هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۳
#61
تازه تازه تازه وارد می باشم اونم از نوع اسلیترینیش:

یک رول طنز و جد بنویسیم و به رام کردن یک کله اژدری بپردازیم :

- هارکیس. بیا اینجا.

سیسرون از جایش بلند شد و با این فکر که این بار در کلاس مراقبت از موجودات جادویی ( که البته در دفتر برنامه ریزی سیسرون مراقبت از هیولاهای شیطانی نوشته شده بود) چه مصیبتی در انتظارش است. سیسرون از تمامی جلسات این کلاس خاطره داشت. خاطراتی که شاید به هیچ وجه خوش آیند به حساب نیایند.

در جلسه پیش ،پروفسور بودلر تک شاخی بالغ را به کلاس آورده بود که تقریبا بی آزار به نظر می رسید و این بر همه دانش آموزان صدق می کرد. همه به جز سیسرون که بلافاصله بعد از نزدیک شدنش به تک شاخ تقریبا شش متر پرت شده بود. اینچنین اتفاقاتی هر جلسه تکرار می شد حتی جلسه اول که موضوع درسشان کرم های فلوبر بود. کرم لعنتی تنها یک بار در هر سه ماه مواد زایدش را دفع می کرد و احتمالا زمانی که هارکیس جوان آن موجود را در بغلش گرفته بود و به او کاهو می داد بهترین زمان برای رهایی از کاهو های نیم هضم شده شکمش بود.

ولی همه این ها برای اسلیترین بود.اگر یک چیز در دنیا برای سیسرون ارزش داشت نشان سبزی بود که بر روی ردای کهنه اش دوخته شده بود و او به هیچ وجه حاضر نبود به خاطر خودش امتیازی ازاسلیترین کم شود. به همین دلیل بود که هیچ کلاسی از این درس را غایب نشده بود. او در این کلاس شجاعت مقابله با هر هیولایی را داشت ولی شانس لازم را نه.

- خب ، آقای ، امممم ، هارکیس ، درست گفتم؟

- بله.

- بله چی؟

- بله پروفسور ویولت بودلر از خاندان بودلر.

- خب ، زیادی طولانی شد ولی مورد قبوله. خب سیسرون می خواهم شگفت زده ات کنم.

((شگفت زده)) درست همان کلمه ای بود که سیسرون هربار پس از شنیدن آن از دهان پروفسور بودلر راهی درمانگاه می شد. یک بار پروفسور یکی از آن موجودهای ترکیبی ای که ، حاصل آزمایشاتش بودند را در جعبه ای گذاشته و به کلاس آورده بود. از سیسرون خواسته بود که آن را باز کند. هارکیس با اندیشه آن که ممکن است چیزی برای جلب او به این درس در صندوق باشد آن را با شوق و ذوق باز کرده بود. موجودی که خدا می داند از چه موجوداتی ترکیب شده بود( احتمالا دایر ولف بوده و اژدها ) بلافاصله به سیسرون حمله کرد. چیزی نمانده بود که او را بکشد آن هم در حالی که پروفسور بودلر از شدت خنده نقش زمین شده بود. تنها شانس هارکیس حضور رئیس گروهشان ، پروفسور پرنس بود که او را به درمانگاه رسانده بود و او حدود سه روز بستری بود.

- چت شده پسر؟

- هیچی قربان.

- خب پس برو و اون پارچه رو کنار بکش.

- من پروفسور؟

- واسه همین صدات کردم دیگه. اه زود باش.

لرزیدن پاهایش را حس می کرد. آب دهانش را قورت داد و به سمت پارچه عظیمی که تازه متوجه اش شده بود رفت. در ذهنش تخمین می زد که این بار چه مدت باید به درمانگاه برود و یا حتی امکان دارد این بار راهی سنت مانگو شود. آن قدر آهسته راه می رفت که حدودا دو یا سه دقیقه طول کشید تا به جعبه قول پیکر مقابلش برسد. دستان لرزانش را بالا آورد و در دلش گفت :

- فقط برای اسلیترین.

