هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۰:۳۸ شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۴
- نیست، نیست، نیییییییییست!

هکتور برای بار نود و پنجم لیست مرگخواران خانه ریدل را در جستجوی نام خودش زیر و رو کرده و باز هم ناکام مانده بود.

- اسم من نیست! کی این لیست رو نوشته؟

رودولف که به تازگی حیات مجدد یافته و با روش های ناشناخته به خانه ریدل راه پیدا کرده بود، اسمش در صدر مرگخواران و در بین مرگخوار های تازه وارد دیده میشد. او بدون توجه به سوال هکتور، سوال خودش را مطرح کرد:
- یعنی الان میتونم بلاخره رنک بهترین مرگخوار تازه وارد رو بگیرم؟ من هیچوقت نتونسستم این رنک رو بگیرم!

- بوقیا! اردک ها! من پرستار نجینی بودم! من هر روز میومدم یه چرخ تو اتاق ها میزدم! اردک تو دماغتون! اردک، تک تک تو دماغتون!

- اسم من چرا نیست؟ من همه رو با معجون هام مسموم میکنم!


لرد که از شنیدن این همه سر و صدا آن هم درست در زمان استراحت عصرانه نجینی و بر هم خوردن آرامش خود و دخترش عصبانی شده بود، با صدایی ملایم که حتی از فریاد هایش هم خطرناک تر و ترسناک تر بود، گفت:
- کافیه!

- اردک ماهیا! لک لک ها! اردک پرست ها! برید لیست فعالیت های منو ببینید؛ من همه جا بودم! من فعال ترینم. تو تالار خصوصی...


بوق، بوق، بوق... (افکت قطع شدن ارتباط با مشترک مورد نظر)


از آنجایی که فرد مورد نظر سر و صدای بسیاری می کرد و آرامش نجینی را بر هم ریخته بود، ایشان وی را که پرستار سابقشان بودند و بسیار خوشمزه به نظر میرسیدند، یک لقمه فرمودند.

پس از مشاهده این صحنه سایر مرگخواران همه سکوت کردند. ولی پس از دقایقی بلاخره هکتور تاب نیاورد و قدمی جلو رفت:
- ارباب! اسم من تو لیست نیست!
- خودمون میدونیم که نیست!
- چرا نیست ارباب؟
- چون ما فرمودیم!

هکتور در حالی که به شکل خطرناکی به یک بطری بزرگ پر از معجونی زرد رنگ چنگ زده بود، گفت:
- اما اخه چرا ارباب؟ از معجون هاتون راضی نبودید؟
- شما مگه در طول این مدت معجونی هم برای ما درست کردی اقای دگورث گرنجر؟
- من... اخه...
- بهانه نیار دگورث. تو فعال نبودی حالا هم چتر و پاتیلمونو تحویل بده و زود از جلو چشممون دور شو! دیگه نبینیمت!

مرگخواران بهت زده گفت و گویی که بین هکتور و لرد رد و بدل میشد را گوش میکردند. هیچکدامشان تا به آن روز ندیده بودند لرد هکتور را دگورث گرنجر خطاب کند، آن هم با پیشوند! در میان آن جمع تنها دو نفر بودند که یا از موضوع تعجب نکرده بودند یا موضوع مهم تری برای توجه یافته بودند.

نفر اول رودولف لسترنج بود که حتی در آن شرابط هم دست از نوشتن نامه های متعدد به لرد برای ابراز بخشش بر نداشته بود و نفر دوم آریانا بود که چشمش به بطریِ در دستِ هکتور دوخته شده بود که چگونه چوب پنبه سر آن، آرام آرام رو به بیرون متمایل می شد.
- الان میترکه! الان همه جا معجونی میشه! الان هممون میمیریم! اکسپلیارموس!

پس از ادای این کلمات توسط آریانا، پرتو نور قرمز رنگی از چوبدستیش خارج می شود و به معجون در دست هکتور برخورد میکند. از آن به بعد همه چیز به سرعت اتفاق می افتد. ملت مرگخوار که از شنیدن فریاد آریانا پیش از اجرای طلسم جا خورده بودند، همگی چند گام عقب رفته بودند. خرده های شیشه در فضا پخش شده بود و از سرتا پای هکتور معجون می چکید.

در کسری از ثانیه اتفاق عجیبی رخ داد و هکتور تبدیل به دوهکتور... سه هکتور... چهار... پنج...

دو دقیقه ی بعد هفتصد و بیست و پنج هکتور مقابل لرد ایستاده بودند و با اشتیاق به او خیره شده بودند. گویی تمایل داشتند درست در همان لحظه شروع به ویبره زدن کنند و اگر شروع میکردند...

***


لرد چشمانش را باز کرد و رو به نجینی گفت:
- اسم این مزخرف رو حذف نمیکنیم. اصلا دلمون نمیخواد مثل کابوس دیشبمون هفتصد و بیست و پنج هکتور داشته باشیم ما همین یه دونه رو هم به زور تحمل میکنیم!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ جمعه ۱۸ دی ۱۳۹۴
سوژه دوئل آریانا دامبلدور و رودولف لسترنج: بازگشت!

برای ارسال پست در باشگاه دوئل دو هفته ( تا دوازده شب شنبه 3بهمن) فرصت دارید.

در پناه معجون باشید!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: *نقد پست های انجمن شهر لندن*
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴
بررسی پست شماره 171 ویلای بزرگ آبا و اجدادی بلک، زنوفیلیوس لاوگود:

اولین چیزی که در پست شما وجود داره ظاهر پستتون هستش! بهتره پستتون پاراگراف بندی بشه. این کار هم به ظاهر پست کمک میکنه و هم کمک میکنه تا خواننده خسته نشه.

