هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۶:۲۷ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
#61

نقل قول:
1-یک رول کوتاه در مورد ساختن جارو توسط خودتون بنویسید (20 امتیاز)


گویندالین بالای درختی که حتی نامش را هم نمی دانست، درست روی شاخه ای ایستاده بود که در واقع جای ایستادن نبود. ولی خب چه کسی دقیقا می رود روی شاخه ای بایستد که دارد "خرت...خرت...خرت" قطعش می کند؟
-آآآآآآآآآآآ.....آخ!
الین بعد از اینکه مطمئن شد هیچ جایی از بدنش نشکسته، ناقص نشده، تبدیل به شبح نشده و هر نوع بلای دیگری بر سرش نیامده، چوب بریده شده را که بیش از تنه جارو به دسته بیل سابیده نشده ای می ماند، به کول گرفته و راه خروج از جنگل را پیش گرفت.
هر ده قدم می ایستاد و چیزی بر میداشت یا برگی میچید یا ...
وقتی از جنگل بیرون آمد یک گونی بزرگ، برگ خشک و خرده چوب و پرهای مختلف را روی شانه اش انداخته بود.
- میخوای چی بسازی با این دسته بیل؟ بیل؟
- نه علاقه ای ندارم یه ماکت از داداشت بسازم خواهر کوچولوی بیل. قراره جارو بسازم!
- با این چوب خشکا؟ با اینا که جاروچه هم نمیشه ساخت. مطمئنی بلدی جارو بسازی؟
-نچ! ولی تا نسازمش که نمی فهمم.

بعد همه آن چیزهایی گه آورده بود را به کلبه ای برد که برای ایت کار اماده کرده بوذ
کلبه ای از چوب نارون سرخ که دور تا دورش گل صدتومانی کاشته یود و البته در زمان کاشتن هر کدام از بوته ها، نفرینی نثار نویسنده کتاب کرده بود. "بوته گل صدتومانی بکارید. با دست!"
-تو اصن تا حالا گل صدتومنی رو از نزدیک دیدی؟
نویسنده گفته بود همه چیز باید بخشی از طبیعت باشد. حتی لباس های جادوگر.
"بدون جادو!"
گویندالین ردایی از ابریشم خام به تن کرد. و کتاب را جلوی خودش باز نگه داشت. نویسنده گفته بود باید چوب را با دست خودشان بتراشند و صاف کنند.
گویندالین حساب زمان را از دست داد
چن هیچکس به او نجاری نیاموخته بود.
او تراشید...
ورد خواند...
تراشید...
ورد خواند...
صاف کرد...
وردخواند...
رنگ زد. البته با دست.
چسباند با جادو
و باز هم ورد خواند.
- اینجا نوشته هیچ جادویی بدون ورد اتحاد کار نمی کنه. پس بگو، آتدینا سوریتیتو ادواک نورسی تث.

جارو برقی زد.
-خب پس الان اماده اس. بریم برای پرواز
نیشخندی روی لبش نشست.

-بشین سر جات بچه.
- جانم؟
- د گفتم بیشین لامصب. اخه کدوم نوزادی رو دیدی که به محض تولد راه بره؟

گویندالین جیغ بنفشی سر داد
- این چوب حرف میزنــــه.
- د همشیره چوب چیه؟ اسم من سیخو هست. حالا می تونی سیخو خان هم صدام کنی

نقل قول:

2-چرا از قالی پرنده و یا بشکه پرنده در زمان قدیم استفاده نشد برای پرواز و به جای آن از جارو استفاده شد ؟ توضیح دهید (5 امتیاز)


جادوگران و ساحره ها زیرک و هشیار بودند. و می دانستند که اگر همسایه های ماگلشان از کم و کیف نیروهای آنها آگاه شوند، درپی بهره کشی از آنها بر می آیند.بنابراین مدتها پیش از تصویب و اجرای قانون راز داری بین المللی جادوگری، از معاشرت با ماگل ها اجتناب می ورزیدند. آنها تنها می توانستند وسیله پرنده ای را در خانه نگه دارند که عادی و پیش پا افتاده بوده و مخفی کردن آن آسان باشد. جاروی دسته بلند برای این کار از هر وسیله دیگری مناسب تر بود. جارو وسیله ای ارزان و قابل حمل بوده و حتی در صورت قرار گرفتن در دید ماگل ها نیازمند هیچ گونه توضیح و یا توجیهی نبود. منظورم این است که هیچ ماگلی درخانه شما را نمی زند تا با قیافه ای شاکی بپرسد "این جاروی دراز لعنتی رو برای چی نگه داشتی؟" با این همه استفاده از جاروهای پرنده معایبی هم داشت.

3- یک نقاشی با نرم افزار paint از یک جارو اولیه بکشید (5 امتیاز)


تصویر کوچک شده


نقل قول:

4-آنیماگوس چیست ؟ (5 امتیاز)(ویژه دانش آموزان رسمی)

آنیماگوس که چیز نیست! شخصه! این در واقع نوعی از مهارت های تغییر شکله. که با کمک اون می تونیم به شکل حیوانات تغییر شکل بدیم. ممکنه بپرسید این کارو با جادو هم میشد کرد.
بله می شد ولی اگه با جادو تغییر شکل بدین دیگه برگشتنون دست خودتون نیست و باید منتظر شید یکی طلسم رو باطل کنه. ولی تغییر شکل به صورت انیماگوس اختیاریه. در جنگ ها یک برگ برنده اس و حتی نوعی استتار هم محسوب میشه. البته هرکسی که جانورنما میشه باید طبق تشریفاتی نام خودش رو در وزارتخونه ثبت کنه وگرنه مهمان ازکابان میشه.


