هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بهترین نویسنده‌ در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۰:۱۸ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#51
پروتي پاتيل


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۵ ۰:۲۲:۲۴

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۰:۱۲ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#52
نيوت اسكمندر


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۵ ۰:۲۳:۴۰
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۵ ۱۵:۰۷:۳۹
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۵ ۱۵:۱۶:۱۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه‌وارد
پیام زده شده در: ۰:۱۱ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#53
آملیا فیتلوورت


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۵ ۱۴:۵۲:۴۵
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۵ ۱۴:۵۳:۵۶

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۰:۰۱ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#54
آرسينوس جيگر


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
#55
حالا که شما چیزی درباره طلسم ها و ورد ها نمی دونید، یه رولی بنویسید که در اون با مشکلی مواجه شدید ( این مشکل می تونه گیر افتادن در جایی یا روبه رو شدن با موجودی خطرناک باشه) و چوبدستی ندارید. چی کار می کنید؟ توجه داشته باشید شما یه جادوگرید و حتی بودن چوبدستی هم جادوگر محسوب می شید، پس می تونید از جادوتون استفاده کنید.( بهتره بدون جادو از دست مشکل خلاص بشید.)

هنگامي كه به هوش آمد جنگل تقريبا تاريك شده بود. جيني خواست با چوب دستي اش اندكي روشنايي ايجاد كند اما هرچقدر به دنبال چوب دستي اش گشت، نتوانست آن را پيدا كند. احتمال ميداد هنگامي كه در حال دويدن بوده از جيش ردايش افتاده باشد. نگاهش را به اطرافش انداخت اما خبري از برادرانش نبود. بسيار ترسيده بود. پاهايش توانايي حركت نداشتند. از ترس ميلرزيد. شروع كرد به صدا زدن برادرانش:
- رون! فرد! جرج! كجايين؟

اما صدايي نشنيد. ترس از بلايي كه ممكن بود سر برادرانش بيايد از يك طرف و ترس از آن عنكبوت هاي غول پيكر از طرفي ديگر باعث شده بود كه مغزش فرمان هيچ كاري را به او ندهد. كاش ميتوانست كاري انجام دهد. كاش ميتوانست بر ترسش غلبه كند و به كمك برادرانش برود.

فلش بك

جيني به همراه برادرانش در جنگل در حال راه رفتن بودند كه ناگهان با صدايي به پشت سرشان برگشتند. آن ها با ديدن تعداد زيادي عنكبوت غول پيكر شروع به دويدن كردند. جيني با تمام توانش ميدويد اما هر لحظه كه به پشت سرش نگاه ميكرد عنكبوت ها به آنها نزديك و نزديك تر مي شدند. پس سرعتش را بيشتر كرد تا بتواند بيشتر از آنها فاصله بگيرد. فرد و جرج به سمت آنها ورد هايي را ميفرستادند اما كارساز نبود. جيني در حال دويدن بود كه ناگهان پايش به چيزي گير كرد، به پايين تپه افتاد و بيهوش شد.

پايان فلش بك

روي تخته سنگي نشسته بود و به برادرانش فكر ميكرد. با خود ميگفت:
- بايد براي كمك به برادرام كاري انجام بدم.

پس دستش را روي زانوانش گذاشت، از جايش بلند شد و به سمت جلو به راه افتاد. مدت زيادي گذشته بود، اما هنوز چيزي پيدا نكرده بود. ناگهان رداي برادرش رون، توجه جيني را به خود جلب كرد. جيني با ديدن آن به سرعت به سمتش دويد و ردا را از روي زمين برداشت. او مطمئن بود كه اين ردا متعلق به برادرش است. پس با انرژي بيشتري به حركتش ادامه داد. جلوتر كه رفت برادرانش را در ميان تعداد زيادي عنكبوت غول پيكر ديد. عنكبوت ها و برادرانش هنوز متوجه حضور او نشده بودند.
پاهايش لرزش محسوسي داشت. غلبه كردن بر ترسش خيلي سخت بود اما نجات جان برادرانش برايش از هر چيزي مهمتر بود.
پس جلو رفت و با صداي بلندي فرياد زد:
- برادراي منو آزاد كنين!

