هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (وینسنت.کراب)



پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ یکشنبه ۸ مهر ۱۳۹۷
#61
ظهری گرم و زیبا...با هوایی دلچسب و دوست داشتنی.

کراب دستش را روی شانه هکتور گذاشته بود و صمیمانه با او صحبت میکرد.
-ببین دوست عزیز...من از روز اول هم به ارباب گفتم. یا هکتور یا هیشکی! گفتم ارباب عزیزم...من فقط با هکتور میتونم کار کنم. اصلا انرژی میگیرم از دیدنش. شارژ میشم. شما الان لینی رو بیار برای داوری...مگه من میتونم امتیاز بدم؟ نمیتونم! به همه دو و بیست و پنج صدم میدم. پستا رو نمیخونم. مغزم نمیکشه بخونم!

هکتور لبخندی زد که دقیقا از گوش راستش شروع و به گوش چپش ختم میشد و حتی کمی از دو طرف صورتش هم بیرون میزد.
او قبلا هرگز نمیدانست که تا این حد مورد علاقه کراب است.
حتی گاهی فکر میکرد کراب از همکاری با او ناراضی میباشد و لینی را برای داوری ترجیح میدهد.
از شدت خوشحالی متوقف شد!
البته راه که میرفت...فقط ویبره نمیزد.

کراب حلقه دستش را دور شانه های هکتور تنگ تر کرد.
-به نظر من همیشه و همه جا باید با هم همکاری کنیم. ما تیم خوبی هستیم هک. منم از لینی متنفرم...تو هم از لینی متنفری. اینطور نیست؟

هکتور با خوشحالی تایید کرد.

-خب...پس من و تو میتونیم...

هکتور منتظر شنیدن پیشنهاد کراب بود.
ولی در حرکتی ناگهانی کراب با تمام قدرت او را به سمتی هل داد و هکتور خود را در تاریکی مطلق یافت!

در کمد بسته شد. کراب دستمال مرطوب معطرش را روی کمد کشید.
-یکی دو ساعتی همون تو نگهش دار تا حالش بیاد سر جاش. بفرما...خوب تمیز شدی؟ بی حساب شدیم!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
#62
-ارباب...در واقع هیچ شیری پشت سر من نیست و شما الان داریم منو میترسونین؟

لرد سیاه که کمتر پیش می آمد که لبخند بزند، لبخندی زد و سرش را به آرامی به دو طرف تکان داد.

فنریر جرات نمیکرد پشت سرش را نگاه کند.

ولی دستی پشمالو و بزرگ چند بار روی شانه اش کوبید.

فنریر چشمانش را بست.
-نه...نه...هیچ دستی رو شونم نیست...پشمالو نیست...بزرگ هم نیست. من یک جانورم و جام قفسه. الان به خانه بازگشتم! تو این قفس تنهام و تا آخر عمرم قراره به شادی و خوشی اینجا بزیم!

-بزیی؟

-زیست کنم ارباب...

دست، دست بردار نبود. اصرار داشت که فنریر پشت سرش را نگاه کند. لرد سیاه و نجینی هم با خوشحالی در حال تماشای این نمایش هیجان انگیز شده بودند.

تا لحظاتی بعد فنریر یک لقمه چپ میشد.



ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۷ ۱۴:۲۸:۲۶

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
#63
ساکت و بی حرکت سر جای خودش نشسته بود.
اگر میخواست هم نمیتوانست حرکت کند. میترسید...نگران بود...شاید هم کمی عصبانی...

با تکان های شدیدی که میخورد به خودش آمد.
دوباره شروع شده بود...

با نگرانی از ریزش آوار، به بالای سرش نگاه کرد.
تاریک بود...

سر جایش کمی جابجا شد. تمام عضلاتش گرفته بود. ساعت ها بود که در این اتاق تنگ و تاریک گیر افتاده بود و زلزله های پی در پی روح و روانش را به هم میریختند.
-نلرز دیگه لعنتی...خسته شدم...

باز هم لرزید...زمین هم با کراب لج کرده بود...

از دست خودش عصبانی بود. همه چیز با ورود به آن کمد وراج شروع شده بود...


