هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۰
زنده باد ارباب کبیر لرد ولدمورت همیشه جاوید فراابرقدرت تاریخ جادوگری!
جان نثارم ارباب!

روم به تیفال! روم سفید! اتفاق خیلی بدی افتاده. چند وقت پیش که آستینم رو بالا زدم که فشار خونم رو بگیرم... اوه ارباب... دیدم که... با چه رویی بگم... دیدم که... امون بده ارباب... دیدم که... علامت شومم رو دزدیدن!
نامردا، پیام شخصی هامم بردن. خوبه جای جنسامو دو روز قبلش عوض کردم وگرنه بیچاره می شدم. کلا دزد زیاد شده ارباب. هالی ویزارد رو با اون عظمتش دزدیده بودن! دیشب فهمیدم، کلی داد و هوار کردم. وقتی فهمیدن من فهمیدم، صبح زود یواشکی آوردن تو عناوین مهم نصبش کردن که یعنی مثلا؛ نخیرم دزدیده نشده و جاش امنه. ولی من خیلی تیزتر از این حرفام ارباب!

1. سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟

جانم برایتان بگوید که قبل از آنکه شما به دنیا بیایید اینجانب در نظر داشتم گروه مرگخواری تشکیل بدهم و لرد بشوم ولی چون حسش نبود هی گفتم بعدا... بعدا... تا اینکه مروپ شما را زایید و بزرگ شدید و به داییتان رفتید و طرح های من را عملی کردید... ولی حیف... حیف که خودتان عملی نشدید،ارباب!

2. سابقه ی عضویت در محفل؟

ارباب من اصلا ننگم می آید در محفل پست بزنم. اصلا از آن بالای انجمن ها که می آیم پایین که برسم به خانه ریدل؛ چشمم که به محفل می افتد گوشت تنم آب می شود! کهیر میزنم! گرچه یک مدت بعد از اینکه وزیرم نکردند، می خواستم دامبل بشوم ولی تاییدم نکردند ... غلط کردم ارباب، کروشیو نزن، جوونی کردم،ببخشیـــــــد...
ولی ارباب! این قضیه را پیگیری کنید. چرا محفل را بالاتر از خانه ریدل گذاشتند؟ اصلا چرا خانه ریدل آخرین انجمن است؟
جای خانه ی ریدل باید اولین قسمت صفحه ی انجمن ها قبل از جمله ی "به انجمن‌های جادوگران® خوش آمدید" باشد!

3. مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید؟

سیاه ها ارباب دارند، سفیدها ندارند. سیاه ها سایه شوم دارند، سفیدها ندارند. سیاه ها کلی وردهای قشنگ و ممنوعه دارند، سفیدها ندارند. سیاه ها علامت شوم دارند، سفیدها ندارند. سیاه ها خانه ریدل دارند، سفیدها ندارند. سیاه ها نیروگاه اتمی دارند، سفیدها ندارند.سیاه ها نجینی دارند، سفیدها ندارند. سیاه ها چوبدستی هاشان قشنگتر است، سفیدها ندارند. سیاه ها خوش تیپ اند، سفیدها ندارند. سیاه ها قوی اند، سفیدها ندارند. سیاه ها... سفیدها ندا...

4. نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟

کچلی می تواند علل مختلفی داشته باشه و با توجه به هر کدام از این علل فرد مبتلا نیز بالتبع حکم متفاوتی خواهد داشت. کچل شناسان کچلی را به چند دسته تقسیم کرده اند که به شرح زیر است:

1.آنهایی که از بچگی و به طور ارثی کچل بوده اند و خودشان را هم بکشند مو درنمی آورند. اینها بدبختند و مطرود جامعه اند و وظیفه ی هر انسانی است که آنها را مسخره کند و بهشان بخندد.اینجوری:

2. آنهایی که از بچگی و به طور ارثی کچل نبوده اند و بعدا بر اثر نبود بهداشت کله شان قارچ گرفته و کچل شده اند. در مورد اینها نه تنها حکم دسته ی اول باید اجرا شود، بلکه باید آنها را سوزاند تا محیط زیست را آلوده نکنند و بقیه را هم مثل خودشان مریض و کله قارچی و کله زخمی و هری پاتر نکنند.

3. آنهایی که به مرور زمان و بی دلیل کچل شده اند. اینها را باید دو برابر دو گروه قبلی مسخره کرد. چون آنها حداقل دلیلی برای کچل شدن داشتند ولی اینها ندارند.

4. آنهایی که اصلا کچل نیستند. در واقع کچلند ولی کچلی خود را زیر توده ای مو پنهان کرده اند.اینها هم دو دسته اند یا توده مویشان مصنوعی است یا طبیعی. اگر مصنوعی است که یکی از سه دسته ی بالا هستند که حکمشان بیان شد ولی اگر طبیعی است باز دو دسته اند.دسته ی اول آنهایی که موی طبیعی کاشته اند و دسته ی دوم آنهایی که موی طبیعی داشته اند! اگر کاشته اند، پس معلوم می شود یک زمانی کچل بوده اند و حالا می خواهند پنهان کنند که دوباره همان حکم دسته های سه گانه در موردشان جاریست. اما اگر داشته اند و هیچوقت کچل نبوده اند، کچل بالقوه به حساب می آیند و ممکن است یک روزی کچل بالفعل شوند. پس چون یکروزی ممکن است کچل شوند باید از همین حالا آنها را مسخره کرد و به خاطر این اقلیت مفلوک حکم را به تعویق نینداخت تا در آینده که کچل شدند افسوس نخورده و پشت دست به دندان حسرت نگزیم که چه فرصت ها فوت شد و ما مسخره شان نکردیم!

