هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ یکشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۱
#41
ترنسیلوانیا


پست دوم


نارلک نگاهی به اطرافش کرد. تمام بازیکنان و کادر فنی تیم در آرایشی دایره‌ای شکل دورش نشسته و خودش در مرکز بود؛خودش و تخم طلایی رنگش.

-هوا گرم نشده؟

از نظر نارلک جمله مناسبی برای شکستن سکوت به نظر می‌رسید. اما کسی پاسخی به او نداد، جز نگاهی خیره که در آن تمایل به گره زدن منقار نارلک مشهود بود.

-من برم این پنجره رو یکم باز کنم هوا عوض بشه.

نارلک به آرامی از جایش بلند شد و به سمت پنجره رفت تا دست کم برای لحظاتی، از آن سکوت ترسناک و نگاه‌های خشمگین فرار کند.

شپلق!

درست در لحظه ای که نارلک دستگیره‌ی پنجره را لمس کرد، ضربه محکمی روی بالش فرود آمد.
-چرا می‌زنی؟

پتونیا دست به سینه روبروی نارلک ایستاده بود و اصلا پشیمان به نظر نمی‌رسید. ابروهایش را بالا انداخته و چپ چپ سر تا پای نارلک را نگاه می‌کرد.
-خوب کردم! تو نمیگی این بچه سرما می‌خوره؟!

دادلی سر جایش صاف شد و لبخند دندان نمایی روی صورتش نشاند. چند قدم آن طرف تر هم هری آماده بود تا فریاد "کسی براش سرما خوردن یه بچه‌ی یتیم و زخمی مهم نیست." سر دهد تا هاگرید برایش کیک شکلاتی پخته و تا زمانی که حالش خوب شود، کنار گوشش زمزمه " هری، تو یه جادوگری!" را ادامه دهد.

-هر کی گرمشه جمع کنه از این اتاق بره. تا زمان تولد باید این تخم رو گرم نگه داریم.

مقابل چشمان گرد شده‌ی همه، پتونیا این را گفت و به طرف سبد وسط اتاق قدم برداشت. شال گردن حریری که ورنون سال گذشته، در سفر کاری اش به جزایر هاوایی برای او خریده بود را در آورد و با احتیاط دور تخم لک‌لک پیچید.
-اینجوری بهتره.
-نه نه نه! جای بچه رو نباید زیاد گرم کنی، عرق می‌کنه، یه نسیم که بهش بخوره می‌چاد.
-خودم مراقبشم که نسیمی بهش نخوره. شما نگران نباشید مروپ خانوم.

نارلک احساس می‌کرد شرایط کمی بهتر و دلیل حضور آن تخم به فراموشی سپرده شده است. با اطمینان از اینکه دیگر کسی قصد کندن پرهایش را ندارد، قدمی به جلو برداشت.
-ما لک‌لک ها تا وقتی توی تخم باشیم سرما نمی‌خوریم، فقط کافیه گرما و رطوبت محیطش کافی باشه.

کسی توجهی به او نکرد. نارلک به اندازه‌ی اتفاق در حال وقوع، جالب توجه نبود. همه حواس ها روی مرکز اتاق متمرکز شده بود؛ جایی که مروپ و پتونیا تخم را در دست گرفته و هر یک به طرف خود می‌کشیدند. نارلک با دیدن آن صحنه جیغی کشید و بال‌بال زنان و دوان دوان و قل‌قل خوران خودش را به آنها رساند.

بووووم!


صحنه آهسته شد تا حاضران هیچ بخشی از اتفاقات را از دست ندهند. اتفاقاتی مانند برخورد منقار نارلک با سطح زیر تخم، باز شدن دهان مروپ برای فریاد و تاب خوردن زبان کوچکش در انتهای دهان، برخورد آرنج راست پتونیا با منقار پایینی نارلک، کشیده شدن ناخن های نارلک روی پیشانی مروپ و ایجاد زخمی به شکل صاعقه روی آن که موجب جیغ کشیدن و بی حال شدن هری شد و در آخر هم به پرواز در آمدن تخم! سرعت وقوع اتفاقات به حالت عادی بازگشت و تمام سر ها به بالا و نگاه ها به تخم لک‌لک دوخته شد.

چیلیک!

صدا، صدای برخورد نبود. تخم هنوز در حال پرواز بود و با زمین فاصله داشت.

-من زودتر گفتم. عمرا بذارم تو پیج رو بزنی!
-رو حرف من حرف میزنی؟ تو نمی‌دونی صاحب دیاگون کیه، هان؟ هان؟!

اعضای تیم و کادرفنی با حیرت به پویان مختاری و میلاد حاتمی که درگیر گفتگویی نامفهوم بودند و بر سر تصاحب یک تلفن ماگلی جدال می‌کردند، خیره شده و تخم را از یاد برده بودند.

-خودم عکس اولو ازش گرفتم، خودم هم ...
-بچـــــــــــــــــــــــــــه‌م!

بالاخره نارلک متوجه کم بودن یک "چیز" شده و پس از مرور صحنه های دقایق گذشته، به یاد آورد که آن "چیز" تخم طلایی اش بود و طبق محاسباتش، زمان برخورد تخم با زمین و شکستن آن گذشته بود.
به ناچار برای آن که زمان ابراز احساسات و درآوردن اشک بقیه را از دست ندهد، فریادش را سر داد و پس از جلب توجه کافی و سر کشیدن دو لیوان آب قند، جستجو را آغاز کرد.

-نیست... نیست!

جستجوی او نه طولانی بود و نه نتیجه بخش. پیش از آنکه نارلک به خودش بیاید، صندلی ای زیر خود و عباس موزون را رو به رویش دید.

