هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۶:۵۱ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶
#51
آرنولد در حال گذر از خیابون بود و هر عابری رو میدید، به بهونه‌ی دوست شدن، میرفت سراغش.
- هی پسر، میشه باهم دوست نشیم؟

و به محض اینکه با اون پسر دست داد، پسر جیغی کشید و درجا ترکید.
آرنولد شونه‌هاشو بالا انداخت و رفت سراغ عابر بعدی که یه گربه‌ی سفید پشمکی بود.
- بَه‌بَه، لیدی کیتی. معاااااو! افتخار آشنایی نمیدین؟

و در اون لحظه، یه تریلی از روی "لیدی کیتی" رد شد و کتلتش کرد.
آرنولد دوباره شونه‌هاشو بالا انداخت و رفت سراغ چندتا گربه‌ی گوشه‌ی خیابون.
امّا همین که بهشون نزدیک شد، زمین دهن باز کرد و اون گربه‌ها رو قورت داد.
آرنولد این دفعه شونه‌هاشو بالا ننداخت. شوکِ پی بردن به میزان نحس بودنش، عضلاتش رو بی‌حس کرده بود. همونطور که زار میزد و به بخت بدش لعنت میفرستاد، چند دقیقه بعد، از کنار پاتیل دودرزدار گذشت.

- هی! آرنولد دوسِت دارم!

نگاهی به دور و برش انداخت و با لایتینا رودررو شد.
- دروغ میگی؟ چه عجب یکی ازم متنفر شد.

- فیس فیس! منم دوسِت دارم!

نجینی به دور پاهای آرنولد چسبید. آرنولد اوضاع رو یه‌کمی خیط دید. چی توی کله‌ی نجینی و لایتینا می‌گذشت؟
- اممم... یه‌کم معمولی نیس این رفتارا؟ بگین ببینم چی نشده؟

- هی بروبچ. بیاین اینجا. آرنولد اینجاس!
- آرنولد، دوسِت داریم!
- آرنولد، تو محشری، از همه سَری، تو یه افسونگری!
- آرنولد، عاشق فیگورتم! چهار دیوارِ اتاقمو با پوسترات تزئین کردم!
- مرحباً آرنولد، ایها القط العنّابی!
- راکی رامبو تستراله، فقط آرنولد رو عشقه!

آرنولد نگاهی به اطرافش انداخت.
موجی از جادوگرها و ساحره‌ها درِ پاتیل دودرزدار رو از لولا کندن و به طرفش حمله‌ور شدن.
چندین نفر از عشّاقش با چتر نجات فرود اومدن. چندین نفر هم از زیر زمین بیرون اومدن و از پُشت محاصره‌ش کردن.
آرنولد همیشه دوست داشت که مخاطبین و هواداران زیادی داشته باشه. ولی دیگه نه اینقدر!
- آـــــــــی خدا! ولم نکنیــــــــــن!

لنگ از جا کَند و زد به چاک!


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۴:۵۹ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
#52
ولدمورت کار امروز رو برای فردا نذاشت و شپلخ! گذاشت پس گردن دامبلدور.

- آخ! چته تام؟ چرا میزنی؟
- مگس بود. ما به فکرتیم پشمک. خوشت میاد یه مگس از خونت تغذیه کنه؟ خوشت میاد به مسخره‌ترین شکل ممکن بمیری؟
- نه.

دامبلدور سری تکون داد و ولدمورت هم بطور زیر پوستی نیشخندی موذیانه زد. بعد از چندین پُست، بالاخره از اون حالت مظلوم خارج شده و یکی از پس گردنی‌های خورده رو جبران کرده بود. پس به سمت مرگخوارا و محفلی‌ها برگشت.
- گروه اول... رودولف لسترنج...

رودولف خوشش اومد که اسمش اول لیست بود.

- و بلاتریکس لسترنج...

رودولف فحشی آب‌دار نثار این قرعه‌کشیِ لعنتی کرد.

- و بلاتریکس لسترنج old.