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۰:۰۴ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#62
نقل قول:
1. تو یه رول سعی کنید به ذهن یکی نفوذ کنید. خلاقیت به خرج بدید و روی سوژه سازی، شخصیت ها و توصیف به شدت کار کنید.(20 نمره)


نقل قول:
3. بدترین خاطره ای که ممکنه وقتی یکی وارد ذهنتون میشه ببینه، چیه؟ با توضیح میخوام! (5 نمره)



این رول ترکیبی از پاسخ سوال یک و سوال سه می باشد.

با چهره ای گرفته از کلاس خارج شد. هنرهای ذهنی همیشه برایش خط قرمز محسوب می شدند. به نظر او نفوذ به ذهن دیگران، شبیه به این بود که وارد خوابگاه غیر مختلط شوی، وقتی ملت به شیوه حوریان عالم بالا لباس به تن کرده اند.
برای آملیا سری تکان داد.
- میدونی بدترین بخش ماجرا تمرینشه. یعنی باید فضولی کنی یا بذاری فضولی کنن. فقط خوبه که مجبورمون نمی کنن با اسلیترینی ها تمرین کنیم. خب میدونی...
- یکی مثل تو چی داره که می ترسه یه اسلیترینی بفهمه؟ عاشق ریشای دامبلدوره؟

الین به او خیره شد. در حالت عادی، هیچکس یک دوئل را با ذهن روبی آغاز نمی کند. ولی خب کسی تضمین نکرده بود که این قرار بود یک دوئل عادی باشد.
- لجمینلس!

دراکو مالفوی انتظار هرطلسمی را داشت. برای اجرای هر سپری آماده بود. به هر چیزی فکر می کرد الا این یکی. به خاطر همین هم، فقط بهت زده به گویندالین خیره ماند.
الین مورگن، دراکو مالفوی را پسری از همه چیز راضی قلمداد می کرد. مغرور بچه پولداری که هیچ چیز در زندگی کم ندارد اما....
.
.
.
فریاد لوسیوس مالفوی در سر پسرچهار ساله اش می پیچید.
- اینا به تو ربطی نداره نارسیسا.
- مربوطه وقتی اینا توی خونه منن!
- من می تونم با هرکسی که می خوام باشم.
- من عروسک تو نیستم لوسیوس.
- نه معلومه که نیستی. عروسک من زن گرمتریه. همسر یه مالفوی بودن برات کافی نیس؟

پیش از آنکه گویندالین جواب نارسیسا و سیلی ای که نصیبش شده بود، دقیق ببیند با دیواری آجری مواجه شد.
- چطور جرات کردی گندزاده...
- ساکت شو مالفوی.

او چرخید تا از دراکو دور شود. به هر حال، جادو کردن در راهروها به اندازه کافی،عنصر جلب آرگوس فیلچ به آن سمت را از خود ساتع کرده بود. مخصوصا که جادو را خودش انجام داده بود.آملیا بازوی او را گرفت.
- چی میشه از یه ذهن اسلیترینی دید؟
- بیا اصلاً...

گویندالین فرصت اتمام جمله را پیدا نکرد چون دراکو مالفوی چوبش را به سمت او نشانه رفته بود. البته از پشت سر.
- لجیمینلس!
گویندالین در لحظه اول حتی متوجه طلسم هم نشد.و تصور کرد به خاطر اتفاقی که برای مالفوی افتاده، به مادرش فکر می کند.
فقط هشت سالش بود. برادر کوچکتر، حکم عروسک شیرینی را داشت که الین می تواند با آن بازی کند. پروازش دهد و او را بخنداند. هیچ وقت فکر نمی کرد که پدرش ناگهان به درون اتاق حمله کند و او و عروسک زنده اش را به قصد خروج از اتاق زیر بغل بزند.
- دد ولم کن. من می تونم راه برم.

پدرش توجهی نکرد. شاید اصلا نشنیده بود. او می خواست به همسرش برسد... به او کمک کند. ولی از ماگل های ابله هر چیزی برمی آمد. دیمیتری مورگن علاقه ای نداشت روی جان فرزندانش ریسک کند.
ولی هیچ تضمینی وجود نداشت که بگوید دیمیتری می تواند به موقع به همسرش برسد.
خانه ضد آپارات بود و مرد باید به حیاط منزلش می رفت. گویندالین، حتی اگر وخامت موضوع را درک نکرده بود می دانست که نباید بگذارد عروسک زنده اش، صحنه فرو رفتن خنجر را در قلب مادرش ببیند...
- لعنت به شما نفرین شده ها... لعنت به...
- کافیه مالفوی.

هیچکس هرگز گویندالین را گریان ندیده بود.
- اگه یه نفر، حتی یه نفر چیزی بفهمه...

مالفوی می دانست عاقلانه ترین اقدام سکوت است.

نقل قول:
2. کاربردای ذهن خوانی رو همراه با توضیح بگید. (5 نمره)


خیلی کارا میشه کرد.
میشه وقتی گند زدی بفهمی که خانواده ات فهمیدن یا نه.
می تونی تکالیف رو قبل از اینکه روی کاغذ بیان کش بری.
میشه شیطنت ها رو فهمید، خثنی کرد، حتی بیشترش کرد.
میشه بدون ایجاد کوچکترین صدایی تقلب کرد.
میشه جای خوراکی ها رو فهمید.
میشه طلسمی رو که طرف مقابل میخواد به سمتت بفرسته بفهمی.
میشه مناسب ترین زمان رو برای فرار فهمید.
میشه وقتی یکی نمی خواد حرف بزنه ازش بازجویی کرد.
میشه از ملت آتو گرفت.
میشه....

