- زود باش دیگه، الان میبنده.
- باب حولم گم شده، نیسـ... آها ایناهاش
- راه بیفت.
آنتونین دالاهوف و ایوان روزیه، به اتفاق هم به سمت حموم حرکت کردند. شب سردی بود، هر دو مدیر خود را پوشانده بودند.
.:کیلومتر ها آنطرف تر، محفل ققنوس:.
آلبوس دامبلدور با اضطراب عرض اتق را طی کرد و گفت : هوووم، امشب آخرین فرصته، هم دو تا مرگخوار رو میگیریم، هم دو تا مدیر رو.
سپس رو به استرجس کرد و گفت : تو، تو باید ما رو به حموم مدیران راه بدی، باید دسترسیمونو بدی!
همین که استرجس خواست مخالفت کند، آلبوس ادامه داد : و اگر این کارو نکنی میفرستمت اونجا که...
- بله بله
دامبلدور با خوشنودی رو به ریموس ککرد و گفت : تو هم با استرجس میری، ماموریت بر عهده توئه، کشتن دو تا مدیر. میخوام قبلش شکنجشون کنی!
ریموس با اعتماد به نفس سری تکان داد و موافقت کرد. آبرفورث در حالی که پشت گوش بزی را نوازش میکرد گفت : قالان باید حرکت کنید. اگه تو حموم رفتین، یاد قیصر باش ریموس
چشمان گرگینه برقی زدند، سپس با حرکت دستش، استرجس را صدا کرده و از اتاق بیرون رفت. گرگینه و مدیر، لحظه ای بعد، خود را غیب و لحظه ای بعدتر، جلوی درب حمام مدیران ظاهر کردند. ساختمان بزرگ و با شکوه حمام، لحظه ای دلهره بر جانشان انداخت. نمای مرمری ساختمان خصوصی، نشان از وجود مسائل مخصوصی درون ساختمان داشت.
)
(
هر دو نفر، با احتیاط به سمت درب سنگی و بزرگ حمام رفتند. استرجس با لرز، وردی را زیر لب زمزمه کرد، شاخه های گل روی در، بر خورد پیچیدند، ثانیه ای بعد، درب چوبی رنگ زیبایی نمایش داده شد.نیمی از درب قرمز و نیم دیگر آبی بود. روی در قرمز رنگ، عکس ورود آقاان ممنوع، و روی در دیگر، علامت متضاد قرار داشت. ریموس به سرعت درب آبی رنگ را باز کرد.
- امم... باید بریم این یکی!
- باب این واسه خانوماس خوب! کوییرل
استرجس آهی کشید و گفت : این دو تا همیشه میرن حموم خانوما، آخه اونجا امکاناتش بیشتره خدایی!
ریموس قیافه پرسش گرانه ای به خود گرفت، استرجس ادامه داد : مثلا اینکه دستگاه آدم شور داره، میشینی میاد میشورتت. کوییرل واسه خودش درست کرد اوانو. اون همیشه از سرمایه مدیریت استفاده میکنه...
گرگینه نگاه ترجم آمیزی کرد و گفت : عیب نداره، انتقامتو میگیرم، خودم میکشمش، بعداز این دو تا مرگخوار.
استرجس چشمکی زد و و پاسخ داد :
اوکی راه بیفت بریم تو، باید از چند تا طبقه بگذریم.
هردو نفر از درب قرمز رنگ داخل شدند.
.:همان لحظه، رختکن حموم:.
آنتونین به سختی دهان باز کرد و گفت : ایـ...وان، بسه باب، دارم خفه میشم.
ایوان دهانش را بست و با پوزخند گفت : بوقی، من فقط روزی انقدر کف میخورم. تو که حالا میخوای خودتو بشورری!
مدیر تقلا کنان از میان سیل کف ها خود را بیرون کشید و گفت : این کوییرل چه حالی میکنه ها! میگم چقدر زیاد میاد حموم، من فک میکردم به خاطر بوی پیاز و ایناس، نگو میاد اینجا صفا.
ایوان پاسخ نداد. هر دو مدیر، روی سکوی کنار حموم نشستند...
چند متر آنسوتر، استرجس و ریموس به طبقه فوقانی رسیدند، ریموس که داشت نفس نفس میزد گفت : هووووف، یه آسانسور بزارین بهتره که!
