خانه ریدل ها مرگخوارها روی راحتی ها لمیده بودن و هر از گاهی دستی به جیب های رداشون میکشیدن ، زیر چشمی به هم نگاه و غرولندی میکردند .
بلاتریکس گلدان روی میز را جا به جا کرد تا بهتر مرگخوارهایی را که روی راحتی های روبرو بودند را ببیند . چند لحظه حرکاتِ آنها را زیر نظر گرفت و بی مقدمه گفت : درد ! بی پدرا همچین غرغر میکنن انگار از جیبِ پدر ِ ماگلشون پول دادن به ارباب ! خدا رو شکر زحمتِ تولیدِ لپرکان ها رو هم که شما نکشیدید !
آندرومدا با عجله وارد سالن شد ، لبخند مصنوعی ای تحویل مرگخواران داد و رو به بلاتریکس گفت : امم ، راستش بلا ... چیزه ... فک کنم موعدش رسیده ، سکه های لپرکان دارن نامرئی میشن گویا ! ارباب با کلی عشق و علاقه روشون غلت زده بود . مکثی کرد ، آب دهانش را قورت داد و پرسید : لازمه توضیح بدم که اگر ارباب ببینه سکه ها کلا نیستن چه اتفاقی میفته یا خودتون میدونید دیگه ؟
آنتونین از جا پرید و خطاب به بلاتریکس گفت : بفرما ! پول ها رو از جیبِ بابامون ندادیم، ولی استرس ِ محو شدنشون داره بابامونو در میاره ! خب عین ِ آدم گالیونِ واقعی میذاشتیم میدادیم که اینطوری نشه دیگه خب ! خدا شاهده من از وقتی میبینم ارباب حالش خوب نیست قلبم گرفته اصلا !
بلاتریکس از جا پرید و فریاد زد : تو نبودی میگفتی یه نات هم نداری و خرج ِ زن و زندگی داری و بدبختی و بیچاره ای و اینا ؟ صحبتش را قطع کرد ، آندرومدا را از خود دور کرد و با عصبانیت چوبدستی اش را بیرون کشید و گفت : بذارید من یه کروشیو بزنم اینو شَتَکِش کنم خیالم راحت شه اصن :vay:
آنتونین :
لینی که بی اعتنا به بحث ها گوشه ای نشسته بود ، خودش را جابجا کرد و با اخم مرگخوارها را از زیر نظر گذراند و با قیافه ای حق به جانب پرسید : مگه ما از وقتی که این حیوونه رو پیدا کردیم این سکه های تقلبی رو تولید نکردیم ؟
مورفین دود ها را از جلوی صورتش کنار زد و گفت : پَ نَ پَ ، اژ وقتی توی کلاس های پرواژ و کوییدیچ شبتِ نام کردیم !
لینی سعی کرد آرامشش را حفظ کنید ، لبخند عصبی ای تحویل ِ مورفین داد و ادامه داد : خب ، ببینید ، چکیده ی حرفم اینه که الان یا باید به فکره تجدید سکه ها باشیم ، یا اینکه بزنیم همدیگه رو بترکونیم و به دعوامون برسیم خلاصه
آگوستوس گفت : اذیت نشدی که انقدر فکر کردی ؟
اتاق لرد سیاه همچنان که لرد روی سکه ها غلت میزد ، دستش را بروی علامت شومِ ساعدش کشید و زمزمه کرد : حسابدار مخصوص !
چند لحظه بعد ، گلوله ی سیاهی به دور خود چرخید و یکی از مرگخواران نزدیکِ تخت ِ خواب لرد سیاه ظاهر شد . نجینی که آرامش و خلوتش را در خطر میدید با نارضایتی فش فشی کرد و کمی دور شد.