هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
#61
باروفیو



پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۵
#62
از: چشمانم
به : دلم!

سلام!
چطوری نازک نارنجی؟ چ خبرا؟ امروزا خیلی منو توی دردسر می اندازی. هی بغض. هی اشک توی چشم. مشکلت چیه؟

قربانت، چشم!


از: دل
به : چشم

علیک سلام.
ببخشید که اینطوری شدم. و ببخشید اگه تو رو توی زحمت می اندازم. دست خودم نیست. تو همه ی اون چیزایی که من احساسش می کنم رو میبینی. نظرت دربارشون چیه؟ فقط میبینی و میگذری. اما این منم که باید احساسشون کنم. این منم که باید تحمل کنم. منم که تقاص پس میدم.

تو میبینی ولی من چی؟ وقتی میبینی دوستات با هم دعوا میکنن. هم دیگه رو متقلب و فریب کار میخونن؟ چ احساسی داری؟ اصلا احساسی داری؟
میبینی که زحماتت بر باد میره. وقتی با شوق کاری رو انجام میدی ولی هیچ چیز گیرت نمیاد. وقتی شب از فرط شوق بیدار میمانی ولی فردا بهت زده فقط نگاه میکنی. چه احساسی داری؟
وقتی که کسی بهت چیزی میگه. میری و پشت سر را نگاه نمیکنی تا شانه خالی کنی. این منم که باید عذاب بکشم. اره! این روزا نازک نارنجی شدم!

از: چشم
به: دل

ببخشید!



پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۵
#63
نیوتِ خودمان.



پاسخ به: سالن دوئل انفرادی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
#64
کنت VS الاف
انتقام مشنگی!


به راستی چه چیزی اولویت های ما را تعیین می کند؟

الاف در کمد را باز کرد. کت قدیمی اش را بیرون اورد و نگاهی بهش انداخت. ستِ مشکی اش که شامل پیراهن و جلیقه و شنل بود روی مبل قرار داشت. اگر قرار بود از قدیمی ها انتقام بگیرد باید از روش های قدیمی استفاده می کرد.
چند ساعت پیش به خانه ی قدیمی اش برگشته بود. انتهای یک کوچه تنگ و کثیف. در همسایگی خانه ی قاضی اشتراوس. البته خیلی وقت بود که قاضی خانه اش فروخته بود و نقل مکان کرده بود. تصورش سخت نیست. شما یک قاضی خوش نام در دستگاه حکومتی هستید، ناگهان همسایتان غیبش میزند و چندین سال بعد تصویرش را در اخبار ساعت نه میبینید." نامبرده چندین نفر را به قتل رسانده و هتل بزرگی را به اتش کشیده است."
الاف همسایه های جدید را نمیشناخت. خیلی وقت بود که به این مخروبه سر نزده بود. اون حالا یک اتاق در خانه ی ریدل داشت. خانه ای که پر بود از آدم هایی که الاف دوست داشت. شرور، بدجنس...

خانه به همان شکل قبل بود. چشم روی درب کمی فرسوده شده بود و درون خانه پر بود از تار عنکبوت. کمی دقت میکردید موش هم پیدا می شد. همین الان آتش زنه مشغول خوردن یکی از انها بود. اخرین بار که خانه را ترک کرده بود تنها بود و حالا یک گربه ی سیاه داشت. به سیاهی قلب خودش.
کت راه راه را تنش کرد. لکه های کثیفی همچنان خودنمایی میکردند. درب کشو را باز کرد و جعبه ی کبریتش را دراورد و به جای ان فندک نقره ای رنگش را قرار داد. همه چیز باید مثل قبل می بود.

