هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (اورلاکوییرک)



پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۹:۱۳ چهارشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۵
#61
ای بوق بهتون! بووووووووق!
اینم فن فیکشن نوشتنه؟ من اصلا علاقه ای به خوندنش ندارم... بلکه به طرفش جذب میشم و باید بخونم انقد خفنه.
واقعا عالیه دمتون گرم. حرف نداره. فقط چرا نمی نويسين؟ بدووین. ملت شماهم بیاین نظر بدین که ناامید نشن. :))

باز ادامه بدین جونم... باز ادامه بدین!



خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: گاهنامه ی فعال و رسمی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ یکشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۵
#62
* کدام یک از مقالات زیر را به عنوان بهترین مقاله در این شماره از گاهنامه ، انتخاب می کنید :
1- مروری بر زندگی آلن ریکمن (تام ریدل)
2- گزارش تولد 12 سالگی جادوگران (ویلبرت اسلینکرد)
3- به دنبال ردپای گریفندورسالاری (تام ریدل)
4- از ایفای نقش چه خبر؟ (ویولت بودلر)
5- برگی از تاریخ جادوگران (مورفین گانت و تام ریدل)
دلیل: خب به نظرم تمام مقاله ها عالی بودن. اما این مقاله موضوع جالبی داشت چون احتمالا کسایی مثل من و خیلی از تازه واردها دنبال خاطرات و اتفاقات دوران هیجان انگیز وزارت مورفين بودن.
6- کودک نفرین شده (کلاوس بودلر)
7- هورکراس ها (تد ریموس لوپین)
8- جادوی آمریکای شمالی (کلاوس بودلر)
9- کارنامه ی وزارت آرسینوس جیگر (آرسینوس جیگر و ویلبرت اسلینکرد)
10- تحولات اخیر فرهنگنامه (تام ریدل)
11- جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنان (کلاوس بودلر)
12- کلاه گروهبندی (به گردآوری لینی وارنر)
13- بلای خانمان سوز (تراورز)

* صفحه آرایی نشریه را چگونه ارزیابی می کنید؟
1- عالی

2- خوب
3- متوسط
4- ضعیف

* سطح کلی مقالات تهیه شده را چگونه ارزیابی می کنید؟
1- عالی

2- خوب
3- متوسط
4- ضغیف

* در پایان خوانای توصیه ها و پیشنهادات شما جهت بهبود گاهنامه هستیم.
خب به نظرم واقعا حرکت مفیدیه و امیدوارم همیشه به خوبی الان باشه. و همین طور واقعا از تام ریدل عزیز کمال تشکر رو دارم که این گاهنامه رو راه انداخته و نام بردن از من در دو مقاله به صورت کوتاه.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۲ ۱۰:۰۲:۴۵

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴
#63
نوروز هرکسی را تغییر میدهد گرچه به نظر من هر تغییری مجاز است. چه تغییر در باطن و چه در ظاهر. اما نوروز همیشه کمی آتش و ترقه را نیز با خود به همراه داشته که هنوز هدف آن ها را درک نمیکنم...

- میترسی!
- نمیترسم!
- پس چرا نمیپری؟

ویولت حرفش را زد و زبان درازی‌ای به اورلا کرد و طی یک پرش از روی آتش رنگارنگ رکسان که بعضی اوقات بزرگ و کوچک میشد پرید. کاراگاه همیشه از عید نوروز خوشش می‌آمد و احساس خوبی نسبت به آن داشت اما وقتی زمان آتش بازی فرا می‌رسید خود را عقب می‌کشید. خاطرات سوختگی خانواده‌اش در بچگی هیچ وقت او را تنها نمیگذاشت.

- بیا دیگه اوری. چرا از یه آتیش کوچولو میترسی؟

اورلا به حالت عصبی دستکش هایش را بالا کشید و به صورت نیمه سوخته‌ی ویولت نگاه کرد، او دیگر چیزی سرش نمیشد!