نقل قول:
4. شما الان و در این لحظه یکی به ذهنتون نفوذ کرده. چطوری سعی میکنید پرتش کنید بیرون؟ کامل توضیح بدید! (5 نمره، برای دانش آموزان رسمی)


این جوری که من در کتاب "ذهن امن" خوندم. برای رسیدن به مرحله اول چفت شدگی باید نقطه خالی ذهن رو پیدا کنیم. نقطه ای که از هر نوع تفکری، خالیه. فرقی نمی کنه خوب، بد، خنثی، عمیق یا سطحی.
رسیدن به اون نقطه در مراحل اول زمان بر و نیازمند تمرکز شدیده. اما با کمی تمرین ردی از جادو تا نقطه خالی به جا می مونه که کار رو برای رسیدن به اون و دفاع از ذهن آسون تر می کنه.
مرحله دوم رو استادان ذهن، به معماری کردن تشبیه می کنن. شما باید همه چیزهایی که براتون اهمیت داره، در اطراف نقطه آرامش ذهنتون جمع کنید و دورشون دیوار بکشید. دیواری که اشخاص از نزدیک شدن منصرف کنه. این دیوار می تونه یخی باشه... آتیشی باشه... آجری باشه...
هرچقدر قدرت شخص در انجام این جادوی ذهنی بالاتر بره دیوار قوی تره.
مرحله آخر اینه که شما مشتی از افکار سطحی و سبک خودتونو در اطراف دیوار قرار بدید. مثلاا شام چی داریم؟ هوا چطوره و چیزایی شبیه این. ولی باید دقت کنید از افکاری استفاده نشه که مثل ریسمان عمل کنن و شما با به یاد آوردنشون به سمت خاطرات مهم خودتون سوق داده بشین.


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵
#63
گویندالین مورگن

vs

ارولا کوییرک

سوژه: دوراهی


یکی از کارهایی که میتواند بعد از یک تمرین چند ساعته سخت و فشرده کوییدیچ لذت بخش باشد، نشستن در یک کافه و خوردن یک عصرانه است. فرقی نمی کند برای عصرانه فقط نوشیدنی کره ای بنوشی یا یک جرعه آب! یا حتی اسنک های فلفلی ابرفورث بزباز!
البته در صورت عدم حساسیت به بز و مخلفاتش!

واقعیت این است که تنها وزش نسیم خنک غروب تابستان روی صورتت، کافی است تا لبخند بزنی. صدای تیتراژ اخبار توجه الین را از این موضوع به سمت تلوزیون جادویی کافه جلب کرد. به نظر می رسید که گوش دادن به اخبار زرد تلوزیون لااقل از جیک جیک زوج عاشق میز بغلی قابل تحمل تر باشد. از همان اخبار زردی که می گویند کدام بازیگر کجا رفته. کی از کی جدا شده. در خوابگاه مدیران چه خبر است . و یا کدام سیاستمدار پشت کدام بدبختی را با شلاق نوازش کرده. البته بعید است که این مورد آخری واقعا زرد باشد.
الین بی خیال کلاف گره خورده افکارش به صفحه نمایشی چشم دوخت.که در آن، مجری اخبار با آن چهره نقاشی شده و مژه های نیم متری اش زل زده بود به تماشاچی ها و جوری پلک میزد که الین اطمینان داشت برای پرواز اصلا به جارو احتیاجی ندارد.
ظاهرا مجری نه از صدا نصیبی برده بود و نه از چهره. چون با صدایی نکره گفت:
- سلااااااااااااام بینندگان عزیز. سلام مثلا بیننده های عزیز و حتی سلاااام شنونده های عزیز. خلاصه که خیلی سلاااام! با یک برنامه دیگه از سری برنامه های اخبااااار یواشکی ستاره هاااا در خدمت شما هستیم. اخبار جدیــــــــدی از سلستینااااا واربگ, خواننده دنیای جادویی در اختیارمون قرار گرفته. و بذاااارین بهتون هشدااااااار بدم . ممکنه بعد از برنــــــــــــــامه ماااااا دیگه اووووونقدرها دوووووسش ندااااااشتهـــــــــ باااااااااشیــــــــــــــــــــن! :zogh:
- اوهوی بدترکیب. معجون سخن دراز کن هکتور رو خوردی؟ مثل آدم حرف بزن! :vay:

به نظر می رسید که الین فراموش کرده است مجری صدای او را نمی شوند. در واقع نمی تواند بشنود! حتی اگر دلش بخواهد که بشنود. پس الین مجبور بود تحملش کند.

- طبق آآآآآآآخریـــــــــــــن اخبااااار ما، خاااانم وااااربگ در مرررررکززززز دو رســـــــــــواییـــ بزررررررگ اقتصادیی قراااار گرررررفته. طبقـــــــــــ گفتــــــــه ها، ایــــــــــــشون نه تنهااااا مجوز ساخت آهــــــــــــنگاشونو ندارن بلــــــــکه برای برگذاریـــــ آخرین کنسرتشووووووون به ماموووووران وزارتخانــــــــــــــــه رشوه دادن! این موضوووووع درست دو هفته و فقط دوووو هفته بعد از جریاااان رسواااایی مالیاتی ایشون به بیرووووون درز کرده! تیم اخبااااار ستاره ها با اسنادی که به دست آورده خبردار شده که خاااااانم واااربگ مالیاتشوووو پیچوندهــــــــ ...

الین اخمی کرد. به نظرش غیر طبیعی می رسید. تینا هرچقدر هم که مغرور یا لوس یا خودخواه بوده باشد, همیشه حساب بدهی های مالی را داشت.

- هی اسم این مجری چیه؟
- چطور نمیشناسی اش دختر. دیانا مون مجری اخبار یواشکی ستاره ها و فوق العاده زیبا و با کمالات و ...
- ممنون رودی باقی شو میدونم.

و چرخید تا جارویش را بردارد. اما چند لحظه بعد, جوری به طرف رودولف سترنج چرخید که گردنش صدا داد.
- من حاضرم قسم بخورم تا دو دقیقه پیش هیچ رودولفی, هیچ قمه کشی, هیچ لسترنجی ، هیچ مرد کراواتی بدون پیراهنی اینجا نبود رودولف!
- خب این از ویژگی های منه! اسم ساحره ها رو بیار من ظاهر میشم.

