هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷
#51
ملت هجوم آوردند لرد سیاه و نجینی در ردیف اول نشستند؛ مرگخوارن نیز در ردیف دوم و بقیه میهمانان در ردیف های مورد نظر خودشان.

- آقا یعنی چی؟ چرا لرد ولدمورت و مرگخوارا ردیف اولو قرق کنن بعد محفلیا آخریا رو؟
این را یک محفلی معترض به حقوق بشر و انقلابی، پرسید.

- خب معلومه! چون ارباب و مرگخواراشون مقدمن.
- این یک تبعیض نژادیه! من ساکت نخواهم نشست! ما پیرو راه دامبلدور و روشناییم، هیهات منة...
قبل از اینکه محفلی معترض ادامه سخنش را بگوید، داخل گونی و به طور ناگهانی، ناپدید شد.

گویل درحالی که لبخند شیطانی بر لب داشت، پرسید:
- باز کسی اعتراض داره؟!

همه میهمانان، ساکت شدند و چیزی نگفتند.

- خب برنامه شروع می شه. ابتدا به سخنرانی شهردار محترم لندن، دوشیزه کرو گوش جان می سپاریم!(البته به زور کتک مجبور به این ننگ شدم )
- چیزی گفتی گویل؟
- عه... چیزه... نه! تشریف بیارین روی سن دوشیزه کرو. با دست هاتون ایشونو همراهی کنین!


ویرایش شده توسط آلکتو کرو در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲۶ ۱۵:۵۵:۵۹

اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
#52
نقل قول:
قبول دارم حرفت رو ولی من وقتی یه کتابی میگیرم دستم همون لحظه به این فکر نمیکنم که امیدوارم این کتاب یه دید دیگه از زندگی رو نشونم بده...به نظر من کتاب خوب کتابیه که به مرور بفهمی چه گنجی توش مخفی شده، ولی خب هری پاتر چیز خاصی رو به من یاد نداد و به شخصیت های منفی مثل مالفوی هم خیلی کم پرداخته بود ، یجوری بود انگار ادما دو دسته ن یا تو جبه خوبن یا جبه بد ولی همه ما یه بخشی از وجودمون خوبه و یه بخشی بد.به نظر من هیچ خوب کاملی یا هیچ بد کاملی وجود نداره ولی توی کتاب اینجوری بود.



هر کسی نظری داره ولی واقعا نمی فهمم انتظار داشتی با کتاب چه چیزی رو بفهمی. جی کی رو لنگ سعی داشت یک وجه دیگه ای از دنیای جادوگری نشون بده که موفق شد. تا قبل از این که با هری پاتر آشنا شم همیشه جادوگرا عجوزه های زشتی بودن که سبز بودن و گربه داشتن، کلاه هاشوم نوک تیز بود؛ ولی تو هری پاتر جادوگرا خوب و بد داشتن، زشت و زیبا بودن و همه شون شبیه به هم نبودن.
در مورد مالفوی، مالفوی نقش منفی اصلی نبود اگه کتابو کامل خونده باشی، آخرش تقریبا آدم خوبی می شد و شخصیتش خاکستری بو چد بیشتر. شخصیت منفی کتاب لرد ولدمورته.


نقل قول:
خب ببین ... بیشتر تازه واردایی که اینجوری جذب سایت میشن فقط عنوان جادوگران و درواقع متصل به هری پاتر بودن سایت جذبشون کرده و ممکنه هیچ علاقه ای به نوشتن نداشته باشن...اگه به اکثر اعضا نگاه کنی میبینی که خیلی کتاب خون و عشق نویسندگی هستن و همینه که تو جادوگران نگه شون داشته نه درواقع عنوان جادوگرانیش. من واقعیتش اولین بار که به جادوگران برخوردم گفتم لابد مثل همین دمنتور یا پاترمور هست که یه چهارتا مقاله و دوتا عکس توش گذاشتن و بعدم که دیدن بازدید کننده نداره سایت و بستن، ولی وقتی اومدم و توش و دیدم اینجا یه جاییه برای تقویت نویسندگی و با اینکه قدمته 14، 15ساله داره هنوزم اعضایی هستن که مینویسن عاشق اینجا شدم...به نظر من چیزی که سایت و ضعیف کرده هری پاتره و اگه موضوعش گسترده تر بود خب ... شاید خیلی بیشتر عضو فعال میداشتیم.