- نوچ، کوییرل میگه آدم باید وقتی میاد حموم خسته باشه، اینجام واسه این پله داره که وقتی میاد بالا خسته بشه حموم بیشتر بهش مزه بده
در همین لحظه، ریموس بی مقدمه گفت : صداشون داره میاد، باید بریم.
سپس چاقوی بزرگی از جیبش درآورد و به سمت در رفت. استرجس به سرعت خود را کنار کشید. گرگینه زیر لب گفت : برار بی کَسِم قیصر!
همین که استرجس خواست نکاتی را به وی گوشزد کند، ریموس از در عبور کرد. بخار غلیظی فضا را گرفته بود. از بدن دو مدیر، تنها دو سر مشخص بود. ریموس لوپین با خشم لباس های خود را درآورد و به سمت دو نفر حرکت کرد.
- یه ذره باید تغییرات...
ریموس لگد محکمی به آنتونین زد و باعث شد وی چند متری لیز بخورد. ایوان به سرعت به سمت رختکن دوید تا از منو استفاده کند. گرگینه قهقهه زنان با حرکت چوبدستی اش، او را برگرداند.
دو نفر چشم در چشم هم ایستاده بودند، با این تفاوت که بدن ایوان کاملا خشک بود. ریموس چوبدستی را با احتیاط کنار گذاشت و گفت : هوووم، اومدم هردو تاتونو بکشم، فیلم قیصر رو دیدی؟
ایوان با ترس سر تکان داد.
- خوبه!
سپس مشت محکمی به صورت ایوان زد.
هنوز دست ریموس از صورت ایوان جدا نشده بود، که آن اتفاق اقتاد...
بمب کفی بزرگی منفجر شد! در و دیوار حموم یکدست سفید شدند. از جای زخم های روی صورت ایوان روزیه کف بیرون میزد. آنتونین که از این اتفاق شوکه شده بود، خود را کشان کشان عقب برد.
ریموس کف ها را از سر و صورتش پاک کرد و گفت : هممم...تو واقعا خون نداری یعنی؟ عجب!
به سمت شیر آب رفت و شلنگ را تا نزدیکی اوان کشید. سپس آب را باز کرد و ایوان را خیس کرد. چهره مدیر رفته رفته از بین میرفت، ذره ذره بدن ایوان، تبدیل به کف میشدند. لحظه ای بعد، دیگر اثری از ایوان روزیه وجود نداشت.
ریموس لبخندی زد و به سمت آنتونین رفت. مرگخوار، بی دفاع بود، نه چوبدستی، نه لرد ولدمورتی برای دفاع!
- تو چی؟ فیلم قیصر رو دیدی؟
- نه، قشنگه؟ بریم خونه ببینیم با هم؟
- امم...بریم خونه؟ نچ خونه خطرناکه، همینجا میبینیم. بیا جلو!
آنتونین با ترس برخواست و به سمت گرگینه رفت. ریموس ادامه داد : یه صحنه داره توش، به این حالت چاقو رو بالا میاره.
ریموس کم کم چاقو را بالا آورد.
- خوب خوب؟
- بعد بالاتر میبره!
- چه خفن!
- بعد تو چشمای قربانیش نگاه میکنه...
- عجب! کارگردانش کیه؟
- نمیدونم، بعد چاقو رو فرو میکنه تو بدن یارو!
- عجب،
- خوب حالا پشتتو بکن.
آنتونین، تکانی خورد و گفت : میخوای چی ار کنی؟ تو به من گفتی قیصر...
- تو کارت نباشه، زود باش.
مدیر جوان با ترس برگشت و چشمانش را بست. ریموس لوپین چاقو را بالا آورد و محکم در پشت آنتونین فرو کرد...
خون فواره زد، رودی از کف و خون، وسط حمام به راه افتاد. ریموس با خونسردی برگشت و از در بیرون رفت....
سایر بازیگران :
جسیکا پاتر
آبرفورث دامبلدور
.
.
.
آبرفورث پوست تخمه را تف کرد و گفت : ای خاک تو سرت با این فیلمی که آوردی
تد ریموس با بی اعتنایی گفت : این فیلم اسکاریه، تو حالیت نیست، میفهمی؟
- چیو؟ که حالیم نیست؟
- هم این هم اسکاری بودن فیلم.
- اوهوم اوهوم میفهمم
سپس آهی کشید و به تیتراژ فیلم خیره شد.
پ.ن : من واقعا هیچ موضوعی برای این سوژه ای که دادی به ذهنم نرسید!
seems it never ends... the magic of the wizards :)