الین فقط پشت چشمی نازک کرد.
- حالا فکر می کنی راست می گه؟
- راست میگه فقط بیش از اینکه درباره واربگ باشه درباره خودشه. از خودش شنیدم 5 میلیون گالیون بدهی مالیاتی داره!

گویندالین بدون اینکه پلک بزند به مرد قمه کش ساحره دوست خیره شد.
- پنج میلیون گالیون؟
- اره پنج میلیون گالیون.
- پنج میلیون گالیون؟
- آره دیگه پنج میلیون؟
- گفتی پنـــــــــــــــــــــــــج میلیون؟
- الین یه بار دیگه بپرسی کمالاتت رو نادیده می گیرم و این قمه رو... :vay:
- باشه باشه باشه. ولی آخه پنـــــــــــــــــــــــــــــج میلیون؟
- الـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــین!
- رودولف با من بیا...

چند ساعت بعد جایی وسط زمین و هوا

اکثر آدم ها برای مشورت کردن سراغ بهترین دوستانشان می روند. ولی دوشیزه مورگن ظاهرا رویه دیگری را ترجیح می داد. او ترجیح می داد با جاروی سخنگویش مشورت کند و بهترین مکان برای صحبت کردن با یک چوب دزار یک متری و نیمی، چندین پا روی هواست.

- ببین الین. اینجا چند تا مساله هست که خودت می دونی!

گویندالین بدش نمی آمد به جارو چشم غره برود.
- من نیومدم بابت چیزایی که میدونم از تو مشورت بگیرم مو سیخ سیخی.
- یعنی حتی نمیخوای مرورشون کنی؟
- برای هزارمین بار. چند تا مساله وجود داره. شرافت گریفندوری من میگه: " این دروغه. تخلفه و ممکنه تینا رو به دردسر بندازه."
- و از طرفی مرگخوار درونت معتقده که بذار اون سزای توهینش به اصیل زاده ها رو ببینه.
- و اینکه اصلاً به من چه! شاید این دوتا با هم دشمنی دارن... ولی... اینجوری نامردیه... بدجنسی نیس سیخو. نامردیه.
- فکر میکنم به یه چیزی دقت نکردی صاحب!

اخم های الین در هم رفت و چتری های پریشانش را از روی موهایش کنار زد.
- چی مثلا؟
- فرض کن لوش بدی؟ چی گیرت میاد؟ و اگه لوش ندی چی گیرت میاد؟

هیچ کاری بدون عیب نبود. البته به جز مرگخوار بودن.بنابرایین گویندالین باید دقت میکرد.
- خب عیب این کار چیه؟ ترسوندن دیانا مون؟ یا باج گرفتن از ایشون؟
- اره دیگه!
- خب پس مزیتش چیه صاحب؟
- مدیون کردن سلستینامون! عمل کردن به قانون و البته ساکت کردن وجدانمون!
- یه چیز مهم رو نگفتی صاحب. ندیدن مجدد دیانا مون در تلوزیون!
- ولی... مطمئنی باید رسواش کنم؟ مثلا تهدیدی چیزی...

جاروی سخنگو با صدایی آهسته پاسخ داد. آنقدر آهسته که در آن صدای باد، صدایش را فقط گویندالین مورگن شنید.

چند ده ساعت بعد، یک اتاق تاریک ( تاحدی تاریک که من نمی بینم کجاست. شما رو نمیدونم)

- امروز! اخبار یواشکی ستاره ها، یک اجرای ویژه داره.

درتاریکی استدیو، چهره مجری مشخص نبود اما اینکه صاحب این ، دیانا نیست کاملا مشخص بود. صدای پچ پچی شنیده شد.

- اصـــــــلاً از کجا معلووووووم که راست مــــیگی؟
- رودولف قانعت می کنه؟ از لستر شنیدم. با تک تک جزئیات دیانا!
- لعنتـــــی! خیـــــــلی خب باشــــه! ازشـــــــ عذرخوااااااهی میــــکنم. میــــگم واربگ مشــــــکلی نداره. توهم همه چی رو فراموشـــــ می کنی. :|
- بعد از عذرخواهی رسمیت خانم مون! وگرنه خودت مرکز یک رسوایی مالی خواهی شد.

به محض روشن شدن استودیو، چهره دیانا مون صفحه تلوزیون را پر کرد. و حجمی از پرسش ها درباره رسوایی دیانا با پاترونوس، برسرکارگردان برنامه هوار شد.


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۰ ۸:۱۵:۰۳

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵
#64
گویندالین مورگن سعی کرد ظاهری خونسرد داشته باشد. او مطمئن بود که در کلاس تاریخ ثبت نام کرده نه مرلین شناسی . اما سعی کرد ابراز ناراحتی نکند. هیچکس علاقه ندارد این کلاس را چند بار بگذراند. آنقدر غرق در فکر بود که متوجه هکتور و پاتیل همیشه آویزانش نشد.
-آخ! حواست کجاست؟
- ببخشید پروفسور داشتم به تکلیف تاریخ جادوگری فکر می کردم.

هکتور بیشتر از همیشه لرزید.
- حالا انتخاب کن مورگن. یا 30 امتیاز از گروهت کم میشه یا معجون منو امتحان کن.

گویندالین با تجسم فریادهای آرسینوس آهی کشید.
- حالا معجونت چی هست؟
- بدون حرف بخورش مورگن.

الین آهی کشید. اما نه خودش و نه هکتور متوجه نشدند که او پس از نوشیدن معجون بیهوش شده بود. چون در همان لحظه در حال خواب دیدن بود. او از دیدن مرلین و زنی که گویی فرسنگ ها دورتر ایستاده بود شوکه شد.