-بیا برامون تعریف کن که چرا و چطور اون اتفاق افتاد. البته قبل از شروع، اینو بدون با این که ما الان نمی‌بینیمش، اما قطعا اون همین جاست و داره ما رو تماشا می‌کنه. اصلا شاید برگرده پیشمون؛ شاید یکی بیاد و خبر برگشتنش رو بهمون بده!
-من دیدمش ها.

به نظر می‌رسید شخص مناسب برای پیشگویی نتیجه مسابقات را هم یافته بودند!

سو که از ابتدای جلسه از کنار در جم نخورده بود، بدون شکستن سکوت سنگین اتاق، با چشم و ابرو اشاره ای به راهرو کرد و خودش جلوی جمعیت به راه افتاد. نارلک هم که کورسوی امیدی یافته بود پشت سر او گام برمی‌داشت و تلاش می‌کرد بین مروپ و پتونیا که سعی داشتند از یکدیگر جلو بزنند، له نشود. آن دو فرصت خوبی برای اثبات اینکه کدامشان مادر بهتری هستند پیدا کرده بودند و قصد نداشتند به سادگی آن را از دست بدهند.

-فالوورای عزیز، همونطور که می‌بینید در جستجوی اون تخم لک‌لک بی نوا هستیم که معلوم نیست چه بلایی سرش اومده. توی لایو کنارمون بمونید تا با هم بفهمیم چه اتفاقی براش افتاده. توی این مدت هم می‌تونید از آفر ویژه ای که برای بستـ...

پویان مختاری جمعیت متوقف شده فرو رفت و تلفنش هم در حلق او!

-چرا وایسادی؟
-من فقط دیدم لادیسلاو اومد این طرف؛ دیگه نمی‌دونم توی کدوم اتاق رفت.

ورنون دستی به سبیل هایش کشید و انتهای آن را مرتب کرد.
-طبق بررسی های من، از اونجایی که لادیسلاو توپ جمع کن تیمه، باید رفته باشه به اتاق تجهیزات تمرین.

هری با شنیدن این حرف فورا دستگیره در را چرخاند و همراه جمعیت پشت سرش به یک باره به درون اتاق ماساژ ریختند. از شوق ضایع شدن ورنون در دلش هار هار می‌خندید و انتظار می‌کشید تا بقیه خودشان را جمع و جور کنند و از رویش بلند شوند تا صورت برافروخته و فک منقبض شده‌ی او را ببیند.
البته این انتظار کمی طولانی شد و زمانی که هری موفق شد خودش را از زیر جمعیت بیرون بکشد، نه صورت ورنون دورسلی مانند تصور او بود و نه نگاهی متوجه زخمی تر شدن سر و صورت هری. چیزی که در مقابل خود دیدند، نشان دهنده‌ی خطایی جدی در آنالیزهای ورنون بود.

-خوبه بازم به موقع رسیدیم و تخم سالمه.

اشتباه می‌کردند.

گرومپ!

مشت گراوپ که بر تخم بی نوا فرود آمد و زرده و سفیده‌ی آن را به در و دیوار پاشید، بار دیگر جیغ نارلک را در آورد و نفس را در سینه‌ی همه حبس کرد.

-وایسید... اون... نه...

هاگرید که در اواسط راه از جمعیت جا مانده بود و بالاخره موفق شده بود خودش را به آنها برساند، نفس نفس زنان وارد اتاق شد. هنوز تصویر جنایتی که چند ثانیه قبل رخ داده بود در خاطر کسی کمرنگ نشده بود. با چشمانی پر اشک به هاگرید خیره شدند تا کشان کشان خودش را به گراوپ برساند و نفسش را تازه کند.
دستش را روی شانه گراوپ گذاشت و با دست دیگرش پوسته تخم را به طرف جمعیت گرفت.
-این که تخم لک‌لک نبود، تخم مرغه. گراوپ می‌خواست به من کمک کنه برای هری کیک بپزم.

در کسری از ثانیه اتاق خالش شد و هری و هاگرید، خودشان دو تایی "تو یه جادوگری" بازی کردند. بقیه کار مهم‌تری داشتند!

-آقای زاموژسلی در رو باز کنید. یه ماد... یه پدر بدحال داریم اینجا!
-جنابمان مسئول کارگزینی می‌باشیم نی درمانگر. توپ جمع کن نیز می‌باشیم که گمان مداریم ارتباطی به اوقات نامناسب جنابشان داشته باشد. متمایل به گشودن درب نیستیم.
-بچه‌ش پیش شماست. بذارید بیایم تو.

در اتاق به اندازه‌ی دو بند انگشت باز شده و بینی استخوانی لادیسلاو نمایان شد.
-طفلش نزد جنابمان است؟

همه‌ی سرها به نشانه تایید بالا و پایین شدند. لاديسلاو کلاهش را برداشت و نگاه متفکرانه ای به درون آن انداخت.
-این سیه چرده‌ی بد طینت که ز خویشان و اقربا بی بهره بوده و ز بخت نامیمونمان جز ما کسی را ندارد. گمان داریم منظور جنابانتان آن نیکبختِ جوینده‌ی نور است.

در بازتر شد، لادیسلاو کنار رفت و بقیه توانستند مسعود روشن پژوه را ببینند که میان بلاجر ها و کوافل ها می‌دوید و با عجله دستش را روی هر کدام از آنها میزد.

-توپ ها رو می‌شمره؟!
-بلی، لیک سر از طریق عملش در نمی‌آوریم.

هیچکس سر در نمی‌آورد!

-سه و سه و سه... چار و چار و چار...
-ووی ووی ووی ووی... دفعه قبلی شماره هفت رسید بهم، این دفعه سه شدم؟ داغونم کردی آقو! عح عح عح عح عح! ووی ووی ووی!

