هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (رکسان.ویزلی)



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
#51
- بزار از این کرم پودرم به صورتت بمالم!
- بسه دیگه!

گریمور بساطشو جمع کرد و هیپوگریف وار از صحنه بیرون دویید. عوامل پشت صحنه هرکدوم یه جایی مشغول بودن و اصن یه وعضی! کارگردان بالاخره تونست بعد از مدت ها تقلا از زیر دست و پای بقیه بیرون بیاد و سینه خیزوارانه خودشو به رکسان برسونه. بعد در همون حالت که کنار میز اخبار داشت نفس های آخرشو می کشید، کاغذی رو به سمت رکسان دراز کرد:
- این خبر داغ ترین خبریه که رسیده! اول اینو بخون!

بعد دست دراز شده اش افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. عوامل پشت صحنه از دور شتافتند و جسد کارگردان رو به گوشه ای پرت کردند. رکسان بدون این که فرصت کنه حتی نگاهی به خبر بندازه، آماده روی آنتن رفتن شد.
- چوبدستی، ورد، آتش!

رکسان ورق های کاغذ رو جا به جا کرد و شروع به اعلام خبرها کرد:
- سلام [ملت پشت صحنه اشاره می کنن که سلام نه، سلام خدمت جامعه ی جادوگری یا هرچی! ] با خبرهای شرحه شرحه شده در خدمتتون هستم [ ملت سر در گریبان فرو کرده، روی مقوا می نویسن که با مشروح خبرها! ]

در همین لحظه هیجان زایدالوصفی رکسان رو در برمی گیره که بی خیال ادب و این حرفا شروع به ادامه دادن خبرها می کنه:
- همتون می دونین که آلمان قهرمان شده و نیازی نمی بینم فک خودمو اذیت کنم ولی فقط قهرمان شدن آلمان موضوع اصلی خبر ما نیست. تو یه اتفاق عجیب و غریب جام جهانی مشنگ ها دزدیده شده و الان تموم دوربین های فیفا مشغول کار بر روی این که کی و توسط کی جام جهانی دزدیده شده، هستن!

نصف ملت پشت صحنه، صحنه رو ترک کردن تا دیگه شاهد این حقارت نباشن. یک چهارم دیگم داشتن پاترنوس ارسال می کردن برای دانگ که "آیا خبرنگار بهتری نبود تو کل ایفای نقش؟" یک چهارم دیگه اما با سرسختی مشغول کاراشون بودن و حقیقتا اجرشون با مرلین!

- خبرهایی هم رسیده که معلم کوییدیچ هاگوارتز، دانش آموزا رو به فینال جام جهانی برده و یه بازی واقعی کوییدیچ رو به جادوآموزا نشون داده. عده ای عقیده دارن که سرقت جام می تونه کار اونا باشه. تحقیقات از مردم مشنگ نشون داده که اونا در حال تماشای جام بودن که صدای جیغی باعث میشه گوشاشونو با دستاشون بگیرن و چشماشونم ببندن و خب وقتی چشماشونو باز می کنن، جا تره و بچه نیست!

ملت پشت صحنه اشاره می کنن که مدیر ایفای نقش تو راهه و رکسان با خیال راحت که دانگو چه به این کارا، به خبررسانیش ادامه میده:
- گنده های فیفا تصمیم گرفتن از سال بعد سنسور ردیاب روی جام نصب کنن و البته به جامعه جادوگری این اخطار داده شده که اگه جامو برداشتن برای بازی، بیارن پس بدن جون هرکی دوس دارن که ما حوصله مذاکرات وین نداریم!

ناگهان ملت پشت صحنه همه کناری جمع میشن و دست ها بر سینه تعظیم می کنن.[یوسف پیامبر می بینین؟ ] لودو بگمن از راه می رسه و از پشت صحنه اشاره می کنه که هرچی زودتر اخبار رو جمع و جور کنه! رکسان با دیدن لودو آب دهنش رو قورت میده و رو به دوربین میگه:
- جادوگران و ساحرگان عزیز به پایان اخبار رسیدیم، تا خبر بعدی خداحافظ!