-نترس فرزند. تو اینجایی که از ما سوال کنی.

الین من من کرد .
-هر سوالی؟
-هر سوالی.
-شما کی هستید؟

مرلین با صدای بلند خندید.
- این همیشه اولین سواله. افسانه های زیادی هست. زیاد. عجیب و البته به شدت خنده دار. مخصوصا اونایی که من و ایشونو به هم ربط داده.
-ببخشید...ببخشید... یعنی حدس من در مورد این خانم درسته؟

مرلین آهی کشید.
- آره حدست درسته.مورگاناست.

زمزمه های بعدی مرلین قابل شنیدن نبود. اما باعث شد چشمان مورگانا برق بزند و شروع به صحبت کند.

نقل قول:
1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره



افسانه های خیلی خیلی زیادی از این اقا به وجود اومده که یکیش از همه عجیب تر و محیر‌العقول تره.
طبق اون افسانه هفت سال پیش از تولد مرلین یک پیشگوی دریایی پیشگویی می کنه پسر جادوگری به دنیا میاد که مثل خورشیده....پاک سفید و بی الایش. اون در جنگی با خواهرش روبرو بشه. خواهری که درست برعکس خودشه.تیره....سیاه....و تاریک . روز و شب. با توجه به اون پیشگویی به محض تولد این دو نفر، اونا رو از هم جدا کردن که همدیگه رو نشناسن. اما هر دوی اون ها در خانواده هایی بزرگ شدن که شیفته جادوی سیاه بودن. کاری نداریم که به سر دخترک چی اومد اما مرلین جادوگری شد فوق العاده دانا. ماهر سریع الانتقال،کاشف و سازنده طلسم. مرلین تصمیم گرفت ارتور رو به شاگردی قبول کنه ولی به سرعت از این کار منصرف شد. می تونی حدس بزنی چرا؟

الین خندید.
-مورگانا؟

ساحره هم خندید.
- از کارهای مهم مرلین میشه به بنیان گذاری اکادمی هاگوارتز اشاره کرد.اون هنوز هم زنده است مثل من...مرلین ذات سفیدشو حفظ کرده و می خواد به محفل دامبلدور ملحق بشه.

نقل قول:
2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره



الین به آن دو خیره بود.

-فرزندم سوال دیگه ای هم هست؟
- هست ولی فکر نکنم جواب داشته باشه. نشون دادنیه.
- منظورم اینه که سوال دیگه ای درباره من، مرلین کبیر داری؟

الین به فکر فرو رفت. تنها سوال باقیمانده درباره آن دانش آموز که الین او را می شناخت.
- نه قربان متشکرم.
- مرلین به همراهت فرزند.

و بعد پیرمرد سپید غیبش زده بود. الین بهت زده به مورگانا خیره شد.
- رفت!
- رفت!
-پس سوالام...

مورگانا به او خیره شد.
- شاید فکر کرده می تونی پیداشون کنی.

و چرخید. گویندالین ناگهان متوجه شد.
- مورگانا! منظورم این نبود. من.... میخوام بگم تو می تونی نشونم بدی؟
- اگه بخوای و اگه بگی که چی رو می خوای ببینی.
- یک صحنه جنگ!

مه اطراف الین را فرا گرفت.
- اینجا چقدر آشناست.
- البته که آشناست اینجا هاگوارتزه.

گویندالین به نورهایی نگاه کرد که از فاصله چندصدمتری هم دیده می شدند. و هرچه بیشتر روی آنها تمرکز می کرد، واضح تر به نظر می رسیدند. هیبت مردی با شنل سبز و مرد دیگری که موهای مشکی رنگش دیدن حرکات چوبدستی اش را دشوار می کرد.

- اون گریفندوره!
نیازی به تائید مورگانا نبود. گریفندور از عکس هایش هم با شکوه تر به نظر می رسید. طلسم‌هایش در کسری از ثانیه به مقصد می رسید و سالازار را کلافه کرده بود. ردای سرخ رنگش با نسیمی که در جریان بود حرکت می کرد و این احساس را به الین می داد که گریفندور روی هوا ایستاده است.
اسلیترین چوبش را به تندی تکان داد و نور سبز رنگی از چوبش بیرون زد. .نفس الین در سینه حبس شد.طلسم مرگ راه فراری نداشت.در کسری از ثانیه، گریفندور با حرکتی غیب شد و از پشت به او ضربه زد
الین چشمش را بست تا زمین خوردن سالازار اسلیترین را نبیند.


نقل قول:
3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره


الین هرگز فکر نمی کرد مورگانا قادر باشد این همه جمله را در یک نفس بگوید.

-هر روز اتفاق نمی افتد که یک شاهزاده روسی جوری بیمار شود که همه اطبا حاذقوسور روسی چون تسترال در گل مانده، از درمانش عاجز گردند. و هر روز اتفاق نمی افتد که مرد ریش و پشم داری، اتفاقی از کنار قصر شاهزاده بیمار رد شود. و یکهو به این نتیجه برسد که عیــــــ دیل غافیل! من این دخترک را درمان توانم کرد.
و بعد برود تلپ بشود در اندرونی قصر کاترین خانم کبیر السلطنه و بعد از درمان شازده خانم، به لطائف الحیل هی دل ملکه خانم ببرد. هی دل اقا شاه ببرد. تا جایی که دو تا ادم عاقل بالغ گنده بک، بی اجازه جناب جادوکار راسپوتین بی ریخت الممالک، آب هم نخورند.
و جنگ ها راه بیاندازد و ادم ها بکشد (مرلین وکیلی مدیونید فک کنید عمدی بوده ها، اقتضای طبیعتش چنین بود و چنان شد) اینجور که در ادامه قصه برای ما گفته اند این جناب راسوییان ... نه چیزه راسپوتینیان، آنقدر پلشتی از خودش نشان می دهد، هی نشان می دهد، هی نشان می دهد که بچه شاه قبلی، بیخ خرش را می گیرد و می گوید باید بمیری.
اینجا داستان دو شاخه می شود. یک گروهی می گویند خواست در برود گرفتند و سوزاندندندش... یک دسته دیگری هم هستند که می گویند رفت و ملتی را ایسگا گرفت. و هنوز ملت بر این باورند که راسپوتین را سوزانده اند. حال آنکه از سرنوشت نامبرده خبری در دست نیست. مطلعین با سند معتبر جهت دریافت مجدگانی به کاخ کرملین بخزند لطفا. مرسیـــ اه.

