هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#51
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.
جینی با عجله وارد اتاق شد وسراسیمه شروع به حرف زدن کرد.هری و رون هم پشت در اتاق با تعجب به حرف های جینی و پدرش گوش میدادند.
هری و رون ابتدا چیزی از حرف های جینی را نفهمیدند اما بعد از کم دقت متوجه شدند که اون حرف ها درباره هری است!!!
هری که صبرش سر اومده بود در اتاق رو باز کرد و به درون اتاق رفت .
اما با صحنه خیلی عجیبی رو به رو شد،جینی و آقای ویزلی در اتاق نبودند!!
هری ورون تمام اتاق را گشتند اما چیزی پیدانکردند پس به اشپزخانه برگشتند و منتظر ماندند.
پس از یک ساعت که منتظر ماندند بالاخره خسته شدند،برای همین دوباره به اتاق برگشتند تا ببینند سر نخی پیدا میکنند یا نه.پس از چند دقیقه متوجه شدند که جینی و آقای ویزلی از طریق شومینه رفته اند.هری با خوشحالی پرسید:«یعنی کجا رفتند؟»رون که متعجب بود جواب داد:«نمیدونم.»هری به سمت شومینه برگشت و گفت:«باید منتظرشون بمونیم.باید بفهمم راجب من چی میگفتن.»وهمانجا روی صندلی نشست.
رون کمی فکر کرد بعد یک دفعه مثل فنر بند شد و رو به هری کرد و گفت:
- فهمیدم کجا رفتند.آن ها رفتند به وزارت خونه.
هری پس از فهمیدن این موضوع اول خوشحال شد ولی بعد گفت:«خوب که چی؟ما که نمیتونیم بریم اونجا.بهتره همینجا منتظر بمونیم.»
رون با ناباوری رو به هری کرد و گفت:
- هری تازگیا خیلی خنگ شدیا!!خب ما هم از طریق شومینه میریم.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#52
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.
جینی با عجله وارد اتاق شد وسراسیمه شروع به حرف زدن کرد.هری و رون هم پشت در اتاق با تعجب به حرف های جینی و پدرش گوش میدادند.
هری و رون ابتدا چیزی از حرف های جینی را نفهمیدند اما بعد از کم دقت متوجه شدند که اون حرف ها درباره هری است!!!
هری که صبرش سر اومده بود در اتاق رو باز کرد و به درون اتاق رفت .
اما با صحنه خیلی عجیبی رو به رو شد،جینی و آقای ویزلی در اتاق نبودند!!
هری ورون تمام اتاق را گشتند اما چیزی پیدانکردند پس به اشپزخانه برگشتند و منتظر ماندند.
پس از یک ساعت که منتظر ماندند بالاخره خسته شدند،برای همین دوباره به اتاق برگشتند تا ببینند سر نخی پیدا میکنند یا نه.پس از چند دقیقه متوجه شدند که جینی و آقای ویزلی از طریق شومینه رفته اند.هری با خوشحالی پرسید:«یعنی کجا رفتند؟»رون که متعجب بود جواب داد:«نمیدونم.»هری به سمت شومینه برگشت و گفت:«باید منتظرشون بمونیم.باید بفهمم راجب من چی میگفتن.»وهمانجا روی صندلی نشست.
رون کمی فکر کرد بعد یک دفعه مثل فنر بند شد و رو به هری کرد و گفت:
- فهمیدم کجا رفتند.آن ها رفتند به وزارت خونه.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#53
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.
جینی با عجله وارد اتاق شد وسراسیمه شروع به حرف زدن کرد.هری و رون هم پشت در اتاق با تعجب به حرف های جینی و پدرش گوش میدادند.
هری و رون ابتدا چیزی از حرف های جینی را نفهمیدند اما بعد از کم دقت متوجه شدند که اون حرف ها درباره هری است!!!
هری که صبرش سر اومده بود در اتاق رو باز کرد و به درون اتاق رفت .
اما با صحنه خیلی عجیبی رو به رو شد،جینی و آقای ویزلی در اتاق نبودند!!
هری ورون تمام اتاق را گشتند اما چیزی پیدانکردند پس به اشپزخانه برگشتند و منتظر ماندند.
پس از یک ساعت که منتظر ماندند بالاخره خسته شدند،برای همین دوباره به اتاق برگشتند تا ببینند سر نخی پیدا میکنند یا نه.پس از چند دقیقه متوجه شدند که جینی و آقای ویزلی از طریق شومینه رفته اند.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#54
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.
جینی با عجله وارد اتاق شد وسراسیمه شروع به حرف زدن کرد.هری و رون هم پشت در اتاق با تعجب به حرف های جینی و پدرش گوش میدادند.
هری و رون ابتدا چیزی از حرف های جینی را نفهمیدند اما بعد از کم دقت متوجه شدند که اون حرف ها درباره هری است!!!
هری که صبرش سر اومده بود در اتاق رو باز کرد و به درون اتاق رفت .
اما با صحنه خیلی عجیبی رو به رو شد،جینی و آقای ویزلی در اتاق نبودند!!


