Previously on khoone 12 Gremauld:
داستان کاملا انتحاری و در راستای ادای دین به استاد فقید ژانگولر پیش میره
و از این قراره که دامبلدور که داره سالهای طلاییش رو توی جزایر قناری و بعضا کشور دوست و همسایه،جزایر طوطی سپری میکنه و جادو رو گذاشته کنار و اینا تا به دوران اوج برگرده! و همزبونش شدن ققنوس و بقیه جک و جونورا! بهش خبر میرسه که جیمز زبونم لال یه بلایی سرش اومده و ققی رو میفرسته تا صحت و سقمش رو بررسی کنه. همین موقعم دو تا مرگخوار از راه میرسن و از بی جادویی دامبلدور استفاده میکنن و به نظر من که خلع سلاحش کردن ( دوستان از پشت اشاره میکنن ولی اون که چوب نداشت که بخواد خلع سلاح بشه!
) و اینک ادامهی ماجرا:
===================
شنا شنا شنا میکنیم... بال بال بال بال میزنیم ... بال بال بال میزنیم
ققی همینطوری بال بال زنان و هن هن کنان و «عجبب غلطی خوردم» گویان از فراز جزایر طوطی و طاووس و عقاب و کلاغ رد میشد وحتی وقتی از روی جزیرهی سیمرغ رد شد برخلاف همیشه یه توک پا نرفت پیش رفیق قدیمیش یه قلیون با هم بکشن و دیداری تازه کنن.
سه روز و پنج ساعت و شصت و هفت دیقه طول کشید.. اهم.. دوستان مجددا اشاره میکنن شصت و هفت دیقه نداریم... سه روز و پنج ساعت و شصت و هفت دقیقه طول کشید ولی کلاغه به خونهش نرسید!
اما ققی که کلاغ نبود و هرچند خونه دست پرسی بود ولی هنوز راه ورودشو بلد بود.
گوپس بم شپلخ دیششششش
-
ققی خاکالود با شنیدن صدای جیغ دونخطه دی زنان شد و اینور و اونور کلهش رو دراز کرد تا جیمزو پیدا کنه ولی تنها چیزی که دید کلهی قرمر موفرفری پرسی بود که یه ساتور دستش بود.
-
(شما در نظر بگیر این چماق همون ساتوره)
- قووورت
- خودت با زبون خوش بپر تو قابلمه تا قیمه قیمهات نکردم.
ققی که کلا تنها چیزی که میدید برق نوک آلت قتالهی پرسی بود و قابلمهی روی گاز، تقریبا فلج شده بود و هر چی طلسم مرغی بلد بود زیر لب میگفت و فکر نمیکرد هیچوقت مرگ انقدر نزدیکش باشه اونم تو خونه گریمالد. بالاخره به هزار بدبختی خودشو جم کرد:
- باب منم فاوکس!
ملت گریمالد به حالت
به ققی نگاه میکردن و سکوت عجیبی در آشپزخانه حکمفرما شده بود. مودی چشم جادوییش تو کاسه هی اینور و اونور میرفت، تو گویی دنبال ضبط صوتی چیزی میگشت که ببینه کیه جای فاوکس حرف میزنه. آخرش دلش طاقت نیاورد و گفت:
- فاوکس؟ تو از کی حرف میزنی؟ اینجا چیکار میکنی؟
- اینو از مروپ گانت بپرسید
بریم سر اصل مطلب.. مهریه کجاست.. یعنی جیمز کجاست؟
- بوقی این همه آدم اینجاست،دنبال اون جیغولک میگردی؟
فاوکس که اشک تو چشاش حلقه زده بود، قدقدی کرد و بعد خودشو کنترل کرد و توضیح داد که چه اتفاقی افتاده. ظاهرا فقط یک نفر میدونست همهی اینا بلوف مرگخوارانه و بس. رون ویزلی در حالی که دستمالشو دست فاوکس میداد، گفت:
- باب جیمز با این داوش ما بحثش شد رفته نارگیل.
- ینی زندهاست؟ ینی اون نامه چرت و پرت بوده؟
- آره باو. این پرسی دو تا گنده بارش کرد اونم بهش برخورد رفت.
ققی که صحنهی آخری که از دامبلدور در محاصرهی مرگخوارا دیده بود جلو چشمش بود، اعلام کرد:
- سبک سفر میکنیم! نارگیل سر راهمونه. اول جیمزو برمیداریم بعدم میریم پیش دامبلدور.
- YEEEEEEEEEEEEEEAAAAAAAAAAAAAAAAAAAH!