رودولف ترکید!
- جییییییییغ! ارباب؟ منو نگا کنین. من از همون اول میدونستم که شما ازم متنفرین. ولی دیگه نه اینقد!
- غر نزن! همینه که هست!

بعد از اینکه رودولف توسط یه بلاتریکس شفاف و یه بلاتریکس غیر شفاف به یه جای خلوت بُرده شد، ولدمورت دوتا پس گردنی دیگه به دامبلدور زد.

- آخ! اوخ! هوی تام! چرا دوباره زدی؟
- همون مگس قبلی بود. خیلی سمجه.

دامبلدور سری تکون داد و ولدمورت هم دوباره نیشخندی موذیانه زد. بازی دو-هیچ باخته رو حالا سه-دو بُرده بود.
بعد، رفت سراغ معرفی گروه بعدی.


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۳:۴۰ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶
#53
توی جنگل ممنوعه، همه‌ی مرگخوارا و محفلی‌ها جمع شده بودن و عینهو سال اولی‌هایی که اولین بار اردوی مدرسه‌ای رفته بودن، قیافه‌شون LOL شده و به حرف‌های مربی‌های اردوشون، ینی دامبلدور و ولدمورت گوش میدادن.
دامبلدور گلوش رو صاف کرد:
- بله فرزندان روشنایی و تاریکی که بعداً شما رو با صابون و شامپو خواهم شست و به فرزندان روشنایی ملحق خواهم کرد... آرسینوس جیگر یه خورده شیطنت کرده و قطب سومی رو بوجود آورده که برا هر دوی ما قطب خطرناکی به حساب میاد. من و تام تصمیم گرفتیم که شما رو به گروه‌های سه نفره تقسیم کنیم و... فرزندان؟ یاران؟ گوشتون با منه؟ اونجا چه خبره؟

مرگخوارا و محفلی‌ها با فریاد و جر و بحث و گیس و گیس‌کشی، همدیگه رو میکشیدن و هل میدادن.
- هوی! بیا تیم من.
- نخیرم. اون با من میاد.
- عضوی از تیمم میشین، لیدی؟
- ششششش! ریختشو!
- ما اولین تیمی هستیم که تشکیل شدیم! ما! ویولت و ریگولوس و هکتور!
- مگه فرار از آزکابانه؟
- چرا نباشه؟ من مطمئنم این آرسینوس باز یه سناریوی از پیش نوشته شده برامون آماده کرده. میخواد گولمون بزنه. تیم بشیم، همدیگه رو بکشیم و هردو جبهه رو تضعیف کنیم!
- زر نزن باو! این دفه واقعیه... عه! تو چرا رفتی توی اون تیم؟
- دلم خواست.

دامبلدور و ولدمورت پوکرفیسانه به یارانشون خیره شده بودن. آیا یارکشی به خوبی و خوشی تموم میشد؟


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶
#54
- هوی! پاشین ببینم! لنگ ظهره! مأموریت داریم!

مرگخوارا ناله‌کنان از خواب بلند شدن.

- الکی میگه! مأموریت ندارین!

مرگخوارا با قیافه‌ای LOL شده برگشتن و خوابیدن. بلاتریکس نگاهی به دور و برش انداخت و کنار پنجره، گربه‌ی زرشکی‌رنگی رو دید.
- چرا حرف مفت میزنی؟ اصلاً تو خونه‌مون چیکار میکنی، گربه‌ی بی‌ریخت؟!
- قشنگ خودتی! من اینجا هیچ‌کاره‌م. و برخلاف چیزی که گفتی، به دشمنات میگم که بخوابن.
- به حرفاش گوش ندین، بلند شین وگرنه خودم با کروشیو بلندتون میکنم!
- راس نمیگه! بخوابین!
- بلند شین!
- بخوابین!
- بلند شین!
- بخوابین!
- بلند شین!
- اصلاً حالا که اینطور نیس، بلند شین!
- بخوابین... اممممم، ینی چیزه... لعنت بهت گربه‌ی کَریه!

آرنولد:
بلاتریکس:

و مرگخوارها هنوز در حال خر و پف بودن.


