هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷
#41
تصویر کوچک شده


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۰:۳۱ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
#42
نجینی درحالی که سوهان می‌خورد، با دُم‌ش مدادرنگی‌ای را گرفته بود و نیم‌رخ زیبا و جذاب پاپای خویش را می‌کشید و داشت فکر می‌کرد که دماغِ عقابی خیلی به پاپای عزیزش می‌آید.

-

ولی خب اول باید عقاب را تهیه میکرد بعد دماغ‌ش را! و عقاب هم پرنده‌ای نبود که همینجوری در آسمان پرواز کند و با یک آکسیو فرابخواندش. پس تصمیم گرفت برای تبدیل بانز به عقاب از هکولی کمک بگیرد. هک تشه‌های متنوعی داشت. و درصورت مفقود شدن بانز هم کسی متوجه عدم حضورش نمی‌شد.


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۰:۰۱ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
#43
لردسیاه و پرنسس نجینی و هکولی لباس‌های هالووین خودشون رو پوشیدند و وارد اتاق نشیمن شدند و جلوی مرگخوارها ایستادند:

تصویر کوچک شده


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: ستاد انتخاباتی هوریس اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
#44
من، نجینی آو هاوس ولدمورت ، به نفع هوریس فس! نیست که خیلی رقابت بین ما چنتا فیس می‌کنه، گفتم که گفته باشم.



"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: ستاد انتخاباتی نجینی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
#45
تصویر کوچک شده


hi.

فعلن وزارتو ول کنید بیایید فستنی!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ سه شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۷
#46
لردسیاه هنوز کامل آنجا را ترک نکرده بود، که فنریر زبان به اعتراض گشود:

- ارباب! تکلیف اونایی که از آب و حمام و صابون خوششون نمیاد چیه؟!

- یعنی میخوان روی حرف و خواسته‌ی ما حرف بزنن؟

فنر میخواست جواب لردسیاه رو بده که تاتسو به نرمی جلو میاد و رو به لردسیاه میگه:

- ساما! کاتانا هم باید شنا یاد بگیره یا مشمول این آموزش نمیشه؟

- ما فرقی بین شما و کاتانا قائل نیستیم!

لردسیاه رو برگرداند ولی مجدد برگشت و خطاب به لینی گفت:

- چرا صدای ویز نمیدی پیکسی؟

لینی که از قورباغه‌ها متنفر بود، در دورترین نقطه از غوری پناه گرفته بود:

- ارباب اگه یهو زبون‌ش رو بیاره بیرون چی؟! اگه یهو بخواد پیکسی‌تونو بخوره؟!

- این دیگه مشکل خودته پیکس! ما بعد از این دوره‌ی آموزشی، میگیم از شماها آزمون حرفه‌ای به عمل بیاد و انتظار داریم یکی از دیوارهای خونه‌ی ریدل با کلی مدرک شنا پوشیده بشه!

در آن لحظه صدای بانز شنیده شد:

- خودتون هم شنا بلدین سرورم؟ بانو نجینی چی؟

- ای ملعونِ نامرئی! الان ما و خانواده‌ی ما رو زیر سوال بُردی؟! ما خودمون شخصن کلکسیون مدالِ شنا داریم. دختر ما هم اگه اراده کنه شناگر بسیار قهاری میباشه. ضمن اینکه به صخره‌نوردی علاقمنده. و در زمینه‌های مختلفِ هنری از قبیل نقاشی، آشپزی، و چند هنرِ دیگه، هنرمند فرهیخته و ماهریه.

- و فس!

- و خیاطی!

- غووور! اتفاقن برای آموزش شنا، به چنتا مایو نیاز داریم. دختر شما میتونه برای مرگخواراتون مایو بدوزه؟

- هنری نیست که دختر ما در اون نابلد باشه! منتها دستمزد دختر ما بسیار بالاست. ولی نگران نباشید یارانِ ما! ما از حقوق ماه آینده‌تون این مبلغ رو کم می‌کنیم. درضمن! طی آموزش دیدن‌تون هر کسی موجب بشه یک فلس از دخترمون کم بشه، شام بعدی‌ش خواهد شد!

سپس لردسیاه که برای ترک کردن مکان بسیار عجله داشت، نجینی را با احتیاط از کله‌‌اش خزاند، چرخ خیاطی نجینی را در آنجا ظاهر کرد، دست نوازشی بر دُم نجینی کشید، و رفت.


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۱۷ ۲۳:۵۳:۲۰

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ سه شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۷
#47
- خیله خب! هوریس چطوره؟

- نه هوریس الان توی لاک دفاعی فرو رفته و حالاحالاها مُبله!

- ولی آخه من خیلی دوس دارم یه بلایی سر هوریس بیارم! ما هر چی می‌کشیم از این هوریسه! ما تمام بدبختیامون زیر سر هوریسه! هوریس زندگی ما رو به خاک سیاه نزدیک کرده! ما خودمون خاک خاکستری روشن بودیم، الان خاک خاکستری تیره هستیم!

- حق با توئه، ولی آروم باش و فعلن بیا به گزینه‌های دیگه فکر کنیم.

- باشه.. پس شاید بشه پایه‌ی اون مبل رو شکوند و به‌عنوان دسر کنار غذا گذا..

- لوسیوس! ما توی پختن غذا موندیم! تو به فکر دسری؟!

- پس همون پای دراکو؟

- گفتم این‌همه آدم اینجاست! پای دراکو رو از مغزت بکش بیرون!