نقل قول:
_ بله ارباب درست می فرمایید. من افکار شما را دزدیده ام.


لحن صحبت شخصیت هاتون کمی مناسب اون ها نیست. به طور مثال رودولف هیچوقت اینطور رسمی صحبت نمیکنه.

مورد دیگه ای که در مورد پستتون وجود داشت این بود که لحن دیالوگ هاتون یکسان نبود. یک جا لحنشون رسمی بود و جای دیگه محاوره ای. بهتره که لحن دیالوگ ها یکدست باشه و توصیف ها هم لحن یکسانی داشته باشن.

نقل قول:
_ آرسینوس اولین کاری که می کنی باید این نقابتو برداری.
با این حرف رودولف مغز آرسینوس برگشت به گذشته زمانی که هنوز به خدمت لرد در نیامده بود و معنی و مفهوم عشق را می دانست به آن روزی که صورتش تغییر شکل داده بود.


سوژه خوبی رو به نفر بعد از خودتون دادید تا در موردش بنویسه. میتونه درباره مقاومت آرسینوس و خاطره ای که در موردش نوشتید، بنویسه.

موفق باشید!

-----------------------

بررسی پست شماره 111 شهربازی ویزاردلند، گیبن:


نقل قول:
مرگخواران دیگر ماندن محفلیون در اتاق عکس رو جایز نمی دیدند.
-خب. آروم به طوری که نویره و ندیده ی ویزلی ها زیر و دست و پا له نشن اروم به سمت در برید.


شروعتون خیلی ناگهانی بود! سوژه قبلی هنوز تموم نشده بود و در پست قبلی مشکل حل نشده پاره شدن عکس وجود داشت.

بعضی از مواقع وقتی توی سوژه ای قصد پست زدن دارید ممکنه ببینید که سوژه در حال در جا زدنه و خیلی به دور خودش میچرخه. در پست های قبلی این سوژه هم همین اتفاق افتاده بود و سوژه تا حدی دور خودش چرخیده بود. حتی برای درست کردن سوژه هم نویسنده بهتره پست های قبلی رو نادیده نگیره. در انتهای پست قبلی شما مسئله ای مطرح شده بود، (اینکه محفلی ها چطوری عکس پاره شده رو درست کنن) ولی شما در شروع پستتون به جای اینکه به این مورد توجه کنید و همین موضوع رو به سرانجام برسونید تا سوژه رو از این حالت در بیارید تصمیم گرفتید تقریبا اون پست رو نادیده بگیرید و این زیاد خوب نیست.
خواننده وقتی این دو پست رو پست هم میخونه گیج میشه و این سوال براش پیش میاد که یهو چی شد؟ پس عکس پاره شده چی شد؟

به نظرم بهتر بود حتی کل پستتون رو در مورد سوژه پاره شدن عکس بنویسید و اون رو به سر انجام برسونید و در انتهای پستتون هم محفلی ها رو از اون مکان خارج کنید.

نقل قول:
ملیونها


میلیون ها درسته!

نقل قول:
در ان حین چه سلفی ها با دامبلدور همراه با عینک سه بعدی گرفته شد و در فیس جوق پست شد و چه خنده هایی کامنت شد بماند.


اینجا کمی گنگ بود. چرا باید با دامبلدور سلفی گرفته میشد؟ و خب چه کسی این سلفی رو گرفته؟
من حدس میزنم منظورتون این بود که چهره دامبلدور به خاطر عینکی که زده بود خنده دار شده بود و این سلفی ها هم به همین خاطر گرفته شده. اگر اینطور بود بهتر بود که چهره دامبلدور و حرف هایی که در اون حالت میزنه رو بیشتر توصیف کنید. به نظرم بخش خیلی جالبی میتونست بشه.

نقل قول:
موی کنان


فکر میکنم منظورتون مویه کنان بوده!

به طور کلی به نظرم در پستتون جای خالی دیالوگ و شکلک احساس میشد. شخصیت های توی پستتون خیلی کم بودن. وجود این موارد در پستتون به نظرم به بهتر شدنش خیلی میتونست کمک کنه!

موفق باشید.

---------------------

نقل قول:
سلامی چو بوی معجون نقد کننده.


معجون نقد؟

بررسی پست شماره 112 شهربازی ویزاردلند، سوزان بونز:

نقل قول:
- اینجا چه خبره؟


شروعتون با دیالوگ بود و به نظرم دیالوگ مناسبی رو برای شروعتون انتخاب کردید چون پاسخ به این سوال میتونست موضوع پستتون باشه و سوژه ها و موارد چند پست اخر رو برای خواننده توضیح بده.

نقل قول:
- چیزی نیست پسرم. گلاب به روتون فرزندان روشنایی نیاز مبرمی به WC دارند.


سوژه ای که به پستتون دادین به عنوان یک سوژه فرعی سوژه خوبی بود ولی کمی در به پایان رسوندنش عجله کردید. محفلی ها میتونستن سر اینکه کی میتونه بره و کی اول بره با هم دعوا کنن و این دعواها میتونست موضوع خیلی جالبی بشه. میتونستید در مورد این درگیری ها بنویسید. دامبلدور میتونست دخالت کنه.

بهتره از کنار این سوژه ها به راحتی عبور نکنید. رسوندن سوژه به انتها خیلی ساده و تنها تو یکی دو تا پست امکان داره ولی بعدش نیاز به سوژه جدید داریم. ولی تو هر سوژه ای میشه روی همین سوژه های فرعی کار کرد و این خیلی میتونه به سوژه اصلی کمک کنه.

