هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۰
همه ی مرگخواران به حالت آماده باش در آمده بودند و دنبال آن فنقل بچه میگشتند. همین که رز و لوسیوس به روفوس و ایوان ملحق شدند و متوجه مفقود شدن جیمز شدند این حالت پیش آمد. تا اینکه رز گفت:

- فهمیدم!! سیبل میتونه با گوی بلورین پیداش کنه! ما هم میریم دنبالش!

سیبل سریع احضار شد و با مشورت با گوی بلورین متوجه شد که دومتر به سمت چپ از دیواره ی شمالی بارو جیمز قدم زنان و متفکر پیش میره. مرگخوارن سریع راه افتادند و درست بعد از 2 دقیقه و 30 ثانیه قادر به پیدا کردن او شدند و آهسته به تعقیب کردنش مشغول شدند. ناگهان رز جلو پرید و گفت:
- سلام پسر عمه!میای بریم یه جایی؟
-

نقشه این بود که اگر جیمز با زبان خوش رز جلو نیامد مرگخوارنا به زور او را ببرند. 3 مرگخوار با نگاه هشدار دهنده ی رز بر سر جیمز حمله کردند و دست و پای او را بستند.

آزمایشگاه
- حالا چه جوری باید با اون فنچول راضی کنیم دامبل رو؟
- اینکه کاری نداره. جیمز رو گروگان میگیریم.
- چه طوری؟

مرگخواران به فکر فرو رفتند. باید راهی پیدا میکردند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۰
مرگخواران در هول و ولا بودند و به دنبال ورد هایی که بتونه اونا رو اونجا نگه داره میگشتند.
- پیدا کربم!

باز هم صدای رز ویزلی بود که فراید می زد اما هیچ کس به او اهمیت نداد. درست مثل چوپان دروغگو. چشم چپ رز حال عجیبی پیدا کرده بود و لبش بریده بود و خون ریزی میکرد. بینی اش هم کج شده بود.احتمالا شکسته بود.همه و همه در اثر ضربات متوالی لرد سیاه.

- اید دفه واگعا بیدا کربم!
- دوباره چیه؟
- ایداهاش! فگط یه کب سخته...

رز دور شد تا صورتش را بشوید و بینی اش را ترمیم کند و بقیه ی مرگخواران به همراه لرد سیاه به خواندن مطالب توی کتاب مشغول شدند.

- عجب حرکت پیچیده ای داره....
-چه وردی!
-چقدر طولانیه..

- ساکت! شما یادتون رفته که ارباب بزرگترین جادگر تاریخه؟

جهنم
- ولم کن!
- پسر جان آخه با گرفتن ما چه نفعی به شما میرسه؟

مرگخواران دامبلدور و جیمز را دوره کرده بودند و به آنها اجازه ی عبور نمیدادند.مرگخواران آن دو را با قدرت گرفته بودند و کتک میزدند و جیمز و دامبلدور با کمال میل جواب میدادند و آن چنان لگد پرانی میکردند که ماموران حراست جهنم مطمئن شدند آنها زیاد پاک و مقدس نیستند و بیخیال بردن آن دو شدند.
گلرت قهقهه ی شیطانی زد و دامبلدور را روی سنگ های داغ جهنم رها کرد و رفت. دامبلدور با نا امیدی به جیمز خیره شد و با هم به سمت حراست راه افتادند تا ماجرا را توضیح دهند.

حراست جهنم
- آقا این بود کل ماجرا ما تمام عمر با مرگخواران جنگیدیم.
-خب؟
- خب ما گروه پاک و بهتر بودیم.
- من این حرفا تو گوشم نمیره. فردا میجنگید. با چوبدستی. گروه برنده میره بهشت.

