هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
#51
بلاتریکس در آشپزخانه مشغول آشپزی بود. نجینی درحالیکه پیشبندی بسته بود، کنارش ایستاده بود و کمک‌ش میکرد. با دُم‌ش ساطوری را گرفته بود و دست پنه‌لوپه کلیرواتر که زیر شکنجه‌ی بلا جان داده بود، به قطعات یکسان تقسیم میکرد. شام پاستای پنه داشتند با سس آلفرد بلک!

تصویر کوچک شده


- پرنسس، تا من حواسم به پاستاهاست، شما نمکدون رو از روی میزِ ناهارخوری میآرید؟
- ففس؟
- فلفل نه! ارباب قدغن کردن توی غذاها فلفل بریزیم. برای پوست‌تون خوب نیست.
- فسس!
- پرنسس گفتم فلفل نه!

نجینی که قانع نشده بود، از آشپزخانه بیرون خزید. میخواست وارد اتاق پذیرایی شود، که صدایی از زیر راه‌پله شنید:

- هی تو! بیا اینجا.
-

نجینی به تاریکیِ انتهای نگاه کرد ولی چیزی ندید.

- با توئم! میگم بیا اینجا!

نجینی که تاریکی در خون‌ش جریان داشت، خونسرد به سمت راه‌پله خزید، و در زیر راه‌پله، کمدی را دید که کمی شکستگی داشت:

- سلام! من کمدم! تو چقد درازی!
- صسس!
- پاستیل میخوای؟
- پاستیل فس!
- این در منو باز کن اونجا پاستیل دارم.

نجینی با دُم‌ش در کمد را باز کرد. ولی چیزی اونجا نبود:

- اینجوری که نمی‌بینی‌شون. باید بیای داخل.

نجینی سرش را برگرداند و به سمت آشپزخانه نگاه کرد. بوی دلنشین غذا مرددش کرده بود. ولی خب، پاستیل هم خیلی دوست داشت. پس به درون کمد خزید.

وارد کمد که شد، در کمد پشت سرش بسته شد و اطراف‌ش تاریک شد. پاستیلی آنجا نبود. کمد هم دیگه با پرنسس حرف نزد:

تصویر کوچک شده


- هیشکی فس؟!

ظاهرا هیچکسی هم آنجا نبود. نجینی با دُم‌ش به در کمد ضربه زد. بار اول هیچ اتفاقی نیفتاد. ولی با ضربه‌ی دوم لای در کمد باز شد. نجینی قبل از خارج شدن با خشم کمد را نیش زد. در را باز کرد و بیرون خزید. همینجور ستاره‌های زیبا بود که در چشمان نجینی تشکیل میشد. درست وسط یک پیتزافروشی بود!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
#52


مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (و حتما در صورت داشتن شناسه پیشین، آن را ذکر کنید):

ده سال و یک ماه و ۸+۸ روز. :دی

کورمک مک‌لاگن / تایبریوس مک‌لاگن (مک)
عمه مارج
بلاتریکس لسترنج

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه):

شرکت در انتخابات سال 88 با شناسه‌ی عمه مارج!

شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن‌های ایفای نقش:

ندارم چون حوصله ندارم. :دی البته گمونم با مک چند روز ناظر گریفیندور بودم. حدود 9 سال گذشته از اونروزا و دقیق یادم نیست و مطمئن نیستم!

شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:


- خوردن تمامی جامعه‌ی جادوگری
- سیطره‌ی هر چه بیشتر لردسیاه بر جامعه‌ی جادوگری
- نیش محکمی بودن بر دهانِ جامعه‌ی جادوگری
- فراگیر کردن پیتزا() در جامعه‌ی جادوگری
- سرکوب شور و نشاط در جامعه‌ی جادوگری
- له کردن مشنگ‌ها زیر پای اصیل‌زاده‌های جامعه‌ی جادوگری
- جامعه‌ی جادوگری

شعار انتخاباتی:

پیـتزا!


