تصویر دوم
_هی اژدها...اااااااااا اژدها کجا رفت؟
هری با تعجب فراوان به دور برش نگاه کرد.اخه چطور میشد موجودی به اون غول پیکری رو گم کرده باشه؟با خودش گفت:
_"حتما یه جایی کمین کرده.باید مراقب باشم."
گوش ها و چشمهاش رو را برای شنیدن کوچک ترین حرکتی تیز کرد.ناگهان اژدها جلویش سبز شد و شترق!اونو به درون غاری پرتاب کرد و خودش جلوی در منتظر وایساد.هری برای چند لحظه چشماش رو بست و وقتی باز کردپسری جلوی رویش وایساده بود.پسر مویی طلایی و جای پنجه گرگی روی صورتش داشت.پسر پرسید:
_"حالت خوبه؟تو کی هستی؟"
هری با ترش رویی جواب داد:
_"ممنون.خودت کی هستی؟"
پسر جواب داد:
_"ناگا فایتر.و شما؟"
هری با میلی جواب داد:
_"هری پاتر.تو اینجا چیکار میکنی؟"
ناگا گفت:
_"من یه ارباب اژدهام.اینجا زندگی میکنم.اربابان اژدها بخاطر اینکه اژدها ها همیشه دنبالشونن نمیتونن برن بیرون میفهمی که!"
هری برای چند ثانیه به پشت سر نگاه کرد.اژدها به ناگا تعظیم کرده بود.
ناگا ادامه داد:
_"معمولا چارلی میاد به دیدنم.چارلی ویزلی.مطمئنن میشناسیش.دفعه بعد که دیدیش بگو ناگا چند تا کار باهات داره.خب فکر میکنم باید بری هری.از دیدنت خوشحال شدم."
وبا هری دست داد.هری جواب داد:
_"حتما بهش میگم.خداحافظ."
و بدون حرف دیگه ای سوار جاروش شد و ناگا رو تنها گذاشت.
درود بر تو فرزندم.
اینبار بهتر شد.
اما در مورد ظاهر نوشته ت، باید دیالوگ ها و توصیفات رو به شکل پایین بنویسی:
پسر پرسید:
_حالت خوبه؟تو کی هستی؟
هری با ترش رویی جواب داد:
_ممنون.خودت کی هستی؟
پسر جواب داد:
_"ناگا فایتر.و شما؟"
سوژه ت البته هنوز جای کار داشت. اربابان اژدها چین؟ اصلا این ارباب اژدها چطوری اومده بود توی اون غار و فقط چارلی ازش خبر داشت؟
اما خب بهرحال... نسبت به پست قبلی بهتر بود. و امیدوارم که این مشکلات سوژه پردازیت هم در ایفای نقش برطرف بشن.
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی
اتش در پس شعله های سیاهی معنا پیدا میکند.