گویی جنگ های طولانی مرگخواران باید در جهنم هم ادامه میافت! دامبلدور آه عمیقی کشید و از جا برخاست.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۰
- نه ارباب..چه مشکلی...
- کروشیو! فکر کردی من نمیفهمم؟

همه:

لرد ولدمورت با کمی گیجی به مرگخوارانش که یکی دست بر دهان نهاده بود و دیگری چشم گشاد کرده بود نگاه کرد.
- چی شده؟ چرا اینطوری نگاه میکنین؟

- ارباب میشه یه بار دیگه حرفتون رو تکرار کنین؟
- کدومو؟ آهان... گفتم "کروشیو!فکر کردی من نمیفهمم؟"
- ارباب.. شما ورد شکنجه رو از کجا یادتون بود؟

لرد ولدمورت به فکر فرو رفت. بله... ورد شکنجه... یادش می آمد که تک تک مرگخوارانش را چندین بار شکنجه کرده بود.... اما الان..

- چند تا سوال از ارباب بپرسین.
- ارباب! ما شما رو به چه لقبی صدا میزنیم؟
-
- ببخشید. دشمن خونی شما کیه؟
- هری پاتر.
- یکی از مرگخوارانتون که توی معده ی دخترتونه کیه؟
- روفوس.
- ارباب! )2*2(^*89 + 1235*89562 میشه چند؟
- 78753657840

این دفعه نوبت مرگخواران بود که به فکر فرو روند. حافظه ی لرد سیاه بازگشته بود، اما لرد سیاه آن قدر باهوش شده بود که انیشتین پیش او کم می آورد. نکند این خونی که بیرون آمد خونی بیمار و آلوده بود که با خارج شدنش ارباب بار دیگر به هوش دوران مدرسه دست یافته بود؟



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: ماهنامه ی "جادوگر"
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۰
واقعا عالی بود. منم خوندمش. خیلی خوب بود. امیدوارم بقیش م همین طور باشه.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۰
- ارباب چیزی نیست که... یه چیز درازه که به یه چیز دراز دیگه وصله. یه کم درد داره اما خب به جاش به شکل اولتون برمیگردین.

- یه کم؟ اصلا مهم نیست... درد شکنجه هم داشت مشکلی نبود...ارباب خیلی قویه...خب شروع کنین.

مرگخواران همه یک قدم عقب رفتند تا اینکه اسکورپیوس شهامت نشان داد وبا سرنگ جلو رفت. مرگخواران قبلا زمانی که ایوان شیشه ی میز را شکسته بود خون قرمز رنگ و درخشان اربابشان را دیده بودند که به سرعت با حرکت چوبدستی لرد سیاه محو میشد. همه انتظار دیدن همان خون زیبا را داشتند و به دقت نگاه میکردند. همین که سرنگ وارد میدان دید مرگخواران شد همه از ترس خشکشان زد.

همه:
اسکورپیوس:
لرد:


مرگخواران: :no:
اسکورپیوس:
لرد:

- خب به من چه... چرا به من نگا میکنین؟ من فقط خونو کشیدم بیرون.

لرد ولدمورت در حالی که آستین ردا را پایین میکشید گفت:
- مگه چی شده؟ حسودیشون شده به تلالو قرمز خون ارباب؟

- نه ارباب چیزه...

و سعی کرد سرنگ را پنهان کند. اما کارش بی فایده بود. لرد سیاه سرنگ پر از مایعی به غلظت خون، البته به رنگ فیروزه ای را دیده بود!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۹
لوسیوس به افراد پشت سرش نگاه کرد و بینی اش که در اثر برخورد با در قرمز شده بود را مالید. سپس عقب رفت تا چرب زبان ترین مرگخوار که نسبت فامیلی هم با محفلیون داشت جلو بیاید.
دختری با موی قهوه ای قد بلند. رز ویزلی جلو رفت و در زد و وقتی صدای خشمگین مالی را از پشت در شنید گفت:
- ئهه.... سلام خاله مالی! دلم براتون تنگولیده بود! چه خبرا؟

رز پشت در :
دیگر مرگخواران:

- جیمز چطوره؟ هوگو چطوره؟ راستی یادم نبود عمو دامبل عزیزم چطوره؟

مرگخواران از اینکه رز انقدر حرفه ای بحث را به طرف دامبلدور کشانده بود در عجب بودند که متوجه علامت رز برای حمله به درون ساختمان با باز شدن در شدند.