پارچه را گرفت و به پایین کشید. موجود عظیمی که در پس پارچه نمایان شده بود به طور واضح خطرناک بود و سیسرون احتمال می داد شامل موجودات خطرناک درجه چهار یا پنج کتاب موجودات جادویی و زیست گاه آنان باشد. این کتاب را کامل خوانده بود و می توانست اسم موجودی که در برابرش بود را به یاد آورد.کله اژدری. خودش بود و حالا سیسرون در برابرش ایستاده بود. چند ثانیه ای نفسش بند آمد.

- فوق العاده است هارکیس. هارکیس؟!

-ب..ب..بله قربان.بله

-خوش حالم که این طور فکر می کنی. خب حالا می خواهم واقعا شگفت زده ات کنم. تو باید رامش کنی.

-چی؟!

و بعد از آن پروفسور با لبخندی به پهنای صورتش به سیسرون خیره شد.در سوی دیگر کلاس دانش آموزان به کله اژدری نگاه می کردند و پچ پچ می کردند. رام کردن کله اژدری برای دانش آموز هایی هم که در این کلاس بودند و رابطه ای دوستانه تر از سیسرون با موجودات داشتند هم کار نسبتا دشواری بود ولی آیا چاره دیگری برای سیسرون وجود داشت؟

- خب اول از همه ......بزار ببینم ، خب اینجوری بهتر شد.

پروفسور دنده بلندی را که کنار میزش بود را کشیده بود و حالا سیسرون و کله اژدری درست چهار متر پایین تر از سطح کلاس بودند. چیزی که در ذهن هارکیس می گذشت این بود که چند روز یا چند ماه باید در درمانگاه بماند. شاید کله اژدری همین جا کارش را تمام می کرد. این فکر کمی عذاب آور بود.آخرین خواسته قبل از مرگش این بود که حداقل چند گالیونی که را با کار کردن در فروشگاه های دیاگون و هاگزمید به دست آورده بود را به پدر و مادر ماگلش بدهند. همین چند گالیون می توانست وضع آنان را از این رو به آن رو بکند.

-شروع کن دیگه.........می خوای کمکت کنم.

تق - سنگی که پروفسور بودلر پرتاب کرده بود درست به سر کله اژدری اثابت کرده بود. موجود عظیم الجثه آرام از سر جایش بلند شد و به سمت هارکیس جوان گام برداشت (( زنیکه دیونه ، باید اون رو بفرستن به سنت مانگو نه این که بزارن توی هاگوارتز درس بده)) این جمله ای بود که در ذهن سیسرون شکل گرفته بود و فاصله چندانی با بیرون زدن از دهانش نداشت در طرف دیگر کله اژدری به سمت او می آمد و خرناس می کشید. حالا تنها چیزی که مانع از آن می شد که سیسرون از حفره بالا بیاید ، از کلاس بیرون برود و دیگر پایش را در این کلاس نگذارد کلماتی بود که زیر لب زمزمه می کرد:

- به خاطر اسلیترین ، به خاطر اسلیترین ، فقط به خاطر اسل...اسلی....نه ، نــــــــــه.

کله اژدری سرش را درست مقابل سر او گرفته بود و درچشمانش زل زده بود. گرمای نفسش را روی پوستش احساس می کرد. از شدت بد بختی اشک در چشم هایش جمع شده بود. صدای هق هق گریه اش را فقط کله اژدری می شنید و او از این بابت خوش حال بود. منتظر پرتاب شدن به دورترین نقطه هاگوارتز بود. چشمانش را بست و چهار زانو نشست. سرش را پایین انداخت و ثانیه شماری کرد.....یک .......... دو ........... سه ... و درست در همان لحظه سر بزرگ و شاخدار و همچنین فوق العاده سنگینی را بین پاهایش احساس کرد.

