هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۷
#61
اوس، پرفسور وارنر!

1. ویژگی‌های خودتون، اعم از ظاهری و باطنی رو در نظر بگیرین و براساس اون بگین اگه قرار بود جانورنما بشین، جانوری که بهش تبدیل می‌شدین چی بود. شکل و رنگ و سایز و هرچی از جانورتون لازم می‌دونین رو توصیف کنین. (5 امتیاز)

این موجودی که مشاهده می کنین، کیتی – کُرن نام داره. ویژگی های ظاهریش که خب... همینه که می بینین. پیشیِ نرم و پشمالو و لپ گلی، با شاخ و دمِ رنگین کمونیِ یه تک شاخ.

منتهی قضاوت کردنش از روی یه عکس پرسنلی، مهلک ترین کاریه که ممکنه ازتون بربیاد. ناخونای تیر و مرگبارش رو پشتِ پنجه های نرم و سفیدش پنهون کرده و جوری لبخند می زنه که دندون های تیش رو نبینین. شاخش هم ممکنه کیوت و رنگارنگ به نظر بیاد اما وقتی که فرو بره تو بدن کسی، فرقی با شاخ گاو نداره. دی:

ممکنه راحت گیر به نظر بیاد و حتی یه وقتایی زیر نور خورشید لم بده اما به هرحال نیمه ی تاریک قضیه روهم ببینیم، جنگجو و خشنه. مثلا ممکنه دلیل خشمگین شدنش خیلی راحت این باشه که بیسکوئیتی که صبحونه خورده، بهش نچسبیده.

از خودم بگم؟
تاتسویا تو نگاه اول هیچ شباهتی به کیتی کُرن نداره. حتی ممکنه تو نگاه دوم هم نداشته باشه. دی:
اما موجودیه با ظاهری کیوت و باطنی... غیر کیوت. (غیر کیوت شامل علاقه مند بودن به خشونت و سختگیری و کمال طلبیِ مرگبار و...) کوچیک و باریک و در یه کلام شکستنی به نظر می رسه اما نذارین این گولتون بزنه. چون دیگه فرصتی برای پشیمونی نخواهید داشت.
قید و بنداش فقط و فقط قوائدی هستن که خودش برای خودش گذاشته و پیروی از یه نفر تا آخر عمرش.
تامام.


2. فرض کنین گروهی از مردم بی‌فرهنگ شما رو با یه جانور واقعی اشتباه گرفتن و بهتون حمله می‌کنن. تصویری از خودتون در حالتی که جانورنما هستین و حسابی لت و پار شدین بکشین! (5 امتیاز)


اول این که به همشن پیشنهاد می کنم تا به جهان زیرین و نزد رفیق قدیمیم هیدیز مهاجرت خودخواسته کنن چون دفعه ی بعدی که ببینمشون، حذفشون می کنم... >__< دوم این که کی به یه کیتی کرنِ کوچیک و نرم حمله می کنه؟
و اما کیتی کرن لت و پار


The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۹۷
#62
جلسه ی اول کلاس فلسفه و حکمت



بیست و هفتمِ ژوئن بود. هوا اصولا باید گرم و لطیف می بود و نسیمِ دل انگیزی شاگردان هاگوارتز را مانند پتو در خود می پیچید و شبِ لذت بخشی را با ماگ های قهوه‌شان و در کنار شومینه می گذراندند. اما متاسفانه مدتی از تاریکی هوا می گذشت و دانش آموزان فلک زده برای حضور در جلسه ی اول کلاسِ "فلسفه و حکمت" این پا و آن پا می کردند.

- یکم چطوره اوضاع! بریم تو یعنی؟

دانش آموزِ سال اولی به دودی که از زیر در کلاس بیرون می آمد اشاره کرد.

- یه بوهاییم به مشامم می خوره که... عجیب اندر غریبه! این استاده هم که با این اسمش معلوم الحاله!
- چی بود؟ ماتسویاما پاتایاما؟

دانش آموز دیگری که شجاع تر بود با ضربه ی چوب دستی اش در را باز کرد و گفت:
- نگرون نباشین! هرکی می خواد امتیاز بگیره به دنبال من!

دانش آموزان با تردید وارد کلاس شدند. پرده های کلاس همه پنجره هارا پوشانده بودند تا هرطور شده از ورود باریکه های نور مهتاب جلوگیری کنند. تاریکی دلچسبی بر کلاس سایه افکنده بود و دور تا دورِ صندلی ها، شمع های کوچک و رنگارنگ چیده شده بود .

