ملت محفلی در کیسه خواب، روبروی خانه شماره 11 و 13 گریمولد خوابیده بودند و البته خرابه شماره 12 هم کف خیابان را کاملا مدفون کرده بود.هریک از ملت محفلی در خواب واکنشی داشت:
ظاهرا اورلا کوییرک مشغول دستگیر کردن مجرمان بود، هاگرید در حال خوردن بزرگترین کیک جهان بود و اصلا تعجبی نداشت که کیسه خوابش نا پدید شده بود!، تدی لوپین مشغول زوزه کشیدن بود، زلزله همچنان ویبره می زد و خلاصه؛ این ملت محفلی در کابوس دیدن، دست ارسطو عامل را از پشت بسته بود!
برایان دامبلدور، با صدای ترق مانندی ظاهر شد، و با تاسف نگاهی به ملت محفلی انداخت؛ سپس چوبدستی اش را درآورد و افسون موفلیاتو را اجرا کرد.
بعد؛ چوبدستی اش را روی گلویش گذاشت و گفت:
-بطنین!
صدای بلند برایان باعث شد تا ملت محفلی سه متر از جای خود پرش کنند و دوباره به زمین فرود بیایند!
-سلام پرفسور دامبلدور کی برگشتین؟
-احمق...این که دامبلدور واقعی نیست.برایانه!
-ببخشید!
ناگهان هاگرید گفت:
-کیسه خوابم کو؟کی دزدیدش؟خودش خودشو معرفی کنه!وگرنه...
برایان گفت:
-ظاهرا جنابعالی وقتی داشتین بزرترین کیک جهان رو نوش جان می کردین اشتباهی کیسه خوابتون خوردین!
هاگرید:
برایان چوبدستی اش را تکان داد و یک تلویزیون سه بعدی،ال ای دی ظاهر کرد.
-ایول برایان، امشب رئال بازی داره!
-طرفدار رئالی؟
-مگه چیه؟
-تا وقتی بارسا هست کی به رئال نگاه می کنه؟!
-اصلا کی به تو گفت خودتو بندازی وسط؟
-تو که برو کیکتو بخور!
ملت محفلی:
برایان: :vay:
-ساکت!
طنین صدای برایان ملت محفلی را میخکوب کرد.برایان چوبدستی اش را به طرف تلویزیون گرفت و آن را روشن کرد.
ریتا در تلویزیون ظاهر شد اما ظاهر همیشه زیبا و آراسته اش تغییر کرده بود:مو های همیشه مرتبش آشفته شده بود، عینکش کمی کج شده بود و شیشه سمت چپ عینکش کاملا فرو ریخته بود.دو زخم روی گونه اش به چشم می خورد و پیشانیش خراش بزرگی برداشته بود.
قبل از این که کسی راجع به ظاهر ریتا نظر بدهد، ریتا شروع به صحبت کرد:
-واقعا که!اصلا نمی دونم چی بگم!وقتی شما اونجا پیک نیک گرفته بودین و ویبره می زدین، مرگخوارا به هاگزمید حمله کردن و نصف بیشتر اونجا رو آتیش زدن البته ما به موقع تونستیم جلوی پیشروی آتیش بگیریم!خدا رو شکر کاراگاه ها به موقع رسیدن و گرنه هاگزمید خاکستر می شد.
با شنیدن نام کاراگاهان اورلا جلو آمد و گفت:
-چی؟! کاراگاها؟چرا کسی به من خبر نداده بود؟ می خواستم توی ماموریت جدید شرکت کنم!
ریتا پاسخ داد:
-بیچاره رییس اداره پنجاه تا جغد برات فرستاد!ولی ظاهرا سرکار خانم تیز پرواز چنان مشغول ویبره زدن بودین که همه جغدا رم کردن!
اورلا:
-این تلویزیونو غیب کن برایان!دیگه نمی خوام هیچ کدومشون ببینم!راستی یک چیزی یادم رفت بگم...اصلا احتیاجی نیست به خیابون11 ستامبر برین. خیالتون تخت! تمام مشنگای اون منطقه کشته شدن! بین علامت های شوم هم یک ذره آسمون دیده شده که اونم لرد، رودلوف رو فرستاده تا اونجا رو هم پر کنه!حالا تلویزیون غیب کن برایان!
برایان چوبدستی اش را به سمت تلویزیون گرفت و تلویزیون غیب شد.
برایان گفت:
-واقعا براتون متاسفم...شما هم به اندازه مرگخوارا تویاین قتل ها دست دارین، چرا همون موقع که ریتا گفت به خیابون 11ستامبر نرفتین؟
رز گفت:
-ولی من داشتم آماده شون می کردم!
-چطوری؟
-بهشون ویبره یاد دادم!
-می تونم ازتون بپرسم ویبره زدن به چه دردی میخوره!
رز:
برایان ادامه داد:
-خدا ریتا رو حفظ کنه.به موقع برای کمک اومد. اگه اون نبود هاگزمید خاکستر می شد!توی مبارزه سه تا از دنده هاش شکست. پنج تا شفادهنده ده ساعت روش کار کردن تا دوباره مثل اولش بشه. ولی شماها...واقعا متاسفم... .
برایان این را گفت و غیب شد.
ملت محفلی خشمگین به زلزله خیره شدند.
زلزله:چیه؟! می خواست بهم بگین ویبره به درد مبارزه نمی خوره!
ملت محفلی:
ویرایش شده توسط برایان دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۱ ۱۴:۰۷:۵۳
ویرایش شده توسط برایان دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۱ ۱۴:۱۱:۴۳