هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۸
#51
سلام لرد! خوبی لرد؟
چرا من همش اینو میگم لرد؟
چرا من همش میگم لرد؟
چرا من میخوام اینو نقد کنید لرد؟

بارم نهایی: ۷ نمره!



پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۸
#52
- الان جیغ میزنم همه مرگخوارا بریزن روت بزننت!
- جیغ نزن!
- باش!

اصلا فکر نمیکرد راضی کردن هکتور به این سادگیا باشه!
- ببین، انتخابات نزدیکه، درسته؟
-
- زهره هم کاندید شده، درسته؟
-
- اون زهره که نه، سیاره زهره رو میگم!
-
- خوب... ببین، من میخوام اون توی این انتخابات، پیروز نشه!

هرکس دیگه ای جای هکتور بود، مطمئنا متوجه نکته قضیه میشد، ولی خب کس دیگه ای جای هکتور نبود و اون هم متوجه نشد.
-
-ازت میخوام یه معجون درست کنی که بریزم تو غذای اینا که به زهره رای ندن!
-

روز انتخابات

- بفرمایید آقا، نوش جان! :yep: ... بفرما آقا، شیرینی انتخابات دختر خالمه، به ریش پروف ناراحت میشم نخورید!

ده دقیقه بعد

- آقا، خانوم، به کی رای دادین؟
- چه سوالیه، قطعا زهره!
- بی شک زهره!
- فقط زهره!
- زهره!

شب آملیا فقط تو رختخواب غلط میزد. همه این مردم مخالف این بودن که یه غیر زمینی و غیر جادویی بیاد کاندید بشه، پس چی شد؟ هرکس دیگه ای جای آملیا بود، مطمئنا متوجه نکته قضیه میشد، ولی خب کس دیگه ای جاش نبود و اون هم متوجه نشد! تا صبح تو فکر این بود که چجوری دعوای اون شب رو از دل زهره در بیاره. شاید حتی زهره از ستاره ها شنیده بود که اون برای قبول نشدنش نقشه کشیده بود...

* * *


- خب، از اونجایی که زهره جان، جان جانان، نمیتونن به زبون ما صحبت کنه، من که زبونشو... اخ، چرا میزنی؟ آخ... باشه، من که زبون ایشون رو میفهمم، واستون ترجمه میکنم! ...
خب... اول از همه اینکه جامعه جادویی خیلی کم کار میکنه و خیلی زیاد میخوابه، که البته مشکل از شما نیست، بلکه مشکل از زمینه... همین کارارو میکنه که زن بهش نمیدن! کجای دنیا رو دیدی بیست و چهار ساعت باشه روز؟ سال 365 روز؟ چه خبره؟ روزا باید بلند باشه، سالا کوتاه! از این به بعد تقویم و ساعتاتون باید زهره ای تنظیم شه... زهره جون... روزات یه کم زیاد نیست؟
... اهم... ببخشید، فرمودن غلط کردین تنبلای تنه لش. البته این فارسیشه... بله... هر روز، 243 روزه...

حضار به صدا در نیومدن؛ چون با شنیدن این حرف گیج شده بودن... هر روز، 243 روز؟

- بله، هر روز 243 روزه! یعنی به جای 7 ساعت کار، باید... 81 روز... کار... رسمی... داشته... باشین! باشیم؟ ا...البته! جای نگرانی نیست! عوضش 162 روز استراحت مطلق!

نگاه اخم آلود زهره، وادارش کرد که ادامه حرفشو بزنه. هم قد و قواره زهره که نبود، وگرنه همون شب حسابشو میرسید.

- مشاوران وزیر هم باید به جای 81 روز، 101 روز سر کار باشن... خداروشکر که من... چی؟ زهره شوخیت گرفته؟

اما زهره اصلا شوخی نداشت! زهره داغ بود و هر لحظه ممکن بود بچزوندش! پس گلوشو صاف کرد و ادامه داد:
- چون کسی روی زمین زبونشو نمیفهمه، من باید وزیرش باشم!

کسی آملیا رو درک نمیکرد. همه فقط خودشونو درک میکردن. بیچاره خودشون! مجبور بودن سالی 81 روز بی وقفه کار کنن...

- آها، از این به بعد هم هر 225 روز یه بار میتونین عید بگیرین! اینجوری از ماه هم جلو میزنیم! اینجوری دیگه خواستگار گیرش نمیاد! ... از اینجا به بعد، قوانین یه ذره سخت میشن... جارو بی جارو... ها؟ جادو بی جادو؟ کدومش؟ آ...آها... جفتش؟

اینقد آملیا قیافشو اینطوری کرده بود، کسایی که اونجا حضور داشتن به خودشون قول دادن هیچوقت تو رولاشون دیگه از این شکلک استفاده نکنن! همه هزار بار از خودشون میپرسیدن که چرا به زهره رای دادن؟ که دیگه خودشون خسته شدن زدن تو گوش خودشون و گفتن: یه بار دیگه این سوالو بپرسی من میدونم و تو! و دیگه این سوالو از خودشون نپرسیدن!