-


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۱۸ ۹:۴۸:۳۷

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: سالن دوئل انفرادی
پیام زده شده در: ۷:۰۰ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
#48
سوژه: ‌وفاداری


تصویر کوچک شده










"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱:۳۵ جمعه ۶ مهر ۱۳۹۷
#49
لردسیاه که از وقتی فرار کرده بودند، نجینی را درون کلاه شنل‌ش مخفی کرده بود، و بعد از حمله‌ی بومی‌ها حواسش به ماجرای خورده شدن‌شان جلب شده بود، با تماشای بومیانی که دور دیگ جمع شده و منتظر آماده شدن غذا بودند، یاد نجینی افتاد که مدتها بود از وقت شام‌ش گذشته بود!

- فرزند زیبامون، پیس! بیا بیرون!

نجینی آرام سرش را از کلاهِ شنلِ لرد بیرون آورد و چشم‌ش به بومی‌ها افتاد:

- فس!
- میدونیم. گرسنه‌ای!
- فیس؟
- بله! غذا می‌پزن!
- هسس!!
- البته که فقط سبزیجات و آبه. ولی اونجا فکر میکنن دارن بانز رو می‌پزن!
- خسس!
- اینم درسته! قصد دارن ما و مرگخوارا رو بخورن!
-
- ما به اینها هم اجازه نخواهیم داد دخترم. ولی مطمئن باش اگر خواستند مرگخوارهای ما رو بخورن اولویت با.. ئه! نجینی؟! کجا میری؟ برگرد! گفتیم برگرد! آکسیو نجینی! ما چوبدستی‌مونو میخوایم!

ولی دیگر فایده نداشت. نجینی خزیده و رفته بود.

بومی‌ها همانطور که دور دیگ غذا جمع شده بودند، ناگهان حضور کسی را کنار خودشان احساس کردند. سر برگرداندند و نجینی را دیدند:

-

او که بسیار شبیه مار بزرگ و مقدسی بود که در افسانه‌ها درموردش شنیده بودند. رییس افسانه‌ای‌شان بالاخره پیدا شده بود.

چند لحظه بعد مرگخوارها درحالیکه دور لردسیاه جمع شده بود به او دلداری میدادند تا کمتر نگران باشد. لینی شانه‌های لرد را میمالید. بانز صورتش را باد میزد. بلاتریکس پاهای لرد را در تشت شیر گذاشته بود و با کمی گلبرگ و گلاب در حال شستن‌شان بود!

- ارباب نگران نباشید بانو نجینی الان میخورتشون و ما نجات پیدا میکنیم!
- سرورم نهایتش مرگ حقه!
-

بومی‌ها بعد از خوردن غذا که اصلن سیرشان نکرده بود، دور نجینی حلقه زده بودند. و مدتی به همان صورت بودند، تا بالاخره حلقه را شکستند و نجینی دیده شد:

تصویر کوچک شده


-
-


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
#50
بلاتریکس در آشپزخانه مشغول آشپزی بود. نجینی درحالیکه پیشبندی بسته بود، کنارش ایستاده بود و کمک‌ش میکرد. با دُم‌ش ساطوری را گرفته بود و دست پنه‌لوپه کلیرواتر که زیر شکنجه‌ی بلا جان داده بود، به قطعات یکسان تقسیم میکرد. شام پاستای پنه داشتند با سس آلفرد بلک!

تصویر کوچک شده


- پرنسس، تا من حواسم به پاستاهاست، شما نمکدون رو از روی میزِ ناهارخوری میآرید؟
- ففس؟
- فلفل نه! ارباب قدغن کردن توی غذاها فلفل بریزیم. برای پوست‌تون خوب نیست.
- فسس!
- پرنسس گفتم فلفل نه!

نجینی که قانع نشده بود، از آشپزخانه بیرون خزید. میخواست وارد اتاق پذیرایی شود، که صدایی از زیر راه‌پله شنید:

- هی تو! بیا اینجا.
-

نجینی به تاریکیِ انتهای نگاه کرد ولی چیزی ندید.

- با توئم! میگم بیا اینجا!

نجینی که تاریکی در خون‌ش جریان داشت، خونسرد به سمت راه‌پله خزید، و در زیر راه‌پله، کمدی را دید که کمی شکستگی داشت:

- سلام! من کمدم! تو چقد درازی!
- صسس!
- پاستیل میخوای؟
- پاستیل فس!
- این در منو باز کن اونجا پاستیل دارم.

نجینی با دُم‌ش در کمد را باز کرد. ولی چیزی اونجا نبود:

- اینجوری که نمی‌بینی‌شون. باید بیای داخل.

نجینی سرش را برگرداند و به سمت آشپزخانه نگاه کرد. بوی دلنشین غذا مرددش کرده بود. ولی خب، پاستیل هم خیلی دوست داشت. پس به درون کمد خزید.

وارد کمد که شد، در کمد پشت سرش بسته شد و اطراف‌ش تاریک شد. پاستیلی آنجا نبود. کمد هم دیگه با پرنسس حرف نزد:

تصویر کوچک شده


- هیشکی فس؟!

ظاهرا هیچکسی هم آنجا نبود. نجینی با دُم‌ش به در کمد ضربه زد. بار اول هیچ اتفاقی نیفتاد. ولی با ضربه‌ی دوم لای در کمد باز شد. نجینی قبل از خارج شدن با خشم کمد را نیش زد. در را باز کرد و بیرون خزید. همینجور ستاره‌های زیبا بود که در چشمان نجینی تشکیل میشد. درست وسط یک پیتزافروشی بود!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.