هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱:۴۲ پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷
#61
-نفر بعدی!

-منم...سلام.

لینی خیلی عادی در حالی که انگار نه انگار که همین الان بیرونش کردن بر میگرده تو.
بلاتریکس و نجینی با تعجب به هم نگاه میکنن.
-مایوی تو رو که تحویل دادیم. فوتت هم کردیم. برو بیرون وقت ما رو نگیر.

لینی چشاشو تا جایی که ممکنه گشاد میکنه.
-من؟ نه! هرگز! من یه ساعته پشت در منتظرم که اندازه مو بگیرین و مایویی برام تدارک ببینین. مایویی آبی و سبز. یا آبی خالی. یا حتی زرد. ولی زرد و مشکی نه.

بلاتریکس پوزخندی میزنه و اصلا به تیکه پارچه ی زرد و مشکی که از جیب لینی بیرون زده اشاره نمیکنه.
-چرا زرد و مشکی نه؟ به نظر ما که خیلی هم بهت میاد.

-فس!
نجینی هم تایید میکنه.

لینی با قیافه ای جدی جواب میده:
-ارباب فرمودن از این دو رنگ خوششون نمیاد و هیچ مرگخواری اصلا نباید اینا رو بپوشه.

نجینی اشاره ای به بلاتریکس میکنه که لینی معنیشو نمیفهمه. بلاتریکس به طرف لینی بر میگرده.
-پرنسس میفرماین مشکلی نیست. پارچه ی نفر بعدی قهوه ای بود. میتونیم یه مایوی شیک...

-نههههههههه...اینجوری که شبیه سوسک حموم میشم!

لینی مایوی زرد و مشکیشو از جیبش درمیاره.
-همین خوبه...من رفتم!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۲۷ ۱:۵۱:۰۳

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۷
#62
لرد سیاه کمی هوریس رو چپ و راست میکنه.
چند تا پیام امروزو باز میکنه رو پیشخون و هوریسو میذاره روشون.

مشتری با دیدن این صحنه معترض میشه.
-آقا اینا چین؟ کاغذکادوی قلبی ندارین؟ من شدیدا به خودم عشق میورزم. با روزنامه نمیشه که. به شخصیتم توهین میشه.

لرد نگاه ارباب اندر رعیتی به مشتری زبون نفهم جنس نپسند، میندازه.
-آقا الان اینا رو بورسن. شما رو روشنفکر جلوه میدن.

-یعنی نیستم؟
-نمیدونیم ما. شاید باشین.
-الان به من توهین شد. احساس برخوردگی میکنم. نمیخوام اصلا. جنس رو پس میدم.

هوریس که توسط لرد روی روزنامه ها دراز شده قطره اشکی میریزه. هم جنس خطاب شده و هم پس داده شده.

لرد که میبینه کاسبیش در خطره یهو تغییر رویه میده.
-ما منظورمون این بود که اینجوری فکر روشنی که شما دارین بیشتر خودشو نشون میده. با شخصیتتون متناسب تره. به پیچیدنش ادامه بدیم؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۷
#63
نارسیسا و لوسیوس وسط آشپزخونه روی زمین میشینن و خیلی زود نقشه ی جدیدشونو میکشن.

-تو از این ور برو و من از اون ور.

لوسیوس هیجان زده میشه و با خوشحالی همسرشو تشویق میکنه.
-این نقشه بی نظیره. عالیه سیس...همین الان اجراش کنیم.

و در حالی که نقشه رو زیر لب تکرار میکنه، یکی دو قدم به طرف در آشپزخونه برمیداره و یهو متوقف میشه.
کمی فکر میکنه و به طرف نارسیسا برمیگرده.
-ولی...دقیقا برای چی؟ ببین، قسمت از اون ور میرمش رو فهمیدم. خیلی هم به نظرم جالب بود. ولی دلیل و نتیجه ی کار رو متوجه نشدم. وقتی نقشه ای میکشی باید کل جوانبش رو در نظر بگیری. فقط با تعیین مسیر نمیشه به جایی رسید. انسان باید هدف هم تعیین کنه.

نارسیسا سرش رو با افسوس تکون میده.
شوهرش خنگه!
-من از این ور میرم و با حرف زدن، سر لایتینا رو گرم میکنم و تو از اون ور میری و بدون این که کسی متوجه بشه، کیفشو بر میداری. بعد همدیگه رو همینجا تو آشپزخونه میبینیم و کیفشو میگردیم ببینیم چیز مناسبی برای خوردن توش پیدا میشه یا نه...که مطمئنم پیدا میشه. تو کیف لایتینا هر چیزی پیدا میشه.




چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷
#64
خیلی زود دامبلدور میفهمه که لرد دست بردار نیست و روحشو میخواد.
-فرزند سابقم...ظاهرا خیلی به این روح احتیاج داری. روحی یکی از اینا(اشاره به محفلیا) کارتو راه میندازه؟

محفل: پروفسور؟

دامبلدور رو به محفلیا میکنه:
-فرزندانم...چرا آموزه های محفل رو آویزه ی گوش خود نمیکنید؟ پس چی شد آرمان های ما؟ گذشت...فداکاری...از خودگذشتگی...ایثار!

دامبلدور کل مفاهیم رو با هم قاطی کرده بود و داشت روح محفلیا رو تقدیم دشمن میکرد. ولی اونقدر پیر و نورانی بود که محفلیا هم قانع شدن.
-بله پروفسور. شما هر تصمیمی بگیرین حتما دلیلی داره و ما اجرا میکنیم.

دامبلدور به آرتور اشاره کرد.
-فرزند...برو روحتو بده به این تاریکی.

لرد سیاه آرتور رو به عقب هل میده.
-این مشنگ پرست رو از ما دور کنین! اگه روحشو با هفت هورکراکس آماده تقدیم ما کنین باز هم نخواهیم پذیرفت. ما روح اسیر خود را میخواهیم و جز این چیزی نمیخواهیم! روحمونو بدین. یا بذارین خودمون بیاییم تو و دنبال روحمون بگردیم.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷
#65
مرگخوارا یه قدم از در دور میشن.

نمیتونن برن پی کارشون. اونا نگران لرد هستن!

دل و روده ی لرد سیاه به به هم پیچیدن ادامه میده و درست تو لحظه ای که لرد فکر میکنه وضعیت جسمیش نمیتونه از این بدتر بشه، نوبت ریختن آب داغ روی دستمال میشه.

لرد یهویی احساس سوزش شدیدی میکنه و از دستشویی میپره بیرون.
-یاران ما....حرارات ما بالا رفته!

مرلین عصاشو رو پیشونی لرد میذاره.
-کاملا درسته. همین الان آیه ای نازل شد که محتواش اینه:
همانا موجودات جادویی بدانند که ارباب تاریکی ها تب دارد.


مرگخوارا شدیدا مایل بودن بشینن درمورد این آیه و مفاهیم نهفته در اون و فوایدش برای بشریت حرف بزنن، ولی الان وضع لرد سیاه مساعد نبود.

به سختی لردسیاهی که تحرکش بیشتر شده رو میگیرن و رو تخت میخوابونن و یه دستمال خشک میذارن رو پیشونیش.

-اینجوری تبشون پایین میاد. این روش رو تو یه کارتون مشنگی دیدم.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۷
#66
آنتونین تصمیم میگیره در اولین قدم هویت صدا رو مشخص کنه.
-خودتو نشون میدی یا...

-یا چی؟

آنتونین تهدید مناسبی برای یه صدا نداره، ولی وانمود میکنه که داره.
-وگرنه هر چی شنیدی از گوش خودت شنیدی. من شوخی سرم نمیشه. ده تا صدا مثل تو رو خفه کردم.

صدا این دفعه از فاصله ی نزدیک تری به گوشش میرسه.
-من صدا نیستم. هویت دارم. شخصیت دارم. ببین منو.

آنتونین سرشو میچرخونه و یه مگس زشت سیاه رو میبینه که روی شونه ی راستش نشسته. درست نزدیک گوشش.
-پس تو بودی! آماده ی مرگ باش.

مگسه دستاشو میماله به هم.
-کشتن من برات چه فایده ای داره؟ تو دنبال ریسه ی قلب اژدهایی میگردی که از دستت فرار کرد. برای پیدا کردنش هم باید فیل رو پیدا کنی. بیا با هم بریم دنبال فیله. من همکار خوبی هستم. کافیه ته مونده ی غذاتو بدی بهم. گاهی هم وقتی خوابی اجازه بدی برم تو گوش و دماغت و اذیتت کنم. قبوله؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۷
#67
لرد سیاه همواره به مرگخواراشون تاکید میکردن که هماهنگی و یکدستی امور مهمی در اتحاد ارتش سیاه میباشن.

و تاتسو الان دیگه مرگخوار یک دستی شده بود!

احساس هماهنگی هم میکرد.

خوشحال از این که دستور لرد سیاه رو ناخواسته هم که شده اجرا کرده، یه تیکه چسب برمیداره و روی مچ قطع شدش میزنه؛ به این امید که شاید اجدادش ربطی به مارمولکا داشته باشن و دستش دوباره دربیاد.

بعد به طرف کاتانا میره و تکونش میده.
-پاشو ببینم لکه ی ننگ! مگه تو شمشیر نیستی؟ از دیدن یه دست قطع شده در راه ارباب از حال میری؟ تو فردا باید سرها قطع کنی.

کاتانا برای یه لحظه چشمشو باز میکنه و دست رو میبینه و جمله ی مربوط به سرها رو میشنوه و دوباره جیغ میکشه و از حال میره.