- جارو بی جارو، وسیله نقلیه فقط سفینه! جادو بی جادو، اسلحه فقط تفنگ فضایی! همه هم باید قرمز بپوشن... چـــــــــــــــــی؟! زهره این کارو با من نکن!

اما زهره داشت این کارو میکرد!

فلش بک - شب دعوا، خوابگاه هافلپاف

- خب زهره، خوبی، چه خبر؟ سلامتی؟ میبینم که باز قرمز پوشید... چی؟! از تو یکی انتظار نداشتم! دیگه نمیخوام ریختتو ببینم!... نه، تو نمیتونی کاری کنی من قرمز بپوشم!... شرط میبندی؟ رو تلسکوپم؟ هرگز! باشه، من که مطمئنم میبرم!

- پیست، رز، میدونی داره با کی حرف میزنه؟
- نمیدونم، پیست، نه!
- داره با زهره حرف میزنه! از من بپرس که ذهن خونم!
- ولی آخه... ما تو زیرزمینیم!

* * *


ده روز به همین منوال گذشت... جادوگرا بلد نبودن با سفینه و تفنگ جادویی کار کنن، همش میخوردن به درو دیوار و گاها به همدیگه. همه جا پر بود از لاشه های سفینه. هوا تاریک شده بود، همه جا آتیش دیده میشد، هنوز 71 روز اداری دیگه مونده بود، و یه دختر که با تلسکوپ تو دستش داشت غصه میخورد... که یهو غصه تموم شد؛ آخه مردم همشو خورده بودن. مجبور شد یه ذره فکر کنه. فکر کرد و فکر کرد و فهمید...
نه این راه حل یه مشکل دیگه بود.
پس دوباره فکر کرد...
فکر کرد...
فکر کرد...
و بالاخره فهمید! و این فهمیدن ده روز دیگه به طول انجامید! ولی بالاخره فهمید. اون مشاور وزیر بود، باید یه کاری میکرد کارستون! باید وزیرو از این تصمیمش منصرف میکرد...

دفتر وزیر
- سلام خانوم وزیر... ببخشید بیرون بودم... قول میدم ازین به بعد سر وقت بیام! باشه دوروز دیگه واسم جریمه بنویس! دو روز زمینی البته! یه عرضی داشتم...

زهره گوش میداد.

- خب... ببین، زهره، ما هردومون یه کار بد کردیم، یه کار خیلی بد، که با هم دعوا کردیم، سر لجبازی همه چیو به اینجا کشوندیم... مردم خیلی غصه دارن زهره جون! دارن اذیت میشن! خیلی زجر میکشن! این همه فشار آخه؟ تا کی میخوای درد و رنج مردمو نبینی؟! تا کی میخوای چشماتو ببندی رو درداشون؟

تو جو زهره داشت بارون میومد. خیلی چشماش خیس شده بود. احساساتی شده بود. اما نه خیلی احساساتی، از آملیا خواست تا فقط یکی از قوانین بدی که گذاشته رو بگه تا منحلش کنه.

- نه نمیاری زهره جون؟ :shy: بگم؟ :shy: جون من؟ خب... از این به بعد همه آبی بپوشن! :ysmile:

از اون به بعد همه 81 روز پشت هم کار میکنن، 225 روز یه بار عید میگیرن، یاد گرفتن با سفینه رفت و آمد کنن و مهمتر از همه... همه آبی میپوشیدن!



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۸
#53
گیبن که خسته شده بود، یه گوشه نشست و کیسه شو باز کرد؛ هنوز یه چندتایی سوزن توش بود.
- اینام واسه آرسی! بذار برسه!

توی دلش به خودش آفرین گفت که قبل از اومدن، کیسه مامان بزرگشو کش رفته. مامان بزرگش همیشه این کیسه همراش بود و هروقت گیبن به حرفاش گوش نمیکرد، یکی از سوزنا رو تو کله گیبن فرو میکرد. برای اولین بار بود که سوزنا به نفع خودش استفاده شده بودن.

گیبن به پشت سر خودش نگاهی انداخت؛ کسی نبود. به جلو روش نگاه انداخت؛ کسی نبود.
- خب فعلا کسی نمیاد؛ بهتره یه چرت بزنم.