کله اژدری خوابیده بود ، مثل یک بچه ساکت و آرام. بدون اینکه سیسرون هیچ کار خاصی بکند و یا وردی بخواند. نگاه دانش آموزان را از پشت سرش احساس می کرد. ولی ناگهان صدای پروفسور از میان جمعیت بلند شد:

- فوق العاده بود هارکیس!

همین جمله کوتاه بود که احساسات سیسرون را برانگیخت و او احمقانه ترین کار ممکن را انجام داد. با تمام وجود سر کله اژدری را به آغوش کشید و در گوشش زمزمه کرد:

- عاشـــــــــقتم.

خیلی زود از حرفی که زده بود پشیمان شد. زمانی که در آسمان هاگوارتز بدون جارو یا جادو پرواز می کرد و فریاد های پروفسور بودلر که از کلاس بلند شده بود را می شنید:

- خیلی جالب بود هارکیس......... ولی خودت باید سقف کلاس رو تعمیر کنی.

در این زمان تنها چیزی که در ذهن سیسرون هارکیس وجود داشت یک چیز بود((همه حق دارن که از بودلر ها متنفر باشن))

**********************************************************

خانم معلم شرمنده اگه گستاخی نمودیم لطفا مقداری بزرگواری کنید در نمره دادن و به دل نگیرید نقد آخرین پستم را هم جداگانه می نویسم با اجازه شما

ســــــــــیــــــــســـــــــــــــــــــــــــــــرون هــــــــــــــــــــــــــــــارکــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــس


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
#62
سلاااااااااااااااااام من باز اومدم

1. من و ققنوس از اون حرفاست هااااااا

2. اول از همه لرد عزیزم خیلی بهتر از این دامبلدور هپلی صورتشو اصلاح می کنه :pashmak: از اونم که بگذریم ارباب اینقده ذوق داشته که بره واسه خدمتگذارش ماسک بگیره ، خالکوبی سفارش بده و.....اما این دامبلدور به دار و دسته اش چیز میزای عهد بوقش رو هم نمیده. تازه لرد عزیزمون اینقده شجاعه که نرفته خودش رو مثل دامبلدور تو هفتا سورخ ، ته ته یه قلعه حبس کنه.

3.ارباب !! من فقظ و فقظ واسه خاطر شادی دل ارباب میام و بس ............. :-"

4. هاگرید و دامبلدور مشترک هستند در این صفت: هپلی
مالی ویزلی : کارخونه جوجه کشی ، بمب افزایش جمعیت

5.حقیقتا این مسئله یکی از مسائلی که دانشمندان خیلی راجع به اون تحقیق کردند و به این نتیجه رسیدن که ویزلی ها دسته ای از موجودات هستند که بشر کمتر به خود دیده و تنها راه سیر کردن اعضای این خانواده استفاده از اون ها به عنوان چمن زن،اره برقی و دستگاه بازیافت زباله است............................
one week بعد:
.
بعد از انتشار این مقاله ما شاهد صادر شدن خانواده ویزلی به اقصا نقاط جهان بودیم.....باور کنید

6. یکی میره بهش می گه دامی دیگه دوست نداره اون هم بعد دو ساعت دق می کنه میمره

7.راستش رو بخواهید یه آفتاب پرست چاق و چله این اطراف دیدم واسه صبحونه تقدیم نجینی می کنم با عشق

8. مسلمه ارباب عزیزم واسه رعایت بهداشت موهای خوکشلشو می تراشه اما راجع به بینی ارباب جونم براتون بگه یه هواپیما داشت از ارتفاع دو هزار پایی سقوط می کرد که ارباب با صورت نگهش داشت بعد از اون واقعه دلخراش دماغشون اینجوری شد

9. خودش که خاصیتی نداره چه برسه به ریشش.......والا


ابراب عژیژم این بار مجوز بده جون نجینی

ای تنابل(جمع تنبل)!