آزمایشگاه هکتور:


-اینو میریزم رو این و معجون جاودانگی رو...

صدای انفجار فضای آزمایشگاه را پر کرد و مواد معجون به اطراف و سرو صورت هکتور پاشیده شد.
هکتور چند ثانیه مات و مبهوت به لوله آزمایش خیره شد و ناگهان شروع به لرزیدن کرد.
-کشف نمیکنیم! چون شکست مقدمه پیروزیه و من الان شکست خوردم و این یعنی دفعه بعد کشف میکنم و من الان به کوری چشک لینی نیمه پیروز محسوب میشم.

لرزید و لرزید و لرزید...

و موجود وحشت زده ای که در جیب پیشبند آزمایشگاهش گیر کرده بود، آرزو کرد که این زلزله های بدون منشا و نامشخص هر چه زودتر به پایان برسند.


زیاد طول نمیکشید که آرزوی کراب برآورده میشد. شاید با انفجار بعدی!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
#64
(پست نتیجه توسط لرد ولدمورت نوشته شده)


نتیجه دوئل ویولت بودلر و لادیسلاو زاموژسلی:


امتیازهای داور اول:
ویولت بودلر: 26.5 امتیاز – لادیسلاو زاموژسلی: 27 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
ویولت بودلر: 27 امتیاز – لادیسلاو زاموژسلی: 27.5 امتیاز

امتیازهای داور سوم:
ویولت بودلر: 27.5 امتیاز – لادیسلاو زاموژسلی: 27 امتیاز

امتیازهای نهایی:
ویولت بودلر: 27 امتیاز – لادیسلاو زاموژسلی: 27.16 امتیاز


برنده دوئل: لادیسلاو زاموژسلی!


............................

-از این بالا که نگاه می کنی همه چی دوست داشتنی تر به نظر می رسه. کوچیک تر...ساده تر...انگار همه چی تو بغلت جا می شه. درست مثل خودت.

همراه کوچک سفید رنگش جوابی نداشت.

-هی...مجبور نیستی پا به پای من بیای...ببین...پرات دارن کنده می شن...

ویولت خطاب به قاصدکی که با جدیت او را همراهی می کرد گفت.
قاصدک پر نداشت...ولی ظاهرا اجزای تشکیل دهنده اش هم آنقدر برای کسی مهم نبود که نامی برایشان برگزیند!
قاصدک به سختی تقلا می کرد خودش را با سرعت بسیار زیاد ویولت تطبیق دهد.

کار سختی بود.

ویولت هم متوجه بود.
-خب...ببخشید که برات سخته. اگه می تونستم سرعتمو کم کنم، این کارو می کردم. ولی لذتش به همینه! البته اگه لذتش به همین نبود هم شک دارم کاری از دستم بر میومد. هر جا خسته شدی راه خودتو برو. من دلخور نمی شم. همینقدر که اومدی هم خیلی خوبه. حس فوق العاده ای نیست؟ نه نه...صبر کن...کلمه درست این نبود. آره...پیدا کردم...خودشه...بی نظیره! یوهووووووووووو!

دست هایش را به دو طرف باز کرده بود و از پیچیدن باد لابلای موهایش لذت می برد.
.
.
.
-دقیقا داره چیکار می کنه؟

با سوال کراب، لادیسلاو به بالای سرش نگاه کرد.
-سخنی در باب زیبایی و مسرت بخشی پرواز بیان نموده و سپس خود را به جریان باد سپرد.

کراب سرش را خاراند. هر چقدر دقیق تر نگاه می کرد اثری از جارو، ابر، قاصدک یا هیچ چیز دیگری نمی دید.
فقط ویولت بود و سرعت سرسام آورش...

-یعنی چی به جریان باد سپرد! این الان پروازه؟ این که سقوطه؟

-د نه خب دیگر!مقصد حائز اهمیت می باشد. گر مقصد شما به این سمت باشد، این خود بسی پرواز است!

کراب چیزی نفهمیده بود. به نظر او ویولت همچنان در حال سقوط بود.
-الان پخش زمین می شه ها...