از همان روزی که مادرش را از دست داده بود اولویت های زیادی داشت: انتقام از قاتلین مادرش، کسب مال، ازدواج با کیت! اما از موقعی که جادو را یافت اولویت هایش هم تغییر کرده بود: یاد گرفتن جادو، خدمت به لرد بزرگ و... . هر بار "یکی" را عقب انداخته بود و حالا نوبت "آن" بود! چوبدستی اش را روی میز گذاشت. بدون هیچ جادویی میخواست انتقام بگیرد. مثل قبل! سر گربه اش را نوازش کرد.
- همینجا میمونی تا من برگردم.
گربه با چشمان بزرگ زردش به الاف خیره شد. "باشه!"

انتخاب های ما را چه کسی انتخاب می کند؟!

پشت به خانه ایستاده بود. صدای ضجه ی زنی از خانه بلند بود. الاف سر شام به ان جا رسیده بود. ابتدا اتاق بالای خانه را اتش زده بود. هنگامی که بوی دود احساس شد، ویل- یکی از همکلاسی هایش- به طبقه ی بالا رفته بود تا موضوع را چک کند. الاف ثانیه ای به چشمان ویل نگاه کرد و بعد خنجرش را به گردن او زد. مادر ویل هم با او سر سفره بود. وقتی جسد پسرش را دید که از بالا روی میز پرت شد، تقریبا سکته کرد.
الاف پشت به خانه ای بود که دود می بلعیدش. پشت به خانه ی کسی که در دبستان الاف را "خنگ" خطاب می کرد. سیگارش را بر دهان گذاشت و روشن کرد. خیلی سریع کار ویل را تمام کرده بود. ویل هرگز نمیفهمید چه کسی اورا کشته و به چه علت. دفعه ی بعد طوری انتخاب می کرد تا لذت بخش تر باشد.
خانه ی پشت سر الاف، می سوخت.

شما چه گزینه ای را ترجیح می دهید؟

الاف رو به روی آپارتمان بلندی ایستاده بود. هدفش در طبقه ی چهاردهم بود و نسبت به نفر قبلی که یک خانه دو طبقه داشت هدف سخت تری بنظر میرسید. دنده ی سمت چپش را لمس کرد. جایی که بیست سال پیش با مشت "مایکل جفرسون" شکسته بود. پسری غول پیکر که در دبستان با الاف دعوا کرده بود. زنگ یکی از واحد ها را زد.
- بله؟
- منزل اقای جفرسون؟
- نخیر. باید زنگ طبقه چهارده رو بزنید.
- ببخشید. من از دوستان قدیمی مایک هستم. میخوام غافلگیرش کنم. میشه لطفا در رو باز کنید؟
سکوت. بدون شک زنی که در طبقه دوم زندگی میکرد به تردید افتاده بود.
- خیلی خوب. پس منم باهاتون میام.
الاف لبخندی زد و صبر کرد. صبر یکی از اموزه هایی بود که در دوران کودکی فرا گرفته بود. اگر منتظر طعمه ای هستید باید صبر کنید.
- بفرمایید داخل.
کلمات بالا اخرین کلمات زن در زندگی اش بود. به محض باز شدن درب، الاف گردن زن را شکست و جسد بی جانش را در گوشه ای انداخت. نقشه ساده بود. به طبقه ی سیزدهم میرفت. زنگ در را میزد و وقتی در باز شد افراد خانه را می کشت. سپس از بالکن طبقه ی سیزدهم به بالکن طعمه اش میرفت. بعد می توانست به گزینه هایش فکر کند. مثل آب خوردن.

یا قدم آخر را محکم بردارید، با اصلا درباره ی آن فکر نکنید!

سینه ی مایکل به ارامی بالا و پایین میشد. اخرین خوابش در این دنیای فانی. الاف با ظرافت تمام طنابی دور بدن مایکل بسته بود. دستمالی اماده داشت تا هرگونه صدایی را خفه کند.
آماده بود؟
البته! بدون لحظه ای تردید روی مایکل پرید و خنجرش را در درون دنده ی چپش فرو برد. مایکل از شوک درد بیدار شد. نمیتوانست حرکتی بکند. فقط چشمان براق الاف را میدید.
- منو یادته؟ الاف هندلر بیچاره که دنده اش رو شکستی؟ از این درد لذت ببر جفرسون!
یک ضربه ی خنجر میتوانست تا یک ساعت مردی را از پا بیاندازد. حتی فردی به غول پیکری مایکل!