لودو کم کم از پشت صحنه میاد جلوی دوربین. رکسان پاشنه ی کفششو ور میکشه و آماده می کنه خودشو به هرحال!
- اخبار جامعه ی جادوگری رو به گند می کشی؟ ایفای نقش رو زیر سوال می بری؟ نیشتو باز می کنی موقع اعلام خبرا؟ وقتی به بالاک تبعید شدی، می فهمی مدیر ایفای نقش یعنی چی؟

و رکسان با تلاش زیادی در حال کندن زمین بود برای دور شدن از صحنه و جزایر بالاک!


ها؟!


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
#52
- اه دامبلدور! دوست عزیز من! بیا بریم تو محفظه هامون باهم حرف بزنیم، از خاطرات بگیم!
- پس بیا بریم محفظه من!
- نه چرا؟ محفظه منو قابل نمی دونی؟
- چرا ولی بفرما از این طرف، بعد از مدت ها خونه این حقیرو هم ببین!
- نه این چه فرمایشیه؟ شما بفرمایین و کلبه فقیرانه مارو غرق رحمت کنید!

مرلین به حالت گونه و دامبلدور به حالت گونه بودن که یهو:
- میگم بیا بریم محفظه من!
- چی میگی بابا! میای محفظم یا بزور ببرمت!

دقایقی بعد نگهبانای موزه به سمت مرلین و دامبلدور شتافتن تا هردو رو از این حالت تصویر کوچک شده
خارج کنن و نزارن جو بیش تر از این به سمت تعارفات کشور دوست و همسایه بره!

- چرا اصلا دعوا می کنیم؟ همین جا صحبتامونو می کنیم.

مرلین و آلبوس همون جا روی زمین نشستن و آلبوس هنوز ننشسته شروع به تعریف کردن خاطره کرد، در این بین مرلین دستش یه سره تو جیباش بود.
- کجا گذاشتمش پس؟ این جیبم که نیست! تو این زیرشلواریم نیست! تو زیر شلواری شماره دومم نیست! بزار جیب زیرشلواری آخری رو بگردم، این جام نیست! حتما جا گذاشتمش تو اون زیرشلواری سبزه که روش عکس جمجمه داره و ارباب خیلی دوسش داشتن!

مرلین بسیار خوشحال بود و اصلا به عواقب و دورنمای کارش فکر نمی کرد که:
- بدبخت شدم! بیچاره شدم! چرا باید جا بمونه یا زیرشلواری خودم!

اون طرف، خونه ریدل

-
-
-
-
- تو چرا همش این شکلکو می زنی؟ کروشیو! آواداکداورا! یه مشت هافلپافی دور خودمان جمع کردیم!
- ارباب جسارتا من راونیم!
- تو راونی؟
- بله ارباب!
- پس این چوبدستی رو می بری به شکل کاملا مخفیانه ای به دست مرلین می رسونی. اگه کسی بفهمه هوش ریونیتو از کلت بیرون می کشیم و به هوش ناتمام خودمون اضافه می کنیم!

و شخص راونی راهی ماموریت فوق سری شد تا این بند از پست از بدون فضاسازی بودن دربیاد!


ها؟!


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
#53
- پروف تو رو به مرلین!
- فرزندم، اصرار نکن! بودجه ی محفل به وسایل اضافه نمی رسه!
- چیزی که من می خوام، هیچم وسایل اضافه نیست!

روی پاشنه ی پایش چرخید و با قدم های محکم پله ها را بالا رفت. طول راهرو را با عصبانیت طی کرد و همین که وارد اتاقش شد، تختش میزبان مشت هایش شدند. مشت آخرش را به بالش کوچکش که گوشه تخت جمع شده بود، زد و سرجایش صاف نشست. بالش را روی پایش گذاشت و دست هایش را زیر چانه اش زد:
- فکر کنم باید خودم دست به کار بشم!
- دست به چه کاری؟