موفق باشید.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ سه شنبه ۱ دی ۱۳۹۴
سوژه دوئل ویولت بودلر و لادیسلاو زاموژسلی: رمزتاز!

توضیح: شما سرگرم گردگیری هستید... گردگیری هر جایی! و شیئی توجهتونو به خودش جلب میکنه... با محض برخورد با اون شیء به مکان دیگه ای منتقل میشین. چون اون شیء یک رمزتاز بوده.
کجا میرین؟ چرا میرین؟ و بعدش چی میشه؟
چیزی که ازتون میخوایم دربارش بنویسین همینه.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز (تا جمعه 11دی) فرصت دارید.

معجون به همراهتان!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴
تنبل های زوپسی

vs

تف تشت


پست دوم


هر کدام از ما در طول عمرمان مجبور به انجام کارهایی هستیم که تمایلی برای انجام دادنشان نداریم. رفتن به خانه کسی که از او متنفریم، رها کردن چیزی که دوستش داریم، خواندن کتابی که علاقه ای به آن نداریم، خوردن معجونی که حتی دیدنش باعث ترس و وحشت میشود و در مورد تنبل ها رفتن به دنبال ریگولوس بلک!

همه اعضای تنبل ها (به جز ریگولوسشان) مقابل آن گوی چرخان ایستاده بودند و با چهره هایی بهت زده چرخش مداوم آن را دنبال میکردند. بلاخره این سیوروس اسنیپ بود که سکوت سنگین حاکم بر فضا را شکست.
- چاره ای نیست باید بریم دنبالش. قسم میخورم دستم بهش رسید ریز ریزش کنم. کله زخمی بپر تو اول برو!
- چرا من باید برم؟ منوهای شما رو برداشتن. ما که منو نداریم پس در نتیجه این شماهایید که باید برید دنبال منوهاتون نه ما!
- هوس کردی نمره کم کنم؟ 100 تا چطوره؟ یا نه اصلا تابلوی شنی گروهتون چی؟
- معجون به عنوان نفر اول برو بدم بهش سیو؟

گفته شدن این جمله مثل دادن کیک به هاگریدی گرسنه یا دادن یک ست کراوات و نقاب به آرسینوس عمل کرد و هری پاتر داوطلبانه و با اشتیاقی بی مانند به درون آن شی ناشناس شیرجه زد.

در سویی دیگر الادورا بلک در حالی که تبرش را مقابل گردن دابی گرفته بود، تلاش میکرد وانمود کند تنها قصد دارد دابی را به درون از گوی رد کند و خودش صرفا جهت کسب اطمینان از ورود او به درون قیف با او همراه شده است.

در نهایت این سه منو دار اعظم بودند که در اتاق و مقابل گوی مجهول الحال بلاتکلیف ایستاده بودند. آرسینوس با چهره ای که میکوشید ریلکس به نظر برسد، ( که البته تلاشش بیهوده بود، چون کسی زیر نقابش را نمیدید.) در حالی که با گره کراواتش بازی میکرد به درون قیف رفت و ناپدید شد.

هکتور با دیدن چهره سیوروس که از قرار معلوم در حال سوزاندن چربی های روی سرش بود، فهمید که نفر بعدی باید خودش باشد. بنابراین در حالی که ویبره زنان جلو میرفت و هر لحظه بیشتر به شدت ویبره اش افزوده می شد به سمت گوی رفت. ولی درست در لحظه آخر به دلیل یک ویبره ی صاعقه ای که کاملا اتفاقی رخ داد از مسیر منحرف شد و از کنار گوی مزبور گذشت ولی در بازگشت از آن جایی که حتی ویبره اش هم متوجه خشم سیوروس شده بود ناچار شد این بار واقعا به درون آن شیرجه بزند.

سیوروس اسنیپ هم به عنوان نفر آخر، در حالی که از شدت دود شوندگی در اطرافش گویی چرخان مشابه آن چیز که پیش رو داشت تشکیل شده بود، رعد و برق زنان به داخل آن رفت.

اندرون گوی مربوطه- لحظاتی پیش از رسیدن به مقصد

هر انسانی ممکن است از چیزی بترسند یا متنفر باشند. این ترس ممکن است منجر به اتفاقاتی شود که در شرایط عادی تقریبا وقوعشان غیر ممکن به نظر می رسد. اینکه هکتور دگورث گرنجر قصد ریختن معجون در حلقوم هیچکس را نداشته باشد، ریگولوس بلک عزم دزدی نکند، الادورا بلک تبرش را قلاف کند یا حتی مورگانا لی فای خودش را کوچک و بی توانایی یا در مواردی حتی همسر مرلین تصور کند.
اینکه ربط مورد آخر به تنبل های زوپسی دقیقا چه می تواند باشد را فقط نویسنده و شاید عده ای انگشت شمار بدانند.

تنبل های زوپسی به قدری در آن گوی چرخیده بودند که کم کم میتوانستند به یک معجون جا افتاده تبدیل شوند.

آن ها میچرخیدند و می چرخیدند و باز هم می چرخیدند و باز هم...

پس از پایان چرخش- مقصد


در محلی که لحظاتی پیش قیف چرخان قرار داشت توده چند رنگی شکل گرفته بود که به صورتی خفیف میلرزید و دود غلیظی اطرافش را پوشانده بود.

برای فهم اینکه این توده تنبل های زوپسی بودند هوش زیادی نیاز نبود. دقایقی طول کشید تا تنبل ها موفق شدند با تنبلی خودشان را از روی زمین جمع کرده و بلند شوند. با این همه در آن لحظه بلند شدن از روی زمین کوچکترین مشکلشان بود. برای چند دقیقه در سکوت و با دهان باز نگاهشان مکانی را که در ان فرود امده بودند کاوید. بدون شک اینجا جایی نبود که دقایقی پیش آن را ترک کرده بودند.

