گرفته بود تا اینکه . . .
-تولدت مبارک پنه لوپه
پنه لوپه :
-روستایی خیلی با فکر بود همش فکر خودوم بود ،اره اره ، دقیقا از اصل غافلگیری . . . اِ این دختره چرا همچین شد ؟.
بله و فکر کنم حدس زدید چه اتفاقی افتاده بود.
-جیسون ، باروفیو برین کنار ببینم اه اصلا من قهرم .
-اِ این که بیهوش شد دوست نداشت تولدش رو جشن بگیریم ؟
- چه شد ؟ پنه لوپه آ چرا بیهوش گشته ای؟
در همان لحظه همه ی نگاه ها به سمت باروفیو برگشت .
- من فقط خواستم تولدش رو جشنی ئه گرفته و اصل غافلگیری با اسانس سکته استفاده کردم مگه چه شد ؟ مرد دیگه .


ویرایش شده توسط پنه‌لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۰ ۱۵:۵۸:۰۶
ویرایش شده توسط پنه‌لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۰ ۱۶:۰۳:۰۴
ویرایش شده توسط پنه‌لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۰ ۱۶:۰۹:۰۰
ویرایش شده توسط پنه‌لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۰ ۱۶:۱۵:۲۳
دلیل ویرایش: پروتی پاتیل

نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۹:۵۶ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
#48
خلاصه :گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه و چاره اش، چند قطره از اشک قدرتمند ترین جادوگر حاضر در اون مکانه. مرگخوارا راه های مختلفی رو برای درآوردن اشک لرد سياه امتحان می کنن اما موفق نمی شن و در نهايت تصمیم می گیرن لرد رو حتى براى چند دقيقه از خونه دور كنن تا قوى ترين جادوگر جمع، شخص ديگرى بشه.
بعد از دوئل بین مرگخوارا، هکتور انتخاب می شه و حالا مرگخوارا قصد دارن با پاشیدن فلفل توی چشم هکتور، اشکشو در بیارن.ولی هکتور گریه نمی کنه و می خوان با نصف کردنش کراب رو جایگزینش کنن.
******
-یکی بیاد هکتورو نصف کنه تا به کارمون برسیم .
-معجون هکتور نصف کن بدم؟
-نقشه ی قتل خودت رومی کشی هکتور؟عقلت کجا رفته؟
-وینکی هکتورو نصف کرد. وینکی جن هکتور نصف کن خوب؟؟


((این قسمت به دلیل خشن بودن و وجود خوانندگان زیر 🔞سال حذف شده است .))

استوریا در حالی که وانمود چرکی خیالی را اززیر ناخن هایش پاک می کند، گفت : خوب ازشرش راحت شدیم یکی بره کراب رو بیاره .
-من برم ؟ وینکی جن همه کاره و هکتور نصف کن بره؟وینکی کنتراتی خوب خانه ریدل بود؟
-ارباب کنتراتی خانه ی ریدله وینکی ،ارباب.همه کاره اونه حالا برو کراب رو بیار
دقایقی بعد در محضر کراب :
کراب روی صندلی نشست و با قیافه ای سیامک انصاری مانند به مرگخوارا خیره شد.
-گریه کن دیگه کراب الانه که ارباب بر گرده.
کراب از زیر چشم نگاهی به مرگخواری که اینو گفته بود انداخت و گفت :گریه درخواستی؟
ارسینوس در حالی که کراوتش را صاف می کرد ،گفت :اره.
کراب به ارسینوس نگاهی انداخت ،نه یه نگاه معمولی از اون نگاه هایی که ادم روجزقاله می کنه:
-چرا باس کسایی که قدرم رو. نمی دونن اشک بریزم ؟من با شما ها قهرم
-این دیالوگ منه کراب ، فقط من . باهات قهرم .
مرگ خوارا:
لیسا :
کراب:
ملت به لیسا زل زدند فقط به لیسا .عادت بدی در پرت کردن اعضا از پنچره پیدا کرده بود.
-خب تقصیر خودش بود نباید از دیالوگ من استفاده می کرد.
ارسینوس درحالی که هنوز تو شوک حرکت ناگهانی لیسا بود،گفت:
حالا چی کار کنیم ؟
و درست در همین لحظه زنگ خانه ی ریدل به صدا در امد.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۸:۲۹ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
#49
با کی ؟
با اسمشونبر.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۸:۲۹ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
#50
کجا؟
تو خانه ی ریدل.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.