5. دسته ی آخر آنهایی هستند که به خاطر قوی شدن در مهارت های جادوگری طلسم های مخوف و پیچیده انجام داده اند و معجون های تلخ و وحشتناک سرکشیده اند و در آزمایشگاه های فوق سری با انواع گازهای خورنده و سمی سر و کار داشته اند و حالا پس از کلی تجربه، کلی قوی شده اند و کچلیشان از عوارض همان تجارب است. این کچل ها بسیار جذابند و احترام فوق العاده ای دارند و هر کس به آنها توهین کند باید در دیگ آبجوش بجوشد.

5. بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

یک زمانی آواداکداورا بود ولی.... دوره و زمانه ی بدی شده ارباب! وقتی آوادای جادوگر بزرگی مثل شما به کله زخمی می خورد و کمانه می کند... وقتی آوادای شما بیست سال بعد دوباره به اکسپلیارموس همان کله زخمی می خورد و کمانه می کند... باید چه کار کرد؟ به نظر من، اول باید فکری به حال نابودی رولینگ کرد.

6. در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

بستگی دارد چقدر ظرفیت بلعیدن داشته باشه و چقدر در برابر دستگاه های اشعه ایکس گمرکات توانایی استتار داشته باشد.

7. به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟

در مورد مو در سوال 4 توضیحات کامل ارائه شد اما در مورد دماغ.
دماغ می تواند انواع مختلفی داشته باشه و با توجه به هر کدام از این انواع فرد دماغی نیز بالتبع حکم متفاوتی خواهد داشت. دماغ شناسان افراد دماغی را به چند دسته تقسیم کرده اند که به شرح زیر است:
اجازه! جا نیست. می شود پشت برگه بنویسیم؟!

8. یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.

یادمان است اوایل جوانی یکبار در یک رستوران صحرایی محاصره شدیم. مجبور شدم 200 کیلو چیز اعلا را با دست خودم بریزم در مرلینگاه و سیفون را بکشم. این بی رحمانه ترین،سنگدلانه ترین و سیاهترین کاری بود که حتی به یاد آوردنش استخوانهایم را می لرزاند و هرگز! هرگز! هرگز! حاضر به تکرارش نخواهم بود.

9. نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بیان کنید:

ریش: ماده ی اولیه ی کارخانجات نساجی محفل که کل بودجه ی سفیدها را تامین می کند. بنابراین هدف شماره یک برای نابودی است.

طلسم های ممنوعه:
در فرهنگ مرگخواری به جادو های سه گانه ی زیر اطلاق می شود: اکسپلیارموس، معجون عشق، سفیدکننده ی تاژ!

الف.دال: مخفف اسم الفیاس دوج است؟!!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ جمعه ۲۴ تیر ۱۳۹۰
خانه گریمالد

-مک گون! کار نداری؟ من دارم میرم ماهیگیری!
-صبرکن آلبوس! پنجاه تا زونکن گزارش ماموریت هست که باید بررسیشون کنی.
-ول کن بابا! کی حال داره؟ خودت بررسیشون کن. پس اینهمه حقوق می گیری واسه چی؟ سیریوس! نمیای بابا؟
- از کی تا حالا قوطی جمع کردن از جوبای گریمالد شده ماهیگیری آلبوس؟
-اشتباه نکن سیریوس! همه ی جوبا به دریا راه دارن و دریا پر از ماهیه. حالا اگه گفتی اون همه ماهی از کجا رفتن تو دریا؟ ها؟ 5 ثانیه وقت داری! بگو! زود باش! حدس بزن! تو میتونی! تو یه محفلی اصیلی!... وقتت تموم شد! جواب اینه؛ماهی ها از تو جوبا میریزن تو دریا! من بردم، تو باختی!

بعد از این مکالمات بود که آلبوس دامبلدور تور دسته بلند مخصوص جمع آوری حشرات را روی دوشش انداخت و با کلاه حصیری و شلواری که با دو بنده محکم شده و پاچه هایش تا بالای زانو تا خورده بود از خانه گریمالد خارج شد و جفت پا شلپی! در نزدیکترین جوی آب پرید.

پنج ساعت بعد از آغاز عملیات امداد و نجات لرد

لوسیوس در حالیکه روی زانوهایش نشسته بود، دو دستی توی سرش می کوبید و فریاد می زد: ای داد! ای هوار! بی صاحب موندیم! یتیم شدیم! ارباب مرد! ارباب غرق شد!
بلاتریکس غش کرده بود و آستوریا تشنج گرفته بود.
رز رو به ایوان گفت: پنج ساعته داریم می گردیم، اثری از ارباب نیست. یعنی باید باور کنیم که بزرگترین جادوگر تاریخ...
ایوان با تاسف سرش را پایین انداخت:بله رز!ظاهرا ارباب ما رو برای همیشه ترک کرده.
- حالا چیکار کنیم؟
- چاره ای نیست. باید برگردیم پیش بچه ها. باید یه لرد جدید انتخاب کنیم.
ایوان سرش را بالا گرفت و به افق دوردست خیره شد: بله! باید یه لرد جدید انتخاب کنیم! یه خانه ریدل جدید بسازیم! آینده رو با برنامه های جدید ترسیم کنیم و افکار کهنه و پوسیده ی لرد قبلی رو مثل خودش به فراموشی بسپاریم. زنده باد افکار جدید! زنده باد خانه ریدل جدید! زنده باد ارباب جدید!

