هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلاتریکس.لسترنج)



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۰:۰۱ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶
خانه ريدل ها

-گواهى تاييد سلامت؟
-بله سرورم! باور كنيد لازمه.
-جمع كن اون قيافه رو!

دلفى سريعا به خودش اومد و جمع كرد اون قيافه رو و گذاشت تو جيب رداش.

-خير. نميشه! مرگخوار هاى ما همه سالمن. به اين لوس بازى ها احتياجى نداريم.

دلفى كه طلسمش به سنگ خورده بود، با افسوس از روى صندلى اش بلند شد كه يهو مار نجاتش از در خزيد و وارد شد. فس فسى كرد و با دمش، شالش رو محكم كرد و از لرد بالا خزيد و دور گردنشون آروم گرفت.

-ارباب... ميگم واسه آخرين بار يه تجديد نظر بكنيد. دخترتون تو اين خونه زندگى ميكنه. ببينين چه ظريفه... نحيفه... اگه يه كدوم از مرگخوارا بيمارى داشته باشن، سلامت نجينى هم به خطر ميوفته!

لرد نگاهى به نجينى انداختند. نجينى تنها چيزى كه به نظر نمى آمد، نحيف بود! اما به هر حال لرد بايد به فكر سلامتى او مى بودند.
-هوم... بدم نميگى... باشه... قبول مى كنيم. دستور ميديم كه همه مرگخوارامون بيان و گواهى بگيرن.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶
-ميگم...

چوبدستى بلاتريكس به سمت هكتور نشونه رفت.
-نگو!... تو هيچى نگو.
-باور كن بايد بگم. اصلا نگم نميشه!

بله! همه مى دونستن كه بايد بگه. وگرنه به قدرى مى لرزيد كه ستون هاى خونه از جا كنده بشن!

-بگو هك... فقط...

دو سه جرقه از نوك چوبدستى بلاتريكس شليك و باعث كز خوردن سبيل هاى رودولف شد.
-اگه از اون ايده هاى درخشان قبليت باشه، لاى موهام خفت ميكنم!

هكتور با نگاهى به خرمن گيسوى بلاتريكس، آب دهنش رو به سختى قورت داد و با دو، سه ويبره سطحى، به خودش مسلط شد.
-نه نه! نميخوام بگم از دم، مثل خمير دندون فشارش بديم تا هرچى توشه بياد بيرون!... نه! ميخوام بگم كه وقتى بهترين معجون ساز قرن بغل دستتونه، چطورى دست و چوبدستيتون ميره كه از اين مرتيكه بوقى معجون بگيرين؟... اين اصلا با نجينى خصومت شخصى داره... من الان ميرم و براتون...

مابقى صحبت هاى هكتور، در لا به لاى موهاى بلاتريكس نا مفهوم به گوش مى رسيد.

-خب... چى شد؟... كدومتون در راه سياهى اين ماموريت رو انجام ميده و شام نجينى ميشه؟!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۶
خلاصه(به قلم لرد ولدمورت):

لرد سياه مرده. مرگخوارا به سختی دوباره زنده اش می کنن ولی اخلاق لرد عوض شده. تعادل روانی نداره!
عنکبوتی به نام آراگوگ پیدا می شه که قصد داره جای لرد رو بگیره. به همین منظور، به مرگخوارا می گه اگه لرد رو بکشن و توی پاتیلی که وسط گورستانه بندازن، لرد درست می شه.
ولی خود آراگوگ توسط لرد سیاه کشته، و توسط نجینی بلعیده می شه!
....................................

اسنيپ با ترديد به لرد سياه نزديك شد.

-خب سوروس... بگو ببينيم... كى آراگوگ رو كشت؟
-شما ديگه سرورم.

لرد تعجب زده به نظر ميرسيدند.
-انگار سوالمون رو درست متوجه نشدى... فرموديم كى عنكبوت آراگوگ رو كشت؟
-شما سرورم!... شما كشتينش و نجينى ميلش فرمودند!

لحظه اى بعد فرياد دردآلود اسنيپ به هوا رفت.