- خوبه... کاملا خوب و خوش و سلامته.... خب بیا تو... بیا دلمون برات تنگ شده بود....

رز سریع روی زمین خوابید و از زیر در طلسم بیهوشی به سمت مالی فرستاد که در همان لحظه در را باز کرده بود. مرگخواران مثل جنگلیون درون خانه ریختند و هرچه دم دستشان بود را طلسم کردند و پس از گرگم به هوا های فراوان توانستند دامبلدور را بگیرند و دست و پایش را ببندند. او را پشت وانتی انداختند و به سمت خانه ی ریدل راه افتادند.

آزمایشگاه

آگوستوس در حالی که یک تار موی دامبل را در الکل میگذاشت گفت:
- اسکور تحویل بگیر! وقتی گرفتیمش یه کاریش میکنیم....زود باش راه حل ارائه بده!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۹
بالاخره پس از بحث های نیمه جدی بین آگوستوس و بلا بالاخره صورت لرد سیاه انتخاب شد و مسئول انستیتو با فتوشاپ و برنامه فیس و برنامه های مزخرف مشنگی دیگه صورت لرد رو ساخت و نشون مرگخواران داد.
- آه! این با این چشم ها لرد خیلی جیگر میشه!
- و با اون بینی یه کم مهربون تر به نظر می آد! خب بریم بیاریمش. ببخشید آقا اتاق عمل کجاس؟

مسئول انستیتو با تعجب به چهره ی درست شده نگاه کرد و آن را با حرکات عظیم لرد مملکت تطبیق داد. در حالی که به زور جلوی بالا آوردنش را میگرفت گفت:
- اولین اتاق با در آبی سمت چپ راهروی سمت راستی. سرمون خلوته. پس همین الان میگم جراح بیاد.

و با این بهانه ی قابل قبول سریعا دستش را جلوی دهانش گرفت بع سمت در دوید. آخر او خود جراح بود!! آگوستوس با قدم هایی متین که به زور جلوی تبدیل به جست و خیز شدنشان را میگرفت به سمت لرد سیاه آمد و گفت:
- ارباب! صورتتون انتخاب شد!نمیدونین چه قیافه ی جی... چه قیافه ی با ابهتی پیدا کردین!

لرد سیاه با چشمانی رویایی به درختان بیرون پنجره خیره شد و خود را در ردایی سیاه و بلند با چشمانی گیرا و موهای فشن تصور کرد. سپس در تصورش بینی اش را پاک کرد و به حالت عقابی آن خیره شد! لرد سیاه همراه آگوستوس که جلوتر می رفت. آگوستوس چندین بار راهرو را رفت و برگشت و این رفتارشان برای پیرمردی با ریش و موی بلند سفید که در یکی از اتاق ها بود سرگرمی شد. بالاخره اتاق را پیدا کردند و جراح هم آمد. برای لرد پس از چندین ساعت چشم هایی شهلای آبی رنگ و موهایی فر فری حنایی و بینی عروسکی کوچکی آماده شده بود.آگوستوس قبل از به هوش آمدن لرد درون اتاق رفت با دیدن آن قیافه ی رنگ و لعاب دار یکی در سر خودش و یکی دیگر در سر بلا زد و به جراح اشاره کرد که بیرون بیاید. آنها میخواستند با ذهن جویی قیافه ی مورد علاقه ی لرد را پیدا کنند و آن را ایجاد کنند. پس از ذهن جویی موفقیت آمیز کاشف به عمل آمد که قیافه ی مورد علاقه ی لرد موهایی فشن خاکستری رنگ، بینی عقابی و چشم هایی گیراست که بنا بر آن شد که با همین خصوصیات قیافه ساخته شود.تنها مشکل این بود که موی خاکستری در دسترس نبود. مرد جوان گفت:
- مشکلی نیست... یه پیرمرد هست که میخواد موهاشو بفروشه... دقیقا همین رنگیه که میخواین.... موهاشو بیارم برای ایشون؟

