دوئل
عقاب
با
رنگارنگ و خون آشام
- عصبانیام! عصبانی!
- چرا؟
- میگه چرا. میگه چرا. دخترهی خل زده منفجرم کرده بعد این میگه چرا.
فلش بک- شب پیشکوچه تاریک بود و تنها منبع نور چراغی بود که سو سو میزد و انگار او هم میخواست خاموش شود و اورلا را با تاریکی مطلق تنها بگذارد. هنوز نیمه شب نشده اما در دهکده هازمید پرنده پر نمیزد. کاراگاه از این سکوت خوشش می آمد دلش میخواست بعضی اوقات تنها باشد و این فرصت خوبی بود. البته شاید علاوه بر آن فرصت کوتاهی نیز بود...
بوووووومموج انفجار اورلا را به عقب پرتاپ کرد و همین باعث شد که او چوبدستیاش را بیرون بکشد و دنیال مقصر ماجرا بگردد. کم کم دود ها از بین رفتند و دختری از با موهای قهوه ای جلو آمد.
- وای خیلی خنده دار بود اورلا. قیافه تو میگم!
- هه هه هه و زهـ... هیچی! آره میدونی خیلی خندیدم. فلورا این چه کاریه خب؟
اورلا دست دوست قدیمیاش را گرفت و بلند شد. درحالی که سعی میکرد سر و وضعش را مرتب کند پرسید:
- حالا مناسبتش؟
- همین شکلی. محض تفریح.
دختر آبی سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت:
- باشه... ای وای!
اورلا نگاهی به زمین انداخت و متوجه شئای شکسته شد.
- دروغ یابم!
حالا دیگر وسیلهی محبوب اورلا به دو نیم شده بود و قابل استفاده نبود.
پایان فلش بک
اورلا بدون این که به چشمان آندرومدا نگاه کند حرف میزد. دروغ یابش شکسته بود و باید یکدانه جدید را جاگزین آن میکرد. بالاخره از زل زدن به زمین دست برداشت به صورت مخاطبش نگاه کرد.
- به نظرت باهاش چیکار کنم؟ میخوام بهش بفهمونم از این کار ها نکنه.
آندرومدا کمی فکر کرد و سپس گفت:
- بابا حالا چیزی نشده که ولی میتونی براش یه نامه عربده کش بفرستی. این شکلی بهشم فهموندی.
لبخند شرارت باری بر صورت اورلا نقش بست و کاراگاه ردایش را پوشید و تنها گفت:
- من برم یه نامه عربده کش آماده کنم.
و سپس از تالار خارج شد.
یک ساعت بعد- وزارت خانه- میخوام یه نامه عربده کش سفارشی برام درس کنید.
- خب باید یه سوالاتم پاسخ بدید تا بتونم یه نامه سفارشی براتون بسازم.
اورلا لبخند رضایت آمزی زد گفت:
- بفرمایید اشکال نداره.
مسئول دسته شاسیای را بالا آورد و قلمش را آماده نوشتن کرد.
- خب... اول، نام فرستنده و گیرنده؟
- فرستنده، اورلا کوییرک و گیرنده، فلورا رایت.
- منفجر بشه دیگه؟
لبخند اورلا چندبرابر شد و گفت:
- حتما. اگه درجه بندی داره، آخرین حدش.
- خب حالا که اصرار دارین سعیمو میکنم که اگه منفجر شد شدید باشه.
مسئول قلم را روی میز گذاشت و گفت:
- بخش مهمش موند.لطفا جملهای که میخواین در نامه ضبط بشه رو وقتی علامت دادم بگین. توجه کنین که دقیقا با همین لحن و با همین تن صدا ضبط میشه.
- آها باشه.
اورلا ضربه ای به گلویش زد و آماده شد که جمله اش را بگوید. جملهای که اصلا هدفش نبود.مسئول مکعبی کوچک را بیرون آورد و وقتی با چوبدستیاش چند ضربه به آن زد با دست به کاراگاه اشاره کرد.
-
تولدت مبارک! درواقع اصلا تولد فلورا نبود. اورلا با دستش به مسئول فهماند که دیگر چیزی نمیخواهد بگوید.
- خب نامهتون تا 10 دقیقه دیگه آماده میشه. لطفا بیرون منتظر بمونید.
- فقط روشی داره که زودتر منفجر شه؟ یعنی اگه طرف باز نکنه؟
- سعیمو میکنم. بهتون وقتی اومدین تحویل بگیرین میگم.
25 دقیقه بعد- جلوی خانه فلورا رایت- طبق حساب من این باید 5 دقیقه دیگه منفجر شه. مسئوله گفت بیست دقیقه بعد از اولین تماس دست که دست من بود و الان 15 دقیقه از اون موقع گذشته.
اورلا رو به روی پنجرهی باز اتاق فلورا ایستاده بود و برنامه هایی که ریخته بود را مرور میکرد.
- الان اینو میفرستم تو اتاقشو اونم تا بیاد بازش کنه منفجر میشه و منم انتقاممو میگیرم.
لبخندی زد و به ساعتش نگاه کرد. تنها پانزده ثانیه! نامه را در دست گرفت و طوری آن را گرفت که بتواند با چوبدستی کنترلش کند.
- عه چوبدستیم کو؟
اورلا همه جا را گشت اما چوبدستی اش نبود و تنها فقظ پنج ثانیه باقی مانده بود و...
بووووومو این گونه بود که نقشهی شوم اورلا به بنبست برخورد کرد و درواقع به خودش برگشت. کلا شرارت به کاراکتر های سفید نیامده و نخواهد آمد!