هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (وینسنت.کراب)



پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷
#51
لرد سیاه بین قفسه ها گشت و گشت و گشت.
-خب...رمان های عاشقانه که هرگز! داستان زندگی که عمرا! زندگی خودمون از همشون آموزنده تره. جادوهای آپدیت شده که لازم نداریم. ما بطور خودکار به روز رسانی میشیم...

-اهم و اوهوم!

صدای از بین قفسه ها به گوشش رسید.

اهمیتی نداد.

گاهی پیش می آمد که کتاب های درسی حوصله شان سر میرفت و برای جلب توجه بازدید کننده ها صداهای نامفهوم از خودشان در می آوردند.

-اممم...فقط یک ثانیه وقتتونو بگیرم؟

لرد سیاه به طرف کتاب کهنه و فرسوده ای که از داخل قفسه خم شده بود و او را نگاه میکرد، برگشت.
-ساکت باش. اینجا کتابخونه اس. فرهنگ نداری؟

کتاب سرخورده و ناامید شد و سر جایش برگشت. ولی نگاه لرد سیاه روی دفترچه ای با جلد سیاه رنگ باقی ماند.
-این...برای ما مناسب به نظر میرسه! باید ببینیم توش چی نوشتن.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۷
#52
در حالی که عالم و آدم در حال نفرین کراب بودند همه کسانی که کینه های ریز و درشت از کراب در دل داشتند، ذات پلید خود را نشان دادند.

-ارباب به نظر من کراب رو فرو کنیم تو سوراخ سقف که آب نیاد دیگه.
-سقف که سوراخ نیست...کلا ریخته...به نظر من از کراب سطل درست کنیم و آب رو باهاش بریزیم بیرون. چاق و چله هم هست. سطل بزرگی ازش درست میشه.
-من میگم کراب رو بدیم به آب که با خودش ببره. اینجوری شاید راضی بشه از تالار بره بیرون و ما با یک تیر دو نشان زدیم. هم از شر آب خلاص شدیم و هم کراب!

کراب اصلا از آب خوشش نمی آمد. این را همه میدانستند و نامردها داشتند از فرصت سوء استفاده میکردند!


در این بین تنها کسی که شنا بلد نبود به شدت نگران سلامتی خودش بود!
-ما نظری متفاوت و ارزشمند داریم. ما معتقدیم از کراب به عنوان قایق استفاده کنیم که دیگر در آب نیفتیم. ما شنا بلدیم...ولی تمایلی به شنا کردن نداریم. در این بین شما به راه حلی برای بیرون کردن آب بیاندیشید.


کراب راضی نبود. کراب نمیخواست قایق بشود!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۷
#53
به محض این که لینی به بالای درخت رسید و داشت هیولای جنگل را کشف میکرد، هیولا با گیاهی که در دست داشت، ضربه ای به سر لینی زد!
-گفتم پرواز ممنوع...برو پایین دوباره بیا. تا طبقه سوم درخت هم بالاتر نیا. ممنوعه. اگه بیای میخورمت!

لینی که شاخک هایش در هم گوریده بود و سرگیجه و سردرد و حالت تهوع و هزار درد و مرض دیگر را یکجا گرفته بود، چرخان و لرزان به پایین افتاد.
-عجب گیری کردیما...من ملکه با این ابهت و تاج و تختم باید از درخت بالا برم بذار ببینم چطوری باید بالا رفت. دستور بدم برام جاپایی درست کنن؟

نگاهی به ملت جنگلی انداخت. همه با عشق و علاقه و امید به او خیره شده بودند.


-نمیشه...خودم باید برم. چشم امید این ملت به منه!خودم میتونم برم بالا. من یه پیکسی چنگلی هستم. یک پا...یک دست...یک بال...یک پا...یک دست...یک شاخک...


سرش را بلند کرد و به راه طولانی ای که در پیش داشت نگاه کرد و آه سردی کشید. ملکه بودن خیلی سخت بود.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
#54
-ارباب...لینی خورده شد!

لرد سیاه کوچکترین اهمیتی به لینی نمیداد. لینی شکلات نبود...حتی خوشمزه هم نبود. یک حشره ناچیز بود. چیزی مثل شته...شپش...ملخ!

تمرکز لرد سیاه روی ریزش دیوار خانه بود. بین او و شکلاتش فقط یک دیوار قرار داشت.

لرد سیاه داشت فکر میکرد که کاش به جای خرگوش، موش شده بود. حداقل میتوانست دیوار را بکند.
این فکر همچون رعد و برقی به سر لرد زد.
ولی به هر حال او حالا موش نبود. خرگوش بود. برای همین بیلی به دست کراب داد.