نماد انتخاباتی:

تصویر کوچک شده



ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۴ ۱۵:۲۱:۳۶

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مدال مرلين
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۷
#53
لرد ولدمورت:

بهترین ناظر - فعالیت بالا و با کیفیت - جادوگر ماه - بهترین پاپا - پاپای ماه

یه کم سخته دلیل گفتن برای لردسیاه. اینقدر که مجموع همه‌ی دلایل رو با هم دارن. نظارت و فعالیت ایشون همواره عالی بوده. مخصوصن وقتی که برای نقد میذارن. شخصن تا جاییکه میتونم نقدهاشون رو حتا اگر برای بقیه باشه هم می‌خونم. شاید خیلیا بگن لردسیاه همیشه ازش تقدیر میشه، ولی کار آسونی نیست یک پیوستگی رو در سطح بالا برای فعالیت و مسوولیت حفظ کردن. و این کاریه که ایشون انجام میده و شایستگی اینو دارن که جادوگر ماه و سال و دوران و قرن باشن. درضمن فراموش نکنید که پاپای منم هستن.

بانز:

بهترین نویسنده.

واقعن طنز بانز رو دوست دارم. و همیشه هروقت می‌بینم جایی پست زده میرم می‌خونم تا روانم شاد بشه. و همیشه دوس دارم بخاطر نویسندگیِ خوب‌ش ازش تعریف و تشکر کنم. مرسی که هستی و اینقد بامزه می‌نویسی.

هوریس اسلاگهورن:

بهترین ناظر.

بالاخره یک ترم خوب رو در هاگوارتز شاهد بودیم بعد از مدت‌ها. کلا چون به هاگوارتز علاقمندم خیلی از نظم و هماهنگی و برنامه‌ریزی هوریس خوشم اومد طی این مدت و به‌نظرم ایشون هم شایسته‌ی قدردانیه.


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷
#54
- ساکت شو! وقتی رفتی آب‌خنک خوردی یاد می‌گیری یه مسابقه رو اینجوری بهم نریزی!

-

- چشاتو واسه من اینجوری نکن‌آ!

-

سپس آن سه نفر لردسیاه رو درون یک گونی انداخته و با خود بردند!


توی ماشین پلیس امنیت ورزشگاه - به سمت بازداشتگاه

لردسیاه که همچنان درون گونی بود، مشغول امتحان چند طلسم مختلف شد تا بتواند از شرّ آن طلسم سرد و آهنین راحت شود. ولی انگار جادوی سیاه فوق‌پیشرفته‌ای در اون طلسم به کار برده بودند که او درموردش چیزی نمی‌دانست. ابتدا‌به‌ساکن با درک اینکه جادوی سیاهی بود که نمیداند ناراحت شد و یک دقیقه سکوت کرد. سپس بخاطر اینکه دستان کشیده و بلندی داشت، همانطوری که در گونی نشسته بود، دستانش که به هم متصل شده بودند را از زیر بدن‌ش رد کرد و جلوی بدن‌ش آورد.

گونی تقریبن تاریک بود ولی کمی نور از منافذ درشتی که در بافت گونی بود رد میشد و لرد توانست در آن روشناییِ کم، جسمی که شبیه عدد هشت بود را تشخیص دهد، که مچِ هر کدام از دستهایش در یکی از حفره‌های آن جسم آهنین گیر کرده بود:

- مسخره‌بازیِ این مشنگ‌ها تمامی نداره!

بالاخره با زمزمه‌ی طلسمی ساده دستانش را آزاد کرد، ولی همچنان درون گونی بود.


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷
#55
هوریس دوباره با سماجت دستش رو بالا برد:

- ارباب! ارباب! سوالم خیلی مهم و درسته!

- ای ملعونِ مزاحم! بپرس! ولی اگر این سوال‌ت هم مثل قبلی غلط باشه، در جا علامت شوم رو از دستت برمیداریم!

- ارباب آیا میدونستید این لیوانی که باهاش آب خوردین هنر دست لوسیوسه؟

-

- یاران ما، ساکت باشید! خب، متاسفانه همچنان مرگخوار مایی هوریس. سوال سخت و غلطی نبود. خیر، نمیدونستیم. .. چی؟! نمیدونستیم؟! چطور جرات میکنید بدون اجازه‌ی لردسیاه هنری غیر از هنرهای سیاه رو فرا بگیرید؟!

- ارباب ازش بخواید درست کردن لیوان رو به شما هم یاد بده.