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶
#55
پایین‌بُزه مصاحبه رو شروع کردم!
اگه کم و کسری، اشتباه تایپی‌ای، چیزی داره، ازم معذرت‌خواهی کنین.

پیوست:


zip Chips.zip اندازه: 493.53 KB; تعداد دانلود: 183



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۹۶
#56
این یارو Sheamus رودولف رو سه هفته از اینجا تبعید کنین.
دیدم زیاد رول میزنه، هنوزم با هیشکی دوئل نکرده، گفتم من حریف اولش باشم.


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: دفتر وكلای پایه 1
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۹۶
#57
برای محفل، روشنایی و عشق


- گلرت؟

گریندل‌والد میله‌های سلول رو ول کرد و نگاهی به پشت سرش انداخت. آلبوس گوشه‌ای دراز کشیده و مشغول حکاکی صدها خط روی دیوار بود.
- چکش برام میاری؟

گلرت جوابی نداد. فقط زل زد به چشم‌های آبی آلبوس.
دامبلدوری که دو ماه پیش به جرم سلاخیِ ولدمورت مجبور شده بود تا آخر عمرش توی این سلول سیاه و تاریک، آب‌خُنَک بخوره.
امّا چشماش آبی بودن. خیلی آبی بودن!
آبی و امیدوار...

- چکش می‌خوای چیکار؟
- تو بیار، کاریت نباشه. اگه بگی "نه" به آلبوس، امشب خبری نیستش از بوس.

گلرت از ماندانگاس هم ماندانگاس‌تر بود. رفقایی داشت که می‌تونستن انواع و اقسام کالاها رو به انواع و اقسام روش، به انواع و اقسام مکان‌ها صادر کنن.
- حله!

***


- گلرت گریندل‌والد اینجاس؟
- بله.
- تو آزادی.

مبصر از سلول خارج شد و گلرت هم شروع کرد به گاز گرفتن موزاییک.
- عـــــرررررررر! چقدر زود قراره آزاد بشم! دلم می‌خواد بیشتر بمونم! تازه به این دیوارا عادت کرده بودم! نکنه فکر کردین می‌تونین منو از آلبوس‌جونم جدا کنین؟ کور خوندین! عـــــررررررررر!

آلبوس نزدیک شد و دستش رو روی شونه‌ی گلرت گذاشت.
- برو گلرت. برو. نگران من نباش. از پسش بر میام. نمی‌دونم کِی... ولی خودمو دوباره می‌رسونم بهت... به لطف این چکش!
- با این چکش؟ مگه دیوونه‌ای؟ تونل‌سازی توی دیوارِ این زندون شونصد سال وقت می‌خواد!
- اشتباه نکن، گلرت. این چکش رو تو بهم دادی. عشق بین ما توی این چکش نهفته‌س. یادت باشه... عشق چیز خوبیه. شاید بهترین چیزها. با نیروی عشق میشه از پس هر کاری بر اومد. این چیزیه که توی کلاسای خصوصیم یادت دادم، گلرت. یادت که نرفته؟ حالا هم اشکاتو پاک کن. وقتی می‌بینمشون، چشام هم اشکی میشه. برو. برو جلو. درا به روت بازه. از فرصت استفاده کن... تو آزادی!

گلرت سری تکون داد، وسایلش رو جمع کرد و رفت.
و توی اون سلول، آلبوس تنها موند.
نگاهی به خطوطِ بی‌شمارِ روی دیوار انداخت. نگاهی هم به چکش.
آلبوس:
چکش:

***


بوووووم! بوووووم! بوووووم! بوووووم! بوووووم!

- چی شده؟

همزمان با ورود رودولف به سلول، نگاه مبصرانه‌ش روی تَرَک‌های دیوار قفل شد.
- هوی دامبلدور بوقی! با اجازه‌ی کی زدی دیوار زندون رو داغون کردی؟
- دلیل خاصی نداره. همر می‌کوبیم! همر بالا! همر پایین! همر اینور و اونور! همر گردالو گردالو گردالووووو! همر تو سر من! همر تو صورتت!

