مرگخواران و اربابشان که از بودن در بهشت و استفاده از امکانات آنجا به وجد آمده بودند ، با دیدن غذاها بدون معطلی شروع کردند به خوردن ...
در آن جمع همه خوشحال و سرحال به نظر میرسیدند زیرا بودن در آن مکان و با آن شرایط آرمانی آرزوی هر انسانی بود ولی در آن جمع تنها یک نفر بود که گویی از بودن در آن شرایط لذت نمیبرد و او مورفین گانت بود ...
- مورفین پس چرا هیچ چیزی نمیخوری ؟ اصلا این چند وقتی که اومدیم اینجا زیاد سرحال به نظر نمیای !
- دشت به دلم نژارید ! اشن اژ وختی که اومدیم اینژا من حتی یه پک شیگار هم نکشیدم . اونوخت شما انتژار دارید من رو فرم باژم؟
رودولف پوزخندی زد و از جایش بلند شد و گفت : نگران نباش ! الان میرم واست از یه جایی یکم مواد میارم ! هرویین دوست داری ؟
صورت مورفین همچون غنچه ای شکفته شد و دندان های سیاه و کرم خورده اش در آن لحظه پدیدار شدند ...
- اگه تونشتی ماریژوانا و کراک واشم بیار. هرویین هم بد نیشت ولی این دوتا بیژتر میچشبه !
بیست دقیقه بعد ...لردولدمورت و مرگخوارانش همگی غذاهایشان را تناول کرده بودند و منتظر رودولف بودند تا برگردد و همگی با هم در بهشت دوری بزنند و جاهای دیدنی آنجا را ببینند ولی رودولف قدری تاخیر کرده بود .
پس از گذشت لحظاتی رودولف در حالی که بسیار مضطرب و آشفته به نظر میرسید ، نزد لرد آمد ... البته بدون مواد !
- چرا اینقدر آشفته ای؟ اتفاقی افتاده ؟
رودولف به سختی آب گلویش را قورت داد و گفت : سرورم ، متاسفم که این خبر رو بهتون میرسونم ولی باید بگم که وقتی برای تهیه مواد مورفین به بیرون کافه رفتم ، متوجه شدم که دوتا مامور حراست بهشت دارن با هم پچ پچ میکنن ...
- خب این به ما چه ربطی داره ؟ چطور جرئت میکنی که وقت گرانبهای منو با این حرفای خاله زنک بازی میگیری؟
رودولف که چهره اش مظلوم تر از هر زمانی دیگر شده بود ، با استرس گفت : ولی سرورم من که یواشکی به حرفای اونا گوش کردم ، متوجه یه چیزایی شدم. متاسفانه حراست بهشت و جهنم متوجه شده اند که دو گروه جابجایی وارد بهشت و جهنم شدند . در نتیجه اونا از همین الان دارن دنبال ما میگردن تا ما رو پیدا کنند و بفرستمون جهنم ! هر جور شده باید فرار کنیم .
ترس و دلهره وجود تک تک مرگخواران را فرا گرفت .
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۲ ۲۲:۳۱:۴۱