هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵
#61
پست پایانی!


خونه ی عمه مارج اینا:

- هستی نیستش که. چه کنم من آخه؟

دیدی هر چقدر فولدر های مغزش رو می‌گشت به فایل مناسبی نمی‌رسید که بهش بگه چی‌کار کنه بنابراین یه مودم برداشت و مغزش رو به اینترنت وصل کرد تا فایل مورد نظر رو پیدا کنه اما خب حتی گوگل هم بعضی اوقات اشتباه می‌کنه و فایل اشتباهی رو پیدا می‌کنه، این بار هم گوگل اشتباه کرده بود.

- آها! زنگ می‌زنم فضاییا بیان ببرنم ویلای صدفی!

چند لحظه بعد سقف خونه به رحمت الهی پیوست و نوری از بالا به روی کله ی دیدی تابید نور، دیدی رو کم کم بالا کشید و درون خودش محو کرد.

ویلای صدفی:

- عمه جان شما دیدی رو ندیدی؟
- شما اول فارسیتُ قوی کن بعد سوال بپرس از ما.
- عمه جان به احترام سنتون بهتون چیزی نمی‌گما و گرنه...

همان نور در سکانس قبلی دوباره ظهور کرد و بر سر و کله ی ملت تابید. سگ عمه مارج که بیشتر حکم بازیکن های مجازی تو کوییدیچ رو داشت هم بالافاصله غیب شد، چون تو فیلما دیده بود که یه نور می‌تابه رو ملت و می‌برتشون آزمایشگاه و بقیشم به دلیل حال بهم زن بودن، بی‌خیالش.

- ننه پتونیا، این چیه؟ فضاییا حمله کردن؟ سر صحنه ی فیلمیم؟

اما پتونیا هنوز تو فکر ساحل بود، خیلی وقت بود به دلیل چاقی شوهر و بچه و ناتوانیشون از حرکت نتونسته بود بره ساحل. برای همین فرصت رو غنیمت شمرد و دوون دوون رفت سمت ساحل و به محض خارج شدنش از کادر، نور ملت رو بالا کشید و غیب کرد.

تو آسمونی که هریون دارن جولون می‌دن:

- مرگخوارا اومدن، در برین!

هریون متفرق شدن و به اقصی نقاط آسمون رفتن اما مرگخوارا به دلیل تعداد زیادشون، تراکم بیشتری در هر نقطه داشتن و در نتیجه هریون خیلی زود به دام افتادن. نجینی روی شونه ی ولدمورت شروع کرد به تکون خوردن و گفت:
- هیـــــــــــــیس. آی وانت هیس، هیس! ( از اون‌جا که مرگخواراتون اینا رو گرفتن پس من چی بخورم؟ حالا که بهم گوشت نمی‌دی اصلا می‌رم هند پیش مرتازا هی می‌رقصم!)

ولدمورت هم در جواب گفت:
- هیــــــــــــس؟! نو هیــــــــــــــس، هیس ویل بی یُرز! ( رقص؟! زشته اصلا، ما اجازه نمی‌دیم. رقص، بی رقص. یکی از این هری ها رو می‌کشیم، بقیش برای تو. پس نرقص، بقیه ی هریا برای توئن!)
- هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس! ( البته این معنی خاصی نداشت و صرفا ابراز هیجان یک مار بود.)

در همین حین که ملت در هوا ایستاده بودن یک فروند سفینه ی فضایی خورد به جماعت مرگخوار و هریون و باعث سقوطشون شد. همون‌طور که همه مشغول سقوط و سلفی گرفتن در این حالت بودن، نور دوباره ظاهر شد و همشون رو قورت داد.

درون همون سفینه:

- دیدی، بالاخره من رو دیدی!
- هستی، تو هم که این‌جا هستی!
- بازم می‌گم اول فارسیتون رو قوی کنین بعد بیاین حرف بزنین پیش ما.
- هیس. ( ساکت )
- اِوا هری، نه منظورم اون یکی هریه. آها با توئم، ولدمورتم که این‌جاست.
- آخ زخمم، واخ زخمم. من برم دیگه، خودافظ!
- این که دانگ بود.
- :joint: همیشه می‌خواستم از این شکلکه استفاده کنم.

در همین حین که ملت گفت و گو می‌کردن نوری سبز در وسط صحنه پدیدار شد. دو عدد موجود با خرطوم بلند، چشمای گنده، ناخون دراز واه و واه و واه، از درون همین نور ظاهر شدن و لحظه‌ای بعد ملت، کلهم اجمعین بی‌هوش شدند.

فلش فروارد:

- دیدی تو هم همین رو دیدی؟!
- آره، چی شد بعدش خب؟
- بی‌هوش شدیم دیگه، نفهمیدیم چیزی. راستی پتونیا چی شد؟
- کلا نکته انحرافی داستان بود، ولش کن.

دکتر همین طور با لبخندی سرشار از "دارین چه شکلاتی میل می‌کنین؟ بگین منم میل کنم." بهشون خیره شد ولی وقتی دید که از این دوتا چیزی نصیبش نمی‌شه داد زد:
- پرستار! بردار بیا این دوتا رو مرخصشون کن، کلافه شدم!