تَرَک‌های دیوار فجیع‌تر شد.
قیافه‌ی رودولف چکشی شد.
در نتیجه، قمه‌کش به نقطه‌ی جوش رسید!
ولی منصرف شد، وقتی که چشمش خورد به پوستر ساحره‌ای که یادش رفته بود لباس بپوشه.
- جووووووووووووون! جیگرررررررو! ... اهم اهم... خیله خب دامبلدور، نزدیک بود بخاطر بلایی که سر من و دیوار آوردی با قمه‌هام بزنم از وسط نصفت کنم، ولی چون دیوار سلولت رو با همچین پوستر جذابی تزئین کردی، این‌دفه رو می‌گذرم.

و رفت بیرون.
آلبوس هم وقتی از دور شدن رودولف مطمئن شد، نگاهی به اینور و اونور انداخت و بعد، یواشکی پوستر ساحره رو کنار زد.
پشت پوستر، حفره‌ای به عمق نیم متر وجود داشت...

ده سال بعد

- چی شده؟

رودولف چهارگوشه‌ی سلول رو گشت. امّا هیچ اثری از دامبلدور به چشم نمیومد.
ناتوان در برابر هضم اینکه توسط دامبلدور گول خورده بود، جیغی کشید، شلوارش رو درید، وسط سلول ایستاد و مراسم قمه‌زنی به‌پا کرد و بعد از چندین ضربه، قمه رو پرت کرد سمت پوستر ساحره.
قمه از پوستر رد شد و شکاف گنده‌ای به‌وجود اومد.
رودولف مشکوکانه پوستر رو کنار زد.
- چـ... چـ... چی شده؟

پشت پوستر، تونلی عمیـــــق وجود داشت که نمیشد انتهاش رو دید...

کیلومترها اونورتر

آلبوس دامبلدور کار غیرممکن شونصد ساله رو به مدت ده سال ممکن کرده و در اون لحظه، شنا کنان در حال بازگشت به خونه‌ش بود.
- i'll bring the HAMMER back!


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۰:۱۲ دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶
#58
- برو کنار رودولف! کجا قایمش کردی؟!
- چیو؟
- تا لای موهام زندونیت نکردم، زود باش بگو کجاس؟!
- من که نمیدونم داری چیو میگی.
- زن، رودولف! تو بدون اجازه‌ی من یه زن اینجا قایم کردی!
- عه راس میگی؟ کو؟ کجاس؟
- خودت میدونی کجا قایمش کردی! خودتم نشونم میدی!

رودولف فقط آب دهنش رو قورت داد و به همسرش خیره موند.
بلاتریکس شوهرش رو کنار زد، آستین‌هاش رو بالا زد و خودش دست‌به‌کار شد.
رفت سراغ کمد رودولف و شروع کرد به گشتن و بیرون انداختن وسایلِ درونش.

- نه! نه! اونجا نه! اون کمد مال وسایل مدرسه‌ی مشنگیمه! نــــه! کتابا رو چرا پاره کردی؟ ... لعنتی! دفترا رو تازه جلد کرده بودم... دیوونه! اون گچا رو فردا صبح باید به خانم معلم‌مون بدم! ... قمقمــــــــــه‌م!
- این چیه رودولف؟ این چیـــــه؟!

در اعماق کمد، زنی با قد صد و هشتاد سانتی‌متر چپونده شده بود. رودولف لنگ از جا کَند و زن رو در آغوش کشید.
- لوازم تحریرمو نابود کردی، چیزی بهت نگفتم. ولی عمراً بذارم به این ساحره... ینی چیزه... عروسکه دس بزنی!
- رودولف! خودت با زبون خودت گفتی این یه ساحره‌س!
- جون تو عروسکه!
- کروشیو!

- جیــــــــــــغ!

رودولف به سختی ساحره رو که از شدّت درد به خودش می‌پیچید، توی آغوشش نگه داشت.