با حرفت موافقم، بعضی از تازه واردا حتی نمی دونن هری پاتر چیه و همنطور که یوان گفت دنبال ورد و جادو جنبلن.
اما درباره اعضای قدیمی، تنها عشق نویسندگی و کتاب نگهشون نداشته، عشق و احساس مسئولیت نسبت به چیزی که واسشون ارزش داره. خیلیا بهترین دوستاشون رو تو جادوگران پیدا کردن، بهترین روزای زندگیشون رو اینجا گذروندن، همه اینا باعث شده این سایت براشون ارزشمند شه و دلشون نخواد ازش دست بکشن. درمورد خود من که همینطوره.
درباره هری پاتری بودن سایت، توهین تلقی نشه ولی حرفت خیلی مسخره ست. جادوگران سایت هواداران هری پاتره، خیلی مسخره می شه که عنوان هری پاتر رو ازش برداری. اینجا صرفا سایت نویسندگی نیست.


نقل قول:
چرا همه این تاپیکو منفور میدونن؟!اصلا چرا نمیبندینش اگه انقد ازش حرصی این؟ من که خیلی دوسش دارم نیاز نیست دوساعت بشینی بنویسی فقط یه کلمه مینویسی سوقش میدی به نفر بعدی...خیلی خوبه


گفتم صرفا برای نویسندگی نیست. اما اساسش توی ایفای نقشه بنابر این طبیعیه که دو ساعت بشنی و پست بزنی!

پ ن: واقعا نمی دونم مشکلت با هری پاتر چیه که انقد ازش بد می گی؟




نقل قول:
راستش منم قبلا مثل تو فکر می کردم. فکر می کردم این سایت یک جای رقابتیه و با فعالیت تو اینجا میشه تو نویسندگی پیشرفت کرد. اما یک مدت که گذشت فهمیدم اینطور نیست. داستان نویسی واقعی با رول های سایت خیلی فرق داره.


من اینطوری فکر نمی کنم چون حقیقته. لازم نیست کههمیشه جدی بنویسیم و اشک ملتو دربیاریم. خیلی بدبختیامون کمه!
این طبیعیه که فرق کنه قبلا گفتم سایت خاصیه که درکش فرد خاص رو می طلبه!

نقل قول:
مثلا سبک طنز سایت خیلی غیر طبیعی و گیج کننده است. تو رول نویسی سایت توجه چندانی به توصیف نمیشه و اگه زیاد توصیف کنی نقاد ها ازت ایراد می گیرن که رولت طولانیه و این حرفا. در حالی که تو داستان نویسی واقعی توصیف یک نیازه و به فضا سازی خیلی خیلی توجه میشه. شخصیت پردازی های اینجا هم... قصد توهین ندارم ها ، ولی راستشو بخوای زیاد تعریفی نداره و تو داشتن یک تیکه کلام خاص یا یک وسیله ی خاص با دو سه تا ویژگی اخلاقی خلاصه میشه.


اتفاقا تنها چیزی که بهش توجه می شه توصیفه. اما هر چی زیادش بده. تو داستان نویسی هم همینطوره توصیف رو زیاد کنی، پست شور می شه، کسل کننده می شه. رمان که نمی نویسی طومار از آب دربیاد.
نقد هم نظر یک فرده و مطمئنا نظر همه یکسان نیست.
درک شخصیت پردازی ها هم فرد خاص می طلبه!


اینجا چه بخوای چه نخوای یه سایتیه که روی هری پاتر می چرخه هری پاتر هم یه ایده تخیلیه بنابراین تخیلی بودنش قشنگش کرده. به نظر من اینکه از فضای هری پاتر دوره از نقاط قوتشه.

از پیشنهادت ممنونم ولی من اینجا رو به خاطر نویسندگیش یا هری پاتری بودنش نمی خوام؛ به خاطر جادوگران بودنش می خوام!













اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۱:۱۷ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
#53
نقل قول:

آندریا نوشته:
برعکس اکثر اعضا که میگفتن جادوگران کل زندگیمه و فلان و بهمان خوشحالم که یکی با من هم عقیدست که هری پاترو زیادی بزرگش کردنو اونجور که میگنم لایف چنجر نیست.(از تمامی دوستداران این اثر هیچ پوزشی به عمل نمی اید زیرا نظر شخصی اینجانب بوده )



برای اولین بار با تک تک کلمات این راسو بوگندوئه موافقم!