لوسیوس نگاهی سرشار از نفرت به سمت هوریس انداخت، هوریس بلافاصله تبدیل به مبل شد.

نارسیسا با نگرانی به لرد خیره شد.

- بهتره همون مبل بمونی هوریس! ما خودمون تشخیص میدیم چه چیزی از یارانمون بخوایم و چه چیزی نخوایم!

لوسیوس به قصد تعظیم کردن خم شد که لردسیاه ادامه داد:

- ولی هم خسته شدیم هم بسیار گرسنه‌ایم. نجینیِ ما از خودِ ما گرسنه‌تر میباشه. ترجیح میدیم اول غذا بخوریم بعد لوسیوس در تایم استراحت لیوان‌سازی‌ش رو به ما نشون بده!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷
#56
هکتور که مدتی بود به داخل خانه آمده بود و حتا آلبوم عکس‌های جنینیِ بانو نجینی رو به همراه کراب پاره کرده بود، پس از گفته‌ی لردسیاه که از آنها خواسته بود بیگاری بکشند که شاید مورد عفو او قرار گیرند، مانند بقیه به گوشه‌ای رفت و مشغول بیگاری کشیدن شد:

-

صدای تق و تق بلند شد. هکتور با چکش به دو ملاقه ای که داشت ضربه میزد. سپس ملاقه‌ها را که شبیه دونات له شده بودند را به پاتیل‌ش متصل کرد. ویبره‌زنان دور پاتیل‌ش می‌چرخید و مشغول بود. که ناگهان چکش را به کناری پرت کرد و به سمت زیرزمین دوید.

نجینی با چندین تکه چسب نواری که به دُم‌ش متصل بود کنار آلبوم عکس‌های جنینی‌اش چنبره زده بود و مشغول چسب زدن عکسهای پاره شده بود.

لردسیاه باابهت و بیتفاوتی از لایتینا دور شد و به سمت نجینی آمد و دست نوازشی بر سر دخترش کشید:

-

لرد درحال جدا کردن تکه‌ای چسب از روب دُم نجینی و دادن آن به انتهای دُم نجینی بود، که صدای گوشخراشی از زیرزمین نزدیک و نزدیکتر میشد.

لحظه‌ای بعد هکتور اومد. و از اتاق تسترالها تسترالی را با خود آورده بود و آن را به پاتیل‌ش بست و توی پاتیل‌ش نشست و به لردسیاه و نجینی نزدیک شد:

- ارباب به کمک این تسترال بالاخره باگاری کشیدم.

-

-

- دور شو هک! دور شو!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷
#57
هوریس که مدتی بود به پشت در آشپزخانه‌ی قصر مالفوی‌ها رسیده بود، متوجه گفتگوی لوسیوس و نارسیسا میشه و با شنیدن ایده‌ی لیوان ساختنِ لوسیوس، لبخند مرموزی گوشه‌ی لب‌ش نشست:

-

و راهی که رفته بود را پاورچین پاورچین به سالن برگشت.

لردسیاه مشغول جواب دادن به سوال تاتسو بود، که هوریس با گردنی کج شده وارد شد:

- ارباب من رفتم گوشه‌ای نشستم و به کارهای بد و سوالات درستی که میتونم بپرسم فکر کردم و برگشتم. پشیمان و نادمم. قول میدم سوال بعدی رو درست بپرسم. میبخشید ارباب؟ ببخشید!

لردسیاه با تفاخر به هوریس نگاه میکنه و با بیتفاوتی دستش رو تکون میده که یعنی برگرد سر جات بتمرگ!

- بله! میگفتیم تاتسو! خیر ما علاقه‌ای به حمل یک کاتانا نداریم. همین نجینی رو حمل می‌کنیم روی سرمون، که از سرتون هم‌ زیاده!

- فس!

- بله فس! سوال بعدی!

فنریر دستش را برای سوال پرسیدن بالا برد که تقه‌ی کوتاهی به در سالن خورد، سپس نارسیسا و پشت سرش لوسیوس وارد شدند. لیوانی سفالی در دست لوسیوس بود.