کیلومترها دورتر

لرد از آبشارها سقوط کرد. کله ی کچلش به سنگها کوبیده شد. لای پل ها گیر کرد. سد سگهای آبی را خراب کرد و توسط آنها گاز گرفته شد. با جریان فاضلاب شهر ها و روستاها همراه شد. درب و داغون و بیهوش شد و همینطور از خانه ریدل دور و دورتر و به لندن و میدان گریمالد نزدیک و نزدیک تر شد.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۰
شنبه:
از صبح شنبه متنفرم. شنبه ها نوبت منه که زير تسترال هاي ارباب رو تميز کنم. استفاده از جادو براي تميز کردن اصطبل ممنوعه. وقتي علتش رو از ارباب مي پرسي، بعد از اينکه چندتا کروشيو ميخوري ارباب رو ميبيني که سرش رو بالا گرفته و با چشماي بسته و لحن حق به جانبي ميگه: "تميز کردن اصطبل بدون جادو باعث افزايش تحمل شرايط سخت در مرگخوارها ميشه و اونا رو براي مبارزه آماده تر ميکنه. اگه ميبيني که واسه خودم اربابي شدم و املاکي به هم زدم واسه اينه که 20 سال قبل اينکه ولدمورت بشم هيپوگريفاي بورکينز رو قشو مي کردم!" مرگخواراي جوون خيلي زود اين حرفو باور ميکنن و با اشتياق و افتخار به سمت اصطبل ميرن و سعي مي کنن قيافه ي خودشون رو بدون مو و دماغ تصور کنن.
اما من خوب مي دونم که ارباب دروغ ميگه. تنها زماني که تامي کوچولو پاشو توي اصطبل گذاشت وقتي بود که ستون فقرات بابا ماروولو رو غيب کرده بود و براي فرار از دست توده ي عنکبوتی شکل بابابزرگش دنبال پناهگاه مي گشت!

يکشنبه:
امروز ارباب با جادوگران سیاه کشورهای دیگه جلسه داشت و باید می رفت بیرون. واسه همین مرگخوارا رو به صف کرد و ازشون خواست که در غیابش همدیگه رو آوادا نکنن، در رو روی دامبلدورهای غریبه باز نکنن، کودتا نکنن، و در صورت حمله ی محفل تا پای جان به ارباب لرد ولدمورت کبیر وفادار بمونن و از خانه ی ریدل دفاع کنند وگرنه کروشیو!
به محض اینکه ارباب رفت، پونزده تا مرگخوار آوادا شدن، سه تا دامبلدور غریبه با یه اسب تروی پر از محفلی وارد خونه شدن و شروع به حمله کردند، همه فرار کردیم و خانه ی ریدل سقوط کرد. مرگخوارای باقیمانده توی گورستان ریدل جمع شدیم و طرح کودتا بر ضد ارباب رو کشیدیم تا ارباب جدیدی انتخاب کنیم که شاید بتونه این هرج و مرج رو بخوابونه.
ناگهان سر و کله ی ارباب (که صدای سقوط خانه ریدل رو شنیده بود و از سر کوچه برگشته بود) پیدا شد و ما رو به کروشیو و محفلی ها رو به آواداکداورا بست و خانه ریدل رو پس گرفت.

دوشنبه:
امروز ارباب تصمیم گرفت که آنی مونی رو اخراج کنه و خودش آشپزی کنه.
به زور کروشیو تا آخرین لقمه ی غذا رو خوردیم و کلی از دستپخت ارباب تعریف کردیم و به همین خاطر ارباب قول داد که هفته ی بعد هم دوباره برامون آشپزی کنه و تصمیم داشت در مورد روش های نوین آشپزی سیاه توضیحاتی بده که شکر مرلین پیک جارویی پیتزاش رو آورد و بی خیال نطق شد.

سه شنبه:
امروز مامورای وزارتخونه با حکم بازرسی ریختن تو خونه. من از در پشتی در رفتم و نفهمیدم چی شد ولی وقتی وضعیت سفید شد و برگشتم ارباب گفت که 20 کیلو چیز از سیفون توالت طبقه ی دوم پیدا کردن و چون من نبودم و زورشون هم به ارباب نمی رسیده، ایوان رو گرفتن و بردن.

چهارشنبه:

امروز مانور برگزار کردیم.
من و بلیز و بارتی تو یه تیم بودیم و ماموریت داشتیم تیم دالاهوف رو بترکونیم. نتیجه این شد که بارتی پشت و رو شد.من از بالاترین درخت حیاط سر و ته آویزون شدم و تنها چیزی که فعلا از بلیز پیدا شده انگشت وسطیشه. پتی گرو گفت تا وقتی بلیز پیدا بشه انگشت رو پیش خودش نگه میداره.

پنجشنبه:
امشب دسته جمعی رفتیم هالی ویزارد. آخر هفته بود و شلوغ. فکر نمی کردم بلیت بهمون برسه. ارباب رفت که بپرسه قیمت بلیت چنده ولی همه با دیدن ارباب جیغ کشیدن و فرار کردن و سینما خلوت شد و بدون بلیت رفتیم تو.
فیلمش خیلی خوب بود ولی آخر سر وقتی آدم بده ای که می خواست دنیا رو فتح کنه به دست آدم خوبا کشته شد، ارباب قاطی کرد و هر کی دم دستش بود رو به کروشیو بست و تا وقتی برمی گشتیم خونه مدام غرولند می کرد که "هنر نابود شد!"و "وقت باارزشم برای چه چرندیاتی تلف شد!"و "هیچکس به اندازه ی ارباب درک زیبایی شناسی نداره!".

