مودی چشم قلنبه ی چرخانش را با چرخشی چرخاند و یخه ی هری نحیف الوزن را کشید و دادی کشید که هرچه تسترال و دابی و جک و جانور آن دور و اطراف بودند، پر کشیدند.
- هشیار باش، پسر جون! برو بکشش!
هری جیغ "وای! مامانم اینا" ـیی کشید: نه. اژدها... آتیش... ترس...
من نمی تونم. من فقط یه پسر یتیم معلول کور کله زخمی ام. نمی خوام. اوهو اوهو!
هرمیون از پشت صحنه گفت: هری! تو که اینقد ترسو نبودی. خجالت بکش من دیگه با تو ازدواج نمی کنم.
بیا رون!
هری کرکر خندید: هه.
تا جینی رو دارم غم نئارم.
مودیِ غران چوب دستی اش را چرخاند و هری را به راسوی شگفت انگیز تبدیل کرد و دراکو مالفوی که داشت از آن حوالی رد می شد تا نامه ای برای پدرش بفرستد، هری را دید و آنقدر خندید که مرد. بعد آقای مالفوی آمد و با "پسرم ناکام موند و می خواست کلی نوه برای من بیاره" و ... و غرغر رفت که آقای ویزلی را از کار بیکار کند. مودی دوباره چوبدستی اش را تکان داد و هری را آدم کرد و هری هم جیکش در نیامد و به مسابقه ی شاخدم رفت.
هری با یک حرکت خفن نینجا-کوییدیچی روی جارویش پرید و زد رو گاز و ویراژ داد و از لای پاهای اژدها شبیه یک تکل سوباسایی رد شد و داد زد: کور خوندی، شاخی! هار هار هار! برو پی کارت
شاخدم داد زد: منی که برات تخم می ذارم، بذارم برم؟
هری داد زد: آره بیشــــعور. برو. تو مســــلمون نیستی، شاخدم.
شاخدم خیلی بهش برخورد و قبل از این که هری اکسپلیارموسی به زبان راند، گذاشت، رفت و هری بعد از رقص پیروزی هوایی و از چشم خون فشاننده ی چشم حسود کور کنش با کرشمه تخم طلا را برداشت و داد زد: آی دختره!
جینی داد زد: بله؟
- اینجایی، جون؟
- نه.
- پس کجایی؟
- تو حفره ی اسرار.
هری در هم شکست. زانو زد و گفت: تو همه چی رو ازم گرفتی ولدمورت. پس بدون که تا وقتی یه نفر اینجا باشه که به من نیاز داشته باشه، من اینجا می مونم. آره...
مودی که سلفی خودش و ولدمورت را با پروژکتور نا-مشنگی در آسمان پخش کرده بود و داشت از دسترنجش لذت می برد، صدای هری را شنید و خیلی ناراحت شد و هری را دوباره به راسو تبدیل کرد و هری مرد و به سزای اعمالش رسید و فوقع ماوقع
درسته که خلاقیت تو نمایشنامهت موج میزنه، ولی حس میکنم زیادی مسائلو ساده گرفتی و با طنز و شوخی و خنده جلو بردی! بخصوص بعضی دیالوگات.
با این حال...
تایید شد.
گروهبندی و معرفی شخصیت.
روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.