هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: چه چیزی بدتر از مرگ وجود داره؟
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۰
#41
تو کتاب هم گفته زندگی بدون روح. منم با هرمیون موافقم😝


در یک شرایط سخت:
یک گریفندوری برای تو می میرد♥♥
یک اسلیترینی برای تو می کشد💚💚
یک هافلپافی با تو می میرد💛💛
یک ریونکلا یی کاری می کند که هیچ = نمیرد💙💙تصویر کوچک شده


پاسخ به: به نظرتون اگه لی لی به جای جیمز با اسنیپ ازدواج میکرد،جیمز چیکار میکرد؟ذات اسنیپ بهتر بود یا جیمز؟
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۰
#42
خب زات اسنیپ بهتر بود چون به ارزو ش رسیده بود. جیمز هم با یکی دیگه ازدواج می کرد.
اسم لی لی هم به جای لیلی پاتر می شد لیلی اسنیپ! 😂😂


در یک شرایط سخت:
یک گریفندوری برای تو می میرد♥♥
یک اسلیترینی برای تو می کشد💚💚
یک هافلپافی با تو می میرد💛💛
یک ریونکلا یی کاری می کند که هیچ = نمیرد💙💙تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۸:۲۱ شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۰
#43
هری به ارامی وارد قدح اندیشه شد. وارد خاطره هایی شد که از سیریوس قبل از مرگش گرفته بود. ناگهان خود را در قطار سریع و سیر هاگوارتز یافت. در ان کوپه سه پسر هم سن و سال هری نشسته بودند. هری بلافاصله انها را شناخت. پدرش جیمز که مویش مثل موی هری نامرتب بود به پسر دیگر گفت: سیریوس ببین کی اینجاست! زرزروس! سیریوس خندید. اما پسر دیگر که هری به دقت نکرده بود سرش را در کتابی برد و چیزی نگفت. او لوپین بود. جیمز گفت بیا دیگه ریموس بیا حال می ده. لودین جواب نداد. جیمز و سیریوس از کوپه خارج شدند. در کوپه ی اسنیپ را باز کردند. جیمز گفت:
چطوری زرزرو......
ــ باز که شمایین! 😡
این صدای دختری زیبا بود با موهای بلند و قشنگ. هری بلافاصله او را شناخت.....او مادرش لی لی بود.
ــ زود باشین از اینجا برین! کاریش نداسته باشین

جبمز گفت: خب.... ما میخواستیم تو رو به کوپه مون دعوت کنیم. راستش اصلا کاری با زرزروس نداشتیم.
ـــ به این اسم صداش نکن!
لیلی این را گفت و جیمز و سیریوس را به بیرون هل داد و در کوپه را محکم بست.
سیریوس در حالی که اخم کرده بود گفت:بیا جیمز ولش کن.این همه دختر چرا چسبیدی به اونز؟
سپس اورا مشید و به داخل کوپه برد. لوپین گفت: جیمز منم با سیریوس موافقم.اون دختر مشنگ زاده با تو دوست نمیشه.
جیمز چیزی نگفت و وسایلش را جمع کرد و از قطار خارج شد و به سمت کالسکه هایی رفت که انها را به قلعه می رساندند.






افسوس که همه ی انها لی لی و جیمز اسنیپ و روپین و سیریوس به قتل رسیدند

واقعا زحمت کشیدم قبول کنید♥♥
یه داستان دیگه هم نوشتم که اگه ایت قبول نشد حداقل اون بشه:





پروفسور مک گونگال فریاد زد.
ــ هرماینی گرنجر
من از بین دانش اموزان گذشتم و روی صندلی نشستم کلاه به ارامی گفت: خب یه مشنگ زاده ای خیلی هم باهوشی اما خیلی هم شجاعی نمی دونم خوبه تو کدوم گروه بری....
گیریفندور یا ریونکلا؟ نظر خودت چیه؟
گفتم: خب من گریفندور رو بیشتر دوست دل م شنیدم همه جادوگران بزرگ تو اون گروه بودن... مثلا دامبلدور
خب باشه ازکمک ممنونم
ـــ گریفندور
کلاه را سر صندلی گذاشتم و به سمت میز گریفندور رفتم. شام که خوردیم پرسی برادر بزرگ رون مارو به خوابگاه رسوند. اتاق من و دخترانی به اسم رز و لاوندر و پروتی یکی بود به سمت تختم رفتم و دراز کشیدم ان شب از خستگی خیلی زود خوابم برد......



سلام. خوش اومدید به کارگاه داستان نویسی!

شما با نوشتن آشنایید و مشخصه که سعی خودتون رو کردید. بیشترین مشکل پستتون اینه که تلاش کردید شبیه کتاب و طبق کتاب بنویسید که واقعا لازم نیست و می‌توانستید با خلاقیت خودتون داستان‌های قشنگتری هم بنویسید. اما فعلا می‌تونم بگم...

تایید شد!


مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط qwe در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۸ ۸:۲۵:۱۶
ویرایش شده توسط qwe در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۸ ۸:۴۳:۳۰
ویرایش شده توسط qwe در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۸ ۱۶:۲۸:۱۶
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۸ ۱۸:۳۴:۱۹
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۸ ۱۸:۳۴:۴۷

در یک شرایط سخت:
یک گریفندوری برای تو می میرد♥♥
یک اسلیترینی برای تو می کشد💚💚
یک هافلپافی با تو می میرد💛💛
یک ریونکلا یی کاری می کند که هیچ = نمیرد💙💙تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.