جادوگران سایت خاصیه، خیلی خاص! البته باید در نظر گرفت که این سایت خاص رو وقت افراد خاص درک می کنن. از دوسال پیش که عضو این سایت شدم خیلی چیزا تو زندگی من تغییر کرده. سعی کردم بیشتر وقتمو صرف سایت بکنم؛ من عاشق نویسندگیم تا وقتی بیام اینجا فکر می کردم دیگه ته ته خفنای عالمم! به خودم مغرور بودم که نویسندگیم خیلی خوبه. اما وقتی با جادوگران آشنا شدم فهمیدم من چیز کوچیکی بیشتر نیستم. نویسنده هایی اینجا بودن که خیلی خلاق بودن و من سعی کردم که خودمو به اونا برسونم، که البته باید بگم تازه اول راهم.
جادوگران سایتی نیست که همینجوری ازش بگذری و بگی اره اینم یه سایته دیگه مثل همه سایتای دیگه. ولی اینجا یه چیزی داره بقیه ندارن. تو جادوگران می شه زندگی واقعی رو نجسم کرد. یه جایی که می تونی خودتو متفاوت کنی چیزی که همیشه دوست داشتی باشی، بشی! جایی که همیشه مرهمی بوده واسه فرار از مشکلات شخصی من. البته بگم خیلی از نزدیکان من اعتراض می کنن می گن مگه این سایت چی داره که تو چسبیدی بهش؟ ولی من در جوابشون هیچی نمی گم اما تو دل خودم می گم: هر کسی نمی تونه جادوگران رو درک کنه!(:

(این توهین به کسی نیست فقط با توجه به چیزایی که گفته شد منم حسی که نسبت به جادوگران دارمو گفتم. اگه اسپمه پاکش کنین)


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۷
#54
- بیهوش شد؟ چه بهتر! کار ما راحت تر می شه!
- بلا؟ نمی خوام ناامیدت کنما؛ ولی چجوری کارمون راحت می شه درحالی که اصلا نمی دونیم باید چجوری استخونش رو دربیاریم؟
لینی درست می گفت. هیچکدام از مرگخواران نمی دانستند، چگونه استخوان یک نفر را دربیاورند.

- اهم... اهم!

مرگخواران به آلکتو خیره شدند.
- خب ما یه ایده ای داریم که فک می کنیم، حرف نداره!
- حتما می خواد بگه با چوب بیسبال انقد بزنیمش که استخوناش خوردشه، یا می خواد بگه که؛ با آدامس هلویی می شه به راحتی استخونارو درآورد، یا حتی پیشنهاد بده؛ موهای بیل ویزلی رو دورنگ کنیم تا استخونا خودشونو تسلیم کنن، یا حتی...

قبل از این که لایتینا بتواند ادامه حرفش را بزند، آلکتو گفت:
- نه!
و سپس بسته ای را از جیب گشاد ردایش بیرون کشید.
نقل قول:
وسایل جراحی غیر پزشکی! با این وسایل غیر پزشکان نیز می توانند جراحی کنند!


آلکتو مغرورانه، به دیگر مرگخواران نگاه کرد.
- دیروز از کوچه دیاگون خریدیمش. حراج زده بود.
- این چجوری کار می کنه؟

آلکتو نگاه عاقل انر سفهی به فنریر انداخت.
- خو معلومه! باس باهاشون بدنو بشکافیم؛ به همین سادگی!
- خب بازش کن ببینیم توش چیا داره.

آلکتو جعبه را گشود. مرگخواران انتظار هزاران چاقو و وسایل جراحی حرفه ای داشتند، اما با دیدن داخل جعبه، باد شان خالی شد!
- اینکه فقط یه چاقوئه!
- حیف اون صد گالیونی که به این دادیم.
- پشیمونی سودی نداره؛ با همون یه چاقو جراحیش می کنیم. خب کی حاضره همچین کاری رو انجام بده؟

با شنیدن بلاتریکس، همه مرگخواران به آلکتو خیره شدند.

- خب آلکتو کار خودته!
- چی؟ چرا ما؟
- پیشنهاد خودت بود! بیا خودت استخونو پیدا کن.

آلکتو با ترس و لرز به جسم بیهوش بیل ویزلی خیره شد و با ترس چاقو را از جعبه بیرون کشید.
- خو نمی شه که ما تنها این کار و بکنیم. دو نفرم باس به ما کمک کنن.
- ادوارد با قیچیاش کمک حال خوبی می شه، تاتسویا هم با کاتاناش و با دندونای فنریرم نمی شه کاری کرد؛ ولی اگه بیاد اونجا مفید تر واقع می شه، ازاین که اینجا بشینه و سعی کنه، کرابو ببلعه!
بلاتریکس به فنریر، که داشت دست کراب را در حلقش فرو می کرد، اشاره کرد.
آلکتو بهانه دیگری نداشت بنابراین؛ چاقو به دست به بیل ویزلی نزدیک شد و منتظر شد دستیارانش نیز خود را به او برسانند. تاتسویا و ادوارد به پیش آلکتو و بیل ویزلی آمدند.

