هری به من شجاعت یاد داد.هرمیونم منطق رو به من یاد داد
هری دیرش شده بود داشت به کلاس معجون ها می رفت که ناگهان کسی جلویش ایستاد او کسی نبود جز دراکو مالفوی او گفت هی پاتر دیرت شده متمعنم از گروهت 70امتیاز کم میشه هری با عصبانیت گفت اگه بازم حرف بزنی... مالفوی ناگهان گفت می خوای چیکار کنی با من دربیفتی؟این پدرت ترسویی.ناگهان هری از کوره دررفت وچوب دستیش را در اورد و نعره زد موبیلیاروس صندلی نزدیک مالفوی حرکت کرد و محکم به مالفوی خورد مالفوی سریع چوب دستیش را در اورد و گفت دلتریوس و شیشه ی پشت هری شکست و یکی از تکه های شیشه وارد پای هری شد بعد مالفوی در رفت.هری به درمانگاه رفت و ماجرارا تعریف کرد.10امتیاز از هردو تیم کم شد.
دوست عزیز
دفعه ی قبل گفتم، باز هم بهت میگم. اینجور نوشتن حتی نزدیک به اون چیزی که ما میخوایم هم نیست.
اولین نکته که باید بهش دقت کنی اینه که داستان ـت مربوط به عکس باشه.
دومین نکته اینه که اینجوری تند تند و پشت سر هم نباید باشه نوشته هات.
یعنی دیالوگ باید جدا توی یه خط باشه، توصیف هات جدا باشن و ظاهر پستت خیلی قشنگ تر باشه.
سومین نکته اینه روند داستان باید خیلی باور پذیر تر و آروم آروم پیش بره.
بهت پیشنهاد می کنم پست الادورا بلک رو توی همین صفحه ببینی و سعی کنی چیزها رو یاد بگیری.
تأیید نشد.
ویرایش شده توسط 333 در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۲ ۱۵:۲۳:۳۵
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۳ ۲۰:۳۵:۱۵
شجاع. شوخ. قوی. مهربانی. احل دوستی.باهوش.
دوست عزیز شما باید اول در کارگاه نمایشنامه نویسی تأیید شوید.
تأیید نشد.
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۲ ۱۱:۳۰:۴۴
ریمیوس گفت جیمز فردا عید پاک تو به فامیلات سر نمی زنی؟جیمز گفت نه تو مدرسه میمونم.ریمیوس به پتی گرو و سیریوس گفت شماهاچی میرین؟ هردو گفتند نه.بعد از چند دقیقه سیریوس گفت امروز وقت تغییر شکلمونه بهتره برگردیم همه گفتند باشه وبرگشتند.بعد از دو ساعت دامبلدور امد و گفت وقت تغیر شکل رسیده وان هارا ازدر مخفی بیرون برد وان ها تغییر شکل دادند.وقتی می خواستند بروند دیدند که یک تک شاخ جلوی در خوابیده است پتی گرو گفت موبیلیاروس اما وقتی ان را بلند کرد تک شاخ بیدار شد و به دنبال ان ها دوید و ان ها فرار کردند.بعد از چند دقیقه تعقیب و گریز تک شاخ انها راگم کرد ریمیوس گفت شانس اوردیم
دوست عزیز
چیزی که شما نوشتی شباهتی به نمایشنامه یا داستان نداره.
سعی کن چند تا از داستان های بچه های دیگه توی همین تاپیک رو بخونی و از اون ها الگو برداری کنی.
تأیید نشد.
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۲ ۱۱:۰۶:۵۸