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#55
در دوئل آگوستوس اول وردی زد اما فلور به راحتی از آن جا خالی داد سپس پنج ورد پشت سر هم به طرف آگوستوس روانه کرد.آگوستوس به سختی توانست از این ورد ها جاخالی بدهد اما بالاخره خطر از بیخ گوشش رد شد.فلور دوباره چند ورد روانه آگوستوس کرد که آخری آن ها به او خورد و او را روی زمین پهن کرد.همه حاضرین که در سالن بودند از تمام شدن سریع دوئل ناراحت بودند چون نتوانستند دوئل خوبی ببینند.فلور که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید رو به تماشاچیان دوئل کرد و گفت:
- خوشحالم که این مبارزه را بردم تا به بعضی ها(در همین هنگام نگاهی به آگوستوس کرد)ثابت کنم که بعضی از ساحره ها بهتر از جادوگرانند.
آگوستوس که از این گفته فلور به خشم آمده بود ناگهان مثل فنر از جایش بلند شد تا وردی را روانه فلور کند اما ناگهان وردی به سمت او روانه شد و او را در جا خشک کرد!!!لرد پس از انجا این ورد از جای خود بلند شد و رو به فلور کرد و گفت:
- طبق قرار تو الان رییس مرگخوار ها هستی.با این وظیفه موافقی؟
- بله سرورم.
- میدانی که مدت این مقام چه قدر است؟
- بله سرورم،یک هفته.
- پس در این یک هفته هر کاری که میتونی باید یرای مرگخوارها انجام بدهی.
- حتما سرورم.
- من پس از یک هفته رای گیری میکنم اگر رای کسانی که از ریاست تو ناراضی بودند زیاد تر از کسانی بود که از ریاست تو راضی بودند تو را خواهیم کشت اما اگر برعکس بود تو مدت بیشتری رییس خواهی بود.با این نظر موافقی؟
فلور کمی فکر کرد بعد بلند تر از همیشه جواب داد:
- بله سرورم.
- خوبه پس تو از الان به مدت یک هفته رییس هستی.
- ممنون سرورم.
بعد از این گفت و گوی طولانی لرد رو به آگوستوس کرد و گفت:
- تو گفتی که فلور را میبری ولی خیلی راحت شکست خوردی!!
آگوستوس سرش را زیر انداخت و گفت:
- متاسفم سرورم.
لرد از جایگاه خود پایین آمد و مقابل صورت زخمی آگوستوس ایستاد و گفت:
- هنوز هم دلت میخواهد رییس شوی؟
- دلم که میخواهد ولی فکر نکنم در حد این مقام باشم سرورم.
- درست فکر کردی.
لرد دوباره رو به فلور کرد و گفت:
- ریاست را به تو تبریک میگویم.
- ممنونم سرورم.
لرد پس از شنیدن این حرف همراه نجینی که کنار پایش میخزید از تالار خارج شد و به اتاق خود رفت تا با کمی استراحت از دست این سر درد راحت شود.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#56
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.
جینی با عجله وارد اتاق شد وسراسیمه شروع به حرف زدن کرد.هری و رون هم پشت در اتاق با تعجب به حرف های جینی و پدرش گوش میدادند.
هری و رون ابتدا چیزی از حرف های جینی را نفهمیدند اما بعد از کم دقت متوجه شدند که اون حرف ها درباره هری است!!!


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#57
لرد لطفا این پست را برای من نقد کنید.

http://www.jadoogaran.org/modules/new ... wtopic.php?post_id=258271

با تشکر


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#58
لینی که از خشم سرخ شده بود با تمام سرعت از پله های گرد بالا رفت تا به در قهوه ای رنگ اتاق لرد رسید و بعد دست هایش را بالا برد و با تمام قدرت به در ضربه زد.

تق تق تق

لرد که تا حالا ندیده بود کسی اینطوری به در ضربه بزند با صبانیت گفت:
- کیه؟
- لرد منم،لینی.
- بیا تو.
لینی در را باز کرد و با صورتی که از عصبانیت داشت منفجر میشد به سمت لرد رفت و جلوی او تعضیم کوتاهی کرد.پس از آن که لرد به لینی اجازه داد که سر پا بایستد ، لینی رو به لرد کرد و گفت:
- ارباب این آگوستوس خیلی پر رو است و از مقامش برای راحتی خودش استفاده میکند.
- مگه چیکار کرده؟
- همین جور به ما دستور میده که این کار را بکنیم ایم کار را نکنیم.لرد من حتی حاضرم کروشیو های شما را تحمل کنم ولی از آگوستوس دستور نگیرم!!
لرد:
لرد همین طور که دستش را زیر چانه اش گذاشته بود به فکر فرو رفت و پس از چند دقیقه رو به فلور کرد و گفت:
- تو دوئلت خوبه؟
- به پای شما که نمیرسه اما بد نیست.
- یعنی میتونی آگوستوس را ساکت کنی؟
- بله سرورم.
- خب پس من ترتیبی مدیم تا تو و آگوستوس با هم دوئل کنید.هر کس که برد به مدت یک هفته جایگزین من میشود.
لرد رو به لینی کرد و گفت:
- برو و به آگوستوس بگو بیاد این جا.
- چشم سرورم.
لینی به طرف در رفت که از اتاق خارج شود اما ناگهان ایستاد و رو به فلور کرد که الان داشت خودش را برای دوئل آماده میکرد و گفت:
- تو را به ریش مرلین این آگوستوس را ساکت کن.
فلور رو به لینی کرد و گفت:
- تمام تلاشم را میکنم.
لینی که خیالش راحت شده بود از پله های مار پیچ پایین رفت.وقتی به آگوستوس نزدیک شد آگوستوس با نیشخندی گفت:
- تصمیم خودت را گرفتی؟
لینی که داشت از کوره در میرفت رویش را از آگوستوس برگرداند و گفت:
- لرد کار مهمی با تو دارند.
آگوستوس که متعجب شده بود به طرف اتاق لرد رفت تا با چیزی که نمیدانست چیست رو به رو شود.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#59
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود .
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۱
#60
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود .
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.