- هی فنر! بیا دیگه.
- اگه بذارین یکی از کلیه هاشو بخورم میام!
- باشه یکی از کلیه هاش مال تو! خوب شد؟

فنریر با جستی، خود را به بیل ویزلی رساند. آلکتو چاقو را نزدیک بازوی بیل کرد، در حالی که داشت عرق می ریخت، برش عمیقی بر بازوی او وارد کرد. ادوارد با دست هایش نقش پنس را بازی کرد و برش را عمیق تر کرد. اما هر چه برش عمیق تر شد، استخوانی یافت نشد. فنریر درحالی که داشت عرق پیشانی آلکتو را پاک می کرد، گفت:
- یعنی چی؟ این چرا استخون نداره؟

مرگخواران دیگر، شاهد عمل جراحی بودند با تعجب به بازوی شکافته شده بیل ویزلی نگاه کردند.

- خب... یه جای دیگه رو برش بده مثلا؛ قفسه سینه.

آلکتو قفسه سینه بیل را برش داد و با پدیده عجیب و حال بهم زنی رو به رو شد. بیل ویزلی، قفسه سینه نداشت، قلب و وسایل جانبی اش بیرون زده بود.
- اه... اه! حالمون بهم خورد.

تنها حال آلکتو بد نشده بود، نه تنها دستیارانش، بلکه همه مرگخواران که شاهد این عمل جراحی بودند، حالت تهوع داشتند. بلاتریکس با خونسردی گفت:
- جاهای دیگه رو امتحان کنین.

آلکتو با کمک سه دستیارش هر قسمت بدن که، احتمال می رفت دارای استخوان باشد را، برش دادند؛ اما دریغ از یک استخوان به اندازه بند انگشت.
- بلا! مث اینکه به کاهدون زدیم! این یارو استخون مستخون نداره! چی کار باس کرد؟!


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#55
سلام جناب مدیر!

این پسر سیریشه بهمون گیر داد، مجبور شدیم قبولش کنیم واسه اهداف والا، بعدش از تنبیه سرا سر درآوردیم، یه جنازه موند رو دستمون!

درود به تو دوشیزه کروی دوست داشتنی! نشون دادی که یه دختر نجیبی که فقط اصالت برات اهمیت داره.

+4
+4


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۲ ۵:۵۲:۱۶

اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#56
- بهت نشون می دیم یه من ماست چقد کره داره!
آلکتو این را درحال که، دم یوان بمپتون را گرفته بود و او را روی زمین می کشید، گفت.


فلش بک- چند ساعت قبل- سرسرای عمومی هاگوارتز


همه دانش آموزان در میز های خود نشسته بودند و مشغول خوردن صبحانه شان بودند. آلکتو نیز با آرامش صبحانه اش را می خورد و با کسی کاری نداشت. ناگهان متوجه پچ پچ های شد. تمام دانش آموزان به آلکتو خیره شده بودند و داشتند پچ پچ می کردند.
آلکتو مطمئن بود، که دانش آموزان درباره او صحبت می کنند؛ زیرا نگاهشان به او بود و به او اشاره می کردند. آلکتو نگاهی به سر وضعش انداخت. مشکل خاصی ندید. اما مطمئن بود که اتفاقی افتاده است.
در طول آن روز هر دانش آموزی در هر نقطه مدرسه، تا نگاهش به آلکتو می افتاد، با بغل دستی اش پچ پچ می کرد. آلکتو از این وضع خسته شده بود.
- هه! چی دارین باهم پچ پچ می کنین؟! اگ چیزی هس بگو، می شنویم.

دو دانش آموز که از فریاد آلکتو ترسیده بودند، پا به فرار گذاشتند.

- اینا هم یه چیزی شون می شه ها!

اما این فریاد هم کار ساز نبود. هنوز همه دانش آموزان، با دیدن آلکتو بچ بچ را از سر می گرفتند.

- یکیم به ما بگه اینجا چه خبره؟! چیکار کردیم که همه جا همه به ما نیگا می کنم؟

یکی از دانش آموزان سال اولی گریفی، گفت:
- یعنی خودت نمی دونی؟
- نه به جون ننه مون!
- همه جا درباره چهارتا دوئل تو یوان بمپتون حرف می زنن. همونا که هر چهارتاشم باختی.