نقطه سر خط، امضا!

اتاق روبه رویی توجه الاف را جلب کرد. به ارامی پا درون اتاق نهاد. زنی پایین یک تخت خوابیده بود، تخت در اندازه های یک بچه ی شیرخواره بود. بچه ی مایکل چه از اب در می امد؟
به هر حال نمیتوانست بدون امضا برود. اخبار ساعت نه فردا شب تصویر آپارتمانی را نشان خواهد داد که در اتش می سوزد. کبریتش را از جیب در اورد.

مخروبه ی الاف

لباس هایش را عوض کرده بود و دوباره سنگینی فندکش را احساس میکرد. همه چیز سنتی پیش رفته بود. یک کنت متشخص به سنت ها احترام می گذارد! آتش زنه مشغول چرت زدن بود. الاف دستی به سر گربه اش کشید و گفت:
- برای امشب کافیه.
--------------------
امتیاز دهید لطفا.


امتیاز دهی شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۹ ۱۹:۲۶:۵۵


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۹:۳۹ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
#65
باروفیو
فعالیت سایت روز به روز داره کم تر میشه. تا اونجایی که من یادمه توی انتخابات 39 رای داده شد که امار نگران کننده ای هست. بنظرت سایت باید چه سیاستی رو برای جذب عضو اتخاذ کنه؟
اصن لازمه اتخاذ کنه یا خوبیم همینطوری؟



پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
#66
وقتی همه توی گره کمبود فعالیت ایفای نقش هستیم، این لرد ولدمورت هستند که گره رو باز میکنند.



پاسخ به: بيلبورد دياگون
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ سه شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۵
#67
فرصتی استثنایی!
آیا از یک پارچگی ایفای نقش خسته شدید؟
آیا تکالیف هاگوارتز امانتان را بریده است؟
پس به تالار اصلی بیایید و خود را به چالش بکشید!


آیا فکر میکنید اطلاعات هری پاتریتان در حال انفجار است؟
آیا فکر میکنید نقاط تاریک داستان رولینگ را کشف کرده اید؟
پس به تالار اصلی بیایید و خود را محک زنید!


مطالب تحلیلی
نقش خداوند در هری پاتر چیست؟
گریفندور سالاری، توهم یا واقعیت؟

مطالب عقلانی
چطور ولدمورت به زنده موندن کریچر شک نکرد؟

مطالب فان!
چرا ولدمورت هیچ وقت ازدواج نکرد؟

و صدها تاپیک جذاب دیگر!

همچنین شما میتوانید سوالات خود را پرسیده و از جشنواره تابستانه لذت ببرید!



پاسخ به: اطلاعیه های تالار اصلی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#68
اطلاعیه جشنواره تابستانه ی "تالار اصلی"


چندین سال است که از انتشار اخرین نسخه کتاب های هری پاتر میگذرد. ولی همچنان طرفداران هری پاتر با عضویت در سایت هایی مانند "پاترمور" نشان داده اند که این داستان بدین زودی ها فراموش نمیشود.
همچنان در طی این سال ها سوال هایی برای خوانندگان کتاب به وجود امده است. یا نکته ی قابل توجهی را پیدا کرده اند و دوست دارند آن را با افراد سرتاسر دنیا به اشتراک بگذارند و نظرات آنها را جویا شوند. بعضا رولینگ، جواب سوالات را با استفاده از توییترش یا سایت پاترمور میدهد. بقیه جواب ها همگی حدس و گمان هستند و همین است که همچنان این دنیای جادویی پابرجا مانده است.
در سایت جادوگران این رسالت به عهده ی انجمن "تالار اصلی"می باشد. طبعا با فاصله گرفتن از اخرین کتاب، فعالیت این انجمن رو به افول رفت. ولی همچنان میتوان نکاتی را یافت که ارزش بحث و به اشتراک گذاری را داشته باشد.
در ادامه به شرح قوانین جدید تالار اصلی میپردازیم و از "جشنواره تابستانه" رونمایی میکنیم.

