بله!
این اولین صحنهایه که به پرده میره.
یه صحنهی ساده، خالی، بدون جزئیات و کاملاً سفید!
بعد، یهو سر و کلّهی یه قلم مو پیدا میشه و شروع میکنه به کشیدن جزئیات و در عرض چند ثانیه، صحنهی کاملاً سفید، تبدیل میشه به این:
وینکی بیتوجه به
موسیقی پسزمینهی در حال پخش، به محیط دور و برش نگاهی میندازه و کمی اونطرفتر، گلّهای از گیبنها رو میبینه. به سمت مسلسلش دست میبره، امّا پیداش نمیکنه.
گیبنها هرهر میخندن و هرکدوم یه مسلسل در میارن و به سمت جن خونگی، نشونه میگیرن.
- تو خیلی پَستی وینکی! این مسلسل مال تو نیس! تو حق نداشتی بدون ذکر منبع، از ما بدزدیش و اسم خودتو روش حک کنی! از همون اولش مال ما بود! ما! گیبنــــز!
وینکی، رگبارِ مسلسلهای گیبنز رو جاخالی میده و خودشو میکوبونه به یکی از جعبههای بالای سرش. بلافاصله یه مورفینَک از جعبه بیرون میاد و وینکی قورتش میده.
- مسلسل وینکی توی دست گیبنز بود. گیبنز ناموس وینکی رو گروگان گرفته بود. الآن این آخرین حرف گیبنز بود؟ گیبنز کور خوند! وینکی هیچوقت تسلیم نشد! وینکی با اینکه مسلسل نداشت، ولی جان بینهایت داشت. پول بینهایت داشت. اسلحهی بینهایت هم داشت. وینکی جن گاد آو وار! وینکی جن آی ویل مِیک یو سافررررر! وینکی جن PPSSPP! وینکی جن روتنشدهای که گیبنز رو روت کرررررد!
بعد، با استفاده از قدرتِ جهشیِ مورفینَک، میپره روی گیبنز و اونا رو له میکنه. گیبنز که همیشه فقط حرفشون میشه و توی عمل بوق میزنن، اینجا هم عینهو مربا له میشن و وینکی مسلسلش رو پس میگیره و میره مرحلهی بعد.
ناگهان چندتا زامبی بهش حمله میکنن و میخورنش و صحنهی خونینِ گیمآور ظاهر میشه. وینکی دوباره زنده میشه. ولی اعصاب معصاب نداره. به هیچ وجه تحمل شکست رو نداره.
- این حرکت خیلی زشتی بود! قلم مو نباید اینجوری یهویی وینکی رو به چالش کشید! وینکی جن غیر مچلوش! وینکی دیگه حال و حوصلهی بازی رو نداشت! وینکی چیز دیگهای خواست! وینکی جن متنوع!
پاککُن، صحنه رو پاک میکنه و قلم مو، صحنهی جدیدی میکشه.
ناگهان دنیای دور و بر وینکی دگرگون میشه. صداها عجیب و غریب میشن. اشخاص و اشیاء اطرافش، رنگ و شکل و شمایل ناجوری میگیرن.
این وسط، لرد با چتر فرود میاد و در حالی که شورتی از جنس پوست کانگورو تنشه، سطل رنگ به خودش میپاشه و همر میکوبونه.
قیافهی قهقههزنِ باری ادوارد رایان روی آسمون حک میشه.
اونطرف، هکتور داره به صدها نفر یاد میده که چجوری با دستهای بسته، سوسیس بذارن لای انگشتاشون و کف پاشون رو لیس بزنن.
"همستر توی دهن"ها از زیر زمین بیرون میان و پراکنده میشن.
لینی و رز ویزلی دارن خودشونو به در و دیوار میکوبونن و معترضن از اینکه چرا ترینیداد و توباگو نمیتونه مثل تفتشت به جام جهانی ۲۰۱۸ برسه!
- دیگه بس بود!
با این فریادِ وینکی، پاککُن صحنه رو پاک میکنه و بعدش، قلم مو یه صحنهی دیگه میکشه.
وینکی نگاهی به دور و برش میندازه. توی یه فروشگاه لرد فروشیه و جلوش چندین قفسهی پُر از لردِ اسباببازی وجود داره. جلو میره و یکیشون رو برمیداره و نَخِش رو میکشه. لردِ اسباببازی میچرخه و میگه:
- ما همیشه مایل بودیم که همر بزنیم. اسموک همر، اِوری نخکش!
تازه، پاتاپون و ترانسفورمایس و شلشاک هم دوست داریم!
وینکی، تسترالکیف از اینکه فهمیده سلایقش با لرد مشترکه، کل قفسهی لردها رو خالی میکنه توی گونیای که پوشیده و همونطور که ابعادش اندازهی دهتا بُشکه شده، خودشو میرسونه به پیشخوان.
امّا کسی اونجا نیست!
دور و برش رو دید میزنه و متوجه میشه که کلاً کسی توی فروشگاه نیست!
نه فروشندهای. نه مشتریای.
همهجا رو دنبال در خروجی میگرده امّا همهی درها فقط ورودی هستن و خروجی نیستن.
راه خروجی در کار نیست!
- هوهاهاهاهاها!
با این قهقهه، لردها از داخلِ گونیِ وینکی خارج میشن و روی همدیگه جمع میشن و خودشونو محکم میکوبونن به دکمهی قرمز گندهای که روی دیواره.
آژیر به صدا در میاد و فضای فروشگاه به نور قرمز آغشته میشه. وینکی که نمیدونه چی به چیه، فوراً پا به فرار میذاره امّا زیر پاش خالی میشه و سقوط نمیکنه!
فروشگاه جاذبه نداره، دافعه داره.
در نتیجه، وینکی به سمت بالا ارتفاع میگیره و انگار که نامرئی باشه، از سقف فروشگاه رد میشه، بالا میره، بالا، بالا، بالاتر، از اَبرها رد میشه، از کرهی زمین رد میشه، از مریخ رد میشه و میرسه به مشتری.
مشتری ده گالیون میذاره تو جیب وینکی و میگه:
- یه نوشابهی زردِ پپسی لطفاً.
وینکی سری تکون میده و یه نوشابهی مشکیِ زمزم به مشتری تحویل میده. مشتری هم نوشابه رو لاجرعه مینوشه، دماغش پُر از گاز میشه و با یه عطسه، کل منظومهی شمسی رو نابود میکنه!
امّا وینکی ککش هم نمیگزه.
چون شخصیت اصلیه و باید زنده بمونه تا صحنههای آخر فیلم رو در آغوش نیمهی گُمشدهش بگذرونه و همونطور که کلّههاشون دو سانتیمتر بیشتر فاصله نداره، دهنشون شبیه دهن مکندهی مگس بشه تا بتونن نظر هفت میلیارد فیلمدان رو جلب کنن و باعث بشن توی نقدهای مختلف، منتقدینِ همهچیز دون، صحنهی پایانی رو به عنوان نیاز روزمرهی بشر بدونن.
امّا کارگردان، نویسنده و آهنگسازِ فیلمِ
Winky: The Movie از اوناش نیست!
وینکی همونطور که توی فضا شناوره، ناگهان متوجه یه دکمهی خیلی کوچولو میشه. دکمه رو میگیره و بهش نگاه میکنه. نمیدونه با فشار دادنش چه اتفاقی میفته، امّا به هر حال شونههاشو بالا میندازه و تصمیم میگیره که دکمه رو فشار بده.
و فشار میده.