چشماشو روی هم گذاشت و خوابید.
کمی بعد، آرسینوس رسید و وقتی دید گیبن مغرور، خوابیده، آروم از کنارش رد شد و به سمت خط پایان حرکت کرد. گیبن بیدار شد و با خوشحالی از اینکه آرسینوس هنوز بهش نرسیده، به سمت خط پایان دوید که دید ای دل غافل! وقتی خواب بوده، آرسینوس به خط پایان رسیده و اول شده! با ناراحتی شروع کرد سر خودش رو به دیوار کوبید.

- گیبن!
- نه! آرسینوس نباید اول میشد!
- میگم بلند شو!

گیبن با لگدی که خورد، بیدار شد.
- عه؟ همش خواب بود؟ لرد رو شکـ...

الان آرزو میکرد که اونا همه واقعی بود. وقتی آرسینوس رو با دوتا دمنتور بالای سرش دید، فهمید که دوم شدن خیلیم بد نیست!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۸
#54
سلام لرد! خوبی لرد؟
اینو واسه نقد آوردم!





خشم ما رو برانگیختی! خشم ما دامنگیرت خواهد شد!

پست، چیز خاص و زیادی برای نقد کردن نداشت. نقد در حد دو سه خط بود. منم بی خودی کشش ندادم! همون ارسال شد!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۱۰ ۲۱:۵۸:۴۳


پاسخ به: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۸
#55
- بزنش زیر میز! بزنش زیر میز!

تــــــــــق!

- زدم زیر میـ... ترسیدی تام؟
- نخند، رودولف! ما نترسیدیم! ما داشتیم ورزش میکردیم! روزی یه بار بالا میپریم بدنمون گرم شه!
- باشه، ولی ترسیدی تام!
- تو فعلا اونو بذار زیر میز...

هنوز حرف تام تمام نشده بود که دامبلدور وارد شد.
- خب، ببینم چیکار کردید فرزندان روشنایی!

و قبل از آنکه دامبلدور، نگاهش را به آنها بیندازد، رودولف چیزی که دستش بود را، به دست تام داد و سوت زنان عقب رفت. تام سعی میکرد با دستپاچگی آن را زمین بگذارد که دامبلدور متوجهش شد.
- اون چیه دستت، فرزند؟



پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۸
#56
- عن... ک... بوت؟
- آره، عنکبوت!
- عن... ک... بوت؟
- آره، عنکبوت!
- عن... ک... بوت؟
- آره، عنکبوت!
- عن... ک... بوت؟
- آره، عنــــکبوتــــــــــ...
- عن... ک... بوت؟
- آره... عـــــنــــکـــــبـــــوت!
- عـ...
- آره، لعنتی، عنکبوت، عنکبوت، عنکبوت!

و سو، پس آن که سرش را آنقدر به دیوار کوبید که دیوار خراب شد و به سراغ دیوار بعدی رفت، و رون را با افکار متوشوشش تنها گذاشت.
- عن... ک... بوت؟



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷
#57
چرا اینجا اینقد همه چی جدیده؟
چرا ستاره ها جوابمو نمیدن؟
چرا من اینقد سوال میپرسم؟
چرا من اومدم واسه دوئل؟
چرا یه ماه فرصت میخوام؟
چرا سوژمونو نمیدین ما بریم؟
چرا یادم رفت بگم با ایشون میخوام دوئل کنم؟


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۲۸ ۲۲:۰۹:۱۶


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
#58

- اینم پولت! از طرف ستاره ها هم ازت تشکر میکنم. :‏yup‏:

ماندانگاس که پولش رو گرفت، دیگه هیچی واسش مهم نبود. راهشو گرفت رفت. آملیا درحالیکه معجون رو نگه داشته بود، خنده شیطانی کرد. بالاخره میتونست ناظر هافل باشه، فقط با یه تار موی دورا!یه کم خوشحالی کرد و معجون رو سر کشید، حتی یادش رفت موی دورا رو بندازه توش! و دیگه چیزی ندید

وقتی به هوش اومد، يه لشکر رو بالای سرش دید؛
- ارباب، حالتون خوبه؟
- ارباب چی شد؟
- ارباب اون معجونه که "معجون اعتماد به هکتور اندازه بلاتریکس" بود پس چرا اینجوری شد؟!

يه نگاه به سر تا پاش انداخت... بله! اون الان لرد ولدمورت شده بود! پس لرد اصلی کجا بود؟

فلش بک به قبل از بیهوشی:

- ارباب، ميدونين چقد بد هستین؟
- بله، ميدونيم!
- همه اربابا میدونن اگه این معجونه رو بخورن ثبت جهانی ميشن برا همین همه اربابا این معجونه رو میخورن!