مراحل ارسال تاپیک در انجمن به واسطه شروع جشنواره

1- تمامی تاپیک ها پذیرفته میشوند. منتها، برای مراحل اداری باید پستی در تاپیک گفتگو با ناظران ارسال کرده و منتظر تاییدیه ناظر بمانید. در نود و هشت درصد اوقات اجازه ارسال تاپیک داده می شود.مثال:
میخواهم تاپیک"بر سر کج منقار چه امد"را ایجاد کنم
-------------
تایید شد
یا
تایید نشد


نکته: حتما قبل از ارسال تاپیک، به زیر پست خود مراجعه کنید تا از صادر شدن جواز اطمینان پیدا کنید.

2- نقش جشنواره چیست؟

برای اعضای ایفای نقش

اگر بعد از دوماه از ارسال شما بگذر و:
الف: تاپیک یک صفحه پست خورده باشد توسط ناظر به اطلاع میرسد و بعد از 48 ساعت پاک می شود.
ب: 2 صفحه پست خورده باشد توسط ناظر به اطلاع میرسد و بعد از 48 ساعت قفل می شود.
ج:اگر بالای 2 صفحه پست خورده باشد توسط ناظر به اطلاع می رسد و تاپیک شما به مدت 5 ماه تمدید خواهد شد.

برای اعضای خارج از ایفای نقش

اگر بعد از 1 ماه و 15 روز از ارسال شما بگذرد و :
الف: تاپیک یک صفحه پست خورده باشد توسط ناظر به اطلاع میرسد و بعد از 48 ساعت پاک می شود.
ب: 2 صفحه پست خورده باشد توسط ناظر به اطلاع میرسد و بعد از 48 ساعت قفل می شود.
ج: اگر بالای 2 صفحه پست خورده باشد توسط ناظر به اطلاع می رسد و تاپیک شما به مدت 3 ماه تمدید خواهد شد.

نکته:ارسال اسپم بدون هیچگونه اخطار قبلی از سوی ناظر پاک خواهد شد.مانند:
از نظر شما ممنونم کاربرX


تاپیک های جنجالی

اگر پس از سه ماه تاپیک شما بالای 5 صفحه پست بخورد، برای اعضای ایفای نقش یک سال و برای افراد خارج از ایفای نقش 6 ماه، تاپیک تمدید خواهد شد.

با تمام شدن مهلت تمدید، ناظر نسبت به قفل کردن یا نکردن تاپیک اقدام خواهد کرد.

مزیتی دیگر در جشنواره تابستانی

درصورتی که تاپیک شما شرایط تمدید را دارا باشد و تمدید شود:
اگر دو هفته پس از اخرین پست بگذرد، ناظر طی پستی تاپیک را بالا می اورد تا مورد توجه همگان واقع شود.
یاداوری (2) در صورتی انجام می پذیرد که بعد از یاداوری(1) چهار پست زده شود. ناظر دو هفته پس از اخرین پست، طی پستی تاپیک را بالا می اورد تا مورد توجه همگان واقع شود.
یاداوری (3) مخصوص تاپیک های جنجالی بوده با همان شرایط بالا با تفاوتی که باید 4 پست از یاداوری(1) و 7 پست از یاداوری (2) بگذرد.

پس از اتمام مهلت تمدید، یاد اوری و سایر طرح های ویژه، ناظر اقدام به ارسال "پست جمع بندی" کرده و نسبت به قفل کردن یا نکردن تاپیک اقدام میکند.

برای تسهیل

بعضا سوالی در ذهن ما بوجود می اید که ارزش ارسال یک تاپیک جدا را ندارد. بنابراین ناظرین تاپیک سوال و پاسخ کوتاه را تاسیس کردند تا شما سوالات کوتاه خود را انجا بپرسید. قوانین این تاپیک در پست اول موجود می باشد.