- بفرما! درد کشید! بازم میگی عروسکه؟
- اممممم... چیزه... تکنولوژی پیشرفت کرده! همه‌چی جون‌دار شده! تو خیلی از دنیا عقبی، بلا! مث اینکه آپدیت نیستیا!

ولی بلاتریکس رفت سراغ چوب‌لباس. رودولف هم ساحره ‌رو توی کمد چپوند و دنبالش رفت.

- این چیه رودولف؟ این چیـــــه؟!

لابه‌لای لباس‌ها، ساحره‌ای بی‌حرکت قایم شده بود. رودولف آب دهنش رو قورت داد.
- خب چشه مگه؟ مانکن به این با کمالاتی!
- این مانکن نیس! این همونیه که بیشتر از من می‌پسندیش! قیافه‌ی بی‌ریختشو!

- بی‌ریخت موهاته!
- به‌به! مانکنِ جنابعالی خیلیم بی‌نزاکت تشریف داره!
- بلا... اممممم... عه! آخه من با چه زبونی بهت بفهمونم این مانکنه! باور کن مشنگا پیشرفت کردن. ما هنوز عکس متحرک می‌بینیم، تسترال‌کیف میشیم. مشنگا خیلی وقت پیش این مانکن‌های سخنگو رو اختراع کردن!

بلاتریکس چیزی از مشنگ‌ها و تکنولوژی نمی‌دونست. علاقه‌ای هم نداشت بدونه. به نظرش مشنگ‌ها هرچقدر هم که پیشرفت کنن و مفیدتر بشن، بازم تنها فایده‌شون، خوراک نجینی شدنه.
بعد مشغول گشتن چهار گوشه‌ی خونه شد. امّا چیز مشکوکی پیدا نکرد.
چشم‌غره‌ای به رودولف رفت. بعد از اتاق زد بیرون و ناپدید شد.

- آخیـــــش!

رودولف عرق سر و صورتش رو پاک کرد و روی صندلیش نشست.

- رفت؟
- رفت؟
- رفت؟
- رفت؟
- رفت؟
- رفت؟
- رفت؟
- ینی واقعاً نفهمید ما ساحره‌ایم؟

از چهار طرف، سر و کلّه‌ی ساحره‌های زیادی پیدا شد.
از داخل کمد. داخل مایکروویو. توی کشو. توی جوراب. بین چوب‌لباس. توی قمقمه‌ی رودولف. جیب‌های شلوار رودولف. از درون حلق ساحره‌هایی که بلاتریکس کشف کرد.
همه‌جا.
رودولف همه‌شون رو بغل کرد.
- آره... رفت... و نفهمید!

- نرفتم! و فهمیدم!

صدا از بیرونِ اتاق میومد...


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويي چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۵:۱۱ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶
#59
- اینم از خونه‌ی هشتم... اینم از نهم... دهم... یازدهم... دوازدهمی کو؟
- خدافس.
- به سلامت. واقعاً خونه‌ی دوازدهمی کو؟ نمی‌بینمش که.
- خدافس.
- منم گفتم به سلامت دیگه! ... حالا مگه میشه اینجوری باشه؟ اینجا روی دیوار نوشته پلاک دوازدهم، ولی کنارش هیچ خونه‌ای نیس.
- گفتم خدافس!

تستی نقشه‌ی لندن رو از جلوی چشماش کنار زد و با گربه‌ی زرشکی‌رنگی روبه‌رو شد که نیشخند زنان براش دست تکون میداد. تسترال نگاهی بین پلاک دوازدهم و گربه رد و بدل کرد.
- سلام گربهه. اینجا خونه‌ی دوازدهم میدون گریمولده؟
- نه.
- ولی طبق نقشه باید اینجا باشه‌ها. دقیقاً پشت سرت. امّا سؤالم اینه که چرا به‌جای خونه، دیواره؟
- منم همینو نگفتم دیگه. خونه‌ی دوازدهم اینجا پشت سرم نیس.
- عجب! فک کنم بهتر باشه برم یه جای دیگه بگردم.