-مرتيكه بوقى اراجيف تحويل ما ميده! مگه ميشه ما آراگوگمون رو بكشيم؟... اون عنكبوت دست و پا بلورين ما بود. هى شما...!

مرگخواران به طور هم زمان به هوا پريدند.

-چرا ايستاديد و مثل هيپوگريف ما رو تماشا مى كنيد؟ سريعا بريد و آراگوگمون رو برگردونيد. يه پرز از اون هشتا پاش كم بشه، تك تكتون رو ميدم نجينى بخوره!

مرگخواران با ترس به نجينى كه درون شالش چمبره زده بود، نگاه كردند.
چگونه بايد آراگوگ را از معده نجينى بيرون مى كشيدند؟

- كسى ميدونه اسيد معده مار چقدر بعد از خوردن غذا ترشح ميشه؟!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۶
در سمت ديگر، خانه ريدل ها

-دست نگه داريد.

رودولف كه فرصت طلب ترين مرگخوار خانه ريدل ها بود، با جفت دستش، دست هر ساحره اى كه دستش ميرسيد را گرفت.
-نگه داشتيم ارباب.

لرد از روى تخت با شكوهشان بلند شدند وبه سمت تل موهاى بلاتريكس رفتند.
-اين چيه؟

مرگخواران، مرگخوار هاى بسيار درسخوانى بودند.
-فوليكول مو؟
-نه... اون شفت موئه!
-مدولا!
-چى ميگين بابا؟ اين كوتيكولشه.

-اين موئه ياران ما! موى تراشيده شده! و ما از شما چى خواستيم؟... موى از ريشه... موى كنده شده! شانس آورديد كه بلامون سرطان مو داره! ببينيد... رشد كرده... بِكنيد پس...

مرگخواران، مرگخوار هاى بسيار به حرف اربابشان گوش دهى نيز بودند. پس، بدون فوت وقت، به سمت بلاتريكس حمله ور شدند كه...

-چه خبرتونه؟... نگفتيم حمله كنيد كه! يك نفر بره و تا ما حاضر ميشيم براى جراحى، موهاى بلاتريكس رو از ريشه، دونه به دونه و تار به تار بكَنه...در ضمن... زياد دردش نياد!

مرگخواران:



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۶
-پيس پيس! پيس... پييييس!... هوى پيس... آرسينوس! با توئم!

آرسينوس كه تا الان "پيس" خطاب نشده بود، با تعجب به رودولف نگاه كرد. سپس براى بازيابى اعتماد به نفسش، دستى به كرواتش...نكشيد! بلكه تاجش را روى سرش جا به جا كرد.
-پيس؟... به من ميگى پيس؟ بدم بندازنت آزكابان تا ياد بگيرى با شاه مملكتت...

اما صدايش، با چشم غره سرخ رنگ لرد، رو به خاموشى رفت. سپس، نفس عميقى كشيد و تاجش را برداشت و به پشت سرش پرتاب كرد.
-شاه؟... من گفتم شاه؟... شاه چيه؟!...لرد!... بدم بندازنت آزكابان تا ياد بگيرى جلو لرد مملكت اينجورى... غلط كردم ارباب!

رودولف كه زير بار وزن بلاتريكس، به يك طرف خم شده بود، منتظر پايان يافتن نگاه غضبناك لرد به آرسينوس نماند. در عوض، در حالى كه يك چشمش به لرد بود، با چشم ديگر، چشم غره اى به آرسينوس رفت.
-آرسينوس عزيز تر از جانم... الان وقتش نيست... پاشو... پاشو بيا اينجا بغل لرد بشين. آفرين شاه خوب... پاشو.

به نظر نمي آمد كه آرسينوس، با آن نگاه هاى غضبناك لرد، قصد جا به جايى داشته باشد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۶
مرگخواران با شك به قفس نگاه كردند.
-جغد؟ يعنى اين همه سال فريبمون دادن؟... يعنى اين همه سال من از يه جغد حساب مى بردم؟

بلاتريكس با تكان چوبدستى اش مرگخوار مذكور را ساكت كرد. البته با تكان چوبدستى اش، رودولف كه به وسيله باند، از چوب او آويزان بود، به هوا رفت و با آرنج، روى صورت مرگخوار مذكور، فرود آمد.