اکنون هر هفت نفر در بیابانی وسیع و بی آب علف ایستاده بودند که هیچ شباهتی به پلکان تنگ و تاریک و سرد موسوم به برج لندن نداشت. باد گرمی هرازچندگاهی میوزید و شن و ماسه را با خود به هوا بلند میکرد. کاکتوس های عظیم و تیغ دار به صورت پراکنده اینجا و آنجا به چشم میخورد. آفتاب با شدت هرچه تمامتر می تابید و کاری نداشت که تنبل ها فرصت نکرده اند نقاب و دستکش یا کرم های ضد آفتابشان را با خود بیاورند!

عاقبت اسنیپ به عنوان کاپیتان تیم و جهت جلوگیری از بلند شدن پست وظیفه خود دید سکوت را بشکند. درحالیکه تلاش میکرد جلوی دود کردنش را بگیرد به نرمی پرسید:
- ریگولوس؟ ممکنه بفرمایید الان ما کجاییم؟
ریگولوس شاید از بهره هوشی چندانی برخوردار نبود اما در تشخیص خطر قریب الوقوعی که از لحن اسنیپ احساس میشد کوچکترین تردیدی نداشت. لحظه ای ثابت بر جا ایستاد و چیزی نگفت و این موضوع ربطی به این نداشت که پاسخی برای دادن هم نداشت! سپس سوت زنان برجا چرخید و ناگهان بدون کوچکترین اخطاری پا به فرار گذاشت. مهم نبود به کجا میگریخت و اینکه ممکن بود در آن بیابان چه اتفاقی برایش بیافتد تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که در آن لحظه از اسنیپ تا میتواند فاصله بگیرد!

اما هنوز چند قدم بیشتر دور نشده بود که کراوات آرسینوس چون کمندی به دور گردنش پیچید و او را چون شکاری به زمین کوبید.
ریگولوس در حال تقلا برای نجات خود بود که اعضای تیم به آرامی دور سرش حلقه وار جمع شدند. اسنیپ که مشخصا به دود کردن افتاده بود، گفت:
- پس این بود زمینی که داشتی برای رسیدن بهش سر مارو به باد میدادی ریگولوس؟50 امتیاز از گریفندور کم میشه!

آرسینوس معترضانه فریاد زد:
- چرا؟ مگه گریفندور چیکار کرده؟ هان؟ هان؟ هان؟

اسنیپ با آرامش گفت:
- این برای این بود تا یاد بگیری در انتخاب معاونت بیشتر دقت کنی. حالا اگر دوست نداری 50 تای دیگه از گروهتون کم شه منوهامونو از جیب معاونت دربیار!

آرسینوس که جرئت نداشت به کاپیتان و از آن مهمتر مدیر کل چیزی بگوید با برافروختگی خم شد و تمام خشمش را با زدن لگدی به بدن معاونش خالی کرد.
- تکون بخور دزد ناشی جوجه فکلی! همینکه برگردیم تکلیفتو روشن میکنم!

الادورا در حالیکه تبرش را تاب میداد جلو آمد.
- اگر تو عرضه داشتی تا الان درستش کرده بودی این بارو بسپرش دست من!

بلافاصله صدای بقیه اعضای تیم برای ارائه دادن انواع راه های تربیت و اصلاح ریگولوس به هوا بلند شد.
- معجون خورش کنیم؟
- این بچه دزد تیپا لازم بود و بس!
- تیپارو که من الان بهش زدم.
- تیپای دابی چیز دیگه ای بود!
- فقط و فقط اکسپلیارموس پاسخگوئه و بس!
- به نظرت برای تربیت خودت چی پاسخگوئه پاتر؟

ریگولوس که تمام مدت با فرمت تنها نظاره گر بود، گفت:
- فکر نمیکردم ملت انقدر مشتاق ارشاد من باشن!

آرسینوس بار دیگر کروات را محکمتر کشید تا بلکه معاونش را واردا به سکوت کند تا کار دیگری دست او نداده است.
- شماها دیگه کی هستین؟

تنبل ها در یک حرکت هماهنگ دست از ارشاد ریگولوس برداشتند و سرهایشان را به سمت صدا برگرداند.

شاید میشد گفت او دومین تجربه عجیب آن روز باشد. مرد جوانی پیچیده در آن لباس های عجیب و غریب و ناهنماهنگ. یک جلیقه سیاه روی پیراهنی زرد و یک کلاه بزرگ و سفید. شاید حتی همراهان او از ظاهرش هم عجیب تر بودند. یک اسب سفید که با چهره وار به آنها خیره شده بود و یک سگ در شمایل .

تازه وارد پک عمیقی به سیگاری که کنار لب داشت زد و از میان لب های بسته مجددا پرسید:
- کی هستین؟

آرسینوس دست از کشیدن کرواتش و خفه کردن ریگولوس کشید. سپس اخمی کرد.
- خودت کی هستی؟هیچ میدونی جلوی چه کسانی ایستادی؟

گاو چران مربوطه ابرویی بالا انداخت.
- از دور که دیدم اون طنابو انداختی دور گردن یارو فکر کردم از دالتونایی ولی حالا که از نزدیک میبینمتون شبیه جادوگرای قبیله این. مشخصه مال یکی از این قبیله های سرخپوستی این اطرافین. هیچ میدونید الان تو حریم خصوصی سفیدا وایسادین؟

اعضای تیم تنبل ها:

اسنیپ که میرفت سیستمش بار دیگر روی در حالت انفجار قرار گیرد، گفت:
- چطور جرات میکنی پسره گستاخ؟ جادوگر قبیله؟ ما جادوگرای واقعی هستیم و کاری برامون نداره همین الان به سوسک توالت تبدیلت کنیم!