دهان آلکتو اندازه غار باز شده بود.
- شما ع کجا می دونین؟
- بیا تا نشونت بدم.

آلکتو همراه با پسرک سال اولی رفت. اما هین که به پله ها رسید، نزدیک بود سکته را رد کند. همه جای دیوار به جای پرتره های مختلف عکس یوان بمپتو و آلکتو بود و روی عکس نوشته بود: "یوان بمپتون4-آلکتو0"

- خودتو مرده بدون یوآن!

پایان فلش بک

آلکتو یوآن بمپتون را روی صندلی شکنجه گاه نشاند؛ سپس چوبدستی اش را بیرون کشید.
- فولگاری!

دستان و پاهای یوآن طناب پیچ می شود.

- با زندگی کوتاهت خداحافظی کن، آواداکداورا!




اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#57
در حالی دانش آموزان ریونی ، در این فکر بودند که با گریفیندور چه کار کنند، گریفی های رانده شده همه در سرسرا عمومي ول مي چرخيدند. گويا ناظران گریف هنوز از دستشان شاکي بودند؛ و مهمتر از همه آنها تا بعد ناهار وقت داشتند پارتنر گير بياورند.
آلکتو از همه بي قرار تر بود. طي جرو بحثي که با فنرير گري بک در خصوص تالار عمومي داشت، خراش عميقي در بازويش ايجاد شده بود و دندان هاي جلوي فنرير، در اثر ضربات متعدد چوب بيسبال، خورد شده بود.
آلکتو عاشق تخت گرم و نرمش بود و دوست داشت هر چه سريع تر اين قضيه تمام شود، تا بتواند آخرين روز هاي سال تحصيلي اش را در تختش خواب باشد. در اين فکر ها بود که سنگيني نگاهي را بر روی خود حس کرد. پسر سال ششمي ريونکلاويي با عشق به او خيره شده بود.

- چته؟ چرا نیگا مي کني؟ کسايي که مارو ديد مي زنن عاقبت خوبي در انتظارشون نيس!
- آلکتو اي الهه زيبايي! زيبايي از تو نشات گرفته!
- مث اينکه حاليت نمي شه. باس فقط با زبون چوب بيسبالمون حالیت کنیم!
- نه بد برداشت نکن من يه عاشقم يه عاشق سينه چاک! بيا و پارتنر من شو تا باهم کاراي خوب خوب کنيم!

آلکتو با گفتن "نفس کش"ـي چوب بيسبالش را بالا برد تا بر فرق سرِ پسر بدبخت بکوبد که ناگهان متوقف شد. نگهان آلکتو پسرک را کلید رهایی از مشکلاتش یافت. بنابراین از حقه های دخترانه اش که، سال ها پیش خاموششان کرده بود، استفاده کرد.
- خب عاصیصم! ما قبول می کنیم پارتنرت شیم!

پسر که از خوشحالی سکته را رد کرده بود، به آلکتو نزدیک شد.

- عه عه! نشد دیگه! یه شرط داریم!
- تو جون بخواه جوجو!

آلکتو کم کم داشت بالا می آورد.
- ما که می دونیم ناظراتون سوالای امتحانی رو لو دادن!
- خب که چی جوجوی من؟
- سوالا رو بیار، باهات بیایم اردو.

پسر کمی فکر کرد.
- واقعا میای؟!
- آره عاصیم! چرا نیایم؟!

پسر با خوشحالی به طرف پله ها رفت تا از، تالار عمومی ریونکلاو، سوالات امتحانی را کش برود.

- یه آشی واست بپزیم یه وجب سهله، هزارشونصدتا وجب روغن روش باشه!


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#58
امتحان تغيیر شکل



- نفس کش!
آلکتو با گفتن اين کلمه، چوب بيسبالش را از غلافش بيرون کشيد و به فنرير گري بک حمله کرد. فنرير هم براي آلکتو شاخ و شانه مي کشيد. از آن طرف عده اي از گريفي ها آلکتو را گرفته بودند که به فنرير حمله نکند، عده اي هم فنرير را گرفته بودند تا آلکتو را لت و پار نکند.

فلش بک- يک ساعت قبل- دفتر اساتيد

آلکتو از پله ها بالا رفت. باید تا دیر نشده بود کاری می کرد. فردا امتحان تغییر شکل داشت و او کلمه ای از درس تغییر شکل بلد نبود. مطمئن بود می تواند از فنریر باج بگیرد. وقتی به دفتر اساتید رسید، بی معطلی در زد. صدای خشن فنریر را شنید.
- بیا تو!