کسی نمیدانست چرا زور همه به کراب رسیده و همه کارها را کراب دارد انجام میدهد. درست در حالی که هکتور داشت با چغندری گفتمان میکرد که یکی از برگهایش را گرفته و بجوشاند و به خورنده لینی بدهد که لینی را راحت تر هضم کند.

کراب با بیل به دیوار کوبید.

جادوگران کارگر و بنا نبودند. نمیدانستند با بیل که دیوار خراب نمیکنند!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۹۷
#55
-ارباب اگه شما خرگوش باشین که ما موشیم! میتونم خط چشم موشی بکشم؟

لرد سیاه برخلاف همیشه لبخندی زد و تایید کرد و در حرکت بعدی با پرشی بلند روی دوش کراب پرید!
-ما همینجا راحتیم. لازم نیست برامون وسیله نقلیه بیاورید! همینجوری میاییم.

کراب کمی داشت له میشد. ولی له شدن در روز هالووین ممنوع بود. برای همین با قامتی استوار سر جای خود ایستاد.
کیسه ای پر از هویج به گوش راستش آویزان کرد.
-ارباب گرسنه شدین اطلاع بدین. شوکولات هم خواستین تو گوش چپم بگین.

صدای لینی از گوشه ای به گوش رسید.
-حرکت کنیم؟ بریم؟

-نمیدونم. از طبقه دومم بپرس!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۹ ۲۱:۱۳:۵۶

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ چهارشنبه ۲ آبان ۱۳۹۷
#56
-یعنی چی خاموش نمیشه؟ این خونه هم تو لیست توقیفی هاست. اگه واقعا آتیش بگیره که کلا نابود میشیم.

نارسیسا به سعی کردنش ادامه داد و لوسیوس بانز را با دقت به سیخ کشید که حداقل کمی از آتش استفاده کرده باشد. مقداری فلفل و گوجه هم کنار بانز قرار داد که بانز را خوشمزه کند!

صدای لرد سیاه در آشپزخانه پیچید.
-لوسیوس...اون بالا دارین چیکار میکنین؟ متوجه هستین که بینی ما حساسه؟ مایل نیستیم بیش از این دود تنفس کنیم. برای ما هوای پاک تدارک ببینین.

لوسیوس آتش زیر بانز را باد زد.
-شرمنده ارباب. سیمای برق اتصالی داشتن...یه آتیش کوچیکیه که فورا خاموشش میکنیم.

صدای لرد سیاه هنوز آشپزخانه را ترک نکرده بود.
-سیم چیه...برق کدومه! شما مگه جادوگر نیستین؟ چرا برق دارین؟

لوسیوس بانز را روی آتش چرخاند.
-بس که پولداریم ارباب. گفتیم اینم داشته باشیم شاید به یه دردی خورد. غذاتون داره آماده میشه. نمیبینم. ولی بوشو حس میکنم.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۷
#57
-اوهووووک! کجا؟

صدای فریاد کاتانا بود که با دیدن انسانی که جعبه ای خوش نقش و نگار در دست داشت به هوا بلند شده بود.

کاتانا سعی کرد کمی قدش را بلند کند و روی جعبه را ببیند...ولی ندید. شمشیر چندان بلند قامتی محسوب نمیشد.
-فکر کردین نمیفهمم؟ رفته شمشیر جدید سفارش داده؟ دو شاخه؟ فولادی؟سبک و خوش دست؟ هیچ میدونین اگه سامورایی های دیگه بفهمن شمشیرشو کنار گذاشته چه بلایی سرش میارن؟ شمشیر یک سامورایی ناموسشه! آهاااااااااااااای...تاتسویا...بیا عذرخواهی کن.

تاتسویا در را باز کرد.
-این شمشیر نیست. ولی اگه به سرو صدا کردن ادامه بدی سفارش بعدیم شمشیر خواهد بود. اینقدر هم حرکت نکن. درو دیوارا رو خط انداختی. شما...بفرمایین تو آقا.

مشنگ جعبه به دست وارد خانه شد.

چشم نجینی به انسانی که در مقابلش ایستاده بود افتاد. و عکس غذایی مسطح و رنگارنگ...

تاتسویا برای تامین منابع انسانی نجینی مجبور به سفارش پیتزا شده بود!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۷
#58
فنر کلا موجودی بود غیر بهداشتی!
هر آت و آشغالی که پیدا میکرد را هم میخورد.
ولی دست تقدیر باعث شده بود در همین یک مورد، به مسائل سلامتی و بهداشتی اهمیت بدهد.
-چشم ارباب...اگه شما امر میفرمایین میخورم!