با شنیدن صدای ویولت بودلر، بی اختیار از جایش بلند شد. نکند خیالات برش داشته بود؟ اندکی سرش را خم کرد بلکه بتواند نشانه حیاتی از بودلر ارشد بیابد. ویولت از پشت تخت بیرون آمد. موهایش در هم پیچیده بودند و روبان موهایش شل شده بود. این که چیزی را پشت سرش قایم کرد، از چشمان تیزبین رکسان دور نماند. دلش می خواست بپرسد "هی، اون پشت چی داری؟" اما فعلا وقتش نبود. این دختر هیچ وقت قابل پیش بینی نبود! بالش را روی تخت پرت کرد و دستش را به کمرش زد. به عادت همیشگیش چشم هایش را ریز کرد و پرسید:
- تو مگه پشت بوم نبودی؟
- خوب، پشت بوم بودم بعد...یادم افتاد یه کاری دارم! حالا ولش کن، دست به چه کاری می خوای بزنی؟

رکسان یادش ماند که بعدا حتما پشت تخت را بازرسی کند، حتما چیزهای جالبی آن پشت پیدا می شد. تازه یادش افتاد که باید عصبانی باشد، باید مثلا دلش بخواهد عالم و آدم را پشت سر بگذارد و خودش تنهایی مشغول نقشه اش شود اما در مقابل ویولت بودلر با آن چشمان بینظیرش...نمی توانست، حقیقتا نمی توانست!
- پروف باهام راه نمی یاد!

از پشت تخت بیرون آمد و همزمان که روبان موهایش را باز می کرد تا دوباره ببندد، روی تخت رکسان نشست تا دوباره غرغرهایش را به جان بخرد. رکسان نفسش را فوت کرد و کنار ویولت نشست. خب، در محفل همیشه فرصت غرغر کردن دارید ولی خب برای ویولت غرغر کردن چیز دیگری بود!

××××××××××××××××××××××××××××××××


- این که کاری نداره! من یه پیشنهاد توپ دارم برات!
- چه پیشنهادی؟
- بابابزرگت، آرتور ویزلی، یادمه یه بار تو خرت و پرتاش یه موتور مشنگیم دیده بودم، اگه زیادی خوش شانس باشی شاید هنوز داشته باشدش!

نه تنها چشمانش بلکه کل صورتش را هیجانی زایدالوصف فرا گرفت. آنقدر خوشحال بود که حتی می توانست حضور ماگت را نیز در اتاق نادیده بگیرد!

××××××××××××××××××××××××××××××××


- خوب برگردیم دیگه!
- یه دور دیگه فقط!

باد گرم تابستانی صورتشان را هدف گرفته بود. برای آن که صدایشان به گوش هم برسد، ناچار بودند فریاد بزنند. آرتور ویزلی که بعد از بازنشتگیش، روزهایش را در کارگاه کوچکش می گذراند، با دیدن رکسان و ویولت جا خورده بود. خب مسلما با شنیدن درخواست رکسان زیاد هم خوشحال نشده بود. بعد از آن ماشینی که هری و رون به فنا داده بودند، موتورسیکلتش عزیزترین چیزی بود که تا به حال جمع کرده بود ولی حداقل از این که یک نفر در خانواده به وسایل مشنگی علاقه نشان داده، بسیار هیجان زده شده بود.

رکسان با دیدن موتور چشمانش برق زدند. از سر و وضعش معلوم بود که فقط صرفا جهت تماشا به این جا آورده شده ولی خب اگر گرد و غبارش را هم به حساب می آوردید، چیزی هم سن تابلوی خانم بلک بود!
-به نظرت ویکی ما رو با این تو خونه راه میده؟
- واقعا می خوای بدونی؟

و خب ویکتوریا مسلما نمی توانست وجود همچین چیزی را در خانه گریمالد تحمل کند ولی اگر نمی خواست کل محفل به آتش کشیده شود، باید تحمل می کرد!


ها؟!


پاسخ به: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۳
#54
با رفت و برگشتی نبودن موافقم! [ آخه بگو واسه چی کاپیتان شدی، هیچی نمی دونی؟ ] ولی این این تعویض بازیکنا هروخ خواستیم به نظرم یه کم هرج و مرج ایجاد می کنه!

واسه پست زدن بازیکنام، کوییدیچ هاگوارتز ترم قبل یه قانونی بود امتیاز میدادن برحسب شرکت کننده، روش خوبی نبود؟

حالا دیگه به قوانین بستگی داره!


ها؟!