تاتسو به طرف پیتزایی میره. یقه شو میگیره و میاره جلوی نجینی.
-پرنسس...بخورینش دیگه.دماغتونو بگیرین و قورتش بدین. اینجوری طعمشو نمیفهمین. براتون ساندویچش کنم؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷
#68
نجینی میخزه و بالا میره و جلوی هر پنجره ای که میرسه عکس پاپاشو نشون میده و جواب رد میشنوه.
ولی ناامید نمیشه.
پاپاش بهش یاد داده که در اوج روشنایی هم همیشه نقطه ی سیاهی هست که انسان(یا جانور) رو امیدوار کنه.
نجینی هم با امید به همین نقطه ی سیاه بالا و بالاترمیره تا این که آخرین پنجره میرسه.

سرشو از پنجره وارد اتاق میکنه و درست همون نقطه ی سیاه رنگ رو میبینه.
پاپاش خسته و افسرده تو گوشه ای از اتاق نشسته و داره با چند تا سوسکی که هنوز زنده هستن ولی شاخکا و دست و پاشون کنده شده، یه قل دو قل بازی میکنه.
نجینی از این بازی خوشش میاد. تصمیم میگیره وقتی با هم به خونه برگشتن با لینی همین بازی رو بکنه.

هیسسس کوتاهی سر میده و منتظر عکس العمل محبت آمیز لرد سیاه میشه.

-مرگ! ما که سرو صدا نمیکنیم هیس هیس راه انداختین. ضمنا اگه صلاح بدونیم سرو صدا هم میکنیم.

این عکس العملی نیست که نجینی منتظرشه. برای همین این دفعه "فیسسس" میکنه.

لرد سیاه این بار صداشو میشناسه. سرشو بلند میکنه و دختر عزیزش رو جلوی پنجره میبینه، در حالیکه عکسی از خودش توی دهنشه.

فیسسسس بعدی نجینی دقیقا به این معنیه:
-زود باش پاپا...بیا اینجا. باید بریم!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷
#69
-بیا...بیا...مقاومت نکن دیگه. بیا!

بانز روبان های یک جعبه ی کادو پیچی شده رو گرفته بود و به سختی به داخل سالن میکشید.
جعبه روی هوا معلق بود و اصلا دلش نمیخواست به حرف بانز گوش کنه.
-د میگم بیا!

لرد سیاه یهو متوجه نبرد بانز و جعبه میشه.
-چه میکنی بانز؟ اون هدیه مایل نیست مال ما بشه؟

بانز لبخندی مصلحتی میزنه.
-این چه حرفیه ارباب؟ معلومه که مایله. کی باشه که بخواد مقاومت کنه. فقط کمی خجالتیه. الان میارمش. همه چیز تحت کنترله ارباب.

به سختی جعبه رو به لرد سیاه میرسونه و بدون معطلی روبانشو باز میکنه.
-ارباب...این شما و این هم هدیه ی کریسمستون! مبارکتون باشه. ازش استفاده کنین. دو ماه هم گارانتی داره. البته شامل فرخوردن شاخک و کند شدن نیش نمیشه. لبخند بزن ارباب ببینه.

لرد سیاه کادوشو برمیداره. هر چند زیاد به درد بخور نیست، ولی کادو کادوئه دیگه. نمیشه رد کرد که.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۷
#70
-فنر من گشنمه!

فنریر به خاطر کروشیویی که خورده بود اصلا اعصاب نداشت.
-به درک!

هکتور اینجا میفهمه که باید کمی ملایم رفتار کنه. هر چی باشه اونم به نوعی الان محتاج فنریره. صداشو میاره پایین و با محبت شروع به حرف زدن میکنه.
-ببین فنر...عزیز دلم...یا همین الان میری یه چیزی میخوری، یا من اینجا گل و گشاد میشینم و دیگه نمیتونی نفس بکشی. خودت انتخاب کن.

فنریر زیاد باهوش نیست...ولی هوش کم هم برای فهمیدن این موقعیت کافیه.
-بشین که من خفه بشم. بعدش چی میشه؟ هر دومون میریم زیر خاک. ولی من مرده هستم و تو زنده. حدس بزن این موقعیت برای کدوممون بدتره؟

هکتور میتونه حدس بزنه، ولی به نفعش نیست که تایید کنه.
-خب...ببین من کارای دیگه ای هم ازم بر میاد. مثلا اینجا یه زبون میبینم. غده ی تیروئید میبینم. میتونم سر اینا کلی بلا بیارم. پس تا عصبانی تر نشدم برو به یه رستوران.

فنریر ترجیح میده فعلا با هکتور بحث نکنه. راهشو به طرف رستوران کج میکنه. صدای هکتور بازم بلند میشه.
-غذا رو من انتخاب میکنما...


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.