آرسینوس در حال بستن کروات به دور گردنش گفت:
- تازه سه تامون هم مسلح به منوییم جرات داری یه بار دیگه توهین کن تا...

بــــنـــــگ!


بلند شدن این صدا باعث شد سکوت برای لحظاتی بر فضای بیابان حاکم شود. آرسینوس با ناباوری کلاه وزارتش را از سر برداشت که حالا مزین به یک سوراخ به اندازه یک نات شده بود. غریبه درحالیکه نوک اسلحه اش رافوت میکرد، فاتحانه گفت:
- آره داوش! به من میگن لوکی لاک! از سایه م تندتر تیر میزنم. فکر کردی از اون بساط جادو جنبلتون میترسم؟ نه داوش زکی! حالام زودتر برگردین به لونه تون تا آبکشتون نکردم!

اعضای تنبل ها:

دقایقی بعد

فضای بیابان خلاف چند دقیقه پیش دیگر چندان آرام به نظر نمی رسید. دوربین بر روی توده ای گرد و غبار زوم کرد که از فاصله ای نه چندان دور در حال نزدیک شدن به آن بود. با کمی دقت میشد اعضای تیم تنبل ها را در میان گرد و غبار مشاهده کرد که با سرعت در حال دویدن بودند درحالیکه گاو چران مزبور سوار بر اسب چهارنعل در تعقیبشان بود و هرازگاهی طنابی را دور سرش میچرخاند. صدای شلیک گاه و بیگاه اسلحه همراه با جیغ های عجیب و غریب گاوچران و شیهه اسب در بک گراند به گوش میرسید.
آرسینوس درحالیکه از همه جلوتر میدوید، نعره زد:
- ریگولوس اگر جون سالم از اینجا به در ببریم جای سالم تو بدنت نمیذارم. اصلا میدمت دست دمنتورا ماچ مالیت کن...

بنـگ!

گلوله بعدی درست زیر پای آرسینوس فرود آمد و او را از سخنرانیش باز داشت.

هکتور که در حین دویدن هم دست از ویبره زدن برنداشته بود، گفت:
- معجون کبود کردن ریگولوس و خلاصی از دست گاوچرونا بدم؟

اسنیپ در حینی که میدوید دست در جیب ردایش کرد تا چوبدستیش را بیرون بیاورد.
- لازم نکرده هکتور! هین... عوض این حرفا تندتر بدو... هن...اکسیو گوی زمانی!

بلافاصله کره نورانی و درخشانی در فاصله چند متریشان ظاهر شد. با مشاهده آن همگی متوقف شدند حتی گاوچرانی که در تعقیبشان بود. آرسینوس گفت:
- الان دقیقا چیکار کردی سیو؟

اسنیپ با خونسردی گفت:
- مشخص نیست؟ اکتشاف ریگولوس رو از پست قبلی اکسیو کردم. حالا هم اگر جونتونو دوست دارید بپرید توش!

اعضای تیم ننبل ها با شنیدن این حرف مثل تسترال ها چهارنعل به آن سو دویدند و گاوچران متحیر را پشت سر گذاشتند.

زمان حال- برج لندن انگلستان!

گوی نورانی کماکان میان هوای خفه برج معلق بود. دوربین با احتیاط جلو آمد تا از زوایای مختلف آن فیلم بگیرد. زوایایی که در پست قبلی فرصت نیافته بود به آن بپردازد. اما ظاهرا این بار هم قرار نبود چنین اتفاقی بیافتد. طولی نکشید که صدای جیغ و فریادهای وحشت زده از درون گوی به گوش رسید و ثانیه ای بعد اعضای تیم تنبل ها جیغ کشان از آن خارج شدند. دابی که از همه جلوتر میدوید پایش به قلوه سنگی گرفت و واژگون شد و باعث شد اعضای تیم به شکل بیناموسانه ای بر روی هم تلنبار شوند. اسنیپ که بین ریگولوس و هکتور گیر کرده بود رو به آرسینوس که روی توده قرار داشت نعره زد:
آرسینوس...ببندش اون لامصبو!

فلش بک-لحظه خروج از بیابان های غرب وحشی!

وقتی که اعضای تیم برای فرار از دست گاوچران موسوم به لوک خوش شانس به درون گوی زمانی شیرجه میزدند هیچ تصورش را هم نمیکردند که سر از زمان دیگری دربیاورند! هرچند از شر گاوچران خلاص شده بودند اما کماکان خبری از برج تنگ و خفه ی لندن نبود. در واقع در آن لحظه در جنگلی پر از درخت های سر به فلک کشیده و ناشناخته ایستاده بودند و هیچ یک کوچکترین ایده ای نداشتند که کجا هستند.

الادورا درحالیکه به اطراف نگاه میکرد، پرسید:
- به نظرتون الان کجاییم؟

اسنیپ با اوقات تلخی جواب داد:
-نویسنده تو سطرقبلی جواب داد به گمونم!