آلکتو وارد دفتر شد و با خونسردی مقابل فنریر ایستاد.

- کاری داشتید دوشیزه کرو؟
- بااجزه تون اره!
- خب بشنید می شنوم.

آلکتو با احتیاط در دور ترین صندلی، از میز فنریر نشست. حتی از آن فاصله دور هم بوی عرق به مشام می رسید. آلکتو حدس زد زمان بدر ماه نزدیک است. فنریر خیلی بد به آلکتو نگاه می کرد. آلکتو حس کرد که به چشم فنریر تکه خوشمزه ای از کالباسی است که دیشب، برای شام سرو شد.
- اهم...اهم!
- خب داشتید می گفتید دوشیزه کرو.
- خو خودتون که در جریانین، ما نتونستیم هیچکدوم ع کلاسا رو شرکت کنیم.
- خب منظور؟!
- ما می خواستیم به حرمت نون نمکی که تو خونه ریدل با هم خوردیم، یکم تخفیف بدین.
- همه دانش آموزا از دید من یکی هستن!

آلکتو با احتیاط، کم نزدیک تر شد.
- مث اینکه منظور ما رو نگرفتین؟ ما می گیم به خاطر قضیه ای که خودتون می دونین چیه یکم تخفیف قائل شین. البت اگ واستون مهمه که به گوش ارباب نرسه. اگ مهم نی که...

فنریر با شتاب وسط حرف آلکتو پرید.
- خب خب! کافیه فقط بگو چی می خوای؟
- فقط بگید تو امتحان عملی ازمون چی می خواید.

فنریر نگاهی به آلکتو انداخت و با خونسردی گفت.
- ازتون می خوام که یکی از دانش آموزا رو به صندلی تبدیل کنید.
- فقط همین؟
فنریر با طمأنینه سر تکان داد.
کل بعد از ظهر آن روز، آلکتو مشغول تمرین کردن روی افراد مختلف بود. پس از تلاش بی پایان، موفق شد که دانش آموز را به صندلی تبدیل کند. شب را با فکر به اینکه، فردا میان همه دانش آموزان سر بلند بیرون می آید، به خواب رفت.
صبح روز بعد آلکتو برعکس روز های قبل، سر حال و قبراق بود، از همه زودتر بیدارشده بود و به سمت سرسرای اصلی رفته بود. پله های کلاس تغییر شکل را دوتا یکی طی کرد و با آرامش وارد کلاس شد. همه دانش آموزان در تکاپو بودند. اما آلکتو مثل همیشه خونسرد بود.
- هی آل! از کلاسای قبلی درس نگرفتی تو؟
- آلکتوئیم! نه اینبار تمرین کردیم و آماده ایم.
- من که چشمم آب نمی خوره!

برای آلکتو نظر دیگر دانش آموزان مهم نبود. بالاخره فنریر گری بک از راه رسید و به وضوح می شد مشاهده کرد، که بوی بد عرق بیشتر شده است؛ که این به معنای نزدیک بودن بدر کامل بود.
- دانش آموزا امتحانو شروع می کنیم. هر کدومتون میاین اینجا و می گین این شی که اینجاست قبلا چی بوده، و به شکل اصلیش تبدیلش می کنین.
- چی؟!
این را آلکتو با چشمانی از حدقه بیرون زده گفت.

- مطمئنم شنوایی تون مشکلی نداره دوشیزه کرو!

آلکتو از عصابنیت سرخ و سفید شد و به فنریر حمله کرد.

پایان فلش بک

پس از اینکه جو به قدر آرام شد، گریفی ها، آلکتو و فنریر را رها کردند. اما به محض رهایی، آلکتو دوباره به فنریر حمله کرد و با چوب بیسبال ضربه ای به ملاج فنریر زد. هیکل سنگین فنریر بر زمین افتاد.

- یکی مادام پامفری رو صدا کنه!
این را آلکتو درحال که آدامس بادکنکی اش را می ترکاند، گفت.


