سوژه جدید:(New Hope)
- چه شب بارونی قشنگی! خیلی خوبه که امشب تصمیم گرفتیم همگی کنار هم شام رو سپری کنیم.
تد ریموس لوپین مدتها منتظر چنین فرصتی بود. شبی آرام همراه با نوشیدنی کرهای که همه در کنار هم جمع شوند و یادی از خاطرات دوران جاهلیت کنند. البته خوراندن نوشیدنی کرهای و حرف کشیدن از دامبلدور کار به مراتب سختی بود. مالی و آرتور ویزلی در آشپزخانه مشغول تدارک یک مرغ سوخاری خفن بودند که آب را از لب و لوچهی همگی سرازیر کرده بود.
- دو دقیقه اومده بودیم خودتون رو ببینیم، همش تو آشپزخونه بودید!
و این صدای یوآن ابرکرومبی بود که برای خوردن اون سوخاریهای پدرسوخته در دل آرام و قرار نداشت. سیریوس آخرین کسی بود که رسید. زیر باران یک دوش حسابی گرفته بود. نوشیدنی کرهای به دست به سمت میز شام آمد و نوشیدنی را صاف جلوی دامبلدور گذاشت!
- بالاخره اومدی سیریوس! دلمون برات لک زده بود جون طو!
- دلت برای من لک زده بود هاگرید یا نوشیدنی های کهن خانه بلک؟ ای مرتیکه مادر سیریوس!
مالی از آنطرف که در آشپزخانه بود داد زد:
- مودب باش سیریوس! آدم که به مادر خودش بی احترامی نمیکنه.
سیریوس که نزدیک دامبلدور نشسته بود و نسبت به بقیه در شوخی کردن با او جسارت بیشتری داشت، یک لیوان نوشیدنی کرهای برای دامبلدور ریخت و آرام به بازوی او زد و گفت:
- خب پروفسور! امشب قراره یادی از اون قدیم مدیما بکنیم. برامون از گلرت گریندل والد بوگو!
دامبلدور کمی خودش را جمع و جور کرد، صدایش را صاف کرد و گفت:
- سنگین باش فرزندم! چیز قابل ذکری نیست...
جمع افراد سر میز شام از 10 نفر بیشتر نمیشد. دامبلدور به اصرار سیریوس اولین جرعه را بالا رفت و مجلس کم کم گرم گرفت. چند ساعت بعدی سوژه، به دلیل درخواست سازمان محترم سانسور و نظارت بر محتوای زوپس، سانسور شده است. اما به قول دامبلدور : چیز قابل ذکری نیست!
چند ساعتی بعد:- خب فرزندانم! حالا که دورهم جمع هستیم، بد نیست چند کلامی هم جدی صحبت کنیم. ببینید الان وضعیت محفل مناسب نیست. البته میدونید من همیشه بهتون امیدواری میدم و میگم باید استقامت کرد. اما الان شرایط فرق کرده.
- آره خعلی فرق کرده! واقعا مرغهای الان همهشون هورمونی شدن جون طو!
- البته منظورم فرق های مهمتری بود هاگرید! مرگخوارها همه جارو گرفتن. تعدادشون هم از ما خیلی بیشتره. باید برای این مسئله فکری اساسی کرد. یا کلا همه چیز رو رها کنیم و بریم یا اینکه باید یک اقدام ریشه ای انجام داد.
سیریوس از جا پرید. انگار بر دل و روح و جان او الهامی شده بود. کم مانده بود یک چراغ به نشان از نبوغ و خلاقیت در بالای سرش نمایان بشود.
- ما توی دنیای جادویی و ماگلی شانسی برای جذب افراد جدید نداریم.
باید به دنیاهای دیگه سفر کنیم ... - چه دنیایی مثلا فرزندم؟
اگر مرگخوارها بفهمن، اونها هم قطعا شروع به اینکار میکنن. خیلی خطرناکه!
- چه میدونم. دنیای رمان ها. دنیاهای موازی و مجازی. دنیای مارول. دنیای دی سی. سایر کهشان ها. اما به ریسکش میارزه!