هکتور ویبره زنان جلو آمد.
- معجون شناخت مکانی که توش هستیم بدم؟

اسنیپ کلافه شده بود.خیر سرشان برای بار اول میخواستند یک روز قبل از مسابقه تمرین داشته باشند که به لطف دخالت ریگولوس مشخص نبود دقیقا در چه زمان و مکانی هستند.بدتر از آن نمیدانست آیا موفق میشود تیمش را قبل از مسابقه به لندن برگرداند یا قرار است تا ابد در زمان و مکان نامعلوم سرگردان بمانند؟ همه این چیزها برای به درجه انفجار رساندن هرکسی کافی بود چه برسد به او که برای انفجار نیازی به هیچکدام از این دلایل هم نداشت!
- نه هکتور! نه! معجون بی معجون! توصیه میکنم با معجونات فعلا یه قل دو قل بزنی تا یه راه حلی برای این گندی که ریگولس بالا آورده پیدا کنیم و زودتر از اینجا بریم! مگه دستم به این دزد نرسه. این معاون بوقیت کجاست آرسینوس؟ چرا نمیبینمش؟ نکنه بلاکش کردی بیخبر؟ تک خوری تو روز روشن؟

آرسینوس سخت درگیر جدا کردن سگ کابوی بود که پاچه اش را چسبیده بود.
- یادمه جلوتر از همه مون پرید تو ناهنجاری...باید همین دور وبرا...

آرسینوس سکوت کرد. به نظرش رسید صداهایی از فاصله ای نه چندان دوربه گوشش میرسد. ظاهرا سایرین هم متوجه آن شده بودند. همگی با گوش هایی تیز شده بر جا ایستادند تا تشخیص دهند چه اتفاقی در حال رخ دادن است. صدا کم کم نزدیکتر میشد.

کــــــــــمــــــــــــک!


اعضای تنبل ها با نگاه هایی وار به هم خیره شدند.چه کسی جز آنها آنجا بود که درخواست کمک میکرد؟ صدا بار دیگر از فاصله ای نزدیکتر به گوش رسید.

-نه مامان! کمک!

اعضای تیم تنبل ها:

دیپری نپایید که ریگولوس از بین درختان پشت سرشان بیرون پرید و درحالیکه یک نفس جیغ میکشید بی توجه از کنار اعضای تیمش عبور کرد و درحالیکه با یک دست تخم مرغی بزرگی را در دست گرفته بود دست دیگرش را در هوا تکان میداد.
- فرار کنید!

اسنیپ پشت سرش نعره زد:
- بایست ریگولوس!مرد باش و بیا تاوان گندی که زدی رو پس بده!

اما ریگولوس نایستاد و ثابت کرد یک مرد واقعی نیست!
ناگهان با بلند شدن صدای خرچ خرچی از پشت سرشان اسنیپ حرفش را نیمه تمام گذاشت و به آن سو نگاه کرد.چشمانش از مشاهده چیزی که پیش رو داشتند از فرط ناباوری گشاد شد و دهانش نیمه باز ماند.اعضای تیم از تغییر حالت یکباره او غرق شگفتی شدند.آرسینوس دستی در مقابل صورت اسنیپ تکان داد تا او را به خود بیاورد.
- سیو؟ خوبی؟
- معجون رفع بهت و حیرت بدم؟
-ام...بچه ها؟ پشت سرتونه!
- چی پشت سرمونه بچه؟ هوس کردی تبرکاریت کنم؟
- الادورا حق نداشت به ارباب پاتر چپ نگاه کرد چه برسد به اینکه تبکاری کرد! دابی اجازه نداد!
- بوقیا پشت سرتونو نگاه کنید!

اعضای تیم دست از مجادله برداشتند و به آرامی سرهایشان را به عقب چرخاند.جایی که یک تیرانازاروس رکس خشمگین غرش کنان پشت سرشان ایستاده بود و به نظر میرسید اگر تا الان همه شان را یک لقمه چپ نکرده به خاطر اینست که احتمال میدهد تخمش در دست یکی از انها باشد.

اعضای تیم تنبل ها:

پایان فلش بک

اسنیپ نعره زد:
-آرسینوس ببندش اون لامصبو!

آرسینوس در حالیکه به شدت نفس نفس میزد با دستپاچگی درون جیب های ردایش به دنبال منو گشت.اکنون به وضوح صدای نعره های خشمگین تی رکس مزبور از پس گوی نورانی به گوش میرسید.
عاقبت آرسینوس موفق شد منو را از میان خرت و پرت های درون جیبش از جمله کلید زندان، کلید ساختمان وزارت خانه، نقاب و کراوت بیابد. سپس با سرعت آن را به سوی گوی درخشان بزرگ گرفت و دکمه ای را بر روی آن فشار داد. گوی بزرگ نورانی لحظه ای لرزید سپس در حالیکه به دور خود می چرخید با صدای ویژی ناپدید شد.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴
توضیحات لرد ولدمورت: شما احتیاج به معجونی دارین. این معجون رو یا از آرسینوس جیگر میگیرین، و یا از سیوروس و یا از هکتور. فقط دقت کنین که این معجون یکی از سه معجون شانس، عشق و تغییر شکل نباشه. معجون میتونه با هر کاربردی که شما براش تعیین کنین تهیه بشه.
دوئل کنندگان عزیز دقت کنین. این توضیح سوژه شماست...نه مثالش! شما باید همین سوژه رو بنویسین. در غیر این صورت پستتون رد می شه. سوژه ها رو عوض نکنین.


------------------

نتیجه دوئل آیلین پرنس و گیبن:

امتیاز های داور اول:
آیلین پرنس: 26امتیاز - گیبن: 24امتیاز

امتیاز های داور دوم:
آیلین پرنس: 26امتیاز - گیبن: 23امتیاز

امتیاز های داور سوم:
آیلین پرنس: 26امتیاز - گیبن: 25امتیاز

امتیاز های نهایی:
آیلین پرنس: 26امتیاز - گیبن: 24امتیاز

برنده دوئل: آیلین پرنس!

- هکتور!
- هوم؟
- من معجون میخوام!

