در همان حال که همه مشغول تقسیم کار بودن هری ،رون وهرمیون در حال صحبت درباره کاری که باید انجام میدادند بودند.
آن ها به حرف های هری گوش میدادند که درباره وظیفه ای که دامبلدور بر عهده آن ها گذاشته بود برای رون و هرمیون تعریف میکرد.
پس از پایان حرف ها ، فرد و جورج که وظیفه پیدا کردن زندانیان بی گناه را بر عهده داشتند به کنار آن ها آمدند و جورج با ناراحتی گفت:
- ما دیگر نمیتوانیم به شغل خود ادامه بدهیم چون از این به بعد در حال سفر از این زندان به آن زندانیم.
فرد که به حرف های جورج گوش میکرد گفت:
- اتفاقا الان میتوانیم ابزارات شوخی خود را بهتر از قبل بفروشیم.الان در زندان ها همه منتظر همچین وسایلی هستند تا بتوانند از کار های زندان جیم بشوند.
جورج به حرف های فرد گوش کرد و گفت:
- تو چه ذهن خلاقی داری فرد.
و هردو با خوشحالی از آنجا رفتند تا وسایل سفر را آماده کنند.
رون ناگهان از هری پرسید:
- حالا کجا باید یرویم؟
- نمیدانم دامبلدور فقط به من گفته که در زمانی که محفلی ها حواسشان به تو نیست باید دنبال چیز های بگردی که متعلق به ولدمورت است.حتی به من نگفت که آن ها چی هستند یا حتی چند تا هستند.
هرسه در فکر فرو رفتند که منظور دامبلدور را بفهمند که ناگهان......