حسن مصطفی روی قفسه توپ ها، جایی میان بلاجر ها نشسته و بی توجه به اسنیچی که گوشه چشم راستش گیر کرده بود، قهقهه میزد و از شدت خنده روی شکمش خم شده بود و بر بلاجر کناری اش مشت می‌کوبید. آن بلاجر هم ساکت ننشست و با ضربه محکمی او را روی زمین پرت کرد.
لادیسلاو چشم از او گرفت، با خونسردی آهی کشید و به طرف جمعیت برگشت.
-فراموش نمودیم. مادر چه کسی طفلش را می‌جورد؟
-عشقم مادرش!

اوضاع آن اتاق بیش از حد به هم ریخته و عجیب به نظر می‌رسید. صبر همه به سر آمده بود و صبر نارلک به سر تر!
-به من بگو لادیسلاو... اون تخم رو کجا گذاشتی؟ سالمه؟ بلایی سرش نیومده؟ جاش گرم و نرم هست؟ بهونه‌ی من رو نگرفت؟
-رسیدگی به مسائل فرزندان گم‌گشته و مادران بدحال و پدران نالایق و قص علی هذا ز دایره امورمان برون است. پاسخی برای سوالاتتان مداریم.
-آقو این تخم لک‌لک رو میگن که گذاشته بودی کنار ما. انقد لگد زد تو سر و صورتمون که آخر سر خودش قل خورد رفت پایین. نَمی‌دونم کجا افتاد لای این بلاجرا. داغونم کردا! ووی ووی ووی ووی.


پیش از آن که کسی فرصت شیرجه زدن میان توپ ها را پیدا کند، صدایی توجه همه را به خود جلب کرد. صدایی آرام و ضعیف، شبیه به ترک خوردن پوسته‌ی تخم!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۰:۰۹ یکشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۱
#42
امتیازات جلسه اول ترم 26 سالانه هاگوارتز (تابستان)



کلاس طلسم‌ها و وردهای جادویی
هافلپاف: 25
ریونکلاو: 23
گریفیندور: 23
اسلیترین: 25


کلاس تاریخ جادوگری
هافلپاف: 30
ریونکلاو: 27
گریفیندور: 21
اسلیترین: 24


کلاس مراقبت از موجودات جادویی
هافلپاف: 30
ریونکلاو: 27
گریفیندور: 25
اسلیترین: 28


کلاس پیشگویی
هافلپاف: 27
ریونکلاو: 24
گریفیندور: 20
اسلیترین: 11


کلاس آموزش دوئل
هافلپاف: 29
ریونکلاو: 22
گریفیندور: 24
اسلیترین: 24


کلاس فلسفه و حکمت
هافلپاف: 30
ریونکلاو: 27
گریفیندور: 27
اسلیترین: 26


کسر امتیازات
هافلپاف: 0
ریونکلاو: 0
گریفیندور: 0
اسلیترین: 0


=========================

مجموع امتیازات تا پایان جلسه‌ی اول

هافلپاف: 171
ریونکلاو: 150
گریفیندور: 140
اسلیترین: 138


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: تابلوی اعلانات
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱
#43
ظرفیت گروه‌ها در جلسه‌ی دوم ترم 26 سالانه هاگوارتز



جمعیت هر گروه

ریونکلاو: 12 نفر
گریفیندور: 18 نفر
اسلیترین: 10 نفر
هافلپاف: 9 نفر



ظرفیت هر گروه

ریونکلاو: 3 نفر
گریفیندور: 3 نفر
اسلیترین: 3 نفر
هافلپاف: 2 نفر


زمان‌بندی جلسه دوم:

تاریخ تدریس: شنبه 8 مرداد
مهلت ارسال تکالیف: تا ساعت 23:59 شنبه 22 مرداد


* اساتید و دانش آموزان توجه داشته باشند که تمامی قوانين جدید، از این جلسه اعمال می‌شوند.

*اساتید جهت اطمینان از نوع کلاسشان در هر جلسه، برنامه‌ی کلاس ها را بررسی نمایند.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
#44
" خلاصه"


سرسرای عمومی هاگوارتز بر اثر طوفان تخریب شده و دامبلدور از خود جادوآموزان خواسته تا با جادو یا روش های دیگه، اونجا رو تعمیر کنن.
در ابتدا کسی تن به این کار نداد، ولی بعد از تصمیم دامبلدور برای دادن امتیاز به گروهی که اعضاش بیشترین مشارکت رو داشته باشن، همه برای بازسازی سرسرا دست به کار شدن. قرار شد تا امتیازدهی به گروه ها رو استاد درس وردهای جادویی، یعنی پروفسور زاموژسلی انجام بده.
همه به جنگل رفتن تا برای ساخت سرسرا مصالح جمع کنن و حالا جلوی درخت بلندی وایسادن تا پروفسور زاموژسلی قطعش کنه.




ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۲ ۱۷:۴۳:۲۰
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۲ ۱۷:۴۵:۱۶
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۲ ۱۹:۴۱:۳۳

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: تابلوی اعلانات
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ جمعه ۳۱ تیر ۱۴۰۱
#45
اردوی اول ترم 26 سالانه هاگوارتز

از شنبه 1 مرداد تا ساعت 23:59:59 جمعه 7 مرداد



جادوآموزان عزیزتر از جان!
مدیریت هاگوارتز مطلعه که شما بعد از دو هفته تلاش، حتی با وجود این وقفه‌ی دو روزه، شاید هنوز کمی خسته باشین. بالاخره تازه مدرسه آغاز شده و شاید هنوز به محیط درس و مطالعه عادت نکرده باشین. بنابراین مدیریت آگاه و به فکرِ مدرسه، اردویی برای شما تدارک دیده تا حسابی از فکر درس و مشق بیرون بیاین و شکرگزار ما باشید.