و دیدی و هستی مرخص شدن و سوژه پایان یافت.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۲ ۱۶:۱۱:۱۴

All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۰:۴۸ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵
#62
_ بَــــــــــــــــــــــــبَــــــــــــــــــــــــــــــع! آلبوس کتابم رو انداخت تو چاه دستشویی!

همزمان با جیغ بنفش لیلی، یک سطل پر از انواع زباله های طبیعی، شهری و حتی روستایی بر سر و کله ی هری خالی شد.

- ببخشید بابا، فِک کردم تدیه.

هری حتی فرصت نکرد جواب بدهد زیرا در همان موقع که قابلمه مستقیم از طرف آشپزخونه به طرفش پرت شد و یک عدد بادمجون بالای کله‌اش شروع به رشد کرد.

- ببخشید، داشتم با کوکب اینا حرف می‌زدم، دستم بند بود مجبور شدم. تو قابلمه نوشتم چه چیزایی بخری بیاری. امشب مامانم اینا میان یادت که نرفته؟ راستی شام هم باید خودت درست کنی.
- عیال، دیگه شام رو خودت باید درست کنی که.
- بر می‌دارم می‌رم خونه بابام ایناها!

و هری هیچ چاره‌ای جز موافقت نداشت. شاید بهتر بود کلا بی‌خیال کشتن ولدمورت می‌شد و به زندگی قبلیش در همان دوران تاریکی ادامه می‌داد. حداقل آن موقع مجبور نبود به کلاس آشپزی برود و هر روز غذا درست کند. اصلا مگر او زن نگرفته بود که در نبود جن های هاگوارتز برایش غذا درست کند؟

در همین لحظه در با صدای ترق از جا در آمد و هیکلی عظیم و پر از پشم ظاهر شد. هاگرید با لبخندی که قرار بود دوستانه باشد اما بیشتر شبیه لبخند دراکولای برام استوکر بود به سمت هری آمد و دستانش را بر شانه ی او کوبید که همزمان شد با صدای چرق چرق شدیدی از طرف شانه ی هری که یحتمل نشانه ی خورد شدن استخوان هایش بود که در این مدت برای هری امری عادی شده بود.

- بیبین دادا، بصه اینقد گیر دادی به عیل و ایال. پاشو بیریم با پروف یه کم عشغ و هال.
- ولی امشب مادر زن و باقی قبیلشون می‌ریزن این‌جا. باید برم عمده فروشی براشون چیز میز بخرم که به همشون برسه.
- اثن خودم می‌برمت.

و ثانیه‌ای بعد هری با شلوارک ماماندوز و زیرپوش روی کول هاگرید افتاده بود و به سوی مکانی نامعلوم راهی می‌شد.

مکانی نامعلوم:

هری از بس روی کول هاگرید بالا و پایین شد و کف زمین را با رنگ های مختلف استفراغ خود رنگین کرد، نتوانست بفهمد دقیقا به کجا می‌رود و اندکی بعد هم بی‌هوش شد. پس از به هوش آمدن خویشتن را در میان هاله‌ای سفید و شیری رنگ دید. یک سفیدی نرم که در واقع ریش دامبلدور بود.

- هری، فرزندم!
- سلام پروف.
- دلم برات تنگ شده بود!

هری از چنگ دامبلدور فرار کرد و سعی کرد بفهمد دقیقا در چه وضعیتی قرار دارد. گویا در یک چادر مسافرتی با دامبلدور تنها بود. رو به دامبلدور کرد و گفت:
- ما دقیقا کجائیم؟
- جنگل ممنوعه فرزند.
- خب، چرا دقیقا؟
- نظر هاگرید بود، برای تفریح، فرزندم.

نگاهی به ساعتش کرد، ساعت نزدیک به دوازده شب بود! باید هر چه سریع تر به خانه بر می‌گشت، نمی‌خواست دوباره طعم ملاقه های جینی را بچشد.

- فرزند، باید جلسات شبانه بذاریم و درباره ی مسائل محفلی بحث کنیم. یک فلش هشت گیگ هم از سخنان مرلین دارم که در این کار کمکمون می‌کنه.

اوضاع داشت خراب‌تر می‌شد، خیلی خراب‌تر! به لطف سیستم امنیتی موجود در هاگوارتز قدرت آپارات کردن هم نداشت، ولی شاید می‌توانست برای چند لحظه هم که شده امنیت هاگوارتز را از کار بیندازد. در این چند لحظه که چیزی نمی‌شد.

- پروف، می‌شه یه دیقه قابلیت آپارات تو هاگوارتز رو فعال کنی؟
- به این زودی که نمی‌خوای جلسه ی شبانه رو ترک کنی فرزند؟
- نه، می‌خوام بگم ملت هم بیان.
- ایده ی خوبیه. امنیتیوس غیرفعالیوس!