نقل قول:
4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره


مورگانا به گویندالین نگاه کرد.
- میدونی نه؟
- معلومه که میدونم. با اون موهای مشکی همیشه آشفته. با اون ردای شلخته و نامرتب. با اون عینک گرد مشکی نمیتونه کسی جز هری پاتر باشه.
- و فکر می کنی چرا رد شده؟
- خب به دو دلیل. اول اینکه پاتر همـــــــــــــــــــــیشه خدا خوابه و اگه گرنجر نباشه اون هیچ درسی رو پاس نمی کنه. دوم، ترم پیش شنیدم که سعی داشته تقلب کنه. و سوم: مرلین وقتی خوشش میاد ازش حرف بزنن که ازش تعریف کرده باشن.

نقل قول:
5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره


الین لحظه ای به فکر رفت. این سوال هم نیازی به کمک مورگانا نداشت. موضوعات واقعا جالبی برای مطالعه وجود دارند.
1- مثلا مکان های مخفی که هر کدام از بنیانگذارها در هاگوارتز ساختند
2- جنگ دائمی گرگینه ها و خون آشام ها چرا به وجود آمد
3- تاریخچه هاگوارتز
4- دوران ریاست خود مرلین بر مدرسه
5- تاریخچه و علت به وجود آمدن کلاه گروه بندی.
و...

نقل قول:
6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره


- این یکی رو دیگه واقعا نمیدونم مورگانا!
- ولی من میدونم. تریس ساحره ای بوده که مجبور شده از قصری که در اون زندگی می کرده فرار کنه. البته شاهزاده نبوده. اون دختر وزیری بوده که عاشق پسر پادشاه میشه. پادشاه هم که پسرش از خوشگلی تا ندارهـ . به کس کسونش نمی داده و به همه نشونش نمیداده، خاطر خواهی دختر وزیری که اندازه خر مرلین سن داشته، افت داشته واسش. محض خاطر همین واسه مجازات دختر بدبخت کسی تعیین رو می کنه که دختره تا میفهمه، چمدون نبسته پا میذاره به دشت و بیابون که ای هااااااواااار کی با داداشش میره شکلات بخوره پشت درای بسته؟
القصه
تریس پاش به بیرون قصر نرسیده یه هفت هشت ده باری اپارات می کنه تا اینکه تو اخرین اپاراتش سر از یه کشتی دزدای دریایی در میاره.
ظاهر شدن همان و زندانی شدن همان.
البته به مخ هیچ دزد دریایی نمی رسه که چوبدستی دخترک طفلی رو ازش بگیره. سر سال نشده، دختره با کولی بازی هاش زن رئیس دزدای دریایی میشه و تا اخر عمر اون پادشاه شیکم گنده نمیذازه آب خوش از گلوی شاه بره پایین.
روایات میگن تهشم شاهو دق مرگ می کنه. البته اون...


الین حس کرد کسی به صورتش سیلی ملایمی میزند. وقتی چشم باز کرد زیر سایه یک درخت بلوط دراز به دراز افتاده و پروفسور هکتور. پروفسور جیگر و یکی دو نفر دیگر بالای سرش بودند. هکتور با حرکات چشم دخترک زا تهدید کرد و به همین دلیل الین در پاسخ "چی شده" پروفسور جیگر تنها گفت که گرما زده شده است. حداقل حالا جواب سوال های کلاس تاریخ را می دانست.


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۱۰:۳۱:۴۶

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
#65
شما تو یکی از حساس ترین موقعیتای زندگیتون قرار دارین. بدلیلی که دست خودتونه و درباره ش مینویسین، مرگ و زندگی تون یا یه چیزی به همین مهمی به جادو کردنتون بستگی داره. ولی وقتی شما طلسمتون رو که باز هم دست خودتون هست اجرا میکنین، هیچ اتفاقی نمی افته.
توصیف کنین. مهم هم نیست چند خط بشه. ما اینجا متری نمره نمیدیم. (کپی رایت هک) (بیست و پنج نمره)


میخواست چشم هایش را ببند. ولی نمی دانست تاثیری دارد یا خیر! راستش را بخواهید تا بحال کسانی که در چنین موقعیتی جان به شورای زوپس تسلیم کرده اند، از مرگ برنگشته اند تا گویندالین بداند که باید با چشم های باز سقوط کند یا چشم های بسته!
مجددا چوبدستی بی فایده اش را تکان داد و سعی کرد به چند دقیقه پیش فکر نکند. لحظاتی که چوبدستی 12 گالیونی بید مجنونش واقعا مجنون شده بود.