هکتور با شنیدن کلمه معجون از خود بیخود شده و ریشتر ویبره اش به طرز خطرناکی بالا رفت و احتمالا همین موجب شد تا به میز کنار پاتیلش بخورد و یک شیشه پر از دم مارمولک سمی آفریقایی در معجون بریزد.
هکتور که متوجه این حادثه نشده بود به مشتری اش می رسید.
- چه معجونی؟ چه معجونی؟

- فرقی نمیکنه! معجون هر چیزی! اگر اونی باشه که پشت سرته که عالیه!

ایلین بر خلاف هکتور سقود ظرف را در معجون دیده بود!

ساعاتی بعد- محل دوئل گیبن و آیلین

- هی گیبن بیا قبل از دوئل یه نوشیدنی بخور!
- تو میخوای وقت منو تلف کنی بیا زودتر بکشمت میخوام برم!
- خب نوشیدنیتو بخور بعد منو بکش!

گیبن با دیدن نوشیدنی وسوسه کننده ای که آیلین به سمتش گرفته بود قدمی رو به جلو برداشت. آیلین با حالتی نمایشی لیوان نوشیدنی خودش را سر کشید و یک نفس خورد. همین برای گیبن کافی بود تا به سمت لیوان شیرجه زده و آن را قاپ بزند.

دقایقی بعد آیلین بالای سر یک پاتیل معجون سازی ایستاده بود. گیبن برای همیشه به وسیله ای برای ساخت معجون تبدی شده بود و آیلین برنده این دوئل بود.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۴
سوژه دوئل راهب چاق و دای لووین: قتل

توضیح: فرقی نمیکنه قتل رو شما انجام بدید یا شاهدش باشید.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل یک هفته(یکشنبه 22آذر) فرصت دارید.

معجون به همراهتان!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴
مرکز گردهمایی خانه ریدل- دور میز غذا

ملت مرگخوار دور هم جمع شده بودند تا هم وضع موجود را بررسی کنند و هم دلی از غذا در بیاورند.

- کی معجون میخواد؟
- دراکو اون منوی منو پس بده!
- کراوات منو کجا گذاشتید؟
- دیلاقا! منو بذارید رو میز منم غذا بخورم!
- من میخوام محفلی ها رو اره کنم، عااااااا!

- بســـــــــــــه!

صدای آریانا بلاخره اتاق را در سکوت برد و همه به او خیره شدند.

- ما باید به اینجا نظم بدیم. با این وضعیت نمیتونیم ادامه بدیم!
- من مخالفم! معتقدم باید به اوضاع سامان بدیم!

آریانا:
ملت مرگخوار:
هکتور:

بلاخره پس از دقایقی سکوت و مشاهده کل شکلک های درون لیست این هکتور بود که شروع به صحبت کرد.
- معجون سامان دادن به اوضاع بدم؟

جماعت مرگخوار که اصلا خوششان نمی آمد معجون های هکتور را بخورند و به سرنوشت نامعلومی دچار شوند تصمیم گرفتند خودشان به اوضاع سامان بدهند.

- باید حمله کنیم به محفل!
- باید همه اون برفک ها رو از بین ببریم.
- ما اول از همه باید یه رهبر پیدا کنیم!
- معجون رهبری بدم؟

و باز هم جماعت مرگخوار به دنبال راه حلی به جز معجون های هکتور بودند.

محل نگهداری سران

- اون راه فراره ریش! باید از اونجا بریم!
- نه تام! اون ها فرزندان روشنایی من هستن، منو دوست دارن. کافیه به آغوش من بیان مطمئنم که راه روشنایی و نور رو پیدا میکنن و میذارن من برم!
- ریش تا تو این همه رو بغل کنی که ما پیر شدیم.
- عشق به من نیرو میده تام! اونا فقط 1243453098094587666 نفر هستن. زود تموم میشه!

لرد:
ریگولوس:
1243453098094587666 ویزلی:


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴
سوژه دوئل آلبوس دامبلدور و آملیا سوزان بونز: محاکمه!

توضیح: شما محاکمه می شین...ولی لازم نیست تمرکزتون روی جلسه دادگاه باشه. می تونین درباره جرمتون، دلیل ارتکاب(اگه واقعا مرتکب شدین) و جلسه دادگاه و مجازاتش بنویسین.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل پانزده روز(تا دوازده شب دوشنبه 23 آذر) فرصت دارید.

در پناه معجون زنده بمانید!



ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: *نقد پست های انجمن شهر لندن*
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ سه شنبه ۳ آذر ۱۳۹۴
بررسی پست شماره 99 پارک جادوگران، دای لووین:

آغاز پست با دیالوگ میتونه خیلی جذب کننده باشه و همون قدر هم ممکنه باعث بشه خواننده پست رو نخونه. دیالوگی که پستتون رو با اون شروع کردید لازمه فهمیدنش اینه که حتما پست قبلی خونده بشه. برای همین کمی ریسک داره.

نقل قول:
- دفتر ویژی کجاست؟


شکلک ها بخش نسبتا مهمی از پستتون هستن و باید با دقت اون ها رو به کار ببرید. مخصوصا شکلک های متحرک به راحتی میتونن تمرکز خواننده رو به هم بزنن. بهتر بود که از شکلک های کمتری در بخش دیالوگ هاتون استفاده کنید. لزومی وجود نداره که همه دیالوگ ها حتما شکلک داشته باشن.

نقل قول:
- من دیگه مسئول نیستم. من منتقل شدم بخش به وجودآورندگان پارک های درون عمارتی. امیدوارم با مسئول جدید کنار بیاید.