-آقا، ببينين... اين يه ماره... يه باسيليسكه. البته باسيليسكش نكُشه... يعنى وقتى به چشماش نگاه كنى، نميكشه... ام... بگذريم... ببينين اين دختر ارباب مائه. دختر... ارباب... ما! پسش بده... زود!

مرد فروشنده، با تعجب به پيكسى آبى رنگ رو به رويش نگاه مى كرد.
-چند؟!... اين پيكسى حرف ميزنه... اينو چند به من ميفروشيد؟

هكتور نگاه مرموزى به مرد انداخت. سپس تورى از جيب ردايش درآورد و در كسرى از ثانيه، لينى را به دام انداخته و درون شيشه اى زندانى كرد.
-مفت!... مجانى... بيـ...

براى بار دوم، بلاتريكس از فن آرنج رودولف استفاده كرد... اين بار براي ساكت كردن هكتور.
-خير! مفت نيست. عوض ميكنيم... اين پيكسى رو ميديم، اون نجينى تو قفس رو ميگيريم. قبوله؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
اما لرد سياه كه هر كس نبودند.
-آواداكداورا.

بلاتريكس كنترل شده بود!

-ترجيح داديم تو اوج بميره.

با صداى لرد سياه، ملت مرگخوار از شوك صحنه پيش رو در آمدند و رودولف، پاتيل و ملاقه هكتور را برداشته و دور جسد بلاتريكس ضرب گرفته و بالا و پايين ميپريد.
-مُرد!... زن من مُرد... ديگه...
-رودولف!

رودولف در حالى كه سعى مي كرد از خوشحالى سكته نكند و جوان مرگ نشود، ساكت شد.

-مُرد! ديگه من... فقط من ناظر اسليترينم. هيچكس ديگه اى نيست... بلاتريكس نيست. فقط من!
-مُرد... بريم لكه سياه ننگش رو برداريم و بياريم واسه خودمون.

-بسه! نفر بعد... هكتور! بيا ببينيم.

هكتور به سمت ميز رفت و دستانش را روى گوي گذاشت.

-مُـــــــرد!

رودولف با تكان چوبدستى لرد سياه، روى حالت بى صدا رفت و گوى، شروع به نمايش كرد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
سوژه جديد

جماعت محفلى دور ميز چوبى خانه گريمولد كه به ضرب جادو، چند برابر اندازه حقيقى اش شده بود و پايه هايش زير اين فشار مى لرزيدند، نشسته و پياز هاى مالى ويزلى را پوست كنده و بحث مى كردند.

-معجون مركب؟...مطمئنين فرزندان روشنايى؟

آمليا اشك هايش را پاك كرد.
-بله بله... ستاره ها ميگن كه...

اما صدايش توسط پيازى كه به سمتش پرتاب شد، رو به خاموشى رفت.

-منظور آمليا اينه كه بله پروفسور... ما با چشم خودمون ديديم كه اسمشو نبر رفت تو گرينگوتز... ما مطمئنيم كه اونجا يه چيز با ارزش پنهان كرده. وگرنه چرا خودش رفت؟... ميتونست يكي از مرگخوارا رو بفرسته... نميتونست؟!

دامبلدور به فكر فرو رفته بود.
-خب... پس ميگيد با معجون مركب پيچيده يكيمون تبديل به تام و وارد گرينگوتز شه... دقيقا كاري كه هرى، پسرم، با هوش و زكاوت و تكيه بر نيروى عشق و...

جماعت محفلى:

-اهم... داشتم چى ميگفتم؟... آها... پس ما به يه تيكه از تام احتياج داريم!
-تيكه؟!... اسمشو نبر كه تيكه نداره... يعني اصلا مو نداره... يعنى...يعنى ميگين كه بريم و مثلا گوشش رو ببريم؟!