پاسخ به: سازمان عقد و ثبت قرارداد بازیکنان
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
#55
دو نصفه جارو



دروازه بان: جوراب پشمی! [ دانگ به مرلین تقصیر من نیست، به پروف بگو! ]
مهاجم: پروفمون، لیلیمون (ذخیره)، شیر فرهادشون!
مدافع: رکسانم یعنی رکسانشون نمی دونم اصلا رکسان (کاپیتانشون)، سوارزشون!
جستجوگر: یوآنمون!


ها؟!


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
#56
همونطور که مشاهده کردید لودو در حالی که ذهن خونی بلد نبود با تکیه بر ویژگی دیکتاتوری و زورگویی خودش و البته با چاشنی تهدید وانمود کرد که این کارو کرده!
ازتون میخوام که در یک رول (30 امتیاز) با توجه به ویژگی های شخصیت خودتون مشابه این کار رو انجام بدید.

- یعنی واقعا می خوای ذهن من رو بخونی؟
- پ ن پ! می خوام ذهن ماگتو بخونم!
- محض اطلاع ذهن ماگت خوندنی نیست. طبق کتاب تسلط بر ذهن خوانی، ذهن حیوانات به علت یه سری فرآیند پیچیده...
- نه همون می خوام ذهن تو رو بخونم!

کلاوس بودلر روی صندلی اتاق مشترک ویولت و رکسان نشسته بود و منتظر بود ذهنش خونده بشه.
- دوباره محض اطلاع بگم که این شکلکا مخصوص خواهرمه و اگه می خوای شخصیتت خوب پرورش پیدا کنه...
- آماده شو می خوام ذهنت رو بخونم!
- من همیشه آمادم! طبق اصول آمادگی دائمی برای یک انسان...
- نظرت چیه برم ذهن ویولتو بخونم؟ با این که یه جا وانمیسته و حواسش همش پی این و اونه، حداقل می فهمم چی میگه!

کلاوس روی صندلی صاف تر نشست و سرش رو بالاتر برد.
- اومدی عکاسی؟
- نه اومدم ذهن خونی!
- ویـــــــــــــولـــــــــــــــــــــتــــــــ! بیا این برادرتو ببر!

ویولت در عرض سه صدم ثانیه در اتاقو با لگد شکست و به سبک نینجا وارد اتاق شد. چاقوشو درآورد و یه دور، دور دستش چرخوند و چماقشو برد بالا و پایین آورد و همزمان به ماگتم دستور می داد " پنجول بنداز ماگت! "
- آی نفس کش!

در این بین کلاوس و رکسان به فرمت به لات بازیای ویولت خیره مونده بودن و هرلحظه به این مورد که خلقت خداوندی در مورد این بشر اشتباه کرده، بیش تر ایمان میاوردن!

ویولت دقایق بعد رو هم به لات بازی درآوردن مشغول بود که کم کم متوجه شد کسی برای جنگیدن وجود نداره و دستاش کم کم پایین اومد از بالای سرش!
ویولت:
کلاوس و رکسان:
- چه خبره این جا؟
- سلامتی!
- یعنی قرار نیست کنت الاف کلاوسو بخوره؟
- نه!

در این لحظه رکسان دیالوگای طنزوارد رو به هم می ریزه و به این فرمت میگه:
- بذار ذهنتو بخونم، الان تو داری به این فکر می کنی که ما چقد بچه های سرکارگذاری هستیم و الکی تو رو کشوندیم این جا!
- آره بابا، از کجا فهمیدی!

رکسان از جاش بلند می شه و رقصون رقصون ویولت رو به بیرون راهنمایی می کنه و اصلنم به گفته های ویولت مبنی بر این که " به شکلک آخرش نگاه نکردی؟" و "نه، نخوندی!" توجهی نمیکنه. آخر سر در اتاقو با شدت می بنده و بزن قدشی با کلاوس می زنه.
- ذهن این بشرو باید اینجوری خوند!
- یعنی تو الان ذهن اینو خوندی؟
- آره خوندم! من از تو بزرگترم پس بیش تر بلدم!

و این گونه شد که تکلیف ذهن خوانی انجام شد!



ویرایش شده توسط رکسان ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۵ ۱۷:۱۳:۴۶

ها؟!