قبل از جزئیات اردو، بیاین اندک قوانینش رو با هم مطالعه کنیم.

* ظرفیت هر گروه در اردوها، مجزا از ظرفیت گروه دیگه و با توجه به جمعیت گروه تقسیم بر 3 محاسبه می‌شه. قوانین مربوط به شرکت با تعداد کم‌تر یا بیش‌تر از ظرفیت، مشابه با کلاس‌های هاگوارتزه. ظرفیت گروه‌ها برای اردوی اول به شکل زیره:

گریفیندور: جمعیت: 16 » ظرفیت: 5
ریونکلاو: جمعیت: 12 » ظرفیت: 4
اسلیترین: جمعیت: 8 » ظرفیت: 3
هافلپاف: جمعیت: 9 » ظرفیت: 3

* هر پست در اردوی اول از 10 امتیاز محاسبه می‌شه.

* هر عضو از هر گروه، تنها می‌تونه یک پست در طول اردو ارسال کنه.

* مهلت رزرو در اردوی اول حداکثر یک ساعت است.

* اردوی اول در قالب رول‌های ادامه‌دار و در تاپیک سرسرای عمومی انجام می‌شه.

* لطفا توجه داشته باشید که به ازای هر 7 الی 10 پستی که می‌خوره، خود مدیریت هاگوارتز رزروی داخل تاپیک با عنوان "رزرو خلاصه" می‌زنه تا خلاصه‌ی سوژه تا آخرین پست قرار داده بشه. تو این مدت هر عضوی که بخواد می‌تونه بدون معطلی و بدون توجه به این پست رزرو، تاپیک رو رزرو کرده و سوژه رو ادامه بده. چون پست مدیریت فقط شامل خلاصه‌ست، نه بیشتر. بنابراین نیازی به خلاصه کردن سوژه توسط اعضا نیست.

* پست شروع و پایان سوژه توسط خود مدیریت هاگوارتز زده می‌شه اما توی امتیازدهی لحاظ نمی‌شه. بنابراین مدیران هاگوارتز می‌تونن بعنوان جادوآموز تنها یک پست دیگه در حین سوژه ارسال کرده و برای گروهشون کسب امتیاز کنن. (لطفا توجه داشته باشید که رزرو مربوط به ارسال خلاصه، صریحا با عنوان "رزرو خلاصه" ارسال می‌شه. بنابراین هر رزرو دیگه‌ای از جانب مدیران هاگوارتز، به منزله‌ی شرکت بعنوان جادوآموز و ارسال روله. پس باید تا ارسال رول صبر کنید.)


سوژه‌ی اردوی اول - سرسرای عمومی
سرسرای عمومی هاگوارتز دچار تخریب شده و دامبلدور از خود جادوآموزان خواسته تا تعمیر اون رو برعهده بگیرن.
در نظر بگیرید که اکثر جادوآموزان در سال‌های اولیه هستن و هنوز با جادوهای زیادی آشنا نیستن و در نتیجه بدون چوبدستی و از روش‌های ماگلی اقدام به تعمیر سرسرا می‌کنن. یا حتی با چوبدستی! اما آیا این جادو ها بدون نقص اجرا میشن؟!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ جمعه ۳۱ تیر ۱۴۰۱
#46
اردوی اول ترم 26 هاگوارتز


-یافتم! یافتم!

سرها به طرف پلاکس برگشت که روی تپه ای از خاک و سنگ ایستاده و قلمویی با دسته‌ی شکسته را بالا گرفته بود. در آن شرایط، این چیزی نبود که بقیه را خوشحال و واکنشی غیر از بی اعتنایی نصیب پلاکس کند.

-کل هفته‌ی گذشته رو تو فکر اینکه روی میز صبحونه جا گذاشتمش گذروندم. وقتی دیدم سرسرا به همچین روزی افتاده اصلا امید نداشتم به پیدا شدنش. این یه معجزه‌ست!

حتی شفاف سازی پلاکس هم موثر واقع نشد. تمام دانش آموزان و اساتید، در میان خرابه ای که سابقا سرسرای عمومی بود ساکت ایستاده و به آثار طوفان شب گذشته خیره شده بودند.

-پروفسور دامبلدور! چطور همچین فاجعه‌ای رخ داده؟ مگه شما نگفتین که طلسم های ایمنی رو قبل ترک قلعه فعال می‌کنید؟
-مینروا، بابا جان... می‌دونی؟ اممم... اون فروشگاه بزرگه رو یادته؟ آره آره همون که به زور منو ازش خارج کردین، اونجا آبنبات های لیمویی خیلی خوبی داره! اتفاقا یکم تو جیبم دارم، می‌خوای؟ نه؟ اشکالی نداره، خودم می‌خورم.

دامبلدور آبنباتی بالا انداخته و با دیدن چشمان منتظر مک گوناگل و بقیه اساتید، ناچار به ادامه حرفش شد.
-داشتم می‌گفتم بابا جان. هیچ نیرویی قدرتمند تر از عشق نیست! منم که خودت می‌دونی چقد عاشق آبنبات لیمویی ام؛ اینه که هوش و حواس نموند برام.

دامبلدور شانس آورده بود که طی هفته گذشته، اساتید در فروشگاه های هاگزمید و اسکله تفریحی دلی از عزا در آورده و حالا کنترل خشم برایشان تا حدودی ممکن بود.
-بسیار خب پروفسور، الان باید چه کار کنیم؟ تا وقتی سرسرا تعمیر نشه هیچ کاری نمیشه کرد!
-نگران نباش پومانا، یه فکری براش می‌کنیم.

