نفر بعدی کسی نبود جز...
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ ژامبون لازانیا قانقاریا تانزانیا زامبیا رواندا سیرالئون ترینیداد توباگو سارانسک لوژنیکی آرتمیو فرانچی دالوژ استانکوویچ راکیتیچ مودریچ مانژوکیچ نازاریو شیائومی سوپلکس دوبلکس دابلهند رانینگ بولداگ دیدیتی ماستانگ آنجلو اتزیو آودیتوره دزموند مایلز اویلا خردل موزاییک استالاکتیت استالاگمیت اوپل لامبورگینی ژوپیتر ساترن ونوس کرموری کجسون کوکتل پپسی کوکاکولا پنکک سیب موز خیار پرتقال سیبزمینی انگور خریداریم شیمیایی دمپایی قورباغه فیوز الکترومغناطیس بیرمنگام خیابان استنفورد کوچهی هشتم پلاک شونزده طبقهی بالایی زاموژسلی!
بله، این قطارِ شونصد واگنی، جلوی دامبلدور نشست و به چشمای آبیش خیره شد. دامبلدور یهکم تخمه توی مُشت لادیسلاو ریخت و گفت:
- تعریف کن فرزندم.
- اهم اهم... یادتان میآید پروفسور آ؟ همان روزی را که روی تختتان نشسته و سرگرم تماشای مورچهای بودید که دانهاش را با خود میکشید. مورچه هرچه که تلاش مینمود، قادر نبود که از پایهی تخت بالا رود و در اینجا بود که خودتان دستبهکار گشته و وی را یاری رساندید امّا آن مورچهی نکبت که ظاهراً از کمکتان راضی نگشته و اعمال انفرادی را ترجیح میداد، حتی دانه را رها کرده و لج کرد. هرچه که او را بلند میکردید و به مقصدش میرساندید، بیفایده بود. نکبتِ لجوج اصلاً مقصدی جدید در پیش گرفته بود!
دامبلدور هرچی به مغزش فشار آورد، همچین چیزی یادش نیومد.
- آخرش چی شد؟
لادیسلاو فوراً جوابی نداد. نگاهی به محفلیها انداخت، آب گلوشو قورت داد و دوباره به دامبلدور خیره شد.
- آنوقت... دگر حال خویش را نفهمیدید و مورچه را زیر انگشتتان لِه نمودید!
دامبلدور:
محفلیها:
امّا این وسط، یوآن بود که متحیر نشد و پرید و یقهی لادیسلاو رو گرفت.
- هوی بوقی! چطور جرأت میکنی خاطرهی غیرانسانی و غیراخلاقیِ خودتو به پروف بچسبونی؟!
و
اسکرینشاتی رو جلوی چشم لادیسلاو گرفت که باعث شد سی و سه بندِ لادیسلاو بندری بزنه و فوراً بزنه به چاک.
یوآن سرشو تکون داد و رو به بقیه گفت:
- فک کنم این اواخر کلّهش خورده به صخره. از انجمن محفل برا خونهی ریدل پُست سوغاتی میاره برا نقد. الآنم که دیدین رفتار زشتشو! ... بیخیال، نفر بعدی کیه؟