وسط دیالوگ از شکلک استفاده نکنید. مگر زمانی که حالت گوینده به دلیلی در میانه جمله تغییر کرده باشه. در غیر این صورت جای شکلک انتهای جمله و بعد از علامت نگارشیه!

هدف ما از نوشتن پیش بردن سوژه نیست. باید از تک تک سوژه های فرعی که در سوژه به وجود میاد نهایت استفاده رو بکنیم. چون خیلی راحت میشه با زدن دو یا سه پست به انتهای سوژه رسید و تمومش کرد و ما بعدش دوباره به سوژه جدید نیاز داریم. به نظرم خیلی زود و راحت از سوژه ورود اون مامور گذشتید. کل پستتون میتونست در مورد همون ورود باشه. بهتره که تو پست ها از این سوژه های فرعی نهایت استفاده برده بشه.

موفق باشید.

-------------

بررسی پست شماره 116 دارالمجانین لندن، لیلی لونا پاتر:

یادم میمونه یک شیشه معجون "ضد چکش زدن" بدم بخوری!
معجون من رو خراب میکنی؟ بلاکت کنم؟ بعد میگن چرا معجون هکتور گاهی درست کار نمیکنه!
فعلا میریم سراغ نقدت تا بعدا به حسابت برسم!

شخصیت های پستتون شخصیت های درستی هستن. به جا به کار میبریدشون و تقریبا همه همونطوری هستن که باید باشن!

نقل قول:
-میدونستم بالاخره عاشقم میشی داداش آنا! وای! منم همینطور عجیج دلم!


بالا گفتم تقریبا چون اینجا موردی هست که دیالوگ با شخصیت وینکی جور در نمیاد. لحن صحبت وینکی رو به درستی نیاوردید. همین باعث میشه خواننده شما باور نکنه این حرف رو وینکی زده و دچار ابهام بشه. همین ممکنه باعث بشه حواس خواننده پرت بشه و این خوب نیست. مورد پایین هم باعث گیج شدن و ایجاد سوال در ذهن خواننده میشه.

نقل قول:
هیچکس نمیدانست "داداش آنا" چه شخصی است اما همه می دانستند که وینکی عاشق و دلباخته اوست!


همونطوری که گفتید کسی نمیدونه داداش آنا کیه! این ایجاد سوال گاهی خیلی به نفع ماست چون باعث میشه خواننده رو کنجکاو کنیم و شاید کمی جلوتر به سوالش پاسخ بدیم. این روش ریسک زیادی داره و باید خیلی با دقت انجام بشه.

نقل قول:
"چهار صبح فردا"


بهتره که تغییرات زمانی، مکانی یا فلش بک ها رو بولد کنید تا مشخص تر بشن.
نقل قول:

-حالا دستا شله!‌ شله شله! اون عقبیا چرا دس نمیزنن؟!


گوینده دیالوگ با فاعل توضیحات قبلی یکسان نیست بنابراین لازمه بین توضیحات و دیالوگ فاصله باشه یا در توضیحات گوینده دیالوگ ذکر بشه.

نقل قول:
-وای مرسی! ^-^


اینی که بعد از دیالوگ گذاشتید شکلکه؟ بهتربود که یا شکلک نمیذاشتید یا یا از شکلک های موجود استفاده کنید.


ابتدای پستتون رو خوب شروع کردید ولی هر چی پیش میرفت گیج کننده میشد آخر پستتون خیلی مبهم بود. بهتر بود بیشتر و ساده تر توضیحش میدادید.

موفق باشید.

------------------

بررسی پست شماره 115 دارالمجانین لندن، اورلا کوییرک:

نقل قول:
مرلین که ابن حرکت را دیده بود


نقل قول:
شفادهنده از درون اتاق فریاد میزد و مرلین رو فرا میخواند.


بهتره که یک بار پیش از ارسال رولتون رو بخونید اینطوری دیگه مشکلاتی مثل تغییر لحن یا غلط املایی و تایپی براتون پیش نمیاد.

نقل قول:
مرلین لبخندی تمسخر آمیزی که مادران وقتی فرزندانشان چیزی را پیدا نمی کنند زد و وارد اتاق شد.


این جمله بهتر بود که به شکل دیگه ای نوشته بشه. راستش من تا به حال برخورد نکردم که مادری وقتی فرزندش چیزی رو پیدا نمیکنه لبخند بزنه!

نقل قول:
مرلین و شفادهنده برگشتند و در کمال تعجب وینکی را رو به روی خود دیدند.
- وینکی توی گل یا پوچ ضعیف نبود ولی باخت! وینکی برای تنبیه باخت، خودش رو تو اتاق زندانی کرد ولی بعد خسته شد و به بیرون آپارات کرد. راستی وینکی رقیبش رو با هرروشی که میتونست کشت!


فاعل آخرین جمله مرلین و شفادهنده بودند و گوینده جمله بعدی وینکی. بنابراین باید بین توضیحات و دیالوگ یک اینتر بیشتر میزدید یا گوینده رو در توضیح قبل از دیالوگ مشخص میکردید.

میزانی که سوژه رو جلو بردید کافی و خوب بود نه انقدر زود که عجله کنید و تصمیم بگیرید زودتر به انتهای سوژه برسید نه اونقدر کم که سوژه مدت زیادی در جا بزنه. شاید بهتر بود روی قسمتی که از مرگخواران تست گرفته میشد وقت بیشتری بذارید. اونجا خیلی جای کار داشت و میتونست بخش بیشتری از پست شما رو به خودش اختصاص بده. شخصیت ها و دیالوگ ها در پست شما سر جای خودشون بودن و اون ها رو به خوبی نشون دادید.

موفق باشید!



ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.