هری به ارامی وارد قدح اندیشه شد. وارد خاطره هایی شد که از سیریوس قبل از مرگش گرفته بود. ناگهان خود را در قطار سریع و سیر هاگوارتز یافت. در ان کوپه سه پسر هم سن و سال هری نشسته بودند. هری بلافاصله انها را شناخت. پدرش جیمز که مویش مثل موی هری نامرتب بود به پسر دیگر گفت: سیریوس ببین کی اینجاست! زرزروس! سیریوس خندید. اما پسر دیگر که هری به دقت نکرده بود سرش را در کتابی برد و چیزی نگفت. او لوپین بود. جیمز گفت بیا دیگه ریموس بیا حال می ده. لودین جواب نداد. جیمز و سیریوس از کوپه خارج شدند. در کوپه ی اسنیپ را باز کردند. جیمز گفت:
چطوری زرزرو......
ــ باز که شمایین! 😡
این صدای دختری زیبا بود با موهای بلند و قشنگ. هری بلافاصله او را شناخت.....او مادرش لی لی بود.
ــ زود باشین از اینجا برین! کاریش نداسته باشین
جبمز گفت: خب.... ما میخواستیم تو رو به کوپه مون دعوت کنیم. راستش اصلا کاری با زرزروس نداشتیم.
ـــ به این اسم صداش نکن!
لیلی این را گفت و جیمز و سیریوس را به بیرون هل داد و در کوپه را محکم بست.
سیریوس در حالی که اخم کرده بود گفت:بیا جیمز ولش کن.این همه دختر چرا چسبیدی به اونز؟
سپس اورا مشید و به داخل کوپه برد. لوپین گفت: جیمز منم با سیریوس موافقم.اون دختر مشنگ زاده با تو دوست نمیشه.
جیمز چیزی نگفت و وسایلش را جمع کرد و از قطار خارج شد و به سمت کالسکه هایی رفت که انها را به قلعه می رساندند.
افسوس که همه ی انها لی لی و جیمز اسنیپ و روپین و سیریوس به قتل رسیدند
واقعا زحمت کشیدم قبول کنید♥♥
یه داستان دیگه هم نوشتم که اگه ایت قبول نشد حداقل اون بشه:
پروفسور مک گونگال فریاد زد.
ــ هرماینی گرنجر
من از بین دانش اموزان گذشتم و روی صندلی نشستم کلاه به ارامی گفت: خب یه مشنگ زاده ای خیلی هم باهوشی اما خیلی هم شجاعی نمی دونم خوبه تو کدوم گروه بری....
گیریفندور یا ریونکلا؟ نظر خودت چیه؟
گفتم: خب من گریفندور رو بیشتر دوست دل م شنیدم همه جادوگران بزرگ تو اون گروه بودن... مثلا دامبلدور
خب باشه ازکمک ممنونم
ـــ گریفندور
کلاه را سر صندلی گذاشتم و به سمت میز گریفندور رفتم. شام که خوردیم پرسی برادر بزرگ رون مارو به خوابگاه رسوند. اتاق من و دخترانی به اسم رز و لاوندر و پروتی یکی بود به سمت تختم رفتم و دراز کشیدم ان شب از خستگی خیلی زود خوابم برد......
سلام. خوش اومدید به کارگاه داستان نویسی!
شما با نوشتن آشنایید و مشخصه که سعی خودتون رو کردید. بیشترین مشکل پستتون اینه که تلاش کردید شبیه کتاب و طبق کتاب بنویسید که واقعا لازم نیست و میتوانستید با خلاقیت خودتون داستانهای قشنگتری هم بنویسید. اما فعلا میتونم بگم...
تایید شد!مرحلهی بعد: گروهبندی!