دامبلدور نگاهش را از اساتید گرفته و به جیبش دوخت. چیزی جز آبنبات های رنگارنگ دیده نشد. این بار سعی کرد افق دیدش را گسترش دهد، که ظاهرا نتیجه موفقیت آمیز بود!
-عزیزانم!

تنها چیزی که دانش آموزان انتظارش را نداشتند، سخنرانی دامبلدور در آن شرایط بود.

-می‌دونم که این اردوی یک هفته ای حسابی بهتون خوش گذشته. حالا نظرتون چیه که ادامه‌ش بدیم؟

عالی بود! زمزمه هایی همراه با خنده در میان دانش آموزان به راه افتاد. تا زمانی که سرسرا بازسازی شود، در چادرهای نزدیک اسکله می‌ماندند و اساتید ناچار بودند کلاس ها را دیرتر شروع کنند.

-این بار، همین‌جا! هیچ چیز به اندازه کنار هم بودن لذت بخش نیست. ما با هم سرسرای قشنگمون رو بازسازی می‌کنیم. شک نکنید که از روز اولش هم بهتر میشه!

سکوت مرگباری در میان جمعیت برقرار شد. حالا منظور دامبلدور از ادامه‌ی اردو مشخص شده بود. اما آیا او انتظار داشت نتیجه‌ی کار چند دانش آموز بهتر از بنیانگذاران هاگوارتز شود؟!

-کوچیکتر ها هم نگران نباشن، نیازی نیست که تمام کارها رو با جادو انجام بدین.

دهان ها باز شدند ولی صدایی از آن‌ها خارج نشد. چه باید می‌گفتند؟!

-خب دیگه... زودتر دست به کار بشید. اگه کاری داشتید، می‌تونید منو تو دفترم پیدا کنید.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ جمعه ۳۱ تیر ۱۴۰۱
#47
نقل قول:

اسکورپیوس مالفوی نوشته:
سلام خدمت مدیران.

خواستم بپرسم مشارکت کننده های برتر تو کلاسا و یا کسایی که بیشترین امتیاز رو کسب کردند به چه شیوه ای اعلام میشن؟

بعد هر جلسه؟ آخر ترم؟ و یا پایان هر فصل؟



سلام اسکور!

طبق رسم هر ترم هاگوارتز در پایان کلاس ها و اردو ها، زمانی که قراره امتیازات نهایی هر گروه مشخص بشه برای تعیین قهرمان هاگوارتز، مشارکت کننده های برتر در دو گروه (یکی برای کلاس ها و دیگری برای اردو ها) تعیین و بابتش به گروه های اونها امتیازی اضافه میشه.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: تابلوی اعلانات
پیام زده شده در: ۰:۰۴ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۱
#48
× تغییر در قوانین ترم 26 سالانه هاگوارتز ×



مدیریت هاگوارتز با توجه به ایرادات مشاهده شده در جلسه‌ی اول هاگوارتز و استقبال کم جادوآموزان، مشکل‌یابی کرده و برای حل آن‌ها برخی قوانین تغییر پیدا کرده است که از جلسه‌ی دوم اعمال خواهند شد. تنها بند 2 و 3 هستند که برای جلسه‌ی اول نیز اعمال خواهند شد.

به طور خلاصه تغییری که در قوانین رخ داده است به شکل زیر است:

1. به جای این که هر 6 کلاس تابستانی شامل تکالیف رول باشند، هر جلسه 3 کلاس شامل تکالیف تماما رول و 3 کلاس شامل تکالیف تماما غیر رول خواهد بود. (براین اساس اساتید مجددا برنامه‌ی کلاس‌ها را چک کنند.)
2. اساتید دیگر موظف نیستند امتیاز نهایی گروه را محاسبه کنند و تنها مشخص کردن امتیاز فردی جادوآموزان کافی است.
3. سیستم امتیازدهی در صورتی که تعداد افراد شرکت‌کننده کم‌تر از ظرفیت باشد تغییر کرده است.
4. ظرفیت هر گروه دیگر با تقسیم بر 3 محاسبه نمی‌شود و روش جدیدی اتخاذ شده است.
5. نوع کلاس‌های فصل زمستان مشخص شده است.


در ادامه بخشی از قوانین آمده است که با توجه به بندهای ذکر شده تغییر پیدا کرده است. روی قوانین قدیمی خط کشیده شده است و صورت تغییر یافته‌ی آن زیر آن ذکر شده است.


امتیازدهی

* طرز محاسبه‌ی امتیازات هر گروه به این شکل است:
1. اگر افراد شرکت‌کننده در کلاس کم‌تر یا مساوی ظرفیت گروه باشد، امتیاز ها جمع شده، سپس تقسیم بر ظرفیت همان گروه می شود.
2. اگر افراد شرکت‌کننده در کلاس بیشتر از ظرفیت همان گروه بود، میانگین گرفته می‌شود.

* ظرفیت هر گروه مجزا از ظرفیت گروه دیگر و با توجه به جمعیت آن گروه تقسیم بر 3 محاسبه می‌شود که هر جلسه این ظرفیت از نو محاسبه شده و در تاپیک تابلوی اعلانات به اطلاع همگان می‌رسد.


* طرز محاسبه‌ی امتیازات هر گروه به این شکل است:
1. اگر تعداد افراد شرکت‌کننده در کلاس کم‌تر از ظرفیت گروه باشد، امتیاز ها جمع شده، به ازای هر تعداد کم‌تر از ظرفیت، 5 امتیاز کسر شده، سپس تقسیم بر تعداد شرکت‌کنندگان می شود.
2. اگر تعداد افراد شرکت‌کننده در کلاس برابر با ظرفیت گروه باشد، امتیازها جمع شده و تقسیم بر ظرفیت می‌شود.
3. اگر تعداد افراد شرکت‌کننده در کلاس بیشتر از ظرفیت همان گروه بود، میانگین گرفته می‌شود.