با اين فرياد، همگي متوجه حضور جيني شدند. جرج با ديدن خواهر كوچكش گفت:
- جيني! فرار كن... اينجا نمون. فرار كن... ما ميتونيم جون خودمون رو نجات بديم.

اما جيني هم چنان سرجايش ايستاده بود. عنكبوت ها با ديدن يه طعمه ي جديد به سمت او حمله ور شدند اما در لحظه ي آخر صداي فريادي به گوش رسيد:
- همگي عقب بايستيد!

با اين حرف عنكبوت ها عقب نشيني كردند. آراگوگ، رئيس عنكبوت ها، در حاليكه به سمت پايين مي آمد، گفت:
- به به... ميبينم كه يه دختر كوچولو اومده اينجا تا برادراشو نجات بده. چه جرئتي!
- اومدم اينجا تا ازتون بخوام برادرامو آزاد كنين.
- اما اين امكان نداره... من نميتونم همچين كاري بكنم. خودتم الان تو چنگ ما هستي و مثل برادرات هيچ راه فراري نداري!
- خواهش ميكنم... برادرامو آزاد كنين. منو به جاي اونا بگيرين اما اونا رو آزاد كنين... من نميتونم زجر كشيدن برادرامو ببينم. خواهش ميكنم!

جيني تمامي اين حرف ها را درحالي ميزد كه صورتش از اشك خيس شده بود. ناگهان با صداي آراگوگ سرش را بالا گرفت و به او نگاه كرد:
- آزادشون كنين!

عنكبوت ها با شنيدن اين حرف به سمت عقب حركت كردند و برادران جيني را آزد كردند. جيني با تعجب گفت:
- چرا؟ چرا دستور آزاديشون رو دادي؟ ميخوام بدونم دليلش چي بوده؟
- دليلش تو بودي!
- من؟
- آره... تو قلب پاكي داري. من فهميدم كه تو همه ي اين حرفا رو از اعماق قلبت ميزني. تو ميتونستي با جادوي چوب دستيت همه ي ما رو نابود كني اما با جادوي قلبت جلو اومدي. جادوي قلب تنها چيزيه كه هيچ كس توانايي مقابله با اون رو نداره. من مطمئنم كه تو يه روزي يك جادوگر خيلي قدرتمندي ميشي... اما قدرت تو فقط توي جادوي چوب دستيت خلاصه نميشه. قدرت قلب پاك تو خيلي بيشتر از قدرت چوب دستيته!

آراگوگ اين حرف ها را زد و به همراه بقيه ي عنكبوت به عقب برگشتند. جيني با شتاب به سمت برادرانش برگشت و گفت:
- حالتون خوبه؟ زخمي نشدين؟

فرد لبخند مهرباني به خواهركش زد و گفت:
- تا وقتيكه يه خواهر مهربوني مثل تو داريم، هيچ بلايي سرمون نمياد!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
#56
من سوال خاصي ندارم. فقط ميخوام بدونم كه:
- چرا يكسره ويبره ميري؟
- چرا معجونات هيچ وقت درست عمل نميكنن؟

همين ديگه!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
#57
روح كنت خواست به سمت اورلا برگردد و او را تسخير كند اما ناگهان ياد حرفاي مادر مرحومش افتاد كه هميشه ميگفت:
- هيچ وقت يه خل و چل رو تسخير نكن، چون ممكنه خودتم واسه هميشه تبديل به يه خل و چل بشي!

با به ياد آوردن اين حرف، كنت از تسخير كردن اورلا پشيمان شد و تصميم گرفت كه فرد ديگري را انتخاب كند. مدتي گذشته بود. ناگهان روح كنت از دور دختري را ديد كه داراي موهاي قرمز آتشين بود. با خودش گفت:
- همين خوبه... الان ميرم سروقتش.

روح كنت به سمت جيني حركت كرد. رو به روي او ايستاد و گفت:
- خودتو آماده كن... اومدم روحتو تسخير كنم.

جيني با شنيدن اين حرف جيغ فرابنفشي كشيد و گفت:
- روح منو ميخواي تسخير كني؟ تو اصلا ميدوني من كي ام؟

روح كنت كه از صداي جيغ جيني قالب تهي كرده بود، با صداي لرزاني گفت:
- مگه... مگه تو كي هستي؟
- من تنها دختر آرتور ويزلي ام. من زن هري پاترم. جرئت داري بيا طرفم. اون موقع 7 تا برادرم با چماق ميوفتن به جونت و تا جايي كه جا داره ميزننت!

