یک رول با موضوع روبرو شدن با لولوخورخوره مشنگیتون بنویسید...این لولوخورخوره یک ترس مشنگی هست..از چی میترسین؟روبرو شین باهاش..میتونید شکست بخورید و یا شکستش بدین...طنز یا جدی فرقی نمیکنه،مهم این هست که شخصیتتون رو بشناسید و بشناسونید!- مامان!
مالي با شنيدن صداي جيني به سمت اتاق او رفت و در را باز كرد:
- چيشده جيني؟ چرا جيغ كشيدي؟
- مامان، بيا اينو بكش!
- بكشم؟ كيو؟
- كيو نه! چيو؟
- خب چيو بايد بكشم؟
- اين سوسكه رو!
با گفتن اين حرف توسط جيني، برادرانش كه به تازگي وارد اتاق شده بودند، از خنده روي زمين افتادند! مالي پس از اينكه سوسك را كشت از اتاق خارج شد اما برادران جيني همچنان در حال خنديدن بودند. جيني كه ديگر نميتوانست اين صحنه را تحمل كند، با صداي بلندي گفت:
- چيه؟ به چي هي ميخنديدن؟
فرد با صدايي كه رگه هايي از خنده داشت، گفت:
- قيافه ي تو... خيلي خنده داره جيني!
و دوباره روي زمين پخش شد و به خنديدن ادامه داد. جيني با عصبانيت گفت:
- قيافه ي من كجاش خنده داره؟ اگه به بابا نگفتم كه منو اذيت كردين!
اين بار چارلي به حرف آمد و گفت:
- آخه دختر خوب... كي از سوسك ميترسه؟
با گفتن اين حرف، صداي خنده ي برادران جيني بلند تر شد. جيني جيغ بلندي كشيد و با عصبانيت از اتاقش خارج شد.
چند روز بعد - خانه ويزلي ها:چند روزي از آن جريان گذشته بود. جيني در حال كتاب خواندن بود كه ناگهان با ديدن سوسكي سياه خواست جيغ بكشد، اما جلوي دهانش را گرفت. به ياد چند روز پيش افتاد كه برادرانش به خاطر ترس از سوسك او را مسخره كرده بودند. پس از جايش بلند شد و تصميم گرفت كه بر ترسش غلبه كند. به سمت سوسك رفت. دمپايي اش را از پايش در آورد. چشمانش را بست و با شدت دمپايي را بر روي سوسك كوبيد. وقتي چشمانش را باز كرد با ديدن موجودي كه تا لحظه اي پيش سوسك نام داشت، چندشش شد، اما خوشحال بود كه ديگر مجبور نيست خنده هاي برادرانش را تحمل كند.
مغازه ي ويزلي ها:فرد با ديدن سوسك پلاستيكي رو به برادرانش گفت:
- بچه ها... بياين يكم جيني رو بترسونيم.
- فرد ول كن، گوشاي من كه ديگه اصلا تحمل شنيدن جيغاي بلند جيني رو نداره!
- اما به خندش مي ارزه ها!
چارلي كه خودش هم اندكي به دنبال اذيت كردن جيني بود، سرش را به علامت تاييد تكان داد. جرج با صداي شادي گفت:
- آخ جون... امروز كلي ميخنديم!
برادران با لبخند شيطاني دست به كار شدند و سپس به سمت خانه حركت كردند.
ساعتي بعد - خانه ويزلي ها:- جيني؟
جيني با شنيدن صداي بيل به سمت او برگشت.
- اين براي تويه!
- واسه من؟ به چه مناسبتي؟
پرسي گفت:
- به خاطر اون روز كه بهت خنديديم... به عنوان معذرت خواهي!
جيني لبخندي زد و جعبه را از دست بيل گرفت. با باز شدن در جعبه، برادران هر لحظه انتظار دشتند كه صداي جيغ جيني بلند شود. جيني با ديدن سوسكي پلاستيكي كه در درون جعبه بود لبخند پيروزمندانه اي به برادرانش زد و گفت:
- ممنون... خيلي بامزه ست!
برادران جيني با تعجب به او نگاه كردند. بالاخره صداي رون بلند شد:
- يعني... يعني نترسيدي؟
- نه... ديگه نميترسم!
جيني اين حرف را زد و به سمت اتاقش به راه افتاد.