* ظرفیت هر گروه در کلاس‌ها، مجزا از ظرفیت گروه دیگر محاسبه می‌شود. به این صورت که گروه با جمعیت زیر 10 ظرفیت 2، جمعیت زیر 20 ظرفیت 3 و...

* ظرفیت هر گروه در اردوها، مجزا از ظرفیت گروه دیگر و با توجه به جمعیت آن گروه تقسیم بر 3 محاسبه می‌شود که برای هر اردو این ظرفیت از نو محاسبه شده و در تاپیک تابلوی اعلانات به اطلاع همگان می‌رسد.


اساتید

* مجموع امتیازات تکالیف هر کلاس از 30 امتیاز است که حداقل 15 امتیاز آن باید به نوشتن رول اختصاص یابد. توجه داشته باشید که تکلیف شما می‌تواند تک سوالی و تنها به شکل رول باشد و تمام 30 امتیاز را به خود اختصاص دهد.

* (مخصوص تابستان) اساتید مجاز هستند که به انتخاب خود، جادوآموزان را موظف کنند که تکلیف رول کلاسشان را در همان کلاس، یا در یکی از تاپیک‌های انجمن‌های ایفای نقش ارسال کنند.

* (مخصوص پاییز و زمستان) اساتید باید تاپیک تابلوی اعلانات را دنبال کرده و با توجه به برنامه‌ای که مدیریت هاگوارتز مشخص کرده است، تکلیف رول کلاسشان را در همان کلاس، یا در یکی از تاپیک‌های انجمن‌های ایفای نقش بدهند.

* ((مخصوص تابستان) اساتید حتما باید تا ساعت 23:59 روز مشخص شده برای تدریس جلسه‌ی بعد، امتیازات دانش‌آموزان در جلسه‌ی قبل را در کلاسشان ارسال کنند. هم‌چنین ارسال امتیازات خام جادوآموزان بدون ریز نمرات، به همراه امتیاز نهایی هر گروه در تاپیک تابلوی شنی امتیازات نیز اجباری است.

* (مخصوص پاییز و زمستان) اساتید حتما باید تا ساعت 23:59 یک هفته بعد از به اتمام رسیدن مهلت ارسال تکالیف هر جلسه، امتیازات دانش‌آموزان برای همان جلسه را در کلاسشان ارسال کنند. هم‌چنین ارسال امتیازات خام جادوآموزان بدون ریز نمرات، به همراه امتیاز نهایی هر گروه در تاپیک تابلوی شنی امتیازات نیز اجباری است.


* (مخصوص تابستان) مجموع امتیازات تکالیف هر کلاس از 30 امتیاز است.

* (مخصوص پاییز و زمستان) مجموع امتیازات تکالیف هر کلاس از 20 امتیاز است.

* کلاس‌ها از این پس به دو دسته‌ی عمومی و اختصاصی تقسیم می‌شوند که تکالیف دروس عمومی تماما غیر رول و تکالیف دروس اختصاصی تماما رول می‌باشد. اساتید باید تاپیک تابلوی اعلانات را دنبال کرده و با توجه به برنامه‌ای که مدیریت هاگوارتز مشخص کرده است، در هر جلسه نوع کلاس خود را پیدا کرده و با توجه به آن تکالیفشان را بدهند.

* اساتید نیازی به محاسبه‌ی امتیازات نهایی یک گروه ندارند و همین که امتیازات تک‌تک دانش‌آموزان را مشخص کنند کفایت می‌کند. مدیریت هاگوارتز پس از ارسال امتیازات هر جلسه توسط اساتید در تاپیک تابلوی شنی امتیازات، نسبت به ویرایش و افزودن امتیاز نهایی هر گروه در تاپیک شرح امتیازات اقدام خواهد کرد.

* ((مخصوص تابستان) اساتید حتما باید تا ساعت 23:59 روز مشخص شده برای تدریس جلسه‌ی بعد، امتیازات دانش‌آموزان در جلسه‌ی قبل را در کلاسشان ارسال کنند. هم‌چنین ارسال امتیازات خام جادوآموزان بدون ریز نمرات در تابلوی شنی امتیازات نیز اجباری است.

* (مخصوص پاییز و زمستان) اساتید حتما باید تا ساعت 23:59 یک هفته بعد از به اتمام رسیدن مهلت ارسال تکالیف هر جلسه، امتیازات دانش‌آموزان برای همان جلسه را در تاپیک دفتر ثبت نمرات ارسال کنند. هم‌چنین ارسال امتیازات خام جادوآموزان بدون ریز نمرات در تابلوی شنی امتیازات نیز اجباری است.


ناظران گروه‌های چهارگانه هاگوارتز

* (مخصوص پاییز و زمستان) به صورت چرخشی دو کلاس از چهار کلاس اول اختصاصی بوده و دو کلاس دیگر عمومی خواهد بود. تکالیف کلاس‌های اختصاصی باید به صورت ارسال رول در یکی از تاپیک‌های انجمن‌های ایفای نقش باشد. کلاس‌های دوم هر گروه (در صورت انتخاب) تماما عمومی هستند.