روح كنت كه ديد اوضاع خيلي خراب است و اگر بخواهد يكم ديگر آنجا بماند بايد با يك مشت قوم عجيب الخلقه رو به رو شود، پا به فرار گذاشت و از جيني دور شد!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۴ ۲۳:۲۸:۵۷

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
#58
یک رول با موضوع روبرو شدن با لولوخورخوره مشنگیتون بنویسید...این لولوخورخوره یک ترس مشنگی هست..از چی میترسین؟روبرو شین باهاش..میتونید شکست بخورید و یا شکستش بدین...طنز یا جدی فرقی نمیکنه،مهم این هست که شخصیتتون رو بشناسید و بشناسونید!

- مامان!

مالي با شنيدن صداي جيني به سمت اتاق او رفت و در را باز كرد:
- چيشده جيني؟ چرا جيغ كشيدي؟
- مامان، بيا اينو بكش!
- بكشم؟ كيو؟
- كيو نه! چيو؟
- خب چيو بايد بكشم؟
- اين سوسكه رو!

با گفتن اين حرف توسط جيني، برادرانش كه به تازگي وارد اتاق شده بودند، از خنده روي زمين افتادند! مالي پس از اينكه سوسك را كشت از اتاق خارج شد اما برادران جيني همچنان در حال خنديدن بودند. جيني كه ديگر نميتوانست اين صحنه را تحمل كند، با صداي بلندي گفت:
- چيه؟ به چي هي ميخنديدن؟

فرد با صدايي كه رگه هايي از خنده داشت، گفت:
- قيافه ي تو... خيلي خنده داره جيني!

و دوباره روي زمين پخش شد و به خنديدن ادامه داد. جيني با عصبانيت گفت:
- قيافه ي من كجاش خنده داره؟ اگه به بابا نگفتم كه منو اذيت كردين!

اين بار چارلي به حرف آمد و گفت:
- آخه دختر خوب... كي از سوسك ميترسه؟

با گفتن اين حرف، صداي خنده ي برادران جيني بلند تر شد. جيني جيغ بلندي كشيد و با عصبانيت از اتاقش خارج شد.

چند روز بعد - خانه ويزلي ها:

چند روزي از آن جريان گذشته بود. جيني در حال كتاب خواندن بود كه ناگهان با ديدن سوسكي سياه خواست جيغ بكشد، اما جلوي دهانش را گرفت. به ياد چند روز پيش افتاد كه برادرانش به خاطر ترس از سوسك او را مسخره كرده بودند. پس از جايش بلند شد و تصميم گرفت كه بر ترسش غلبه كند. به سمت سوسك رفت. دمپايي اش را از پايش در آورد. چشمانش را بست و با شدت دمپايي را بر روي سوسك كوبيد. وقتي چشمانش را باز كرد با ديدن موجودي كه تا لحظه اي پيش سوسك نام داشت، چندشش شد، اما خوشحال بود كه ديگر مجبور نيست خنده هاي برادرانش را تحمل كند.

مغازه ي ويزلي ها:

فرد با ديدن سوسك پلاستيكي رو به برادرانش گفت:
- بچه ها... بياين يكم جيني رو بترسونيم.
- فرد ول كن، گوشاي من كه ديگه اصلا تحمل شنيدن جيغاي بلند جيني رو نداره!
- اما به خندش مي ارزه ها!

چارلي كه خودش هم اندكي به دنبال اذيت كردن جيني بود، سرش را به علامت تاييد تكان داد. جرج با صداي شادي گفت:
- آخ جون... امروز كلي ميخنديم!

برادران با لبخند شيطاني دست به كار شدند و سپس به سمت خانه حركت كردند.

ساعتي بعد - خانه ويزلي ها:

- جيني؟

جيني با شنيدن صداي بيل به سمت او برگشت.
- اين براي تويه!
- واسه من؟ به چه مناسبتي؟

پرسي گفت:
- به خاطر اون روز كه بهت خنديديم... به عنوان معذرت خواهي!