پاسخ به: شهرداری هاگزمید(تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
#57
با این که هنوز دسترسی ندارم و هاگیرواگیره، مجوز صادر شد!



كازينو به صورت آزمايشى اجازه ى فعاليت دارد. اگر فعاليت تايپيك مناسب بود مى توانيد به كارتان ادامه دهيد اگر نه تايپيك قفل خواهد شد.
ونوگ جونز




ویرایش شده توسط ونوگ جونز در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۴ ۲۲:۳۶:۰۶

ها؟!


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
#58
ترق، توروق، تاراق!

پروف درو وا بکن مویوم، پشت در وا کن مویوم!


آه! یه نفر دیگه از نسل سوم محفل ققنوس!

باشه باشه.. باید صبر کنی تا مدیران بیان تا دسترسیت رو انتقال بدیم.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۴ ۱۹:۰۳:۵۱

ها؟!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
#59
رکسان ویزلی

رکسان ویزلی یه دختر تقریبا قهوه ای پوست (چی میگن، تیره؟ ) با موهای قهوه ای تیره که اکثر مواقع موهاشو دوگوش بسته و چهارگوش شده! زیاد به ظاهر و لباسش اهمیت نمیده وصرفا فقط یه چیزی پوشیده باشه، چون چیزای مهم تری برای فکر کردن داره و نمی تونه وقت برای لباس انتخاب کردن بزاره!تصویر کوچک شده


رکسان علاقه شدیدی به موتورهای مشنگی داره که مردمو از کار و زندگی انداخته این بشر با این علاقش و موفق شده با کمک ویولت بودلر، یه موتور برای خودش دست و پا کنه.

نباید اینم نادیده بگیریم که رکسان همیشه وسیله دفاعی داره در برابر دیگران، ترقه! ( از فرزند خلف جرج ویزلی چه انتظاری داری؟ ) همیشه می تونید از جوراب و کیف و کفش و دندون رکسان یه ترقه دربیارید و تفریح و شادی کنید. البته دور از چشم ویولت اینم اخطار کنم که رکسان علاقه شدیدی به تشریح حیوونا مخصوصا دندونشون داره ولی ویولت از این علاقه قلبی بیخبره فعلا!

عرضم به حضورتون در ادامه اخلاقیات رکسان، این بنده مرلین همیشه نیش بازی داشته و خواهد داشت. اصلا روایت داریم آنجلینا سر بستن نیش این بشر، هزارتا دونه مو سفید کرده. فوقش شما می تونید اگه خیلی سرخورده و افسرده شد در این حالت بیابیدش!

در بعضی از کتب نوشته شده که رکسان رگی هندی داره ولی همین جا بشدت تکذیب میشه این مسئله!تصویر کوچک شده


رکسان علاقه شدیدی به هرنوع کاکائو داره و قید کرده که مهریش باید خط تولید کارخونه قورباغه شکلاتی باشه به مدت ده سال!تصویر کوچک شده


یه چیزیم هست زیاد مهم نی حالا، رکسان از ارتفاع و تاریکی میترسه!

معرفی کلی

رکسان ویزلی بچه ی جرج ویزلی و آنجلینا جانسون در هاگوارتز و دور و بر چهارم، پنجم مشغول به درس خوندنه (جون عمش!) و در مواقعی که تنها نباشه همراه با ویولت بودلر مشغول خرابکاری و بقیه مخرباته! پدرش، جرج ویزلی، در آستانه ورشکست شدنه چون رکسان هردیقه یه چیزی کش میره از مغازه و به وضعیت اقتصادی خانواده بهبود می بخشه! چند وقتی ویولت رو بیکار گیر آورد و ویولت براش یه موتور کوچیک پروازی ساخت که حالا به جای جغد استفاده میشه توسط رکسان. پاترنوس رکسان، یه قورباغه ی شکلاتیه!

راستی رکسان گروه گریفیندور رو با حضور خودش برکت بخشیده!

------------------------------

شناسه قبلی


تأیید شد.


ویرایش شده توسط رکسان.ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۳ ۱۹:۴۴:۵۸
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۴ ۱۱:۴۳:۱۶

ها؟!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.