- من نمیترسم. هزاربار!

اگر ویولت یک دروغ یاب مثل اورلا در جیبش بود قطعا متوجه ترس طرف مقابلش میشد که پشت کلامش پنهانش میکرد.

- میترسی.
- باشه باشه. فقط یه آتیشه دیگه.

اورلا مشت هایش را فشار داد و کمی عقب رفت. دوید و از روی آتش پرید. آتش بعدی...
- آی. آی! یکی بیاد کمک!

پالتوی آبی‌رنگ اورلا آتش گرفت و او هم سریع آن را از تنش در آورد. بقیه محفلی ها دورش جمع شدند. وقتی نیمی از پالتو سوخت بالاخره پروفسور آمد و با یک طلسم ساده آتش را خاموش کرد.
- فرزندم. چرا این کار کردی؟
- لعنت به سیاهی. به من چه. تقصیر این ویولته.

ویولت قهقه‌ای زد و به صورت عصبی اورلا نگاه کرد. اگر کاراگاه میخواست با خودش روراست باشد، تقصیر خودش بود که پالتویش را جمع نکرده بود.

چرا باید قبل از عید خونه تکونی کرد؟ منم نمیدونم فقط میدونم که این کارو نباید به محفلی ها سپرد...

- اونجا رو بشور.
- بابا من خسته ام.
- بشور!

اورلا با ناراحتی از جا برخواست و به دستور مالی ویزلی دستمالی را برداشت. دستکش هایش را در آورد تا کثیف نشوند و شروع به تمیز کردن دیوار کرد. متاسفانه مالی چوبدستی اعضای محفل را گرفته بود تا کمی فعالیت کنند.

- گفتی این دستمالو بعدش چیکار کنم؟
- بکنش تو آب، یه کمی آبشو خالی کن و بعدش باهاش دیوارو تمیز کن اورلا.

مالی وقتی مطمئن شد اورلا حواسش به او نیست زیر لب گفت:
- بی استعداد...
- من خیلیم خوبم!

اورلا چشمانش را چرخاند. مادر ویزلی ها هم سری تکان داد و رویش را برگرداند تا نتیجه کار بقیه را ببیند.
- چی؟ کی اینجا رو سیاه کرده؟
- سیاه؟

محفلی ها نگاهی به هم انداختند. آن ها که دیوار را سیاه نکرده بودند.

- اون دستمال های سیاه چیه دیگه. مگه نگفتم دستمال ها رو تمیز کنین بعد دیوار ها رو بشورین؟

از آن طرف اورلا که این سخنان را شنیده بود نگاهی به دیوارش انداخت. صحنه‌ی رو به رویش سیاه بود.

هنوز هم میگم که همه چیز باید نو شه. از در و دیوار خونه ها تا لباس ها و چیزای کوچیک دیگه. اما وقتی میخواین چیزی رو نو کنین خواهشا توجه لازم رو داشته باشید که اون چیز داغون نشه...

- بفرمایین اینم لباساتون. همه رو شستم.

مالی ویزلی کوپه ای لباس جلوی محفلی ها انداخت. هرکسی ردا و لباس خودش را برمی داشت و با رضایت به آن نگاه میکرد. در این میان اورلا نیز دنبال ردایش میگشت.
- اینهاش. خودشه. وای نگاه کن چه آبی شده.

اورلا با رضایت به ردایش نگاه کرد آن را با علاقه نگاه کرد که چیزی در جیب ردایش توجهش را جلب کرد. چیزی که خودنمایی میکرد و ظاهری کروی داشت. عقاب تیزپرواز شئ را در آورد.
- دروغ یاب من؟ خانم ویزلی با آب که لباس ها رو نشستنید؟
- چرا دیگه پس با چی بشورم‌‌شون.