5 دقیقه پیش وسط زمین و هوا


فرار کردن از بلاجر اساسا یکی از وظایف جستجوگرهاست. در واقع وظیفه هرکسی است که می خواهد سر سالم بر زمین برساند. حالا بازیکن و داورش فرقی نمی کند. گویندالین هم میخواست فرار کند.
ولی خب گرفتن گوی زرین هم از وظایف جستجوگرهاست. به خاطر همین هم بود که دخترک جارو سوار، فقط چند ثانیه ای دیرتر، متوجه بلاجر شد.
می دانید... ثانیه ها خیلی مهم هستند. ثانیه ها وقتی شما دو متر با در اتاق لرد ولدمورت فاصله دارید و این احتمال وجود دارد که پیش از شما هکتور به در برسد مهم هستند. ثانیه ها برای ریگولوس بلکی که چند ثانیه بیشتر تا سلام کردن به آزکابان فاصله ندارد مهم هستند. ثانیه ها برای دوشیدن شیر گاو میش در ساعت سعد و ایجاد اطمینان به نتایج آرا برای باریفیو مهم هستند. و البته مهم هستند وقتی که یک بلاجر سر شما را نشانه گرفته.
یک جادوگر عادی وقتی می بیند وقت فرار کردن ندارد چوبش را بیرون می کشد. یا غیب میشود یا غیب می کند.
البته گاهی هم منفجر می کند. حالا این یکی خیلی مهم نیست. مهم این است که در این یک مورد خاص, بیرون کشیدن چوبدستی فایده چندانی نداشت. گویندالین چوبش را بیرون کشید. حتی وردش را هم فریاد زد. چوبش را تکان داد.
و باز هم تکان داد.
و باز هم آن لعنتی را تکان داد.
ولی فایده ای نداشت.
او فرصت نکرد ورد را بگوید. حتی فرصت نکرد ورد "هیچ وردی را نگو" را هم بگوید. و الان، یعنی "دقیقا همین الان" که بیش از 5 متر با زمین فاصله نداشت فریاد زد.
- آرستو مومنتوم!

منتظر ماند...
باز هم منتظر ماند.
و همچنان منتظر ماند.
و دقیقا پیش از اینکه با مغز، زمین بخورد زیر لب فحش داد.

توجه:
از سرنوشت نامبرده تا این لحظه خبری در دست نیست. چنانچه شخصی از مکان زنده یا مرده وی مطلع است، جمعی را از نگرانی برهاند و یک کوافل هدیه بگیرد.



بگردین برا این طلسم بشدت بغرنج کاربرد پیدا کنین و نام ببرین و توضیح بدین. بسیار بغرنج. بسیار خطیر. (پنج نمره)

گویندالین در این فکر بود که اصلا چرا باید به دنبال طلسمی باشند که اصلا طلسم نیست؟
هست یا نیست؟
- بودن؟
نبودن؟
نه نه بودن یا نبودن! مساله این است. آیا شریف تر آن است که...
- هوی! ضعیفه حاجی ات داره درس می خونه اینجا!
- ضعیفه و...
کتابی با عنوان "وردهایی که ورد نیستند" توجه الین را به خود جلب کرد. کتک زدن مرد ضعیفه گو را به پنج دقیقه دیکر موکول کرد تا کتاب را بردارد.

نقل قول:
"پیازینوس یا اوپیازیوس طلسمی که است به نام طلسم "هیچ یا همه" شناخته می شود. بیشتر برای گول زدن مخاطب به کار برده می شود. اما دیده شده که در نود درصد مواقع پس از انجام طلسم وسایلی از مایملک کسی که طلسم شده کم می شود و یک پیاز به جای آن قرار می گیرد، به همین دلیل هم به آن طلسم پیاز می گویند"

گویندالین پس از خواندن این جمله، به کیفش حمله کرد. مواجه شدن با یک پیاز گنده به جای شالگردن گریفندور، نه تنها عجیب نبود. بلکه بوی گند پیاز درون کیفش را هم به خوبی توجیه می کرد.



سوال ویژه دانش آموزان رسمی:
خطرناک ترین چیزی که یه نفر میتونه باهاش مواجه بشه چیه؟ (پنج نمره)
بلی، کاملا هم ریونکلایی. استاد عاشق سوالات بی ربط بودند.
جواب نمیخوام، جوابِ خالی نمیخوام. توضیح میخوام. کوتاه یا بلند یا هرچی.
دانش آموزای مهمانم میتونن اینو جواب بدن. صرفا گفتم یاداوری کنم چون دوس دارم بخونم جوابارو.


خطرناک ترین چیزی که میشه باهاش مواجه شد، ( بعد از ارباب البته) خود خطره. ذات خطر جوریه که آدم نمیدونه با چی مواجه میشه. اصلا همینه که خطر رو خطرناک می کنه. خطر خطرناکه چون نمیدونی چی پشتشه! یه دمنتور؟ یه نامه عربده کش؟ یه ویزلی گشنه؟ یه ریگولوس با نیش باز و البته دستای پر؟
معلوم نیست. و دقیقا به همین علت که خطرناکه. به خاطر ذات درونی خودش. اینکه از خطر بترسی یا نه کاملا به خود ت بستگی داره ( البته اگه خشم اربابه بهتره که بترسی) ولی خب مزه خطر به اینه که ازش بترسی . وگرنه اگر قرار باشه بیاد فقط قلقلکت بده که دیگه خطر نیست. خطرناکم نیس.


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۱۷:۵۳:۵۱

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵
#66
این چه وضع ثبت نامه بابا
همه هویت ملت رو می ریزه رو دایره!!!!!