جمعه:
جمعه ها خانه ریدل تعطیله. رفتیم پیک نیک. ایوان که تازه دیشب آزاد شده بود چشم گذاشت و همه قایم شدن. آخر سر تنها کسی که گیر افتاد ارباب بود و باید گرگ می شد ولی ارباب به همه کروشیو زد و گفت که هیچ وقت گرگ نمیشه و همه ی ما باید گرگ بشیم و چشم بزاریم. ما هم هممون چشم گذاشتیم و ارباب رفت قایم شد ولی وقتی دید حریف اونهمه گرگ نمیشه بهانه آورد که گرگها خونخوارن و ارباب هم خونخواره پس باید خودش گرگ بشه. ما هم قبول کردیم و چهار دور پشت سر هم ارباب گرگ موند و بعد اونقدر توی نقشش فرو رفت که یه مرگخوار رو از هم درید! ما هم برای نجات جونمون بازی رو تعطیل کردیم و قرار شد هفته ی بعد یه بازی بدون گرگ مثل فوتبال دستی بازی کنیم .
لعنتی! فردا شنبه است و دوباره نوبت منه که زير تسترال هاي ارباب رو تميز کنم. از صبح شنبه متنفرم.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
سلام دکتر
مدتیه نمیدونم چم شده! هر جا میرم نمی تونم پست بزنم. چت باکس رو نمی بینم.با اینکه از خلوص 100 درصد استفاده می کنم ولی استخونام به شدت تیر میکشه. دیگه آواداکداورام کار نمی کنه. حتی کروشیو نمی تونم بزنم. ننگ آورتر از همه اینکه علامت شومم رو گم کردم.اگه خواهرزاده ام بفهمه نقره داغم می کنه!راستش رو بخوای حس می کنم به یه کاربر عضو تقلیل پیدا کردم.به دادم برس دکتر!

ویرایش:
دیدی! اینقدر حالم خرابه که اصلا یادم رفت شخصیتم رو معرفی کنم.
اینجانب مورفین گانت فرزند ماروولو،جوانی پاک و ساده و بی آلایش و بدور از هرگونه آلودگی می باشم.
شاغل بوده و وضعیت مالی خوبی دارم البته امنیت شغلی من هیچگاه تامین نشده که همینجا از مسئولان محترم درخواست رسیدگی به امنیت مرزهای کشور و پاکسازی آن از وجود اشرار گارد مرزی را دارم.
تهمت های بسیاری به من وارد شده که همه را تکذیب می کنم و با شجاعت تمام حاضرم پاک بودن خود را در هر آزمایشگاهی ثابت کنم.(البته به شرطی که 6 ماه قبل با من هماهنگ کنید چون وقت ندارم و باید برنامه ریزی کنم.)
جادوگری پای بند به اخلاقیات بوده و از هر گونه جادوی سیاه بیزاری می جویم و وفاداری خود را به ارباب لرد ولدمورت کبیر تکذیب کرده و... هوی! مرتیکه! به ساعد چپم چیکار داری؟!
خب دیگه! تایید کن بریم. در خونه ی ریدل رو ساعت 8 می بندن. اگه زود نرسم باید شب تو سطل آشغال بخوابم.

چشمام درست میبینه؟!بزنم به تخته تایید شد!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲ ۱۵:۱۲:۲۲
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲ ۱۵:۳۰:۱۳


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۳۱ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۸
لرد برگشت و اینطور کجکی به مورفین نگاه کرد.
مورفین:

لرد با حوصله ای مثال زدنی شروع کرد به توضیح دادن: ببین موتاد. ما الان یه ساعته داریم سر چی بحث می کنیم؟ اگه قرار باشه من یه تیکه از روح خودم رو نابود کنم، همین تام جوان اسم کثیف یدک کش! رو نابود می کنم. و اگه نابودی این تکه از روحم باعث نابودی کل روحم بشه شما بدون لرد چه گِلی به سرتون می گیرین؟

مورفین چشمهایش را مالید و سعی کرد او هم با حوصله توضیح دهد:
ببین ارباب. بحث رو فلسفیش کردی. بنا بر مطالعاتی که بنده انجام دادم نه قدمای فلسفه و نه متجددین، هیچکدام نظر بر فنای روح ندارند و این نظریه ی بدیعی که شما ابداع کردید مبنی بر نابودی ارواح، کاملا غیر علمی و بر خلاف نظریه ی پادروحه ی سالیفیوس حکیم است. بنابراین فرض غلط شما حکم مغلوطی را موجب خواهد شد که امکان اثبات آن با حضرات فیل و پاندا می با...

گرچه مورفین سعی در بحث منطقی و باحوصله با ارباب داشت، ولی ارباب تا همینجایش هم بیش از انتظار، منطق و حوصله به خرج داده بود. این بود که گفت:

- کروشیو!

لرد بعد از کروشیوی مورفین، کفشهایش را درآورد و مثل ایکیوسان، چارزانو روی زمین نشست و انگشت های اشاره ی سرد و بی روح و دراز و استخوانیش را در مسیری دایره ای شکل روی سر بی مویش حرکت داد و بعد تمرکز کرد و بعد از پنج دقیقه:

دینگ!