اورلا نگاهی به دروغ یابش انداخت که احتمالا الان دیگر خراب شده بود. اما او امیدش را از دست نداد و یک دروغ الکی گفت تا وسیله‌اش را امتحان کند.
- من جارو سواری بلدم.

دروغ یاب هیچ تکانی نخورد. شاید دروغ به اندازه کافی معلوم نبود.

- من از آبی خوشم نمیاد.

باز هم هیچ اتفاقی نیوفتاد. اورلا آب دهانش را قورت داد و چیزی گفت که دروغش هم برایش سخت بود.
- من از مرگخواری خوشم میاد.

محفلی ها با تعجب به اورلا نگاه کردند و کاراگاه نیز این نگاه های سنگین را حس کرد و سرش را از روی دروغ یاب بی استفاده‌اش برداشت.
- چیه؟

محفلی ها چیزی نگفتند.

- آها. نه داشتم دروغ یابمو امتحان میکردم و گرنه من که اصلا... لعنت به سیاهی!
- دوباره خراب شد؟

یوآن پوزخندی زد و به دروغ یاب اورلا نگاه کرد. البته حق هم داشت این هفتمین دروغ یابی بود که در دستان اورلا خراب میشد.

- معذرت میخوام که من کاریش نکردم. بعدشم تو اصلا میدونی دروغ یاب چیه؟ تو فقط از شلغم سر در می‌آری.
- خب حالا عصبانی نشو اورلا. دو ساعت دیگه عیده.

اورلا هم ناراحت بود و هم عصبانی. تنها چیزی که او را تا این حد عصبی میکرد این بود که چرا بقیه درکش نمیکردند. دروغ یاب او شکسته بود اما بقیه به عید فکر میکردند. عید به این بدی را تا به حال پشت سر نگذاشته بود انگار این بد بیاری ها تمامی نداشتند.

لحظه‌ی سال تحویل لحظه قشنگیه. این که وارد سال جدیدی بشی و سعی کنی خودتم جدید بشی. زندگی جدیدی رو شروع کنی و کلی چیز جدید دیگه...


اورلا در آسمان پر میزد. هوای تازه به صورتش میخورد و این دقیقا همان چیزی بود که عقاب تیزپرواز از آن خوشش می‌آمد. تا یک ربع دیگر سال تحویل میشد و او هنوز در آسمان ها بود. شاید برایش مهم نبود که در آن لحظه در خانه گریمولد باشد. شاید میخواست سال جدید را با پرواز شروع کند.

چیزی که برای خودش هم عجیب بود حال و هوای عید بود. امسال اصلا برای عید ذوق نکرده بود اما درون دلش حال و هوای عجیبی داشت که از آن خوشش می‌آمد.

کم کم پایین آمد و روی زمین نشست. به حالت عادی خود بازگشت. وارد مقرر محفلی ها شد. همه دور رادیو ای جمع شده بودند منتظر لحظه‌ی سال تحویل بودند.

آغاز سال یک هزار و سیصد و نود و پنج هجری شمسی

همه دست زدند و شادی کردند. یک سال جدید شروع شده بود و اتفاقات جدید برای محفل. مگر امکان داشت چه اتفاقاتی برای محفل بیوفتند؟ به هرحال همیشه عشق و محبت در محفل وجود داشت.

- بالاخره سال 94 هم تموم شد.

اورلا آهی کشید؛ خودش را روی مبل انداخت و با لبخند به اعضای پر جنب و جوش محفل نگاه کرد. کاراگاه امیدوارم بود سال 95 خوب بگذرد. نه مثل آخرین روز های سال پیش.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۷ ۱۴:۴۱:۱۲

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بهترین تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴
#64
به نظرم این رنک نیز خیلی مهمه. چون باید همه جوانب رو در نظر گرفت؛ قدرت نویسندگی، شخصیت جاافتاده و... با تشکر و تقدیر از دای لوولین که خیلی خوب کار کرده ولی من رای‌مو میدم به کسی میدم که یه ذره خودشو بالاتر کشیده و مخصوصا من با طنز هاش خیلی حال میکنم...

