مرگخواران در هول و ولا بودند و به دنبال ورد هایی که بتونه اونا رو اونجا نگه داره میگشتند.
- پیدا کربم!
باز هم صدای رز ویزلی بود که فراید می زد اما هیچ کس به او اهمیت نداد. درست مثل چوپان دروغگو. چشم چپ رز حال عجیبی پیدا کرده بود و لبش بریده بود و خون ریزی میکرد. بینی اش هم کج شده بود.احتمالا شکسته بود.همه و همه در اثر ضربات متوالی لرد سیاه.
- اید دفه واگعا بیدا کربم!
- دوباره چیه؟
- ایداهاش! فگط یه کب سخته...
رز دور شد تا صورتش را بشوید و بینی اش را ترمیم کند و بقیه ی مرگخواران به همراه لرد سیاه به خواندن مطالب توی کتاب مشغول شدند.
- عجب حرکت پیچیده ای داره....
-چه وردی!
-چقدر طولانیه..
- ساکت! شما یادتون رفته که ارباب بزرگترین جادگر تاریخه؟
جهنم- ولم کن!
- پسر جان آخه با گرفتن ما چه نفعی به شما میرسه؟
مرگخواران دامبلدور و جیمز را دوره کرده بودند و به آنها اجازه ی عبور نمیدادند.مرگخواران آن دو را با قدرت گرفته بودند و کتک میزدند و جیمز و دامبلدور با کمال میل جواب میدادند و آن چنان لگد پرانی میکردند که ماموران حراست جهنم مطمئن شدند آنها زیاد پاک و مقدس نیستند و بیخیال بردن آن دو شدند.
گلرت قهقهه ی شیطانی زد و دامبلدور را روی سنگ های داغ جهنم رها کرد و رفت. دامبلدور با نا امیدی به جیمز خیره شد و با هم به سمت حراست راه افتادند تا ماجرا را توضیح دهند.
حراست جهنم- آقا این بود کل ماجرا ما تمام عمر با مرگخواران جنگیدیم.
-خب؟
- خب ما گروه پاک و بهتر بودیم.
- من این حرفا تو گوشم نمیره. فردا میجنگید. با چوبدستی. گروه برنده میره بهشت.
گویی جنگ های طولانی مرگخواران باید در جهنم هم ادامه میافت! دامبلدور آه عمیقی کشید و از جا برخاست.