- خب. به این نتیجه رسیدم که اگه شکنجه و درد تام روی من اثر داشت توی کتاب 6 متوجه نابودی هورکراکس نازنینم به دست ریش دراز چلفتی می شدم و حالا که نشدم پس یعنی دردی وجود نداره و تام رو شکنجه ی روحی میدیم.

و لحظاتی بعد...

حالا اینجا خوبه منم بگم تام رو بردن پیش آقای چیز که بهش ثابت کنه که باباجون والا به خدا اینایی که پنجشنبه اومدن تو خیابونا طرفدار تو نیستن؟

ولی نه. من شریف تر از این حرفام. پس تام رو کجا بردن؟

الف) بردنش هندستون
ب)بردنش و بهش گفتن یک زن محفلی بستون
ج)بردنش و اسمش رو گذاشتن عم قزی و بهش گوشزد کردن که دور کلاش قرمزی
د) جایی نبردنش ولی مجبورش کردن دو ساعت در جسم مورفین حلول کنه و مورف هم در طول این دو ساعت همچین اساسی بدن رو بسازه.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۹ ۱:۳۶:۰۴


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۸
لرد چوبدستیش را به سمت پدر مرحومش گرفت و فریاد زد: آواداکداورا!
طلسم از میان بدن روح رد شد و آن ته مه ها خورد به کله ی یکی از مرگخواران جان نثار.

- مردک مشنگ! به چه جراتی به ارباب لرد ولدمورت کبیر توهین می کنی؟اصلا تو اسم منو از کجا می دونی؟ وقتی من به دنیا اومدم تو رفته بودی و مادر رو تنها گذاشته بودی. مادر مجبور بود برای سیر کردن شکم من و هفت تا خواهر و برادر کوچیکم صبح زود به کارخونه آب انبه گیری بمبئی بره و شب دیر برگرده. من مجبور بودم برای مرادسینگ کار کنم و سیگار بفروشم تا بتونم یه روپیه از سهم فروش رو برای خودم بردارم. آه!پدر! من چطور می تونم به تو بگم پدر وقتی به جای نوازش های تو شلاق های مرادسینگ بالای سرم بود؟

آههههههه! ههههههه ههههههههههه هــــــــــــــــــه هـــــــــــه! (آهنگ هندی)

- اوه راجو! من نمی دونستم در غیاب من اینقدر سختی کشیدین. منو ببخش. بهت قول میدم که خوشبختت کنم. برات توی دهلی ویلا میخرم. فقط منو ببخ... هی صب کن ببینم! الان که فکر می کنم، می بینم من اصلا عاشق مادرت نبودم. من اصلا نمی دونستم جادو چیه. وقتی منو کشتی فهمیدم که مادرت با یه معجون کوفتی منو طلسم کرد و من عاشقش شدم و ازدواج کردیم و قبل به دنیا اومدن تو اثر معجون پرید و من فهمیدم خرم کردن و گذاشتم رفتم! با این حساب تو یه چیزی هم به من بدهکاری. چرا منو کشتی؟

لرد به فکر فرو رفت. حق با تام ریدل بود. ولی لرد عادت نکرده بود به حقوق افراد احترام بگذارد و هر وقت اینجور کم می آورد می گفت:

- کروشیو!

طلسم از میان روح رد شد و به کله ی بلا خورد و بلا رفت روی ویبره.

- بهم خبر دادن که جد بزرگم سالازار رو اذیت می کنی؟ چرا؟ مریضی؟
- اجازه آقا. دروغ میگه آقا. بازی بلد نیست آقا. از لجش میاد اینجا چقلی می کنه آقا.
- غلط کردی پدر سوخته. بگیر دستتو!

اینجا بود که ایوان وارد بحث شد:

- ارباب فکر نمی کنم تنبیه بدنی مناسب باشه. باید از روش نوینی...
- یعنی چه آقای روزیه. همین روش های نوین شماست که بچه ها رو اینقدر بی تربیت بار آورده. خواهش می کنم شما دخالت نکنین. این بچه بار اولش نیست.
- ارباب. جو گیر نشو بابا. منظورم اینه که این بابای شما روحه. با تنبیه بدنی که نمیشه شکنجه اش کرد. باید از روش های نوین شکنجه ی روحی بهره گرفت.
- ایول!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۸
خاموش - عجیب - وفادار - اسرار آمیز - دریاچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

مورفین سوار قایق موتوری وفادارش شده بود و در دریاچه ی اسرارآمیز ویراژ میداد و زیر لب آهنگ "چه شباهتی با تونی پیدا کردم، امشب" را زمزمه می کرد که ناگهان با قایق گروه خواهران عجیب که یهویی جلوش ظاهر شده بود، تصادف کرد و موتورش خاموش و بعد منفجر شد و همه مردن.

سلام
وزیرم که نکردین، حداقل مورفین رو ببندین، دامبلدورم کنید یه کم بخندیم.
هر کسی هم با این پیشنهاد مخالفه، سرکوبش کنید!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: روزنامه وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۷:۱۵ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸
بیانیه شماره 3

اوهو اوهو اوهو اوهو...
وا قانونا! وا اخلاقا! وا صداقتا! وا انتخاباتا! وا دموکراسیا!