لرد که دید اربابیتش داره پیش هکتور زیر سوال ميره، معجون رو گرفت و تا ته سر کشید...

پایان فلش بک

آملیا - لرد به عنوان يه محفلی، تصمیم گرفت از قدرت لرد استفاده کنه و دنیا رو به جای بهتری تبدیل کنه.

- خب، ما يه تصمیمی گرفتیم؛ شما از این به بعد مرگخوار نيستين. شما ها الف دال هستین!

طبیعیه که همه مرگخوارا اولش کپ کردن. اما خب، اونا باید تحت هر شرایطی از اربابشون اطاعت میکردن. اولاش واسشون آسون بود، اما کم کم سخت شد؛ چون باید هرچي که داشتن، میبردن بین فقرا پخش میکردن، هرچي!

- سوپ پیاز، خیلی خاصیت داره! سوپ پیاز بخورید تا کامروا شوید!

يه قدم ديگه ای هم که برای بهتر کردن دنیا برداشتن، وساطت بود؛ بین محفلیا و الف دال به رهبری آملیا! اما این اقدام کامل انجام نشد؛ چون بعد از يه ده، بیست ساعت

جنگیدن، یهو لرد - آملیا و آملیا - لرد بیهوش شدن! وقتی آملیا - لرد بهوش اومد، دید آملیا شده! اما زیاد از این بابت، خوشحال نبود؛ چون محفلیا نمیدونستن چه خبره، اما لرد میدونست! خیلی دوست داشت قضیه برعکس بود، وگرنه الان هیچکدوم با چماق، بالای سرش نبودن



پاسخ به: راهنمایی برای نوشتن فن فیکیشن
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۷
#59
نقل قول:

joseph نوشته:
کجا فن فیکشن بنویسم لطفا جوابمو زود بدید من احساس عجولی در وجودم هست.

سلام.

اینجا میتونید با ایجاد عنوان جدید - زیر عنوان انجمن و یا زیر همه تاپیک ها - یه تاپیک برای فن فیکشنتون بسازین.



پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ جمعه ۵ مرداد ۱۳۹۷
#60
هافل Vs گریف


سوژه: کم بینا



- دیروز داشتم لباس داوریمو آماده میکردم؛ کل روز رو روی پولکای دویست گالیونیم وقت گذاشتم، یه بسته دیگه هم سفارش دادم و خلاصه که من خیلی پولدارم! گفته بودم تیم بدون من هیچه؟

بار اول نبود که دورا پز مال و اموال و لباس های شیکش رو به بچه ها می داد؛ حالا که داور شده بود هم خیلی خودش رو بالا میدونست و چپ و راست به پرو بال بچه های تیم میزد. تقریبا می شد گفت برد یا باخت هافلپاف، اصلا واسش مهم نبود، چون خودش توی تیم نبود.

- تموم شد حرفت؟
- ام... آره!
- خب تمرین بریم بروبچز!

همه با جیغ و داد و هورا و جارو به دست، دویدن بیرون. دورا از بی اعنتایی هم گروهیاش خیلی عصبانی شده بود. برای هر کس دیگه ای تعریف کرده بود، مطمئنا هنوز داشتن با دهن باز بهش نگاه میکردن و ازش میخواستن از لباسای خوشگلش، بیشتر براشون تعریف کنه.

- حالا حالیتون میکنم دورا کیه! وقتشه مهارتم توی طلسم کردن رو به رخ بکشم!

****
روز مسابقه

سوت شروع بازی زده شد و همزمان با پرتاب کوافل، گزارشگر شروع به صحبت کرد:
- با سوت داور، رز زلر به سمت کوافل پرواز میکنه و به خوبی مهارش میکنه! تاستو... تاسو... راسو... سویا... مهاجم شمشیر به دست گریفندوری دنبالش میکنه!

رز به پشت سرش نگاهی انداخت و متوجه تهدید تاتسویا شد، اما تانسویا به پشت سرش نگاهی نکرد و متوجه تهدید گیاه آدمخوار نشد!

- اتوبوس ارنی پرنگ از مهاجما رد میشه... الان یه جوریه انگار مهاجما دنبالشن! بهتره دست ادوارد به کوافل نخوره... واو! این تانکس چقد توی پرتاب کوافل خوبه! برتی باتز نقش زمین... برتی باتز؟

هرمیون و رون کنار دروازه، دعواشون سر گرفته بود. این بار دیگه هری نبود از هم جداشون کنه.
- کارت خیلی زشت بود! چرا تقلب کردی؟
- تقلب؟ کی؟
- سال اول!
-

- حواس دروازه بان گریفندور کجاست؟!هافلپاف، یک گل به ثمر رسو... دو گل! سه گل! چهار گل! گل اینجا! گل اونجا! گل همه جا!