خانه ريدل ها

بلاتريكس رو به روى آينه اتاقش در خانه ريدل ها ايستاده و با برس گره خورده درون موهايش درگير بود.
-اه... خسته شدم از اين همه مو. ارباب لعنتت كنه رودولف... سوسك شى به حق رداى ارباب. به زمين محفل ققنوس بخورى!

رودولف ابتدا نگاهى به موزى كه به صورت قاچاقى به داخل خانه آورده و مشغول خوردنش بود، سپس نگاهى به بلاتريكس درون آينه انداخت.
-من الان نشستم اين گوشه و دارم موزم رو ميخورم... به من چه آخه كه من رو لعن و نفرين ميكنى؟!

بلاتريكس چشم غره اى به رودولف رفت.
-به جاى غر زدن، عجله كن... جلسه الان شروع ميشه.

چندى بعد، جلسه مرگخواران

-بله... داشتيم ميگفتيم... ما تصميم به كاشت مو گرفتيم. يكيتون بايد به ما موى طبيعى بده... موى از ريشه!

در كسرى از ثانيه، همه نگاه ها به سمت بلاتريكس برگشت.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
پست پايانى

بله!... جن خانگى!
از جن خانگى هرچى بگى بر مياد. ميگيد نه؟ خب... اثبات ميكنيم.
جن خانگى، موجوديه كوچك، با گوش هاى دراز. چشم هاى گنده و ورقلنبيده، يكى اينقدر!
كار خونه ميكنه... هرچى كه بگى. ميشوره، ميپزه، ميسابه، كهنه بچه عوض ميكنه و يخ حوض ميشكنه.
تا اينجاش بسيار موجود به درد بخوريه.
به درد نخوريش از اونجا شروع ميشه كه ميفهمي دست بزن داره. اصلا يه دو تخته كم داره اين موجود.
كافيه بهش بگى "نرو" و اون اشتباها بره! از انگشت تا سيخ داغ فرو ميكنه تو چشمش، تا اون باشه بار ديگه رو حرف اربابش حرف نزنه.
كافيه حس كنه تو خطريد! شده گردنتون رو بشكنه، ميشكنه، اما نميذاره خودتون رو تو خطر بندازيد!

و حالا چي شده؟
لرد قصه ما، تبديل شده به وينكى. و وينكى كيه؟! يه جن خانگى!
لرده ها... اربابه ها... اما فرو رفته تو جسم يه جن خانگى ديگه!
يه جن خانگى كه نشسته يه گوشه و يهو ميبينه كه يه گله جادوگر دارن حمله ور ميشن بهش!

-اينا دارن ميان سمت ما. دستور ميديم كه...
-دستور نميديم! وينكى زير بار خفت مردن نرفت. وينكى خودش خودش رو كشت.

حالا هى لرد درون داره ميگه بـــابــــا ما لرد مملكتيم! خودكشى چيه؟!
ولى مگه وينكى بيرون، اين حرف ها حاليش بود؟! خير! دست آخرم جسم وينكى از روى يك دندگى و حرف منطق گوش نكردن، تنظيمات كارخونه رو برگردوند رو انفجار و در نهايت... منفجر شد و قصه ما هم به سر نرسيد.

پايان


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۶
بررسى پست شماره ١٥٣، جانورنماها، شما ايچيكاوا:

نقل قول:
-ما چیه؟ تو تویی، فقط ماییم که ما حساب میشیم، و بله، شما! آرسینوس دیگه ای که نداریم!


شما، بخش اول ديالوگ خوب بود، اما بقيه اش تكرارى... عينا از پست قبل برداشته بود. يه كم خلاقيت ميتونست بهترش كنه. مثلا لرد بگه نه، اون يكى آرسينوس.
و آرسينوسم با جديت دنبال اون يكى آرسينوس مى گشت.
نقل قول:
با صدای قیچی های ادوارد، آرسینوس به خودش آمد. او شاه مملکت بود.


با صدای قیچی های ادوارد، آرسینوس به خودش آمد...
او شاه مملکت بود!