با تشکر- ناظرین تالار اصلی


ویرایش شده توسط کنت الاف در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۲۲:۱۱:۰۵
ویرایش شده توسط کنت الاف در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۲۲:۱۱:۴۷
ویرایش شده توسط کنت الاف در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۲ ۱۹:۲۰:۲۰


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#69
تنها دانش آموز اسلیترین.

1. تو یه رول سعی کنید به ذهن یکی نفوذ کنید. خلاقیت به خرج بدید و روی سوژه سازی، شخصیت ها و توصیف به شدت کار کنید.(20 نمره)

- لعنت به این مدرسه ی لعنتی! توروخدا! من چجوری برم توی ذهن یکی دیگه؟ لااقل یه ذره درس میداد بعد تکلیف عملی میخواست.
در زمان طی کردن حد فاصل درب تالار اسلیترین تا نزدیک ترین مبل، الاف جملات بالا را همراه با کمی اضافه کردن آب دهانش ادا کرد. با صورت برافروخته دسته ی کاغذ هایش را روی میز روبه روی کوبید.

- یه ورد! فقط یه ورد؟ اخه ادم چجوری با یه ورد بتونه ذهن طرف رو بخونه. مسخره است.
الاف درون مبل فرو رفت. مغزش خالی بود. بدون هیچ فکری، به آتش روبه رویش خیره شد تا بلکه صورتی از توی آتش دربیاید و کمکش کند. ولی حیف که هیچوقت آرزویش به حقیقت نپیوست.
- عه؟ این چیه توی آتیش؟
خب ظاهرا ما اشتباه کردیم و ارزوش براورده شد. الاف نیم خیز شد و با اشتیاقی فراوان به آتشدان و صورتی که حالا توی آن بود خیره شد.
- اینکه علافه! قطعش کن ارتباطو.
ولی خیلی دیر شده بود. الاف صورت ویولت را شناسایی کرده بود. حداقل الان ایده ای داشت تا به ذهن چه کسی نفوذ کند. حالا خود هاگوارتز میخواست ویولت در چنگش بیوفتد. اول آن معجون عشق که اشتباهی توسط هکتور سر کشیده شده بود و حالا ذهن خوانی!
سریعا دسته کاغذش را برداشت و به سوی کتابخانه روان شد.

کتابخانه ی مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز.
-این نیست، اینم نیست. اَه...
- دنبال چیزی هستی پسرم؟
ایرما پینس به الاف نگاه میکرد. چند دقیقه ای بود که به کتابخانه اومده بود و حالا تمام قفسه ها را بهم ریخته بود.
- دنبال کتابی درباره ی ذهن خوانی هستم.
- فکر کنم این خوب باشه...
الاف کتاب را از دست ایرما قاپ زد و سریعا از کتابخانه بیرون رفت و در ذهنش اولویت ها را تیک زد:
یافتن سوژه برای مخ زنی: تیک!
یافتن روش مخ زنی: تیک!
یافتن موقعیت جغرافیایی سوژه و گیر انداختنش: اهم!

خب حالا ویولت کجا بود؟

یکی از راهرو های هاگوارتز

ویولت بمب کود شیمیایی را از جیبش خارج و پرتاب کرد!