هاگرید درحالیکه دو دستشو محکم به جارو چسبونده بود که نیفته، به پایین نگاه میکرد تا اثری از اسنیچ پیدا کنه؛ اما از اونجایی که چشمای خیلی تیزبینی داشت، مجبور بود به جای اسنیچ، ماتیلدا رو دنبال کنه! هر چی نباشه، ماتیلدا از اسنیچ بزرگتر بود! از اقبال بلندش، جاروش هم همین تصمیم رو گرفت و با تمام سرعت، به سمت ماتیلدا پرواز کرد...

- ظاهرا هاگرید اونجا یه چیزی دیده... دِهِه! لطفا لیزر نزنید تو چشم بازیکنا! چی شد؟ چرا استیونز اینور اونور میره؟

اتفاقی که نباید میفتاد افتاد و کوافل افتاد دستِ دست قیچی! بازی لحظاتی برای تعویض کوافل متوقف شد، اما هافلپافی همچنان بی هدف اینور و اونور میرفتن.
جاروی هاگرید هم که ول کن نبود؛ هاگرید هم که هیچوقت خوب جارو سواری کردن رو یاد نگرفته بود! جارو سرعتش رو بیشتر کرد و...
زارت!
ماتیلدا با سرعت هرچه تمام تر زمین خورد!

- این از اولین قربانی! رز زلر که اینقد ویبره رفت تا کوافل از دستش افتاد و... واو! م ش ب د گ به خوبی مهارش میکنه!

م ش ب د گ بهتر از مهاجم شمشیر به دست گریفندوریه!
- و... اوه! این اشتباه فیل... فیتیلورته که با نشونه گیری اشتباه، باعث میشه دروازه بان خودشون از دروازه رد بشه و ده امتیاز برای گریفندور به ارمغان بیاره...

صدای گزارشگر، لابه لای هلهله تماشاچیا گم شد...
- این فیتیل مگه تو ضربه زدن با تلسکوپ مهارت بالایی نداشت؟

از طرفی، ادوارد بونز و بلاتریکس، برای ادامه دادن یا ندادن بازی، با هم بحث میکردن.
- نمیشه با این اوضاع ادامه داد! باید بازی متوقف بشه!
- نوچ! اینطوری پیش بره که بیشتر کیف میده!

معلوم نبود چه اتفاقی برای بازیکنای هافلپاف افتاده؛ تنها کسی که کارشو درست انجام میداد، گل گوشتخوار بود که با تمام توان، دنبال تاتسویا پرواز میکرد. رز فقط دور خودش میچرخید، ارنی با اتوبوسش از رو تماشاچیا رد میشد، مدافعا که با چماق و تلسکوپشون به همدیگه ضربه میزدن و هرکدوم قصد داشت اون یکی رو پرتاب کنه. دروازه بان هم که اصلا بلاجری که سمتش میومد رو ندیده بود... ندیده بود!

ادوارد بونز بعد از کشف این موضوع، درخواست استراحت دو تیم رو کرد که بلاتریکس به اکراه قبول کرد.
به سمت بازیکنای هافلپاف رفت.
- شماها چتون شده؟

آملیا و نیمفادورا که از شدت کتکای همدیگه کبود شده بودن، با هم گفتن:
- هیچی! عه! این بلاجر حرف میزنه! به من میگی بلاجر؟

و بدین ترتیب، بازی کاملا متوقف شد!

***
بعد از بازی

انگار دورا آب شده بود و رفته بود تو زمین! بعد از مرخص شدن کل تیم به همراه تاتسویا از درمانگاه قلعه و پرده برداری از ماجرای طلسم شدن تیم، همه با هم دنبال دورا گشتن، اما نبود که نبود! همچنان که تاتسویا، دست باندپیچی شده ش رو که هنوز بخاطر گاز گرفتن گیا آدمخوار درد میکرد رو ماساژ میداد و دور میشد، تیم هافلپاف دور هم جمع شدن.

- کجاست؟ کوش تا با همین تلسکوپ بزنم تو سرش؟!
- کجاست تا با همین ویبره بزنم بهش؟
- کجاست تا با همین اتوبوس از روش رد بشم؟!

دورا پیدا شدنی نبود که نبود!

خیلی اونطرف تر، قرارگاه مرگخوارا

- ارباب، میدونید چقدر خوش تیپ و خوش هیکلید؟
- بله دورا، میدونیم! ادامه بده!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.