- البته! خدا رو شکر که مرگمون عقب افتاد!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: بهترین عضو تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
اسکورپیوس مالفوی



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
لیسا نگران بود. با این که میدانست آن شخص قصد کمک به او را دارد نمیتوانست دست از نگرانی بردارد.
- اگه اون شخص دروغ گفته باشه چی؟اگه بخواد راهو به من سخت کنه چی؟

لیسا بلند شد و قدم زدن در اتاق را از سر گرفت. بالاخره وقت ناهار رسید اما لیسا نتوانست چیزی بخورد. فضا برایش خیلی سنگین بود. گویی داشت او را له میکرد. صبر کرد تا کمی بگذرد. فقط از روی ادب.نه چیز دیگه ای. ساعت آونگ دار اتاق 5 بار زنگ زد. لیسا از جا پرید. خیلی وقت بود که آماده نشسته بود. سریع سر و وضعش را درست کرد و به آزمایشگاه آپارات کرد.

در آزمایشگاه
- خب خیلی خوشحالم که تشریف آوردین. چای میل دارین؟ خب... تا شما یه نفس تازه کنین و به خودتون بیاین من آدرس آدام رو برات میارم.

لیسا به راه افتاد. در اتاق چرخ می زد و به وسایلی که یک عمر آدام با آنها سر و کار داشت نگاه میکرد.دستگاه های عجیبی که کار با آنها حداقل برای یک جادوگر غیرممکن بود. در همین هنگام پروفسور وارد اتاق شد و گفت:
- خوشبختانه آدرسش تو پرونده بود. من به فکرم رسیده بود که پرونده رو بعد از اخراجش دور بندازم اما این کارو نکردم. بفرمایید. آدرسو اینجا نوشتم. خدمت شما.

لیسا برگه ی کوچک زرد رنگ را از دست مرد گرفت و با شتاب خداحافظی کرد و از آزمایشگاه بیرون آمد و به سمت آن خانه رهسپار شد.

دم در خانه
دینگ دینگ دینگ.....دینگ دینگ دینگ

- بفرمایید؟
- من لیسا تورپین هستم... یکی از دوستای آدام.... فکر کنم شما از مرگش بی خبر باشین... البته احساس میکنم که اون دیگه با شما زندگی نمیکرد....
-آدام؟من آدام رو 2 سال پیش دیدم. بعد از اون موقع اون و خانواده اش از اینجا رفتن.
-ممنونم خانم. ببخشید مزاحم شدم.
و در حالی که یاس و نا امیدی در چهره اش موج میزد به راه افتاد و به سمت آزمایشگاه رفت.چطور به فکرش نرسیده بود که از آن زن آدرس یا شمار تلفنی از خانواده ی آدام بگیرد؟ جهتش را عوض کرد و با شتاب به سمت جایی که تازه از آن آمده بود شروع به دویدن کرد.
- درسته!آدام هیچ وقت همه چیزو توی ذهنش نگه نمیداشت. همیشه یه چیزایی رو توی یه دفترچه مینوشت!

انگشت لرزان لیسا به سمت زنگ رفت تا بار دیگر جستجو را آغاز کند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: جادوگر سال
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
لردولدمورت!
این یه چیز واضح و مشخصه. و دلیل ها رو هم بقیه ی دوستان گفتن.
حفظ سوژه، پست های جالب و قشنگ،استفاده ی مناسب از اشخاص و خصوصیاتشون و...



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!










هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.