و در کثری از ثانیه هری غیب شده بود. هری اکنون در خانه ی خودش بود. به ساعت نگاه کرد، خیلی دیر شده بود. به فضای درونی خانه نگاه کرد، اثرات شبیخون ویزلی ها کاملا نمایان بود. شیشه‌ها شکسته بودند، دستمال توالت دور تلویزیون پیچیده شده بود و رنگ خانه به رنگ شکلات در آمده بود. تلویزیون هنوز روشن بود و صدای آن به گوش می‌رسید:
- امنیت هاگوارتز در هاله‌ای از ابهام! امشب حوالی ساعت دوازده، نیمی از هاگوارتز با خاک یکسان شد!

بدتر از این هم می‌شد؟ شاید.

- کجا بودی عزیزم؟

البته این عزیزم مطمئنا از آن عزیزم های رمانتیک و هندی نبود، هری مجبور بود دوباره طعم ملاقه های جینی را بچشد. شاید قبلا فکر می‌کرد که کاش هیچ‌ وقت ولدمورت را شکست نمی‌داد و به زندگی گذشته‌اش ادامه می‌داد و کل زندگیش را به یللی تللی اختصاص می‌داد. اما حالا به یقین رسیده بود که نباید ولدمورت را شکست می‌داد، زندگی منطقی تر از این حرفاست که آدم خوب ها همیشه برنده باشند.

پ.ن: اینم خنده ی دراکولا اگه ندیدین.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۲ ۱۱:۰۳:۲۸


پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۷:۰۲ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵
#63
نام: تام ریدل جونیور!

تاریخ عضویت: زیاد داشتم ولی اصل کاری می‌شه از دوشنبه 6 مرداد 1393.

تعداد ترم هایی که در هاگوارتز شرکت کرده اید ؟ دو فروند ترم شرکت کردم بنده.

آیا شناسه ی قبلی داشته اید ؟ زیاد بودن والا. تراورز بود، دکتر فیلی باستر بود.



All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
#64
نام:

هری پاتر... چرا این مثل بقیه ی شخصیتا چیزی بین اسم و فامیلش نیست؟

گروه:

گریفیندور یا گریف تو دَر

چوبدستی:

یک عدد چوبدستی دارای پر ققنوس دامبلدورمون.

ویژگی های ظاهری و اخلاقی


ظاهر:

موهای قهوه‌ای لخت، چهره ی سفید که از شدت سختی های این دور و زمونه یکم رنگش پریده. موهاش هم از دست بچه هاش و غر زدنای جینی در حال سفید شدنه.

اخلاق:

در گذشته فردی بود به شدت دنبال هیجان و قهرمان بازی ولی به دلیل داشتن بچه و بالاتر رفتن سن بیشتر تو حصار زندگی مونده و اسیر روزمرگی شده. اما اگه فرصت خارج شدن از این چارچوب رو پیدا کنه سعیش رو می‌کنه که برای مدت کوتاهی هم که شده، ازش خارج بشه و از هیجانات زندگیش لذت ببره و به گذشته ها برگرده.

به شدت خانواده دوست و رفیق دوست! هر وقت حوصلش سر می‌ره، ولو می‌شه تو گریمولد پیش رفیق رفقا. اما از اون‌جا که به شدت خانواده دوسته، می‌ترسه بچه هاشم مثل خودش یتیم بشن بنابراین کمتر ریسک می‌کنه. اما خب شغلش کارآگاه بودنه چون احساس می‌کنه برای جامعه ی جادوگری هم که شده باید از استعداد و قدرتش استفاده کنه که بچه های دیگه هم یتیم نشن.

معرفی و تاریخچه ی کوتاهی از زندگیش


هری بچه ی لیلی و جیمز پاتره ولی خب انقدر بخت یارش نبود که بتونه ببینتشون و این دو گل نوشکفته فی الفور توسط ولدمورت کشته شدن تا بچشون یتیم به دست چند عدد دورسلی بیفته که انقدر این قسمت از کتاب نفرت انگیزه که بی‌خیالش.

هری می‌ره هاگوارتز و کلی حرکات مختلف انجام می‌ده که برین کتاب رو بخونین بفهمین. با رون، هرمیون، هاگرید و عده ی کثیر دیگه‌ای از ملت رفیق می‌شه و در جریاناتی به محفل ققنوس می‌پیونده تا بره به جنگ ولدمورت تا هم انتقامش رو بگیره هم شاید اینکارش باعث بشه روح های کمتری علیل بشن و خانواده های کمتری از هم بپاشن، اگه به نظرت هدفِ... اِ این که شد دیالوگ دامبلدور. بگذریم!

در نهایت هم که ولدمورت می‌میره( البته خب بعدا زنده می‌شه و میاد سایت جادوگران به شکل اعجاب آوری) می‌ره با جینی ویزلی ازدواج می‌کنه که حاصل 3 فروند بچه با نام های جیمز سیریوس، آلبوس سیوروس و لیلی لونا پاتره!

بعد هم از اون‌جا که حوصلش سر رفته بود، بلند شد اومد سایت جادوگران.


تایید شد کله‌زخمی!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۰ ۲۱:۵۴:۲۹

All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.