اهمیت میداد...ولی آنقدر کم عقل نبود که این اهمیت دادنش را جلوی لرد سیاه نشان بدهد.
هوش گریفیندوری اش را به کار انداخت.

لینی جلو رفت و یک پس گردنی به فنر زد.
-مگه گریفیندوریا هوش دارن آخه؟

-دارن خب...خنگ که نیستن!

فکر کرد و فکر کرد!

-ارباب...یه فکری دارم! خیلی هیجان انگیزه.

قیافه لرد سیاه هیچگونه تمایلی به شنیدن فکر فنریر نشان نمیداد. ولی فنریر بیدی نبود که با این بادها بلرزد. مصمم به صحبتش ادامه داد.
-این کراب که تا حالا نقش چاشنی ایفا میکرد رو هم بندازیم تو سوپ. بعد بگیم این یه مسابقه اس. بین مهمونا. هر کی کراب از تو ظرف سوپش در بیاد یه کراب جایزه میگیره و میتونه با خودش ببره.

چهره لرد کمی از هم باز شد.
-ایده ایست هیجان انگیز فنر...ولی این باعث نمیشه سوپ نچشیده جلوی ملت بذاریم. بچش! و سپس کراب رو بندازین توش و هم بزنین که ببریم سر میز.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۱۱ ۱۶:۴۵:۱۱

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۷
#59
-پیست...پیست...هی!

کراب بدون این که به پشت سرش نگاه کند با لحن اعتراض آمیزی گفت:
-این روش مخاطب قرار دادن یک بانوی محترم نیست.

کمد یک نگاه به این طرف کرد...یک نگاه به آن طرف کرد...
-من اینجا نه بانویی میبینم نه محترمی. تو...بیا جلو کارت دارم. بیا ببین میخوام کجا ببرمت.

کراب با خوشحالی به طرف کمد حرکت کرد.
-کجا؟ کجا؟ بریم...

کمد درش را باز کرد و کراب را بلعید!

-هی...ولی این درست نیست. تو منو خوردی!

صدای کمد از دور دست ها به گوش رسید.
-اون قسمت کم اهمیت داستانه...به دور و برت توجه کن...از موقعیت استفاده کن.

کراب به دور و برش نگاه کرد.
میزی عظیم...چند کاغذ روی آن... قلمی سیاه رنگ.

-چه کنم؟ نامه ای بنویسم؟ اثری مکتوب کنم؟ نقشه قتل هکتور رو بکشم؟ من الان چه استفاده ای از این موقعیت...

کراب چشمان تیزبینی داشت. چشمش به محتویات کاغذ ها افتاد.
-دستانم به دامن لرد! این طومارها دوئل هستن... اینا رو من باید بخونم؟ پناه بر مردمک گربه ای چشم ارباب(که لینی بلد نیست بکشه)! نمیخوام آقا منو ببر بیرون...نمیخوام درم بیار...وضعیت روحیم نامساعد شد!

کمد درش را باز کرد و کراب را به بیرون پرتابید! کراب بسیار بی جنبه بود. آنقدر که اصلا دقت نکرده بود آن ها دوئل هایی بودند که از قبل امتیازدهی شده بودند و اصولا باید مایه خوشحالی کراب میشدند.
کراب این را نفهمید و غر زنان از کمد دور شد.

آن شب هم همه اش خواب دوئل دید.

خیلی ناراحت شد...خیلی به هم ریخت!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ یکشنبه ۸ مهر ۱۳۹۷
#60
لرد مدتی سر جایش ایستاد و به آسانسور دستور داد.
تن صداهای مختلفی را امتحان کرد.
با تحکم...با ملایمت...با عصبانیت...با تعجب...و در انتها با کمی خواهش!

آسانسور گوش نکرد که نکرد.

در پایان، درست لحظه ای که لرد سیاه میخواست از لحن آهنگین استفاده کند، آسانسور به حرکت در آمد...

ولی به مقصد طبقه پنجم!

-ابله! ما بهت گفتیم سوم...چرا هیچی نمیفهمی تو؟

آسانسور در طبقه پنجم توقف کرد و چند مشنگ لرد را هل داده و وارد آسانسور شدند.
لرد سیاه به سختی خودش را از کابین به بیرون پرت کرد و بی خیال ابهت اربابی اش شد و دوان دوان دو طبقه را پایین رفت.

در اتاق شماره هفده را زد.

مشنگی دیگر در را گشود!

-کجا باید تمیز بشه؟ زود به ما بگین که کار داریم!

مشنگ به داخل اتاق اشاره کرد.
-جایی نباید تمیز بشه...کولر کار نمیکنه. بیا ببین چشه. سیمش مشکل داره به نظرم.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۸ ۱۵:۱۴:۱۱

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.