کنت VS الاف
انتقام مشنگی!
به راستی چه چیزی اولویت های ما را تعیین می کند؟
الاف در کمد را باز کرد. کت قدیمی اش را بیرون اورد و نگاهی بهش انداخت. ستِ مشکی اش که شامل پیراهن و جلیقه و شنل بود روی مبل قرار داشت. اگر قرار بود از قدیمی ها انتقام بگیرد باید از روش های قدیمی استفاده می کرد.
چند ساعت پیش به خانه ی قدیمی اش برگشته بود. انتهای یک کوچه تنگ و کثیف. در همسایگی خانه ی قاضی اشتراوس. البته خیلی وقت بود که قاضی خانه اش فروخته بود و نقل مکان کرده بود. تصورش سخت نیست. شما یک قاضی خوش نام در دستگاه حکومتی هستید، ناگهان همسایتان غیبش میزند و چندین سال بعد تصویرش را در اخبار ساعت نه میبینید." نامبرده چندین نفر را به قتل رسانده و هتل بزرگی را به اتش کشیده است."
الاف همسایه های جدید را نمیشناخت. خیلی وقت بود که به این مخروبه سر نزده بود. اون حالا یک اتاق در خانه ی ریدل داشت. خانه ای که پر بود از آدم هایی که الاف دوست داشت. شرور، بدجنس...
خانه به همان شکل قبل بود. چشم روی درب کمی فرسوده شده بود و درون خانه پر بود از تار عنکبوت. کمی دقت میکردید موش هم پیدا می شد. همین الان آتش زنه مشغول خوردن یکی از انها بود. اخرین بار که خانه را ترک کرده بود تنها بود و حالا یک گربه ی سیاه داشت. به سیاهی قلب خودش.
کت راه راه را تنش کرد. لکه های کثیفی همچنان خودنمایی میکردند. درب کشو را باز کرد و جعبه ی کبریتش را دراورد و به جای ان فندک نقره ای رنگش را قرار داد. همه چیز باید مثل قبل می بود.
از همان روزی که مادرش را از دست داده بود اولویت های زیادی داشت: انتقام از قاتلین مادرش، کسب مال، ازدواج با کیت! اما از موقعی که جادو را یافت اولویت هایش هم تغییر کرده بود: یاد گرفتن جادو، خدمت به لرد بزرگ و... . هر بار "یکی" را عقب انداخته بود و حالا نوبت "آن" بود! چوبدستی اش را روی میز گذاشت. بدون هیچ جادویی میخواست انتقام بگیرد. مثل قبل! سر گربه اش را نوازش کرد.
- همینجا میمونی تا من برگردم.
گربه با چشمان بزرگ زردش به الاف خیره شد.
"باشه!"انتخاب های ما را چه کسی انتخاب می کند؟!
پشت به خانه ایستاده بود. صدای ضجه ی زنی از خانه بلند بود. الاف سر شام به ان جا رسیده بود. ابتدا اتاق بالای خانه را اتش زده بود. هنگامی که بوی دود احساس شد، ویل- یکی از همکلاسی هایش- به طبقه ی بالا رفته بود تا موضوع را چک کند. الاف ثانیه ای به چشمان ویل نگاه کرد و بعد خنجرش را به گردن او زد. مادر ویل هم با او سر سفره بود. وقتی جسد پسرش را دید که از بالا روی میز پرت شد، تقریبا سکته کرد.
الاف پشت به خانه ای بود که دود می بلعیدش. پشت به خانه ی کسی که در دبستان الاف را "خنگ" خطاب می کرد. سیگارش را بر دهان گذاشت و روشن کرد. خیلی سریع کار ویل را تمام کرده بود. ویل هرگز نمیفهمید چه کسی اورا کشته و به چه علت. دفعه ی بعد طوری انتخاب می کرد تا لذت بخش تر باشد.
خانه ی پشت سر الاف، می سوخت.
شما چه گزینه ای را ترجیح می دهید؟
الاف رو به روی آپارتمان بلندی ایستاده بود. هدفش در طبقه ی چهاردهم بود و نسبت به نفر قبلی که یک خانه دو طبقه داشت هدف سخت تری بنظر میرسید. دنده ی سمت چپش را لمس کرد. جایی که بیست سال پیش با مشت "مایکل جفرسون" شکسته بود. پسری غول پیکر که در دبستان با الاف دعوا کرده بود. زنگ یکی از واحد ها را زد.
- بله؟
- منزل اقای جفرسون؟
- نخیر. باید زنگ طبقه چهارده رو بزنید.
- ببخشید. من از دوستان قدیمی مایک هستم. میخوام غافلگیرش کنم. میشه لطفا در رو باز کنید؟
سکوت. بدون شک زنی که در طبقه دوم زندگی میکرد به تردید افتاده بود.
- خیلی خوب. پس منم باهاتون میام.
الاف لبخندی زد و صبر کرد. صبر یکی از اموزه هایی بود که در دوران کودکی فرا گرفته بود. اگر منتظر طعمه ای هستید باید صبر کنید.
- بفرمایید داخل.
کلمات بالا اخرین کلمات زن در زندگی اش بود. به محض باز شدن درب، الاف گردن زن را شکست و جسد بی جانش را در گوشه ای انداخت. نقشه ساده بود. به طبقه ی سیزدهم میرفت. زنگ در را میزد و وقتی در باز شد افراد خانه را می کشت. سپس از بالکن طبقه ی سیزدهم به بالکن طعمه اش میرفت. بعد می توانست به گزینه هایش فکر کند. مثل آب خوردن.
یا قدم آخر را محکم بردارید، با اصلا درباره ی آن فکر نکنید!
سینه ی مایکل به ارامی بالا و پایین میشد. اخرین خوابش در این دنیای فانی. الاف با ظرافت تمام طنابی دور بدن مایکل بسته بود. دستمالی اماده داشت تا هرگونه صدایی را خفه کند.
آماده بود؟
البته! بدون لحظه ای تردید روی مایکل پرید و خنجرش را در درون دنده ی چپش فرو برد. مایکل از شوک درد بیدار شد. نمیتوانست حرکتی بکند. فقط چشمان براق الاف را میدید.
- منو یادته؟ الاف هندلر بیچاره که دنده اش رو شکستی؟ از این درد لذت ببر جفرسون!
یک ضربه ی خنجر میتوانست تا یک ساعت مردی را از پا بیاندازد. حتی فردی به غول پیکری مایکل!
نقطه سر خط، امضا!
اتاق روبه رویی توجه الاف را جلب کرد. به ارامی پا درون اتاق نهاد. زنی پایین یک تخت خوابیده بود، تخت در اندازه های یک بچه ی شیرخواره بود. بچه ی مایکل چه از اب در می امد؟
به هر حال نمیتوانست بدون امضا برود. اخبار ساعت نه فردا شب تصویر آپارتمانی را نشان خواهد داد که در اتش می سوزد. کبریتش را از جیب در اورد.
مخروبه ی الافلباس هایش را عوض کرده بود و دوباره سنگینی فندکش را احساس میکرد. همه چیز سنتی پیش رفته بود. یک کنت متشخص به سنت ها احترام می گذارد! آتش زنه مشغول چرت زدن بود. الاف دستی به سر گربه اش کشید و گفت:
- برای امشب کافیه.
--------------------
امتیاز دهید لطفا.
امتیاز دهی شد.