-نفر بعدی!
-منم...سلام.
لینی خیلی عادی در حالی که انگار نه انگار که همین الان بیرونش کردن بر میگرده تو.
بلاتریکس و نجینی با تعجب به هم نگاه میکنن.
-مایوی تو رو که تحویل دادیم. فوتت هم کردیم. برو بیرون وقت ما رو نگیر.
لینی چشاشو تا جایی که ممکنه گشاد میکنه.
-من؟
نه!
هرگز!
من یه ساعته پشت در منتظرم که اندازه مو بگیرین و مایویی برام تدارک ببینین. مایویی آبی و سبز. یا آبی خالی. یا حتی زرد. ولی زرد و مشکی نه.
بلاتریکس پوزخندی میزنه و اصلا به تیکه پارچه ی زرد و مشکی که از جیب لینی بیرون زده اشاره نمیکنه.
-چرا زرد و مشکی نه؟ به نظر ما که خیلی هم بهت میاد.
-فس!
نجینی هم تایید میکنه.
لینی با قیافه ای جدی جواب میده:
-ارباب فرمودن از این دو رنگ خوششون نمیاد و هیچ مرگخواری اصلا نباید اینا رو بپوشه.
نجینی اشاره ای به بلاتریکس میکنه که لینی معنیشو نمیفهمه. بلاتریکس به طرف لینی بر میگرده.
-پرنسس میفرماین مشکلی نیست. پارچه ی نفر بعدی قهوه ای بود. میتونیم یه مایوی شیک...
-نههههههههه...اینجوری که شبیه سوسک حموم میشم!
لینی مایوی زرد و مشکیشو از جیبش درمیاره.
-همین خوبه...من رفتم!