اين فاصله، به خواننده اين اجازه رو ميده كه صحنه رو درك كنه و شاه بودن آرسينوس رو جدى بگيره.
نقل قول:
آرسینوس یک قدم هم برنداشت اما سایر مرگخوران از ترس اینکه نفر بعدی باشند آرسینوس را بلند کرده و روی صندلی نشاندند. با صدای قیچی های ادوارد، آرسینوس به خودش آمد. او شاه مملکت بود.
_نههههههههه!
_چی نه؟
_من شما رو خیلی دوست دارم ارباب.
_چه ربطی داشت؟! ادوارد کارتو بکن.
_ادوارد کارتو نکن! ارباب من استایل خاص خودمو دارم. شما منو میشناسید. ارباب من وقت ازدواجمه اصلا!
حقیقتا وقت ازدواج آرسینوس نبود. اما او برای حفظ موهایش هر کاری می‌کرد.
_اره، میشناسیم سینوس! ادوارد کارتو بکن.
_ادوارد کارتو نکن. ارباب کلید ازدواج کردن من فقط شمایید!
لرد کمی سکوت کرد.
_مارو دوست دارید؟
_بله!
_وقت ازدواجتونه؟
_بله!
_کلید ازدواجتون ماییم؟
_بله!


شلوغه! خيلى هم شلوغه.
ما بين ديالوگ و توضيحات بعديش هميشه يه فاصله ميذاريم كه اين هارو از هم جدا كنه.
اما در مورد توضيحات بعد از ديالوگ، اگه توضيحاتمون راجع به لرده، ديالوگ بعدش هم ديالوگ لرده، فاصله لازم نيست. اما اگه توضيحات راجع به آرسينوسه(مثل بالا) و ديالوگ متعلق به لرد، يه فاصله ميذاريم كه معلوم شه ديالوگ متعلق به شخص ديگه ايه. البته اين فاصله ها رو شما هم ميذاريد هميشه. اينبار فراموش شده احتمالا.

آرسینوس یک قدم هم برنداشت اما سایر مرگخوران از ترس اینکه نفر بعدی باشند آرسینوس را بلند کرده و روی صندلی نشاندند. با صدای قیچی های ادوارد، آرسینوس به خودش آمد. او شاه مملکت بود.
_نههههههههه!
_چی نه؟
_من شما رو خیلی دوست دارم ارباب.
_چه ربطی داشت؟! ادوارد کارتو بکن.
_ادوارد کارتو نکن! ارباب من استایل خاص خودمو دارم. شما منو میشناسید. ارباب من وقت ازدواجمه اصلا!

حقیقتا وقت ازدواج آرسینوس نبود. اما او برای حفظ موهایش هر کاری می‌کرد.

_اره، میشناسیم سینوس! ادوارد کارتو بکن.
_ادوارد کارتو نکن. ارباب کلید ازدواج کردن من فقط شمایید!

لرد کمی سکوت کرد.
_مارو دوست دارید؟
_بله!
_وقت ازدواجتونه؟
_بله!
_کلید ازدواجتون ماییم؟
_بله!


شروع پست خوب بود، روند پست خوب بود. آرسينوس رو شروع كرديد و خودتون هم تمومش كرديد. ديالوگ ها و طنزشون خوب بودن(اون "ميخوايد با ما ازدواج كنيد" هم خنده دار بود حتى!) اما شكلك هاى آرسينوس تكرارى بود. يعنى معمولا هرجا حرف از آرسينوسه، اين شكلك رو هم مى بينيم. و اين خوب نيست. يه شكلك رو به يه شخصيت اختصاص نديد. وسطاى پست، حوصله خواننده سر ميره و ديگه براش جذابيت نداره.
خب... برسيم به پايان... پايان پست يه كم جاي حرف داره. لرد به اين سادگى كوتاه نمياد. بهتر بود يا به دليل خيلى احمقانه كوتاه ميومد، يا به يه دليل واضح و ساده.
اما رو هم رفته پست خوبى بود.

موفق باشيد.




I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.