زیر همان راهرو

- شت! بوی چیه؟
- کود شیمیایی! فرار کنید.
ویولت دوان دوان از مهلکه فرار کرد و الاف قبل از اینکه بیهوش بشه بدنبال ویولت دوید. ویولت سرانجام از قلعه خارج شد و در کنار دریاچه ایستاد. الاف نفس زنان بهش رسید و سریعا چوبدستی اش را دراورد.
- لی جیلی منس!
جالب تر از اونی بود که فکرش رو میکرد. مانند این بود که درون قدح اندیشه رفته اید. ارتباطش کاملا با دنیای بیرون قطع شده بود و حالا در ذهن ویولت بود.
- علاف! من اینجام!
- یا مرلین! این توی ذهنشم همینطوریه؟
برایش بهتر بود بیرون می امد. اگر قرار بود علاف صدا شود و مورد تمسخر واقع شود بیرون می امد. به هر حال تکلیف پروفسور را انجام داده بود. تیک!
- کجا کجا؟ هستیم در خدمتتون!
- نههههههههه!
الاف گیرافتاده در ذهن ویولت (شایدم ویولت درون ذهن الاف بود؟) به هر طرف نگاه میکرد دشت قاصدک میدید.
- پول نمیخوام! فقط ولم کن!
ثانیه هایی بعد ویولت زبان درازی کرد و به سمت دریاچه روان شد و الافِ روی زمین را تنها گذاشت.

2. کاربردای ذهن خوانی رو همراه با توضیح بگید. (5 نمره)

شما فرض کن زبونت لال لرد بزرگ هستی! اگه میخوای ببینی اطرافیانت بهت دروغ میگن یا نه خیلی راحت میری تو ذهنشون. یا همون کاربرد نادری که توی کتاب بود. یه تصویر دروغی برای سوژه میسازی و فوقع ما وقع!
یا بر فرض مثال میخوای رمز گاوصندوق بودلر هارو پیدا کنی. میری توی ذهن ویولت. البته توصیه میکنم اینکارو نکنی!

3. بدترین خاطره ای که ممکنه وقتی یکی وارد ذهنتون میشه ببینه، چیه؟ با توضیح میخوام! (5 نمره)

خجالت بکش! خاطره ی خصوصی رو با شرح کامل میخوای؟ دِ بیا وارد ذهنمون شو دیگه. چه فرقی میکنه؟
یحتمل کیت اسنیکت رو میبینه روی کوهی از کتاب و در حال مرگ. نمیشه توصیفش کرد.
5 نمره؟ خیلی خب، توصیف میکنم:
زنی با موهای بلند روی کوهی از کتاب افتاده است. کتاه ها مانند یک جزیره از او در مقابل آب محافظت می کنند. رنگش پریده و دستش در دست من است. به چشمان من نگاه میکند. لبخندی میزند و برای همیشه چشمان زیبایش را می بندد.

شما الان و در این لحظه یکی به ذهنتون نفوذ کرده. چطوری سعی میکنید پرتش کنید بیرون؟ کامل توضیح بدید! (5 نمره، برای دانش آموزان رسمی)

اگه ویولت باشید که خو معلومه! اما اگه من باشم صحنه ی بسته شدن در رو هی توی ذهنم تکرار میکنم. تا یارو بره بیرون. فک کنم جواب ده! اگه نرفت با در های مختلف امتحان میکنم. بالاخره یکی جواب میده!



سوال و پاسخ کوتاه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#70
بعضا در ذهن ما سوالاتی بوجود می آید که میخواهیم از دیگران بپرسیم. ولی ارزش ارسال یک تاپیک جدا را ندارد. سوالمان را در پس کوچه ی ذهنمان جا میگذاریم یا فقط از تعداد اندکی میپرسیم.
این تاپیک به شما اجازه می دهد سوالات کوتاه خود را پرسیده و جوابش را از بقیه ی کاربران دریافت کنید.
توجه: برای بحث هایی که ارزش اشتراک گذاری دارند حتما یک عنوان جدید ارسال کنید!

قوانین تاپیک

در هر زمان فقط سه سوال در این مکان پرسیده میشود. بر فرض مثال کاربر X سوالی پرسیده و بعد از مدتی کاربر Y سوال دیگری مطرح میکند. و پس از چند مدت کاربر Z سوال کوتاه دیگری می پرسد. هنگامی که این سه سوال در جریان است کاربر دیگری حق ارسال سوال ندارد. وی میتواند به ناظر انجمن پیام شخصی زند تا ناظر پست جمع بندی یکی از سوالات را ارسال کند تا یک ظرفیت خالی شود. سپس کاربر سوال خود را ارسال کند.

با تشکر







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.