جيني لبخندي زد و جعبه را از دست بيل گرفت. با باز شدن در جعبه، برادران هر لحظه انتظار دشتند كه صداي جيغ جيني بلند شود. جيني با ديدن سوسكي پلاستيكي كه در درون جعبه بود لبخند پيروزمندانه اي به برادرانش زد و گفت:
- ممنون... خيلي بامزه ست!

برادران جيني با تعجب به او نگاه كردند. بالاخره صداي رون بلند شد:
- يعني... يعني نترسيدي؟
- نه... ديگه نميترسم!

جيني اين حرف را زد و به سمت اتاقش به راه افتاد.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۴ ۱۶:۲۱:۵۶

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
#59
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)

هوا خيلي گرم شده بود و باد بسيار گرمي مي وزيد. تواني براي حركت نداشت. آخرين نگاهش را به پروتي كه اندكي آن طرف تر افتاده بود ،انداخت. پروتي مدتي قبل به خاطر گرما بيهوش شده بود. جيني نيز كم كم در حال بيهوش شدن بود كه ناگهان با ديدن يك شنل متحرك هوشيار شد. زير لب، با خودش تكرار كرد:
- يك شنل متحرك... اون حتما يك مرگ پوشه. اما... اينجا!

ذهنش به كار افتاد. صحبت هاي پروفسور تورپين را به خاطر آورد:
نقل قول:
- این موجود منتظر میمونه تا طعمش به یک خواب عمیق فرو بره و بعد به اون حمله میکنه.

- خواب؟ نبايد بخوابم! پروتي... پروتي بيدار شو. خواهش ميكنم بيدار شو.

اما صدايي از پروتي بلند نشد. نگاه جيني دوباره به مرگ پوشه افتاد كه با سرعت زيادي در حال حركت به سمت پروتي بود.
- نه... امكان نداره بذارم بلايي سر پروتي بياره!

جيني قدرتش را در پاهايش جمع كرد و آن ها را حركت داد. اندكي از روي زمين بلند شد اما دوباره روي زمين افتاد. قدرتش لحظه به لحظه تحليل مي رفت. مرگ پوشه خيلي به پروتي نزديك شده بود. جيني دوباره پروتي را صدا زد:
- پروتي... خواهش ميكنم بلند شو!

اما باز هم صدايي از او نشنيد. با تمام قدرتش دستش را تكان داد و چوب دستي اش را كه در كنارش افتاده بود، برداشت و به سمت مرگ پوشه گرفت و ورد را گفت. اما جادو اندكي روي آن موجود تاثير نداشت. دوباره و دوباره تلاش كرد اما باز هم بي نتيجه بود. قوي ترين وردش را زير لب تكرار كرد:
- ردوكتور.

اما اندكي تغيير هم در وضعيت مرگ پوشه ايجاد نشد. مرگ پوشه با سرعت هرچه بيشتر به سمت پروتي در حال حركت بود. جيني با خود گفت:
- نه... نااميد نميشم. نميذارم هيچ آسيبي به دوستم برسه.

جيني به چند روز پيش فكر كرد. زماني كه به همراه پروتي و بقيه ي دوستانش سر كلاس موجودات جادويي نشسته بودند. دوباره به ياد حرف هاي پروفسور تورپين افتاد:
نقل قول:
- این موجود با سپر مدافع، دفع میشه.

- خودشه... سپر مدافع!

و بالاخره راه حل را پيدا كرد. چوب دستي اش را بالا آورد و با آخرين قدرتي كه در بدنش باقي مانده بود، ورد را تكرار كرد:
- اکسپکتوپاترونام!

و بالاخره جواب داد. مرگ پوشه از پروتي دور شد و به گوشه اي پرتاب شد. جيني به سمت دوستش نگاه كرد و گفت:
-خوشحالم كه نذاشتم آسيبي بهت برسه.
- جيني! پروتي!

جيني با شنيدن صدا به سمت منبع آن، برگشت. آرسينوس با سرعت به سمت هم گروهي هايش ميدويد. جيني با ديدن آرسينوس لبخند خوشحالي زد و از حال رفت.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۴ ۲۲:۵۱:۵۶

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "وینکی"
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶
#60
تو برو جلو وينكي.
ما پشتتيم و ازت حمايت ميكنيم.

#تا2018باوینکی


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.