ملت شریف!
دیدید چه خاکی به سرمان شد؟ دیدید آخرش این جریانات مشکوک و دست های پشت پرده تقلب کردند؟
بنده حرکت جریان خزنده و زیرپوستی تقلب را احساس کرده و این را تذکر دادم اما کسی توجه نکرد. انتخابات با یک روز تاخیر عجیب در سوم مرداد برگزار ، با روندی عجیب تر که بنده تنها دو رای داشتم طی و نتایج آن نیز با چند روز تاخیر عجیب ترتر و نتایج غریب ترتری اعلام شد.

ملت شریف!
به شما خیانت شد! از حضور شما سوءاستفاده شد. حضور سبز شما را مهر تاییدی بر این دیکتاتوری و قانون گریزی نشان دادند.

بنده پیش بینی می کنم که شورش بشود. ملت اعتماد خود را از دست داده اند. البته یک عده ای هستند که به مینروا و عمه مارج و ادی ماکای رای داده اند و این ها از درستی انتخابات مطمئن اند و محکم هم ایستاده اند، لکن یک عده ی زیااااااااااادی هم شک دارند و آتشفشان هایشان دود های تهدیدآمیز بیرون می دهد. بنده به سران دیکتاتور هشدار می دهم که بترسید از غلیان های آتشفشان های دودزای خاموش آتشین بنزینی! بترسید! بر این حوادث حقیقتا می شود نام بحران نهاد.

البته بنده برای برون رفت از این بحران پیشنهاداتی دارم که مطرح می کنم:

1. انتخابات ابطال شود و دوباره، و این بار زیر نظر افراد مورد اطمینان که بنده هم آنها را قبول داشته باشم، برگزار شود.

2. تمامی افراد بلاک شده در اغتشاشات اخیر باز شوند، از جمله مالدبر!

3. افرادی که سطح رولنویسی آنها بوق است حق رای نداشته باشند. اصلا بهتر است فقط ناظرینی که حداقل 6 ماه از سابقه ی نظارت آنها می گذرد رای بدهند چون این افراد با فکر روشن خود می فهمند چه کسی به درد وزارت می خورد نه عضوی که هنوز یکسال از عضویتش نگذشته و رولهایش همه بوق است. اصلا کی به اینها حق رای داده؟

4. یکسری تهمت های اثبات نشده ای در مورد بنده از رسانه ها پخش شد مانند معتاد بودن و چرتی بودن و... که البته مدتهاست توسط معاندان گفته می شود ولی هیچوقت در دادگاه ها اثبات نشده. رسانه ها باید از بنده عذرخواهی و سعی در ترمیم چهره ی مخدوش شده و تخریب شده و له و لورده ی اینجانب داشته باشند.

فعلا همین پیشنهادات را بنده برای برون رفت از بحران مطرح کردم. اگر پیشنهاد دیگری به ذهنم رسید باز هم می آیم مطرح می کنم تا هر چه بیشتر از این بحران برون بریم.

بنده این پیشنهادات را مطرح کردم ولی تا زمانی که توسط سران دیکتاتور بررسی و اجرا شود و برای اینکه ملت شریف بیکار نمانند و آتشفشان هایشان از فعالیت نیفتد، پیشنهاداتی نیز در جهت مبارزه ی مدنی با سران دیکتاتور مطرح می کنم که از ملت شریف تقاضا می شود به اینها عمل کنند:

1. در همه ی تاپیک ها پست های یک خطی بفرستید. از تاپیک های قفل شده و پست ممنوع تا تاپیکهای خاک خورده ی ی انجمن های ممدی تا تاپیک های فعال رول تا گفتگو با مدیران و بازی با کلمات و... پست یک خطی فرستاده و بپرسید:where is my vote?

2. راس ساعت 8 شب و با شنیدن آخرین دینگ برج بیگ بن همه با هم لاگین کنید تا پهنای باند کم شود و زوپس بترکد. ساعت 9 شب هم با شنیدن دینگ از آخر سومی ساعت، همه با هم خارج شوید تا سایت خالی شود و سران دیکتاتور بدانند که شما هستید.

3. همه بروید ناظر همه ی انجمن ها شوید تا اسمتان در سایت به رنگ سبز نمایش داده شود و همه بدانند که "یه من جنبش سبز چقدر چیز دارد."

4. در فروم ها و سایت های دیگر عضو شده و با معرفی چهره ی حقیقی سران دیکتاتور اینجا از افراد خارج از سایت تقاضا کنید که زمینه ی آزادی شما را فراهم کنند. جهت جلب توجه آنها می توانید جار بزنید که ما فرزندان مورفیوش کبیریم که اولین منشور حقوق کاربران را تنظیم کرد و هرگز سلطه ی بیگانه را نپذیرفت.

5. فونت نوشته هایتان را سبز کنید. بولد هم بنویسید تا چشمان کور دیکتاتور شما را ببیند و بداند که شما هستید. البته جایی نگویید که ما هستیم چون شما را با جنبش دروغین فریز اشتباه می گیرند. همین کارهایی که گفتم را انجام بدهید آنها خودشان می فهمند که شما هستید.

6. به کوچه ی دیاگون، شهر لندن، محفل قق و خانه ی ریدل بریزید و با آتش زدن سطل آشغال بگویید که ما هستیم. هرگز از آتش زدن زباله ها خسته نشوید و با خود تکرار نکنید که شده ایم مامور امحای زباله.
همیشه به یاد بیاورید که "ارنستو چه مرلینرا"؛ آن مبارز نستوه آرژانتینی نیز مبارزه ی خود را با آتش زدن سطل زباله شروع کرد.

