گیبن و دوستش اریسنوس با هم در حال قدم زدن در کوچه ی دیاگون هستند. صدای فروشنده ای به گوش میرسد.
-معجون دارم. معجون! معجون حقیقت و عشق ! تله پورت کن این ور بازار.
گیبن با دستش به پهلوی ارسینوس میزند و توجه اش را به معجون فروش جلب میکند.
-بریم بزنیم ارسی؟
-نمیدونم... شاید... فردا کلی کار تو وزارت خونه دارم. گیبن...کو...کجا رفتی؟
ارسینوس گیبن را میبیند که با دو معجون در دستش به سمت او می اید.
-تو منتظر جوابم نشدی!
-بیا بزن تو رگ. حقیقت یا عشق؟
-نمیدونم. تو کدومو میخوای؟
-هر کدومو که تو نخوای!
-اینقدر منو به حرف نکش. برای شخصیتم خوب نیست.
و کراواتش را سفت کرد. گیبن چشم هایش را بست ، دستش را دراز کرد و یکی از معجون هارا برداشت. ارسینوس هم دیگری را برداشت. و هر دو با هم سر کشیدند.
-آی...داداش یادته یه سری مدارک از دفتر کارت گم شد. همشونو من برداشته بودم.
-اشکالی نداره عزیزم! میبخشمت بیا با هم قدم بزنیم!
صدای دیگری به گوش میرسد. این دفعه زن است.
-ببخشید اقایون. این ادرسو بلدید؟
-بله. بله که بلدیم. اصن اگه سخته میخواید من تا اونجا شما رو ، رو پشتم ببرم.
-چه قدر دماغش گندس!
خانوم دنبال ادرس به گیبن اخمی کرد و به ارسینوس لبخند زد و با چشمک کوچکی از طرف زن، گیبن ارسینوس را دید که همراه با زن پشت دوشش دوان دوان میدوید و از او دور میشد.
هوا کم کم رو به تاریکی میرفت. گیبن قبل زنگ شام باید در تالار میبود. پس خمیازه ای کشید و دم در تالار هافلپاف تله پورت کرد.
در تالار را به ارامی باز کرد. هر چه در بیشتر باز میشد سرصدای هیجان انگیز بچه ها بیشتر به گوش میرسید و بوی غذایی که تازه در حال سرو شدن بود.
-سلام به همه.
لاکریتا امروز از همیشه چاق تری.
املیا تلسکوپ قبلیتو جسیکا شکوند.
املیا که داشت کتاب میخواند با شندین این حرف کتاب را به طرفی پرت کرد.
-چی؟ جسیکا!؟
جسیکا که داشت ناخن هایش را میجویید، به املیا که چشمانش سرخ شده بود نگاه میکرد. ناگهان از روی میز پرید و به سمت خوابگاه رفت و املیا هم با عصبانیت به دنبالش رفت و در خوابگاه با صدای محکمی بسته شد.
رزو که تازه امده بود و داشت تکالیف بچه هارا نگاه میکرد. از روی میز گلدانش را قل داد تا به این سر میز رسید و بعد با یک پرش روی شونه ی گیبن پرید و با برگ هایش گوشش را پیچاند.
-این چه کاری بود کردی؟
-کدوم کار؟
تیغ های ریزی روی برگ های رزو پدیدار شدند و صدای گیبن درامد.
-اخ خ خ خ ! باور کن دست خودم نبودم. معجون راستی خوردم باز.
-دوباره؟ مگه نگفتم کسی از اونا نخوره مگر تو موقعیت های خاص!
رز ویزلی با اخم به گیبن نگاه میکرد.
-حالا به خاطر جریمه ی کارت باید تو راهرو بخوابی.
-قبوله!
رز از روی گیبن به روی میز پرید و گیبن به سمت در رفت.
-گیبن؟ راستی! تو نمیدونی کی سیبیل های گورکنو قیچی کرده؟
با شنیدن این حرف چند تا از بچه های تالار شروع به لرزیدن کردند و با نگاهشان ملتماسه به گیبن گفتند که چیزی نگوید.
-من نمیدونم.
بچه ها اول فکر کردند که اثر معجون از بین رفته اما کمی که فکر کردند دیدند اصلا گیبن ان موقع انجا نبوده پس دیگر نلرزیدند و حتی در دل خندیدند. گیبن در تالار را باز کرد که بیرون برود همان لحظه آدر وارد شد.
-سلام به همه. دورا ، املاین! مرسی بابت سیبیل های گور کن خیلی به دردم خورد.
گیبن در را روی جمعیتی که یخ کرده بودند و آدر که با سرخوشی میخندید و رز که از عصبانیت برگ هایش خشک شده بود بست و کف راهرو دراز کشید و به خواب رفت.
گیبن vs پاملا آلتون
معجون راستی