ریگولوس بلک!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بهترین ناظر سال
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴
#65
خب چه سخت و دشوار. قطعا کسانی مثل لرد ولدمورت یا ویولت بودلر عزیز لایق این رنک هستن اما خب کسی که من بهش رای میدم از موقعی که من عضو شدم و احتمالا قبلش انجمنش رو فعال نگه داشته و حسابی بهش رسیده...

لینی وارنر!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴
#66
با تشکر از تام ریدل عزیز که در این چند ماه زحمت های زیادی کشیدن و واقعا فعالیت چشم گیری داشتن اما از اونجایی که این ترین ای کل ساله و باید کل سال رو در نظر بگیریم من رای‌مو به کسی میدم که از موقع عضویتش و حتی قبل از ورود به ایفای نقش در بحث ها شرکت میکرد و خیلی منطقی تمام جوانب رو در نظر میگرفت...

گبریل دلاکور!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: جادوگر سال
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴
#67
خب به نظرم این مهم ترین رنکه و باید به کسی که واقعا لایق شه برسه. کسی که من بهش رای میدم از هرلحاظ عالیه، نویسندگی، فعالیت، ناظریت خوب و اداره هزاران دوئل و... خب معلومه کی رو میگم دیگه...

لرد ولدمورت!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بهترین ایده سال
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴
#68
حیف که ماهی نداریم که بتونم در اون به ویولت رای بدم و این رای ساله. پس خب به کسی رای میدم که در طول سال هزاران ایده عالی داده؛ یعنی...

هکتور دگورث گرنجر!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بهترین نویسنده سال در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴
#69
خب واقعا این سایت نویسنده های عالی‌ای داره اما حیف که فقط میشه به یه نفر رای داد و اون یه نفر کسی نیست جز...

تد ریموس لوپین!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴
#70
دوئل
عقاب
با
رنگارنگ و خون آشام


- عصبانی‌ام! عصبانی!
- چرا؟
- میگه چرا. میگه چرا. دختره‌ی خل زده منفجرم کرده بعد این میگه چرا.

فلش بک- شب پیش

کوچه تاریک بود و تنها منبع نور چراغی بود که سو سو میزد و انگار او هم میخواست خاموش شود و اورلا را با تاریکی مطلق تنها بگذارد. هنوز نیمه شب نشده اما در دهکده هازمید پرنده پر نمیزد. کاراگاه از این سکوت خوشش می آمد دلش میخواست بعضی اوقات تنها باشد و این فرصت خوبی بود. البته شاید علاوه بر آن فرصت کوتاهی نیز بود...

بووووووم

موج انفجار اورلا را به عقب پرتاپ کرد و همین باعث شد که او چوبدستی‌اش را بیرون بکشد و دنیال مقصر ماجرا بگردد. کم کم دود ها از بین رفتند و دختری از با موهای قهوه ای جلو آمد.
- وای خیلی خنده دار بود اورلا. قیافه تو میگم!
- هه هه هه و زهـ... هیچی! آره میدونی خیلی خندیدم. فلورا این چه کاریه خب؟

اورلا دست دوست قدیمی‌اش را گرفت و بلند شد. درحالی که سعی میکرد سر و وضعش را مرتب کند پرسید:
- حالا مناسبتش؟
- همین شکلی. محض تفریح.

دختر آبی سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت:
- باشه... ای وای!

اورلا نگاهی به زمین انداخت و متوجه شئ‌ای شکسته شد.
- دروغ یابم!

حالا دیگر وسیله‌ی محبوب اورلا به دو نیم شده بود و قابل استفاده نبود.

پایان فلش بک

اورلا بدون این که به چشمان آندرومدا نگاه کند حرف میزد. دروغ یابش شکسته بود و باید یکدانه جدید را جاگزین آن میکرد. بالاخره از زل زدن به زمین دست برداشت به صورت مخاطبش نگاه کرد.
- به نظرت باهاش چیکار کنم؟ میخوام بهش بفهمونم از این کار ها نکنه.

