حال یکی از دانش اموزان اسلیترین بدشده بود اسنیپ اتاق وترک کرد وگفت:
این جلسه لغو میشه پاتر دوشنبه بعد اینجا باش.
واسنیپ باسرعت از اتاق رفت هری ازاتاق بیرون میامد که چشمش به عکسی که روی میز پروفسور اسنیپ افتاد.
جلو رفت وعکس رابرداشت .عکس مادرش بود.وحشت زده شده بودعکس مادرش انجا چه میکرد؟؟؟
روی صندلی کنار میز نشست وعکس رانگاه کرد باخود اندیشید که ان را باخودببرد ان عکس مادرش بود.ناگهان صدای بازشدن درامدو پروفسور وارد شد.
سریع عکس را زیر ردایش پنهان کرد اما اسنیپ دیده بود اسنیپ به سمت هری هجوم برد وگفت:
زود ان چیزی را که برداشتی بده به من پاتر.
اما هری عکس العملی نشون نداد.
اسنپ فریاد زد:
نشنیدی چی گفتم اون چیزی که ور داشتی وپنهان کردی و بده به من
هری گفت :
من چیزی ازوسایل شما رو ورنداشتم وپنهان نکردم.
اسنیپ گفت:
به من دروغ نگو پاتر .وبه سمت هری هجوم برد و اوراگشت.
وقتی عکس مادر هری رادید خشکش زد و به عقب رفت وفریادزد:
برو بیرون پاتر.
ولی هری ازجایش تکان نخورد.اسنیپ دوباره فریاد زد:
برو بیرون پاتر حالا.
وهری نتوانست سرپیچی کند درراه برگشت به برج گریفیندورهمش به مادرش واسنیپ فکر میکرد.
***پایان***
میدونم فوق العاده نیس اما امیدوارم بپذیرین ممنون
بعد از نوشتن پستت یکبار بخونش تا متوجه اشکالاتش بشی.
تایید شد! سال اولیا از این طرف!