ملت شریف!
بنده صلاح شما را می خواهم.
به این چیزهایی که گفتم عمل کنید. و با آن چیزهایی که دادم هم عمل کنید. و مطمئن باشید پیروزی از آن شماست.
ممکن است دیگر مرا در جنبش ها و مبارزات نبینید. یکوقت فکر نکنید من شما را تنها گذاشته ام و رفتم پی عشق و حالم، بعد آنوقت دست از مبارزه بکشید و بگویید:
تو اگه دنبال حقت بودی، خودت هم میومدی دنبالش. ما رو سپر بلای خودت و دار و دسته ات و چیزهات نمی کردی، خودت بشینی بیانیه بدی.

هیچوقت همچین فکری نکنید و بدانید که اینها القائات بدخواهان و دیکتاتورهاست که می خواهند پیوند سبز ما را بشکنند.
من می روم ولی شما همچنان به مبارزه ی سبز خود ادامه دهید و این دیکتاتوری را ساقط کرده و حق مرا بگیرید. هر وقت هم کارتان تمام شد، یک سپر مدافع بفرستید تا من بیایم وزیر شوم و قانون و صداقت و چیز را حاکم کنم.

سبز و آتشفشان باشید.
مورفین گانت
7 مرداد 88

8 امتیاز محاسبه شد


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳ ۱۵:۱۲:۱۹


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۸
مجری جوان و جلف برنامه ناگهان جلوی دوربین می پرد و با حرارت شروع می کند به صحبت کردن:

- با عرض سلام خدمت همه ی شما جادوگرای گل و بلبل!
بنده سیاوش نردبان هستم و با همکارانم بار دیگه در برنامه ی داغ داغ "نوبت شوما" در خدمت شما هستیم.
همونطور که می دونید امروز 3 مرداد هست و انتخابات وزارت با تصمیم رژیم با یک روز تاخیری که حرف و حدیث هایی رو هم در پی داشت، امروز و همین حالا که من با شما صحبت می کنم در حال برگزاریه.
از همه ی دوستای خوبم در جامعه ی جادوگری درخواست می کنم که همین حالا و از طریق شومینه یا سپر مدافع و یا جغدک های نامه بر با ما تماس بگیرن و نظرشون رو در رابطه با حوادث این روزا و کلا روند انتخابات بگن.

دوربین یک لحظه از حرکت نوسانی خود نمی ایستد تا هیجان بیننده فروکش نکند و آقای مجری هم مرتبا دوربین عوض می کند.


- خب. لوسویوس از خانه ی ریدل سپر مدافع فرستاده و میخواد صحبت کنه.سلام، لوسی!
- علیک سلام! بابات لوسه بچه سوسول!
- آ، آ! لوسی! بد نشو دیگه. قطع می کنما!
- ها! با منی؟ لوسی منم؟... ایول چه باکلاس! ارباب ما از این چیزا یادمون نداده. هرهرهر!... خیلی می خوامت سیاجون. خیلی تی شرتت قشنگه!
- چشات قشنگ می بینه عزیزم! می خوای همین الان بکنم، پست کنم برات؟

مجری تا نصفه ی تی شرت را از تنش درمی آورد و وسط کار زل می زند به دوربین که یعنی بی شوخی گفتما. اگه بخوای درمیارم!

- آره سیا جون! بده باهاش یه دور بزنیم. جلو بچه های محفل کلاس داره.

مجری تی شرت را دوباره تنش می کند:

- حالا بعد از برنامه لوسی جون! شما نظرت رو بگو.
- نظر؟! در مورد چی؟
- اول برنامه گفتم که! در مورد انتخابات. رای دادی امروز؟
- رای؟! واسه چی؟
- خب... حق رای داری دیگه. به نظرت کدوم یکی از این 4 کاندیدا می تونه افکار تو رو در جامعه پیاده کنه؟
- افکار؟!
- ببین لوسی! میدونی امروز چه روزیه؟
- سوم مرداد!
- قربون آدم چیز فهم. سوم مرداد چه روزیه؟
- جشن سومین سالگرد اخذ گواهینامه ی جاروسواری بین المللی توسط ارباب لرد ولدمورت کبیر همیشه جاوید!
- ... لوسیوس! عزیزم! شما نمی خوای یکمی بازتر و دموکراتیک تر فکر کنی و اینقدر این مونوکراسی شوم اربابت رو به دوش نکشی؟
- به دوش نمی کشم که. هیشکی به دوش نمی کشه. علامت شوم همه روی ساعدشونه، نه روی دوششون. راستی به علامت شوم چی گفتی؟ خیلی باکلاس بود! دوباره بگو. چی چی کراسی شوم؟

مجری انگار که چیزی نشنیده، دوربینش را عوض می کند

- خب. از لوسی عزیز خداحافظی می کنیم و میریم سراغ اسی قالپاق از خانه ی گانت ها.

شومینه ی بزرگ پشت سر مجری، تصویر جذاب اسی قالپاق را نشان می دهد.