نام:
گویندالین مورگن


تاریخ عضویت:
اردیبهشت 91 با اولین شناسه ام اومدم


تعداد ترم هایی که در هاگوارتز شرکت کرده اید ؟
سه تا
ولی ترم درست و حسابی که بهش گفت ترم فقط یکی



آیا شناسه ی قبلی داشته اید ؟
بله داشتم :|
ویکتوار ویزلی ( ملــــــــــــــــــــــــــــــــت اون ویکتوریا نیس. ویکتوار هست)
و مورگانا لی فای


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "باروفیو"
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵
#67
من اعتراض دارم آقااا
قحط النسا شده؟ چرا هیچ کاندیدای زنی نداریم؟
روستایی نمیگه برای زن ها چه برنامه ای داره؟ چه می خواد بکنه؟ میخواد زن ها رو خانه نشین کنه؟
برای ایفا چه برنامه ای داره؟
چه ایده ای داره؟
یارانه میده؟
کلا چه می خواد بکنه؟


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵
#68
- از اونجا که بنده جارو می باشم و سخنگو می باشم و از اونجا که الین رفته مرلینگاه سلامی بده....
- ببند سیخی جان! ایهیم. قبول میکنم من! ولی آخه کی جارو رو به دوئل دعوت می کنه؟
- بده حالا برا من موجودیت قائل شده یکی؟
- این دهنش کو من برم یه چسبی چیزی بزنم؟


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
#69
- وقت پروازه.... وقت پروازه.. وقت پرواااااازه!

گوایندلین موهای آشفته اش را از روی صورتش کنار زد.
-شوخی می کنی؟ به همین زودی صبح شد؟

اما آن ساعت زشت کوچک اصلاً شوخی نمی کرد.در واقع ساعت ها اصلا نمیدانند شوخی یعنی چه! الین روشنایی روز را می دید. نور تند خورشید را می دید و حتی سر و صدای عادی شهر را!
البته این یکی را قاعدتا می شنوند.ولی گوایندلین با توجه به وضع فعلی زندگی اش هیچ چیز را بعید نمی دانست!
لخ لخ کنان از تخت بلند شد. باید حمام می کرد تا سرحال شود. اما با استناد به تجربیاتش می دانست در حمام به خواب می رود. فقط می توانست صورتش را زیر آب بگیرد و با جهشی روی جارو، خودش را به دفتر روزنامه برساند.
روی آسمان برای چندمین بار از خودش پرسید:
- آخه بازیکن کوییدیچ رو چه به روزنامه نگاری!

و باز هم جوابی برای خودش نداشت. قبل از اینکه مجددا چرت بزند با چوبش پنجره را باز کرد و دقیقا پیش از آنکه سردبیر در اتاقش را باز کند، خودش را روی صندلی انداخت!

- به موقع رسیدی. داره میاد تو اتااااق!
- هیس شو سیخ سیخی.
- صبح به خیر الین! مقاله ات حاضره؟

الین سرش را تکان داد.
- بری تو اتاق روی میزته!

سردبیر سری تکان داد.
- تنبل!

الین دلش می خواست محتویات داخل و بیرون میز کارش را روی سر آقای سردبیر خرد کند ولی عاقلانه ترین کار این بود که انرژی اش را برای تمرین عصرگاهی کوییدیچش نگه دارد. البته پرتاب کردن "سیخ سیخی" هم گزینه بعدی به حساب می‌آمد.
.
.
.
تنها چیزی که باعث شد الین دست از نوشتن بردارد گردن درد بی امانش بود. الین وقتی متوجه ساعت شد از عضلات گردنش تشکر کرد که دلشان خواسته بود درد بگیرند.





چند کیلومتر آنطرف تر استادیوم اختصاصی تیم هالی هارپی هد


- دیرکردی گوایندلین! تو مثلا کاپیتانی!
- غرغر موقوف گلیندا!
- من نمیفهمم تو چرا آپارات نمی کنی الیــــــن!اصلا تو چرا اینقدر سرت شلوغه؟

جاروی گوایندلین برای چند لحظه در هوا ثابت ماند.ولی الین به او فرصت جواب دادن نداد.
- چون.... چون.... چون اونقد سرم شلوغه که یادم نمی مونه!
-هی! اینو که خودم الان گفتم.

دختر جوان به فکر فرو رفت
"هشت ساعت کار تو مجله. چهار ساعت تمرین کوییدیچ. به روز کردن آموزه های مرگخواری چهارساعت. کارآموزی تو وزارتخونه چهارساعت. و چهار ساعت خواب. گلیندا توقع داره من معجزه کنم؟ من که ولدمورت نیستم!"
- اوخ!

مجبور شد بازوی چپش را ماساژ دهد. بیشتر مواقع ضربات بلاجرها دردناکند ولی وقتی روی ساعد دست چپتان فرود بیایند دردشان بیشتر می شود. الین این را به حساب مجازات گفتن اسم لرد سیاه گذاشت.
او باور داشت که لرد سیاه می داند.
لااقل بیشتر چیزها را!
هنوز باید برای ملحق شدن به ارتش باشکوه سیاهی صبر می کرد. حداقل اینکه، باید وقتی تلاش می کرد که امکان فعالیت کردن داشت. هنوز دوماه تاپایان لیگ باشگاهی کوییدیچ کشور مانده بود. بعلاوه کار مجله. هنوز دو ماه از کارآموزی اش باقی بود. و....
سرش را تکان داد. مجبور نبود مشغولیات بی شمارش را مرتبا بشمارد. بخصوص وقتی کمتر از یک متر با گوی زرین فاصله داشت.

- بگیرش ... د بگیرش لعنتی.
- جارو جون میشه ببندی اون دهن سیخ سیخیتو؟

به نظر می رسید الین تمام یک ساعت اخیر را کر بوده است چون "سیخ سیخی" نیمساعتی بود که فریاد میزد بگیرش.
.
.
.
.
وقتی خودش را روی تخت رها می کرد غر زد
- ببینم خورشید نمیشه دیرتر طلوع کنی؟ اصلاً کاش همیشه شب بود. کاش زودتر تموم شن این هفته های بی سر و ته! معلوم نیست کی شروع میشن کی تموم! هی فردا چند شنبه اس؟


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ یکشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۴
#70
نقد؟
هنوز مرگخوار نشده ها هم می تونن درخواست بدن ارباب؟
میشه اگه زحمتی نیست پست 220 تاپیک آموزشگاه مرگخواری رو نقد کنین؟
ممنون میشم.


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.