سوالا رو چرا کپی نمی کنین؟ ما هی باید بریم پایین ببینیم سوال چی بوده؟

چقدر عجول هستین شما!! بعد از درخواست مرگخوار شدن قبلیتون فقط یک پست زدین. از حق نگذریم همه اشکالاتی که گفته بودم بر طرف شدن. ولی من از کجا مطمئن باشم اون یک بار اتفاقی نبوده و در پست های بعدی هم به همین نحو پیش خواهید رفت؟!
بهتر بود دو سه پست دیگه می زدین و بعد درخواست می دادین...ولی نمی خوام دوباره دست خالی از اینجا برگردین. تاییدتون می کنم. فقط لطفا چیزایی رو که گفتم فراموش نکنین و به همین نحو پیش برین. شما الان عضو یک گروه هستین و کیفیت کاراتون روی کل گروه تاثیر می ذاره.

با آفتاب پرست ما هم کاری نداشته باشید! می فرستیمتون شکار ققنوس!

تایید شد.

خوش اومدین.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲ ۲:۵۷:۳۸

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۳
#63
آخه مگه می شه اسلیترینی باشی و مرگخوار نباشی..............

1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید.

جواب من این یه آدم عاقل هرگز به یه دار و دسته پشمکی مثل محفل جیرجیرک نگاه نمی کنه چه برسه عضوش بشه . کسی هم که می آد پیش لرد کچ...سیاه اصلا دلش نمی آد بره بیرون و خلاصه من جزو هیچکدوم نبودم



2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟

جذبه داره این لرد کچل ولی این دامبلدور یک مو پشمکی بیشتر نیست. قبول نداری ؟ مشکلی نیست منم قبول ندارم.

در ضمن لرد سیاه یه کم بهتر موهاش رو اصلاح می کنه.

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟

فردا، پس فردا که لرد سیاه خواست بازنشسته بشه ما جای خالیشو پر کنیم.

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.

کلا همه ی اعضای محفل جیرجیرک : جلف


5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

هر چی فکر می کنم نمیشه؟ من حاضرم از مارتن تا آتن بدوم، کل پله های برج میلاد رو روپایی بزنم ، دورتا دور قطب شمال شنا کنم ولی به من نگن ویزلی ها رو سیر کنم، سیرمونی ندارن که....

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
بهش بگیم چه قدر شبیه ما مرگخوارهایی، یواش یواش افسرده میشه بعدشم میمیره

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

یواشکی می برمش با خودم بیرون بعد می برمش باغ وحش همون جا می سپارمش به خدا حیون که جاش تو خونه نیست

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟

لرد سیاه که شانس نداره کچل شد ریش و ابروهاش ریختن موهای دماغش همچنان پا برجان.ولی به خاطر شکل خاص دماغ لرد زیاد قابل رویت نیستن

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.

ریش دامبلدور؟!اگه به درد می خورد که می فروختش پولش رو می ریخت تو حلق ویزلیا..

لرد سیاه من اومدم.

خوش اومدین....ولی کمی زود اومدین.

با دو تا پست معمولا نمی شه قضاوت درستی داشت.ولی فکر می کنم هنوز یه سری مشکلاتی وجود داره. چون درخواست نقد کردین اینجا بهشون اشاره نمی کنم. تو نقد پست هاتون توضیح می دم.

به دلیل سخت بودن اسم تایید نشد.(حالا اشکالاتتون رو بر طرف کنین...با اسمتون کنار میاییم!)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۸ ۲۳:۴۰:۰۲
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۸ ۲۳:۴۱:۱۰

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۳
#64
لرد عزیز این پست من رو هم نقد کنید این و این


ممنونم


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۸:۵۸ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
#65
سلام منم می خواهم عضو بشم


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
#66
نام: سیسرون هارکیس

سن: 15 سال

خون: ماگلزاده

چوبدستی: چوب درخت افرا و ریسه ی قلب اژدهای دست دوم

توضیحات دیگر : پسری است با قد متوسط و موهای قهوه ای تیره که یکی از پاهاش می لنگه. زمانی که بچه بوده یک عده جادوگر اصیل زاده به خونه ی اون ها حمله می کنند و همه ی خونواده اش رو در آتیش می سوزونند و همین موضوع باعث نفرت اون از اصیل زاده هاست و شاید تنها هدفش از اومدن به هاگولرتز انتقام از اونها باشه.....