-شاید هم نشد. کسی چه می داند...شاید هم باد او را بالا برد...شاید در لحظه آخر از تصمیم خود منصرف شد...شاید قاصدکی که در حال گفتگو با اوست، قانعش کرد! گفتم که...کسی چه می داند...


کراب توانایی دیدن ادامه پرواز، سقوط، یا تصمیم ویولت را نداشت. در حالی که به مسیر باد فکر می کرد، محل را ترک کرد.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۹۷
#65
سوژه دوئل هاگوارتزی هرماینی گرنجر و لودو بگمن: پول!


توضیح:

شما جایی کار میکنین که مسئول خرید هستین. برای خریدن یه چیزی، پولی به شما داده میشه. ولی به هر شکل اون پول رو از دست میدین. گم میکنین...دزدیده میشه...خرج میکنین یا ...
این ماجرا رو از اول تعریف کنین. کجا کار میکنین...چی قرار بخرین...چه بلایی سر پول میاد و بعد پول رو (یا جنس مورد نظرتون رو) چطوری تهیه میکنین(یا نمیکنین).


برای ارسال پست در باشگاه دوئل چهار روز(تا دوازده شب شنبه 10 شهریور) فرصت دارید.


زیبا بمیرید!










ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۷
#66
آندریا

ارباب فرمودن شما از کجا میدونی کولرشون مشکلی داره؟ آیا خودت زدی خرابش کردی؟ توطئه ای در کاره؟

کمی هم با خودت درگیری! تو درخواستت خودت گفتی و خودت با خودت دعوا کردی.


سوژه دوئل(هاگوارتزی) مرلین و آندریا کگورت: دستورالعمل!


توضیح:

از یه جایی یه دستور العمل ساخت معجون به دست شما میرسه یا پیدا میکنین. شما نمیدونین این چه معجونیه و چه کاربردی داره، ولی تصمیم میگیرین درستش کنین.
درباره مواد لازم و مراحل ساختش توضیح بدین و این که آخرش چی از آب در میاد.
میتونین خودتون بخورینش یا روی شخص یا چیزی تستش کنین یا از رنگ و بوش بفهمین چیه.
توجه داشته باشین که لازم نیست کل داستانتون مربوط به معجون باشه(اگه باشه هم اشکالی نداره)...ولی معجون میتونه یه قسمتی از داستان یا پست شما باشه. مثلا یه سوژه داشته باشین که این معجون توش به یه دردی بخوره.
کافیه قسمت معجون و ساختش خیلی کمرنگ و در حاشیه نباشه.

اگه سوالی داشتین بپرسین(بهتره سوالاتتون رو یا همینجا تو دفتر دوئل بپرسین یا با پیام شخصی از ارباب بپرسین که زود جواب داده بشن).


برای ارسال پست در باشگاه دوئل، پنج روز ناقابل( تا دوازده شب سه شنبه 30 مرداد) فرصت دارید.


زیبا بمیرید!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۷
#67
مرگخواران سریع به اتاق ابزار مراجعه کردند.

-بگردین...بگردین...بگردین...
-چوب دستی از دور خارج شده...لوازم یدکی جارو...یکی دو محفلی نیمه جون برای شکنجه...کلنگ...کلنگ...کلنگ...کلنگ کدومه؟
-من یه تصویر ذهنی مبهم ازش دارم...ولی هر کاری میکنم واضح نمیشه.

واقعیت این بود که مرگخواران با ابزاری به نام کلنگ آشنا نبودند؛ برای همین تصمیم گرفتند از منطقی ترین راه مشکلشان را حل کنند!
-ریونیا...سریع ذهنتونو به کار بندازین.


مرگخواران ریون کلاوی همچون ای کیو سان هایی سرگرم فکر کردن شدند.
-خب...بذارین ساده تر فکر کنیم. ما دنبال چیزی میگردیم که باهاش بشه دیوار رو فرو ریخت. هر وسیله ای که ظاهرا این قابلیت رو داشته باشه کلنگه! روبان رو هم از موهای یکی از ساحره ها باز میکنیم. مثلا کراب...الان بگردین ببینین کدوم وسیله ممکنه به درد دیوار خراب کردن بخوره. همونو میبریم برای ارباب.