ناگهان فنگ و ماگت از لابه‌لای دیوارِ پشتِ سرِ آرنولد رد شدن و تعقیب و گریزشون رو وسط میدون ادامه دادن.
تستی به طرف آرنولد برگشت.
- برو خودتو مسخره کن! یه ساعته دارم میگم اینجاس! انکار میکنه، گربه‌ی بی‌ریخت!
- خوش‌تیپ خودتی! منم یه ساعته دارم میگم اینجا نیستش دیگه! می‌فهمی یا خودتو زدی به فهمیدن؟!

تستی اهمیتی نمیداد که چرا جملات این گربه اینقدر ناموزون، بی‌معنی، متناقض و بی‌ریخت بود.
مهم این بود که بالاخره خونه‌ی دوازدهم رو پیدا کرده بود!
- خب... حالا میشه کنار بری تا منم وارد شم؟
- آره.

تستی هم جلو رفت. ولی با آرنولد برخورد کرد.
- اممم... نمیری کنار؟
- میرم.
- پس چرا هنوز جلوم وایسادی؟
- چون بهت اجازه میدم همینجوری سرتو بندازی پایین و بیای تو.

تستی هم سرش رو انداخت پایین و جلو رفت.
و دوباره خورد به آرنولد.
آرنولدی که جواب مثبت میداد، ولی مانع ورود تستی شده بود.


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۲:۱۱ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶
#60
- خوش می‌گذره، ارباب؟
- بله... ما بدون کوچک‌ترین کاری داریم لحظه به لحظه، بیشتر از قبل اوج می‌گیریم. ما داریم کیف می‌کنیم.
- ارباب، من آسانسور خوبی هستم؟
- چی چی سور؟ ... بله رودولف، بالاخره به یه دردی خوردی. همون بهتر که تا آخر عمرت همین‌شکلی زیر صندلی‌مون باقی بمونی.

ولدمورت به صندلیش تکیه داده و آب‌پرتقال می‌نوشید. اون زیر هم رودولف داشت عرقِ سر و صورت و بدنش رو می‌نوشید.
ناگهان صندلی تکون خورد و عینک دودی ولدمورت هم کج شد و آب‌پرتقال هم روی رداش ریخت. لرد عینک رو برداشت، یکی از ابروهاش رو به سبک The Rock بالا برد و کروشیوی نیشگون‌صفتی به زیر صندلی فرستاد.
- رو رو ببین! یه بار توی زندگی بی‌مصرفش از طرف‌مون تعریف و تمجید شنید، اینجوری جواب ما رو میده!
- ولی ارباب، زبونم لال، من تکون‌تون ندادم که.
- پس کار کی بود؟

- کار من بود.

مرگخوارا به طرف صدا برگشتن و با یه غول روبه‌رو شدن که عصای گنده‌ای دستش بود.
ولدمورت چوبدستیش رو کشید.
رُز پوشش محافظ خارهاش رو پاره کرد.
کراب رژ لبش رو تراشید.
گیبن به نیزه‌ش مسلح شد.
آرسینوس به کراوات طنابیش.
هکتور به ملاقه‌ش.
ریتا به قلمش.
رودولف هم له شد! چون قبل از اینکه به قمه‌هاش مسلح بشه، صندلی رو ول کرده بود.

- هوی غوله! از سر راهمون برو کنار. ما به طعمه‌هامون فرصت میدیم‌. خوشمون نمیاد به همین راحتی شکست‌شون بدیم. ما ارباب بسیار بخشنده‌ای هستیم. از این فرصت گران‌بهایی که بهت دادیم، نهایت استفاده رو...
- کی جلوتو گرفته؟ من منتظر جَکَم. جَک و کرم فلوبر سحرآمیزش. شماها کدوم‌یکی‌تون جَکه؟
- هیچکدوم‌مون.
- پس تا جَک نرسیده و اوضاع خیط نشده، زودتر فلنگو ببندین!

مرگخوارا هم فوراً تصمیم گرفتن به بالا رفتن‌شون ادامه بدن.


ویرایش شده توسط آرنولد پفک پیگمی در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۹ ۲:۲۵:۰۳

Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.