عطر ناآشنای عود فضا را پر کرده بود و از ضبط صوتی در گوشه ی کلاس، صدای برخورد قطرات آبِ آبشار با صخره به گوش می رسید.
هیچ نشانه ای از حضور استاد به چشم نمی خورد.

- یعنی کجا غیبش زده؟ ما که خیلی وقته پشت در وایسادیم!

صدای دانش آموزان در حد زمزمه پایین آمده بود. در سکوت به یکدیگر نگاه کردند و بعد روی صندلی ها نشستند یا حداقل تمام سعیشان را کردند... پای دانش آموزی که با سر و صدای عجیبی یک چوب کبریت روی زمین را لگدمال کرد.

اتفاقی که بعد از آن افتاد را اصولا چشم غیر مسلح نمی توانست دنبال کند. نوکِ تیز کاتانایی درون قفلِ کمدِ گوشه ی اتاق چرخید و لحظه ای بعد موجودی نیمه وحشی به سرعت از کمد بیرون پرید و نوک شمشیرش را بر روی گلوی دانش آموز قرار داد. موجود نیمه وحشی – که در نور اندک شمع مشخص شد بانویی جوان است – زیر لب زمزمه کرد:
- دفعه ی بعدی... حذفت می کنم.

بانوی حمله کننده از درون کمد ها، که مشخص شد همان "تاتسویا موتویاما"ی کذایی است، با چند گامِ متین و موقر از سکوی کلاس بالا رفت و تعظیم کوتاهی سپس چهار زانو روی زمین نشست و گفت:
- استاد درس فلسفه و حکمت هستم. – شمشیرش را بالا گرفت- ایشون هم کاتانای منه و نظارت می کنه که شما هر دفعه که من وارد کلاس می شم، به شیوه ی ساموراییا سلام می کنین .


دختر سامورایی به شیوه ی نیلوفری روی زمین نشست و نفسِ عمیقی کشید. شاگردان هم درحالی که یک چشمشان را از شمشیر او جدا نمی کردند، بر روی زمین نشستند و سعی کردند از او تقلید کنند. سامورایی با زمزمه ی لطیفی که در آواز قطرات آب مخلوط شده بود زمزمه کرد:
- مهم ترین چیز برای یه جادوگر، اینه که بدونه جادو درونِ وجودش قرار داره و مهمترین چیز برای فهمیدنش اینه که خوب از درونش آگاهی داشته باشه.

ساحره چشمانش را بست و ادامه داد:
- بهترین راه برای این که بتونین از درون‌تون آگاه بشید، اینه که مراقبه و مدیتیشن داشته باشین و این چیزیه که من می خوام بهتون یاد بدم.

- ولی مراقبه چطوری انجام می شه؟ چطوری باید یاد بگیریم اشتباهی انجامش ندیم؟

ردِ نامحسوسی از لبخند بر لب های ساحره نشست.
- نکته اینجاست! هیچ راهی وجود نداره که بخوای اشتباه انجامش بدی. فقط کافیه بهش زمان بدی و همه چی درست پیش می ره. به هرحال برای جلسه ی اول ازتون توقعِ پیدا کردنِ آرامشِ درون و انرژی "چی" رو ندارم.

- انرژی چی؟
- دقیقا.
- دقیقا چی؟
- نه انرژی چی.
- انرژی چی چی؟

مدتی طول کشید تا دخترک متوجه شود که سر به سرش گذاشته اند. بعد از آن هم... ماجرا به لطف کاتانا به خوبی و خوشی به پایان رسید.

شاگردان خیلی عزیزم. برای جلسه ی بعد ازتون می خوام که تو یه رول درمورد تجربه ی "مراقبه و مدیتیشن" خودتون بنویسین.
بنویسین که کجا رو برای آرامش انتخاب می کنین و چه اتفاقی براتون می افته. به هر روش ممکن و غیر ممکن که می تونین باهاش مراقبه کنین، فکر کنین.


(هرگونه سوالی هم که داشتین، از طریق پیام شخصی در خدمتم. )

فقط سلامِ سامورایی رو فراموش نکنین.
اوس مجدد.


ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۶ ۲۱:۲۷:۴۹
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۶ ۲۲:۱۸:۲۶

The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#63
در میان ملودیِ بالا آورده شدنِ یک جعبه هلو کفِ انبار وزارت خانه، لینی وارنر که به طرز شگفت انگیزی با یک بال درحال پرواز کردن بود، زیر گوشِ بلاتریکس ویز ویز کرد:
- بلا، باید یطوری همه ی گروه رو باهم حرکت بدیم و دنبال لرد بگردیم. نباید حتی یه لحظه از هیشکی چشم برداریم. من جلوتر پرواز می کنم و همه رو راهنمایی می کنم. تو ام چشمت به اینا باشه که...
- اونوقت کی چشمش به تو باشه؟

انگار در تاییدِ حرفِ لینی بود که صدای کشیده شدنِ فلز بر دیوار فلزیِ انبار و پرتاب شدن جرقه به هوا، به گوش رسید.

- حذفت می کنم!

بلاتریکس چوب دستی اش را بیرون کشید و درحالی که برمی گشت، با تاتسویایی روبه رو شد که با حالتی تهدید آمیز بر روی یک پرتقال شمشیر کشیده بود. کمی آن طرف تر، هکتور با رودولف ریز ریز می خندید و با چوب دستی اش، پرتقال را دور سرِ سامورایی می چرخاند.

بلاتریکس با صدایی بلند تر از زمزمه و تهدید آمیزتر از... خب... هر چیز تهدید آمیزی گفت:
- شما سه تا! بس کنین!

معجون ساز به سرعت چوب دستی اش را پایین آورد و پرتقال را رها کرد.

- ولی بلا – سان، این یه نبردِ شرافتی تا پای مرگه!

ساموایی شمشیرش را برای آخرین بار بلند کرد و با حرکتی نینجا فروت وارانه پرتقال را به دو قسمت مساوی تقسیم کرد، سپس شمشیرش را غلاف کرد و منتظر شنیدنِ دستورات بعدی شد.

- شما کله پوکا! گوش کنین... طبق نقشه، باید از تعداد زیادی اتاق و راهرو عبور کنیم که مطمئنا نگهبان دارن. همه ی کاری که باید بکنیم، اینه که...

صدای بلا در فریادی که از بیرون به گوش می رسید، محو شد.
- هی تنِ لشا! پاشین برین میوه ها رو از تو انبار بردارین! داره کم کم وقتِ آماده کردن میوه های شبانه ی زندانیِ عزیزمون می شه.

مرگخواران در حالی که رگ های غیرتشان حسابی بیرون زده بود، به سرعت در گوشه کنار های انبار پنهان شدنند به انتظار فرصت!


The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۷
#64
مرگخوارانِ وفادار، با صدای پاقِ بلندی از حالت راهی شدن خارج شده و مقابل خانه ی دوازدهم گریمولد ظاهر شدند.
مرگخوارانی بودند بسیار آپارات کننده!

- خب... حالا که تا اینجا اومدیم، چجوری باید بریم تو؟ مرگخواریم ما مثلا.
- معجونِ "واردِ مقر محفل شدن" بدم؟
- همگی ساکت!

بلاتریکس با وقاری که شایسته ی دستِ راستِ لرد ولدمورت بود دستور داد.
- همه باید به نوبت تلاش کنن وارد خونه بشن و یه سفید با خودشون بیارن بیرون! هرکس که موفق نشه...

با دیدن لبخندِ شیطانیِ بلاتریکس، هیچ یک از مرگخواران منتظر شنیدن تهدید نماند و همه پراکنده شدند تا بهترین راه برای ورود به خانه ی گریمولد را پیدا کنند.

دقایقی بعد - مقابل درِ خانه گریمولد

- تق تق تق...
- فرزندانِ روشنایی، مهمون داریم! یکی در رو باز کنه.
- تق تق تق...
- عاشقانِ نور؟ کسی نمی شنوه؟
- تق تق تق...

با آخرین "تقه" ای که به در خورد، دامبلدور به سختی از پشت میزش بلند شد و به سمتِ در به راه افتاد.

- درود بر تو فرزندم، اومدی تا به روشنایی بپیوندی؟
- اوس، دامبلدور - سان.
- مسیرِ بازگشت همواره به روت بازه فرزندِ چشم بادامی. فقط... اون چیه تو دستت؟

دختر سامورایی با جدیت کاتانایش را که یک تور از آن آویزان بود، بالا گرفت و به دامبلدور نشان داد.