گروه: اسلایترین

در ضمن در قوانین آمده بود که می تونیم شخصیتی که خودمون خلق کردیم رو استفاده کنیم و اگر میشه راجع به سایر بخش های ایفا هم توضیح بدید خیلی گیج کننده هستند و میشه من شناسه ام رو به اسم شخصیت جدید تغییر بدم؟

تأیید شد.
به ایفای نقش خوش اومدی.


ویرایش شده توسط adam76 در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۵ ۱۵:۲۸:۰۱
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۸ ۱۷:۵۱:۰۱

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
#67
نام:آدام رالینگتون

سن:16 سال

قد: 162 سانت

خون : ماگلزاده

چوبدستی: چوب درخت افرا و ریسه ی قلب اژدهای دست دوم


توضیحات علکی: نسبت به سنش قد کوتاه تره و لاغر چندان عضلانی نیست و یکی از پاهاش تقریبا شکسته و به همین علت روی زمین به هیچ وجه فرض نیست ولی حرکات دستانش ماهرانه هستند و در جارو سواری مشکلی نداره و حتی از خیلی ها بهتر جاروسواری می کنه. جارو نداره چون پولی که هاگوارتز برای خرید لوازم تحصیل به اون قرض داده تنها برای خرید لوازم کافی بود.با این حال اون تمام لوازمش رو دست دوم خرید تا بتونه چند تا کتاب جالب راجع به جادوی سیاه با خودش به هاگوارتز بیاره.عموما هم همان ردای دسته دوم وصله شده اش رو می پوشه

دوست عزیز شخصیت انتخابی شما در لیست شخصیت ها وجود نداره. باید یکی از شخصیت های این لیست رو انتخاب کنید.
تأیید نشد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۴ ۲۰:۳۰:۳۹

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
#68
اول از هم من یه سوال از تو دارم چرا اینقدر علاقه داری همه رو بفرستی اسلیترین؟

من از اسلیترین هم خوشم میاد ولی شخصیتی که می خواهم باهاش وارد ایفا بشم مثل یه اسلایترینی نمی تونه رفتار کنه و با ماگل ها و ماگل زاده ها خوبه ولی بقیه روحیاتش به اسلایترین ها نزدیک تر ولی در کل انتخابم همون راونکلاو هستش ، گرچه چندان بدم هم نمی آد به اسلایترین برم


انتخاب رو به کلاه واگذار می کنم


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
#69
شجاعت یا جاه طلبی

مدت زیادی بین این دو سردرگم بودم. راه من از بین این دو می گذره، نه حاضرم کسی رو فدای اهدافم کنم و نه فدای اهداف کسی خواهم شد ، متاسفانه غرورم اجازه نمی ده که به جمع گورکن های زرد بپیوندم پس همراه با عقاب ها به آسمان می روم
.
.
راونکلاو!


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
#70
شترق-پیتر پتی گرو نقش زمین شده بود و کتاب هایی را که محکم بغل کرده بود روی زمین پخش شدند. صدای قهقه کل حیاط را پر کرد. تقریبا همه دانش آموزان به او می خندیدند همه به جز اسنیپ که به دیوار تکیه داده بود و مشغول صحبت با لیلی اونزو بود ، با نفرتی که در طول این چندسال از پاتر و دار و دسته اش پیدا کرده بود به پیتر پتی گرو زل زد و بعد به جیمز پاتر:

-دیدی بهت گفتم ، حتی حاضر نیست به خاطر دوستش جلوی هرهر خنده اش رو بگیره.