× بزودی این پست با توجه به قوانین جدید ویرایش خواهد شد. ×


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
#49
۱.برام توضیح بدید که به نظر شما در گذشته هاگوارتز توی چه پوشش ضدماگلی ای بوده و چطور ساخته شده که ماگل ها متوجهش نشدند؟ آیا فقط جادو دخیل بوده؟ چه جادویی؟ آیا از حیله های ماگلی و جادویی با هم استفاده شده؟ با تخیلتون برام توضیح بدید! حداقل سه پاراگراف ازتون تکلیف میخوام. (۱۰نمره)

می‌دونید پروفسور، ایجاد موقعیت خطرناکی که باعث دور شدن همه ماگل ها بشه یه جورایی... غیر ممکنه! هر جوری هم باشه بالاخره برای یه عده جذابیت داره؛ مگر اینکه مطمئن بشن جونشون در خطره! اینجاست که دمشون رو می‌ذارن روی کولشون و فرار می‌کنن. برای همین هم بنیان گزاران تصمیم گرفتن یه مدت شرایطی ایجاد کنن که هر کسی به اونجا نزدیک شد، فکر کنه توی قلعه جنگه و نزدیکش نشه. برای این کار هم یه مدت گودریک گریفیندور شمشیر معروفش رو توی هوا می‌چرخوند تا به بیل و کلنگ های در حال پرواز برخورد کنه و صدای برخورد شمشیر ایجاد کنه.

البته که ایده‌ی گودریک کارساز بود ولی بعد یه مدت صدای اعتراض بقیه در اومد که ما این همه زحمت می‌کشیم ولی تو شمشیربازی می‌کنی. درسته که قصد گودریک خیر بود ولی توی اون شرایط پر کار و استرس همه خسته بودن دیگه. برای همین یه سری از قاشق و چنگالای هلگا هافلپاف رو از یکی از درختای اون نزدیکیا آویزون کردن و با طلسم سونوروس صدای برخوردشون رو بلند کردن. این ایده، هم جایگزین خوبی بود و هم گودریک می‌تونست به کارهای مهمتری مثل کمک به سالازار تو نصب چوب پرده ها و برق انداختن سقف سرسرای اصلی بپردازه که البته توی مورد دوم موفق نبودن و به شفافیت لازم نرسیدن. برای همین طلسمی اجرا کردن که آسمون بیرون قلعه رو شبیه سازی کنه.

بالاخره این صدای جنگیدن هم تا یه مدت جواب میده... بعد از اینکه عده ای سعی کردن مخفیانه وارد قلعه بشن تا اگر جنگی در کار بود برای خودشون غنیمت جمع کنن، چهار بنیان گزار تصمیم گرفتن راه دیگه ای رو امتحان کنن. هلگا که خیلی خوب گیاه ها رو می‌شناخت، تعداد زیادی گیاه سمی که خطر زیادی نداشتن رو اطراف قلعه کاشت تا اگر کسی خواست نزدیکشون بشه با عطسه های پشت سر هم یا جاری شدن آب بینی و اشک، از اون منطقه دور بشه. روونا هم با طلسم فورنان كیولاس بقیه گیاه های اونجا رو مسموم کرد که هرکسی بهشون برخورد کرد بدنش پر از جوش بشه و همونطور که خودش رو می‌خارونه از اون گیاه ها دور بشه. البته فکر کنم هنوز یه تعدادی از این گیاه ها اطراف قلعه هستن پروفسور، چون از دیروز که رفتم یه چرخی بزنم دارم عطسه می‌کنم.


۲.توی یک رول داستان خودتون درحالی که یکی از رازهای قلعه رو کشف می کنید برام بنویسید. چه رازی یا چه مکانی رو کشف می کنید؟ ممکنه اتفاق خوبی باشه یا بد! یا هردو، به خودتون بستگی داره. ازتون فضاسازی خوب و استفاده از تخیل و خلاقیتتون رو میخوام. درمورد موضوع آزادی کافی دارید. (۲۰نمره)


سقف سرسرای عمومی همانند آسمان بالای قلعه، نور دل انگیز خورشید را به نمایش گذاشته و ابرهای پنبه‌ای کوچک و بزرگ را در دل خود پخش کرده بود. دانش آموزان پشت میزهای طویل گروه‌هایشان نشسته و مشغول صرف صبحانه بودند.البته عده ای هم بودند که کل شب گذشته را مشغول پر کردن طومارهای کاغذ پوستی کلاس معجون سازی بوده و حالا روی میز، کمبود خوابشان را جبران می‌کردند. اما بقیه با شور و هیجان مشغول گفت و گو با دوستانشان بودند یا با ولع تمام سعی می‌کردند شکمشان را از دستپخت جن های خانگی سیر کنند.

در یک سوی میز ریونکلاو ظرف پوره‌ی سیب زمینی خالی شده، بشقاب یکی از دانش آموزان از آن پر بود و در بطری آب کدو حلوایی هم چیز زیادی باقی نمانده بود. البته در گوشه دیگری از میز، سینی های خوراکی تغییر چندانی نکرده بودند و دانش آموزان به یک تکه پای سیب یا کمی نیمرو و توت وحشی اکتفا کرده بودند. در سویی دیگر هم... یک سو نشسته بود که از کم اشتها بودن دوستش نهایت استفاده را برده و برای سومین بار بشقابش را از خوراک قارچ جنگلی پر می‌کرد. البته لینی کم اشتها نبود، فقط معده اش با خودن یک دانه لوبیا یا نخود سبز کاملا پر میشد.