- سلام اسی.
- سلام سیا.
- چه خبر؟
- چی بگم سیاجون؟ شما که از ما بهتر خبر داری!
- خب تا جایی که من می دونم، شما از طرفداران و نمایندگان آقای گانت در این دوره از انتخابات هستین و تا این لحظه نتیجه ای که از انتخابات حاصل شده (مجری به گوشه ی بالای تصویر اشاره می کند و همزمان نمودار میزان آرای نامزدها در همان گوشه ظاهر می شود.) به نفع ایشون نبوده. توضیحی دارین؟

- ببینید آقای نردبان! شما در مورد کودتا چه تصوری داری؟ فکر می کنی کودتا باید دو تا شاخ داشته باشه یا عوامل کودتا باید دم داشته باشن؟ نه، عزیزم! کودتا به همین راحتی انجام میشه.
- یعنی شما ادعای تقلب در انتخابات رو مطرح می کنید؟
- صد در صد!

- دلیلتون اونوقت؟
- آخه شما یکم منطقی فکر کن. ببین اسلیترین میاد نماینده ی گروهش رو بذاره، بره به نماینده ی گریفندور رای بده؟ مورف دایی لرد سیاهه! مرگخوارها، دایی اربابشون رو میذارن، برن به مک گونگال محفلی زن دامبل رای بدن؟ مسلما اینطور نیست. پس معلومه تقلب شده.

- درسته که آقای مورفین گانت در مورد شما گفته اسی قالپاق روشنفکرترین خواننده ی جامعه ی جادوگریه؟
اسی رضایتمندانه لبخند می زند و تابی به سبیلش می دهد: آره، داداش! چیکار کنیم دیگه. دست خودمون نیست. فکرمون همیشه روشنه. البته قابل توجه بابا برقی که بنده در ساعات اوج مصرف فکرم رو خاموش می کنم تا همه ی جادوگرای دیگه هم بتونن از فکر روشن بهره ببرن و در ساعات دیگه هم سعی می کنم از فکر کم مصرف استفاده...

- خب. خیلی ممنون اسی جون. در این بخش از برنامه میریم سراغ جغدک ها.
جغدک اول مال فری فرفره است و از هالی ویزارد به دستمون رسیده. فری نوشته: نامردای دیکتاتور دروغگو! چقدر تقلب؟ صبح من و اسی قالپاق و داش مورف هر سه تاییمون سر صندوق حاضر شدیم و به مورف رای دادیم ولی الان رای مورفین گانت رو 2 زدین. الهی سقوط بشین!

جغدک دوم؛ ریپر از خونه ی کلنل فابستر: اصلا تقلب نشده و همه ی شما چیزخورای مورفینین و درود بر وزیر مردمی عمه مارج.

جغدک سوم؛ جیمز از محفل: ای دهنتون آسفالت! چه مرگتون شده شماها؟ دوره های پیش که همش طرف رانده شدگان رو می گرفتین و انتخابات رو تحریم می کردین. حالا دلسوز وزارت شدین؟ از موج چیز مورفین حمایت می کنین؟ نکنه به شما هم گونی گونی چیز داده؟ تاسف!

جغدک چهارم؛ ممد از موج سبز: این خدمات رسانه ای عمو فریز هم علنا شده ستاد تبلیغاتی رژیم. مورفین رو دعوت کرده بیاد دلایل رای نیاوردنش رو بگه. میگن دلیلش تحریم گروه ما هستیمه. هاها! تحریم! این موج سبز رو خس و خاشاک می بینن. دلیلش فقط تقلبه! تقلب آشکار و بی شرمانه!

جغدک پنجم؛ ریتا اسکیتر از روزنامه ی پیام امروز: مورفین بعد از آرای باطله، پنجم شد!

خب جادوگرا و ساحره های عزیز!
جغدک ها زیادن. در طول برنامه هم افراد زیادی با ما تماس گرفتن ولی متاسفانه دیگه فرصتی نداریم.
تا برنامه ای دیگر به امید دیدار!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳ ۱۸:۳۶:۱۲


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: ستاد مورفین گانت
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۸
میگم حالا نمیشه ما به شما نپیوندیم، شما به ما بپیوندی؟ فکر نمی کنم فرقی داشته باشه ها. مهم اون نفس پیونده که مبارکه.

بنده از بابت خواب نگران نیستم چون نماینده های بنده از جمله اسی قالپاق و فری فرفره بر سر صندوق ها حضور دارن. شیش دنگ حواسشون هم جمعه.

در کل بنده در طول انتخابات به شما (ما) نیازی ندارم ولی برای بعد از انتخابات احساس خطر می کنم. بوی کودتا میاد. بوی تبانی میاد. این انصراف های مشکوک... فکر می کنم به حضور شما (ما) نیاز دارم.

اعضای گروه شما (ما) باید یه سری مهارت های خاص داشته باشن تا بتونیم با هم قرارداد ببندیم و کار کنیم. مهارت های مورد نظر بنده از این قرارن:

1. توانایی آتش زدن سطل زباله
2. توانایی سرقت و آتش زدن بانک گرینگاتز
3. نفوذ گسترده در رسانه ها شامل روزنامه ها، تلویزیون ها، رادیو ها، خبرگزاری ها و...
4. آشنایی با الفبای انقلاب های چیزی
5. تسلط کافی بر طلسم های ممنوعه ی سه گانه
6. اعضا کوررنگ نبوده و حداقل رنگ سبز را از سایر رنگ ها تشخیص بدن.

*مهارت های تکمیلی متعاقبا اعلام خواهد شد.
** در صورت عدم تسلط کافی اعضا بر هر یک از مهارت های مذکور، بسته های آموزش فشرده در خواب هر یک از مهارت ها در محل ستاد موجود است.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.