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: كلاس جنگل شناسی مدرن و کاربرد آن در معجون سازی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#59
امتحان جنگل شناسي مدرن و کاربرد آن در معجون سازي



نور آفتاب از پنجره خوابگاه دختران گريفيندور، روي صورت آلکتو افتاده بود و او را بد خواب کرده بود. بي شک آن روز يکي از روز هاي مزخرف تاريخ بود. آلکتو امتحان جنگل شناسي داشت و مطمئن نبود اينبار قرار است چه بلاي آسماني بر سرش نازل شود. هنوز زخم هاي حاصل ازامتحان فلسفه و حکمت کامل خوب نشده بودند. با اين حال آلکتو از تخت خوابش بلند شد، لباس هايش را پوشيد و دنبال چوب بيسبالش گشت؛ اما هر چه گشت نتوانست چوب بيسبالش را بيابد. بي خيال شد و به طرف کلاس جنگل شناسي حرکت کرد. به محض اينکه وارد کلاس شد، همهمه دانش آموزان توجهش را جلب کرد. از يکي از دانش آموزان پرسيد:
- چه خبره؟
- همه دانش آموزا يه وسيله مهم تو زندگيشونو، گم کردن.
- چي؟

آلکتو نگاهي به دانش آموزان انداخت، لايتینا گوشه اي نشسته بود و به زمين خيره شده بود و هدفوني در گوش نداشت، هرمايني از استرس داشت ناخن هايش را مي جويد و از ديگر دانش آموزان، درباره کتاب تاريخچه هاگوارتزش سوال مي کرد، قيچي هاي دست ادوارد نا پديد شده بودند.
با صداي در دانش آموزان ساکت شدند. هکتور ويبره کنان وارد کلاس شد.
- خب بچه ها واسه امتحان آماده ايد.

دانش آموزان لام تا کام حرف نزدند و به هکتور خيره شدند.

- سکوت علامت رضايته. خب تا اونجايي که من مي دونم هر کدوم از شماها يه چيز با ارزش تو زندگيتونو گم کرديد.

دانش آموزان با چشماني گرد شده، به هکتور نگاه کردند.

- بايد بگم که من وسايلتونو برداشتم.

دانش آموزان با چشم هاي گشاد تر از پاتيل به هکتور نگاه کردند.
- اونوخ ميشه بپرسيم واس چي؟
- معلومه که مي شه دوشيزه کرو!
- خو واس چي؟!
- براي امتحانتون! خب امتحان عملي شما اينه که برين تو جنگل ممنوعه و وسايلتونو پيدا کنين. البته يه نکته! شکل وسايلتون تغيير کرده و به شکل معجون دراومده.با توجه به درسايي که جلسات قبل دادم بايد از طريق معجون وسيله خودتونو تشخيص بدين. برين به سمت جنگل ممنوعه. ببينم چه مي کنين!

در يک چشم بهم زدن آلکتو خود را در جنگل ممنوعه، فانوس بدست يافت. يک لحظه تصميم گرفت قيد چوب بيسبال را بزند، اما نتوانست؛ به دو دليل: 1- او چوب بيسبالش را عاشقانه دوست مي داشت، 2- بدست آوردن اين امتياز براي گريفيندور حياتي بود. بنابراين؛ دل را به دريا زد و قدم به درون اعماق جنگل گذاشت.
همينطور که در اعماق جنگل قدم مي زد، متوجه پاتيلي روي درخت شد. به پاتيل نزديک شد. معجون کرم رنگي درون پاتيل مي جوشيد. آلکتو معجون را بو کرد. به خاطر حس بويايي فوق العاده قوي اش متوجه شد، معجون بوي چوب درخت توسکا را مي دهد. دقيقا همان جنس چوب بيسبالش.
آلکتو بدون توجه به حرف ها و نکاتي که هکتور، درباره معجون گفته بود، معجون چوب بيسبالش را سر کشيد؛ به اميد اينکه با اين کار چوب بيسبالش به حالت اوليه برگردد. اما غافل از اينکه اتفاقات بدي در شرف وقوع بود.

چند دقيقه بعد-جنگل ممنوعه


لايتينا با دقت به دنبال معجون هدفونش بود اما غافل از يک نشانه، مبني بر يافتنش. همينطور که در جنگل قدم مي زد، متوجه يک چوب کنار یک چوب بيسبال که به یک درخت تکیه زده، شد.
- عه! اينکه چوب بيسبال آلکتوئه. خيلي عجيبه چرا معجون نيس؟ شايد آلکتو پيداش کرده و يادش رفته ببرتش؛ برش دارم بدم بهش.

لايتينا چوب بيسبال را برداشت، غافل از اينکه؛ آلکتوِ چوب بيسبال شده با تمام وجودش فرياد: "کمک" سر مي داد، اما لايتينا نمي شنويد.