در میان آن همهمه‌ی دانش آموزان و صدای به هم خوردن قاشق و چنگال هایشان، صدایی که از خارج قلعه به گوش رسید و هر لحظه نزدیک تر میشد، همه را به سکوت واداشت و نگاه ها را به پنجره‌ی نزدیک میز اساتید دوخت. جغدهای کوچک و بزرگ پشت سر هم وارد سرسرا شدند و هر یک پس از تحویل بسته، نامه یا روزنامه ای به صاحبش، از سرسرا خارج شدند تا برای استراحت به جغددانی بروند. سو مجله‌ی کلاهِ روز را ورق زد و نگاهی به طرح های جدید انداخت. اما یک لحظه، گویی چیزی به یادش آمده باشد، آن را کنار گذاشته و به طرف لینی برگشت.
-امروز هم نامه نداشتی؟
-نه.
-الان بیشتر از سه هفته شده که هیچ صحبتی با خانواده‌ت نکردی. دلت براشون تنگ نشده؟
-امممم... چرا چرا. خب من دیگه برم.

سو به خوبی می‌دانست لینی چه قدر به خانواده‌اش وابسته است. تا مدتی پیش تقریبا هیچ روزی نبود که نامه ای به آنها نفرستد یا آنها چیزی برایش ارسال نکنند. این شرایط اصلا عادی به نظر نمی‌رسید و سو هم دیگر نمی‌توانست جلوی کنجکاوی اش را بگیرد. با نگاهی از پشت پرده ای از اشک، با صبحانه‌ی محبوبش وداع کرد و به آرامی به دنبال لینی به راه افتاد.

هنوز تا شروع کلاس ها نیم ساعت باقی مانده بود و برای همین، راهرو ها تقریبا خالی بودند. برخلاف تصور سو، لینی به کلاس تاریخ جادوگری نرفت، بلکه راهش را به طرف راهرویی دیگر کج کرد و در پیچ آن ناپدید شد. سو خودش را به سرعت به انتهای راهرو رساند و لحظه ای قبل از آن که لینی متوجه حضورش شود، پشت مجسمه ی برنزی رنگی مخفی شود.
-داره چه کار می‌کنه؟

لینی مقابل دیواری ایستاده و چند بار اطرافش را نگاه کرد. نوک چوبدستی اش را به سه آجر زد و با کمی مکث، دو بار روی آجر دیگری زد. آجرها تکانی خوردند و به آرامی از هم فاصله گرفتند. طولی نکشید که حفره ای به اندازه‌ی یک کف دست روی دیوار ایجاد شد و لینی به درونش پرید. سو با چند قدم روی پنجه هایش به طرف آن حفره رفت و با فاصله کمی از آن، متوقف شد. گوش هایش تیز شد. به نظر یم‌رسید لینی به کسی صحبت می‌کرد. نمی‌توانست آنچه را که می‌شنید باور کند؛ صدای حرف زدن، آرام و پچ‌پچ گون بود ولی سو به خوبی صاحبان آن صداها را می‌شناخت. کمتر از سه ماه قبل در ایستگاه نه و سه چهارم، یکی از آن ها خداحافظی گرمی با سو کرده بود و دیگری هم به اون سپرده بود که مراقب لینی باشد تا غذایش را به موقع بخورد.

سو از دیوار فاصله گرفت. صدای بال زدن پیکسی ها کم و کمتر شد. در راه کلاس تاریخ جادو، به یاد سخنرانی ابتدای سال پروفسور دامبلدور افتاد.
نقل قول:
... و همگی مطمئن باشید که ما اینجا برای هر مشکلی یک راه حل پیدا می‌کنیم. و این کار رو با هم انجام میدیم!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: ماجراهای دولت هجدهم
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۱
#50
- افراد آماده، چوبدستی هاتون رو حاضر کنید... وارد بشید!

شپلخ!

تیم آلفا جلوی درب ورودی عمارت پخش زمین شده و گیج و منگ به یکدیگر نگاه می‌کردند. در باز بود و خود با چشمانی که متعلق به خودشان بود، دیدند که مرگخواران یک به یک از همان در خارج شده و به دنبال بستنی یخی به عقب کامیون پریده بودند. البته مرگخواران تقصیری نداشتند، هوا گرم بود!

-چی شد؟ چرا نرفیتن داخل؟
-نمیشه... یه چیزی جلوی در بود.
-طلسم محافظه.

همه به طرف سو برگشتند که به دیوار تکیه داده و آنها را تماشا می‌کرد.

-ارباب این طلسم رو کار گذاشتن که جز مرگخوارا کسی نتونه وارد بشه. الکی تلاش نکنید.

آرایش نظامی تیم آلفا شکل تازه ای به خود گرفت که بی شباهت به محاصره نبود.
- و تو هم مرگخواری! ما رو ببر داخل.
- چیزه... آخه... نمیشه.
-می‌خوایم لرد سیاه رو به یه جشن ببریم. دوست نداری که بفهمن باهامون همکاری نکردی. نه؟

سو نگاهی به مردان عجیب روبرویش، نگاه دیگری به در و در آخر هم نگاهی به پنجره‌ی بالای سرش انداخت.
- ارباب! ارباب! ارباب! ارباب! ارباب! ارباب!

سربازان همگی ترسیده و آماده‌ دفاع شدند.

-سول! وقتی یه بار صدامون می‌کنی صبر کن تا جواب بدیم. اگه جواب ندادیم هم دیگه صدامون نکن چون مطمئنا صداتو شنیدیم و قصد پاسخگویی نداریم!
-ارباب اینا می‌خوان شما رو ببرن جشن!

سر لرد سیاه از پنجره نمایان شد. چشمانش را ریز کرده و نگاهی به سربازان انداخت.
-قرار است از ما تجلیل کنند؟
-قطعا ارباب! هیچ دلیل دیگه ای نمی‌تونه داشته باشه.

دقیقه ای بعد، لرد سیاه پشت کامیون در حال پرواز در کنار مرگخوارانش نشسته، به ضیافتی که به افتخار او بود و متن سخنرانی اش می‌اندیشید. درست مثل وزیر سحر و جادو!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.