نارسیسا کنار مرگخوارها نشست و لوسیوس جلو رفت و لیوان را روی میزی که کنار دست لرد بود گذاشت و او هم برگشت و کنار نارسیسا نشست. هر دو زیرچشمی به لرد نگاه میکردند.

- خیلی طول‌ش دادید. ما بسیار تشنه بودیم!

و لیوان را برداشت و لاجرعه سرکشید. نارسیسا و لوسیوس به لرد زل زده بودند. ظاهرا چیزی متوجه نشده بود. خیلی نامحسوس نفس راحتی کشیدند:

-

- سوال بعدی!

چشمان هوریس برقی شیطانی زد و دستش را تا آنجا که میتوانست بالا برد!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷
#58
قان قان قان قان! تصویر کوچک شده


- چرا این تاکسی اینقد آروم میره؟ مامانم منتظر منه. باید زودتر بهش برسم. اگه مامانم زخممو بوس کنه خوب میشم!

نجینی درحالی که با انتهای دُم‌ش دستگیره‌ی پنجره ماشین را می‌چرخاند سرش را از پنجره بیرون برد تا کمی حالت تهوع‌ش بهتر شود.

راننده‌ی تاکسی پیرمرد وراجی بود. از ابتدای مسیر که حرکت کرده بودند علیه اوضاع جامعه جادوگری حرف زده بود و لابه‌لای حرفهایش به شدت از لردسیاه انتقاد کرده بود:

- همه‌چی زیر سر ایناست! همش کار خودشونه! فکر می‌کنید چرا قیمت گالیون بالا رفته؟! میگن اسمشونبر از کمپانی تویوتا برای دخترش جاروی مارپیچ پرسرعت وارد کرده!

- مامان!

- فس!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷
#59
سلینا بالاخره توجهش به نوشته‌ی روی نقاشی‌اش جلب شد.

- تو جادویی هستی؟!

- بعد از اینکه سی و چهار تا برگه‌ی منو جدا کردی و حرفامو ندیدی تازه فهمیدی؟!

- ولی من فکر کردم غیرجادویی هستی. اگر معرفی شخصیتم رو بخونی می‌بینی که کتابهای غیرجادویی جزو علاقمندیامه. کلا کتاب و دفتر و اینجورچیزای غیرجادویی.

- مگه تو ساحره نیستی؟

- چرا. ولی خب برای مطالعه و نقاشی و نوشتن، غیرجادویی رو ترجیح میدم.

نوشته‌های جدیدی روی دفترچه نقش بست:

- حالا برگه‌های منو بهم برگردون!

سلینا برگه‌هایی که جدا و پاره کرده بود رو با حرکت چوبدستی به حالت اول برگردوند و همه‌رو روی دفترچه قرار داد و با ورد دیگری دفترچه رو به حالت اول درآورد.

- حالا منو بذار سر جام! خسته شدم بس که با شما حرف زدم. میخوام بخوابم!

- باشه. ولی تو چرا اینقدر عصبانی هستی؟

- بخاطر لایه‌های تاریک روحم!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷
#60
رستورانی در همان نزدیکی

همه وارد رستوران شدند. تسی میز گرد کوچیکی رو برای نشستن انتخاب کرد. هکتور هم ناچارن روبه‌روی تسی نشست. بقیه‌ی مرگخواران دور میز بزرگتری جمع شدند.

رستورانی که تسی انتخاب کرده بود پیست رقص بزرگی داشت که عده‌ای جادوگر و ساحره همراه با موزیکی که پخش میشد درحال رقصیدن بودند.

مرگخوارها همگی کباب جزغاله سفارش دادند که برای آنها غذای محبوبی بود. هکتور هم میخواست کباب جزغاله سفارش بده، که تسی بدون اینکه منوی غذا رو به هکتور بده دو پُرس ماهی سوخاری سفارش داد. هکتور از ماهی بیزار بود و از اونجایی که جرأت مخالفت با تسی را نداشت شروع به ویبره زدن کرد:

-
- عزیزم دوس داری ما هم برقصیم؟

و منتظر جواب هکتور نشد و با سُم‌ش دست هکتور را گرفت و به پیست رقص رفت. مرگخوارها دولُپی درحالِ خوردن بودند!

- عاااا بیاع! از اینا از اینا از اینا از اینا تصویر کوچک شده


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.