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۹:۲۹ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#60
امتحان فلسفه و حکمت




- ما نمي دونيم چرا انقد خودتونو به آب و آتيش مي زنين؟ يه امتحانه ميديم تموم مي شه مي ره ديگه. استرس نئاره داشا! فوق فوقش مياد مي گه با يه انگشتتون کاتانا رو نگه دارين که اونم کاري نداره.
- آره وقتي که نمره نياوردي و از هاگوارتز پرت شدي بيرون بهت مي گم.
هرمايني با عصبانيت اين موضوع را گوشزد کرد.

- حالا مي بينيم کي نمره نمياره.
آلکتو با خونسردي چاي سبزش را سر کشيد.

*********************



همه دانش آموزان با استرس سر کلاس فلسفه و حکمت نشسته بودند و منتظر امتحان عملي سختي که، در انتظارشان بود، بودند. چند نفر از استرس ناخن مي جويدند، چند نفر سرشان را به نيمکت مي کوبيدند و عده اي هم در حال که با تاسف به ديگران نگاه مي کردند، درس هاي داده شده، در طول ترم را مرور مي کردند. اما آلکتو تنها با بيخيالي مشغول جويدن آدامس توت فرنگي اش بود.
مدت زيادي نگذشت که، در کلاس به شدت باز شد. تاتسويا با چند شمشير وارد کلاس شد.
- اوس دانش آموزا!
- اوس پروفسور موتايوما!

تاتسویا در حای که شمشیر ها را روی میز می گذاشت، رو به دانش آموزان کرد و گفت:
- خب واسه یه نبرد جون دار آماده اید؟

دانش آموزان حیران و سرگردان، نگاهی به تاتسویا انداختند. اما تنها هرماینی گرنجر دست خود را بلند کرد.

- بله دوشیزه گرنجر! سوالی داشتید؟
- می شه بپرسم، منظورتون از نبرد چیه؟
- خب واضحه به عنوان امتحان عملی تون قراره با هم نبرد کوچیکی داشته باشین.

همه دانش آموزان وا رفتند. فقط آلکتو در پوست خود نمی گنجید. آلکتو در جنگ و خونریزی ماهر بود و مطمئن بود در این یکی هم می تواند خوش بدرخشد.

- خب! هر کدومتون بیاین یکی از این کاتانا ها رو بردارید.
- کاتانا برای چی پروفسور؟
- از اونجایی که نحوه نبرد با کاتانا رو تو جلسات پیش واستون توضیح دادم، الان انتظار دارم با تمریناتی که داشتیم، بتونید از پس این نبرد بر بیاین.

حالا نوبت خوشحالی بقیه دانش آموزان بود. آلکتو به دلیل اینکه در جلسات قبل حضور نداشت وا رفت.

- اول همه جزوه ها و وسایل متفرقه رو از کلاس بیرون ببرید. خصوصا روی صحبتم با شما بود، دوشیزه کرو. اون آدامسم از دهنتون دربیارید بیرون!

دانش آموزان سریع همه وسایل را از کلاس بیرون بردند؛ آلکتو هم با کلی غصه چوب بیسبالش را دم در کلاس گذاشت و آدامس بادکنکی اش را که، تنها امیدش برای پیروزی بود، در سطل آشغال انداخت.

- خب حالا قرعه کشی می کنیم دو به دو با هم می جنگید.

تاتسویا اولین کاغذ را از جام بیرون کشید.
- هرماینی گرنجر درمقابل...
سپس کاغذ دیگری را گشود.
- آلکتو کرو!

آلکتو نفس عمیقی کشید. شکست دادن هرماینی گرنجر کار سختی نبود. هرماینی فقط در کتاب و درس غرق بود و از نبرد چیزی نمی دانست. شمشیرش را از غلاف بیرون کشید و مقابل هرماینی ایستاد. هرماینی هم همین کار را تکرار کرد. پس از احترام نبرد شروع شد. آلکتو شمشیرش را بالا برد تا ضربه ای به هرماینی وارد کند، اما هرماینی زود تر از او، ضربه ای به بازوی چپش وارد کرد. آلکتو از درد به خود می پیچید؛ هرماینی با استفاده از این موقعیت با گفتن "غودا" ضربات متعددی به کمر، شکم و بازوی راست آلکتو وارد کرد. آلکتو نالان و خونین مالین بر زمین نشست.

- من دان سه کاراته دارم چی فکر کردی؟!

تاتسویا دست راست هرماینی را گرفت و بالا برد.
- خب بر همگان واضح و مبرهنه که برنده، هرماینی گرنجره! و لطفا یکیم بیاد دوشیزه کرو رو تا درمانگاه همراهی کنه.


اگر بار گران بودیم رفتیم!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.