- هکتور! تو نمی خواد پاچه خواری اربابو بکنی!
اما حیف که کار از کار گذشته بود, هکتور روی زرافه معجون کوچک کننده ریخته بود! دریغ که فقط زرافه کوچک نشده بود بلکه لرد هم همراه او کوچک شده بود. لرد کوچک تقریبا قد کف دست بود و زرافه کمی از او بلند تر, مرگخواران سعی کردند لبخند ملیحی بزنند اما چون تا به حال نخندیده بودند صورت هایشان در حال ترک خوردن بود.
_ اخی, لرد چه ناز شدی!
_ تو با اجازه ی کی به ما میگی ناز!؟ چه کسی ما رو این شکلی کرده!؟ نگین دوباره هکتور از اون معجونهاش استفاده کرده؟
-استفاده کرده.
-کاش استفاده نکرده بودم.
منو بزنین بکشین!
هکتور به سمت لرد امد و او را بلند کرد, لرد اماده شد تا اوادراکاداورا را با چوب دست یک سانتی خود اجرا کند که یک ققنوس بزرگ از بالای سر انها گذشت و صدا های عجیبی از خود تولید کرد, بعد کمی ارتفاعش را کم کرد و با پنجه هایش لرد سیاه را بلند کرد, احتمالا کله ی او را با دانه ای چیزی اشتباه گرفته بود.
-خاک تو اون سر بی مغزت کنن هکتور! برای چی به لرد دست میزنی؟ الان اون ققنوس لرد رو میده محفلیا بدن ویزلیا بخورن.
- مگه ویزلیا لرد سیاهم می خورن؟
- به اونا باشه گاو زنده زنده هم می خورن.
- فعلا خورد و خوراک ویزلیارو ول کنین, لردمونو بردن!