آندرومدا کمی فکر کرد و سپس گفت:
- بابا حالا چیزی نشده که ولی میتونی براش یه نامه عربده کش بفرستی. این شکلی بهشم فهموندی.

لبخند شرارت باری بر صورت اورلا نقش بست و کاراگاه ردایش را پوشید و تنها گفت:
- من برم یه نامه عربده کش آماده کنم.

و سپس از تالار خارج شد.

یک ساعت بعد- وزارت خانه

- میخوام یه نامه عربده کش سفارشی برام درس کنید.
- خب باید یه سوالاتم پاسخ بدید تا بتونم یه نامه سفارشی براتون بسازم.

اورلا لبخند رضایت آمزی زد گفت:
- بفرمایید اشکال نداره.

مسئول دسته شاسی‌ای را بالا آورد و قلمش را آماده نوشتن کرد.
- خب... اول، نام فرستنده و گیرنده؟
- فرستنده، اورلا کوییرک و گیرنده، فلورا رایت.
- منفجر بشه دیگه؟

لبخند اورلا چندبرابر شد و گفت:
- حتما. اگه درجه بندی داره، آخرین حدش.
- خب حالا که اصرار دارین سعیمو میکنم که اگه منفجر شد شدید باشه.

مسئول قلم را روی میز گذاشت و گفت:
- بخش مهمش موند.لطفا جمله‌ای که میخواین در نامه ضبط بشه رو وقتی علامت دادم بگین. توجه کنین که دقیقا با همین لحن و با همین تن صدا ضبط میشه.
- آها باشه.

اورلا ضربه ای به گلویش زد و آماده شد که جمله اش را بگوید. جمله‌ای که اصلا هدفش نبود.مسئول مکعبی کوچک را بیرون آورد و وقتی با چوبدستی‌اش چند ضربه به آن زد با دست به کاراگاه اشاره کرد.

- تولدت مبارک!

درواقع اصلا تولد فلورا نبود. اورلا با دستش به مسئول فهماند که دیگر چیزی نمی‌خواهد بگوید.

- خب نامه‌تون تا 10 دقیقه دیگه آماده میشه. لطفا بیرون منتظر بمونید.
- فقط روشی داره که زودتر منفجر شه؟ یعنی اگه طرف باز نکنه؟
- سعیمو میکنم. بهتون وقتی اومدین تحویل بگیرین میگم.

25 دقیقه بعد- جلوی خانه فلورا رایت

- طبق حساب من این باید 5 دقیقه دیگه منفجر شه. مسئوله گفت بیست دقیقه بعد از اولین تماس دست که دست من بود و الان 15 دقیقه از اون موقع گذشته.

اورلا رو به روی پنجره‌ی باز اتاق فلورا ایستاده بود و برنامه هایی که ریخته بود را مرور میکرد.
- الان اینو میفرستم تو اتاقشو اونم تا بیاد بازش کنه منفجر میشه و منم انتقاممو میگیرم.

لبخندی زد و به ساعتش نگاه کرد. تنها پانزده ثانیه! نامه را در دست گرفت و طوری آن را گرفت که بتواند با چوبدستی کنترلش کند.
- عه چوبدستیم کو؟

اورلا همه جا را گشت اما چوبدستی اش نبود و تنها فقظ پنج ثانیه باقی مانده بود و...

بوووووم

و این گونه بود که نقشه‌ی شوم اورلا به بن‌بست برخورد کرد و درواقع به خودش برگشت. کلا شرارت به کاراکتر های سفید نیامده و نخواهد آمد!


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۲ ۲۰:۱۲:۰۱
ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۳ ۱۴:۵۷:۵۸
ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۳ ۱۴:۵۷:۵۸
ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۳ ۱۶:۳۱:۵۷

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.