فکر بسیار خوبی بود و مورد پسند واقع شد!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۷
#68
همانطور که رودولف داشت آرام و بی سرو صدا داخل جعبه اش شکنجه میشد، ساحره دست روی جعبه دیگری گذاشت.
-ببخشید این یکی چطوره؟ به درد میخوره؟

لرد در جعبه را برداشت و کراب از ته جعبه برایش دست تکان داد.

-خب راستش ...میدونین؟ هر کسی رو بهر کاری ساختن. این یکی هم جنس خوبیه ولی بستگی به این داره که برای چه کاری بخوایینش.

ساحره لبخندی زد و دست های سفید و ظریفش را روی پیشخوان گذاشت.
-برای کارای دم دستی. ببر و بیار...جمع کن و بشور...من که با این دستا نمیتونم کار کنم. میتونم؟

لرد مثل یک فروشنده خوب تایید کرد.
-بله بله. البته که نمیتونین. حیف شما نیست؟ ولی این یکی برای این کار مناسب نیست. این از خود شما نازک نارنجی تر...چیز...یعنی...ظریف تره. به نظر من شما برین سراغ جنسای بهتر و مقاوم تر.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷
#69
-مامورم!

لیسا بازو را ول کرد و یقه را گرفت!
-مامور وزارتخونه؟ لعنت بر تو!

مامور که از گرفته شدن یقه اش توسط ساحره ای به این زیبایی ناراحت نبود اصلا عقب نکشید. لبخند زد...چشمک هم زد...و گفت:
-مامور برق هستم خانم. اومدم ببینم چرا این خونه مصرف برقش صفره. رئیس اداره شدیدا از این موضوع ناراحته. میگه باشد که خونه شماره دوازده نباشد! ولی الان که اومدم اینجا میبینم واقعا نباشیده شده. کو این خونه؟ خونه رو ول کن...شماره تو بده به من اگه مشکل برقی داشتی خودم بیام حل کنم.

در این مرحله هوریس غیرتی شد و پرید دک و پوز مامور برق را به هم ریخت.

مامور به هم ریخته شده توسط مرگخواران در جوب آب افکنده شد و همراه جریان آب به فاضلاب شهری پیوست.

مرگخواران به انتظار ادامه دادند.

تا این که شخص دیگری نزدیک شد!

دروئلا زیر لب گفت:
-خودشه. این یکی دقیقا شبیه یه سفیده. آماده باشین.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷
#70
-ما همینایی هستیم که میبینین خب. دو سه تا سانتور...چند تا جک و جونور دیگه. یه موجودی هم داریم که خودمونم نمیدونیم چیه. هفت هشت ده تا دست و پا داره. به هیچ دردی هم نمیخوره...فقط هست!

لینی با شنیدن ضعف مقر حکومتی اش سرخورده و ناامید شد. ته دلش داشت نقشه های گنده گنده میکشید.
ملکه ای قدرتمند شدن و حکومت بر کل دنیای جادویی؛ ولی حالا با ارتشی بی سرو ته و بی معنی مواجه شده بود.

تا این که ذهن ریونکلاوی اش جرقه ای زد!
-من میدونم اینا زیاد و قوی نیستن...شخص دیگه ای که نمیدونه. میتونم وانمود کنم ارتشی بزرگ دارم و تهدید خطرناکی برای دنیای جادویی به شمار میام. قدرت واقعی در ذهن ماست! عجب شعار خفنی پیدا کردم.

لینی جوگیر و قدرت طلب و حریص شده بود.

تصمیم گرفت نامه ای برای لرد سیاه بنویسد و ضمن توضیح دادن درباره ارتش بزرگ و قدرتمندش به لرد فرصت بدهد که تسلیم او و ارتشش شده، و یا منتظر عواقب سرپیچی اش باشد.
-یک کاغذ و یک قلم برای ملکه تون بیارین. اون بانزم بیارین پاهامونو بذاریم روش خسته نشویم یه وقت.



ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.