- خب آره،ولی اون که مقصر نبود.تازه واقعا هم خنده دار بود.

- سردر نمی آرم چرا می خوایی از اون قول عینکی حمایت کنی.

- من از اون غ....آقای پاتر حمایت نمی کنم.

- اوهو! از کی تاحالا به اون خود پسند می گی آقای پاتر؟

سوروس چیزی را در چهره لیلی خوانده بود ، چوبدستیش را آرام از زیر ردا بیرون کشید. با تمام سرعتی که می توانست چرخید و چوب دستیش را بالا آورد اما قبل از این که صدایی از دهانش خارج بشه دوبار پشت سر هم فریاد های بلندی را شنید:

- اکسپلیارموس

- اکسپلیارموس

چوب خودش به هوا رفته بود و به سمت سیریوس بلک پرواز می کرد و چوب دستی بلک به سمت لیلی.خودش بی دفاع بود ، بدون چوبدستی هرکسی می توانست او را کتک بزند. روش رو به طرف لیلی برگردوند و با پرخاش گفت:

- یکی رو بده به من. زود باش.

- نه سوروس بزار همین جا تموم بشه.

- بهت گفتم اونو بده به من

و چوب دستی سیریوس را به زور از دست او بیرون کشید. به جست و جو در ذهنش پرداخت و چوب دستی را مستقیم به سمت صورت بلک گرفت. بلک خیلی آرام چوبدستیش را پایین آورد و نیشخند زد. کمتر از یک ثانیه بعد چوبش در هوا بود. چوبدستی لیلی هم همینطور. لوپین و پاتر غافل گیرشان کرده بودند و خدا می دانست چه بلایی قرار بود بر سر اسنیپ بیچاره بیاورند.

پاتر چند متر آن طرف تر ایستاده بود و چوب خودش و سیریوس را در یک دست گرفته بود و با دست دیگرش کتاب معجون های پیشرفته ی اسنیپ را جست و جو می کرد. رنگ اسنیپ مانند گچ سفید شده بود.جیمز پاتر بدون اینکه سرش را از کتاب بالابیاورد گفت:

- اونزو ، برو ما فقط با زرزروس کار داریم.

- تو حق نداری اونو آزار بدی پاتر مگه فکر می کنی کی هستی؟

- لیلی تو برو این پاتر هیچ غلطی نمی تونه بکنه.

آخرین جمله را سوروس گفته بود و پاتر را خشمگین کرده بود. جیمز پاتر بی معطلی چوب دستیش را بالا آورد و فریاد زد:

- اینسندیو

گوشه ی ردای اسنیپ آتش گرفته بود و هیچ کس به او کمک نمی کرد. لیلی اونزو گوشه ی حیات نشسته بود و گریه می کرد اسنیپ وقتی دید که دیگر نمی تواند ردایش را خاموش کند ، آن را در آورد و به گوشه ای پرتاب کرد. زیر ردا فقط زیر شلواری و پیراهنی نازک پوشیده بود. سیریوس ، لوپین و پاتر هرسه چوبدستی هایشان را بالا آوردند و همزمان فریاد زدند :

- استیوپفای

اسنیپ سه روز بعد در بیمارستان به هوش آمد. لیلی اونزو در کنار تختش نشسته بود و لبخند می زد. کنار میزش دست نوشته ای بود آن را برداشت و نگاه کرد از طرف پاتر بود:

کتاب معجون سازیت رو یه مدت نگه داشتم چیزای جالبی توش بود که بعدا باهم امتحانشون می کنیم

جیمز پاتر و رفقا همراه با عشق



اسنیپ یادداشت را به گوشه ای انداخت و زیر لب زمزمه کرد:

- پاترو می کشم . اون و همه ی رفقاش رو یکجا می کشم


تو سایت "اوانز" رایج تر از "اونزو" هست. خیلی خوب بود.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۴ ۱۲:۴۷:۱۲

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.