- خب... می خوای باهاش چیکار کنی فرزند؟

تاتسویا لحظه ای به چشمان مهربان و خسته ی پیرمرد نگاه کرد و بعد با صداقت تمام، یک کلمه بر زبان آورد:
- شکار.
- بازیِ هیجان انگیزِ شکارِ پروانه ها؟

سامورایی کاتانایش را چرخاند، خم شد و زمزمه کرد:
- نه. شکارِ یه محفلی.

-


ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۰ ۲۳:۴۳:۱۲
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۱ ۱:۵۵:۲۷

The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۳:۴۵ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۹۷
#65
اوس جنابِ مـ سوجی - سان !

چه احساسی داری که در اولین برخوردت با سوالاتِ قلم پر، یه کاتانا رو شاهرگت قرار می گیره؟

خب... خیلی دلم می خواد به حرف زدن ادامه بدم، اما تو معرفی شخصیتم نوشته "زیاد حرف نمی زند." پس می رم سرِ سوالا!

1- بیشترین کسی که تو تمام زمانِ فعالیت رو سایت، روت تاثیر گذاشته، کی بوده؟ چطور؟
2- لینکِ بهترین و بدترین رولی که تا به حال نوشتی رو بذار تا لذت ببریم.
3- چرا پرتقال؟
4- حقیقتا همیشه ایده هات به نظرِ کاتانای بنده خیلی هیجان انگیز بوده. اینو تاثیرِ سایت می دونی یا خودت ذاتا اینطوری - معلول - بودی، جناب؟
4- شخصیت تاتسویا رو تو یه خط توصیف کن.
5- صمیمی ترین رفقات تو سایت رو نام ببر.
6- دیگه کاتانام به ته دیگ خورد. یه توصیه برای ما نوگلانِ نو شکفته ی عرصه ی رماتیسم بفرما.

همیشه نارنجی و وراج باشی بزرگوار. ^__^
اوس مجددا.


ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۱۸ ۲۱:۵۳:۴۷

The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۰:۵۱ سه شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۷
#66
اوس.

نتایج ترین های گریفندور (فروردین و اردیبهشت ماه 97)


بهترین نویسنده: آرسینوس جیگر
فعال ترین عضو: هرمیون گرنجر
پست اعلام نتایج


The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۳۹ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۷
#67
اوس!

کاتانای بنده - نه خودِ حقیر - تصور می کرد خیلی خوب می شد اگه ارباب ایشون رو نقد کنه.
نمی شد؟


The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
#68
زمان سرگردان چرخید و چرخید و چرخید. چرخ زنان از زمان و مکانی به زمان و مکانی دیگر می رفت و در این حین، لرد با متانت گرد و خاکِ صحنه را از روی لباس هایش می تکاند. اربابی بود بسیار تمیز و درخشان!

بالاخره از این همه چرخش، سرِ زمان برگردانِ بیچاره به دوران افتاد و محکم با سطحی خشک و خاکی برخورد کرد. لرد ولدمورت هم با وقار پاهایش را روی زمین گذشت و تعادلش را به راحتی حفظ کرد. اربابی بود بسیار متعادل!

- باز هم بیابون؟ محضِ خاطرِ مبارک ما قرار نیست به یه جای خوش آب و هوا بریم؟

کپه ی خاری از مقابل ارباب تاریکی گذشت و موزیکِ وسترنی در پس زمینه پخش شد. لرد با نارضایتی سری تکان داد و آماده شد تا مکان جدید را ترک کند. در همین لحظه سایه ی عظیمی که روی زمین افتاده بود، توجهش را جلب کرد. برگشت و با منظره ی با شکوهِ "اهرام مصر" روبه رو شد.

- اوه، همیشه می دونستیم کاخ کابوس هامون باید یه جایی منتظرمون باشه. ارباب خیلی دانایی هستیم به جان هکتور. حتما خدمتکاران وفادارمون که این کاخ های مثلثی رو ساختن، منتظرمون هستن تا ابراز ارادت کنن.

لرد سیاه با این افکار جلو رفت و وارد بزرگترین هرمِ مقابلش شد.

- چه فضای خاک آلود و نامناسبی! باید هرچه سریع تر این جا یه تهویه نصب کنن تا ریه هامون آزرده نشه. اما هوای خنک و مناسبی داره پس می بخشیمشون.

لرد سیاه از راهروهای بی پایان و مارپیچی عبور کرد. از زیر سرسرا های با شکوهی عبور کرد و ساعت ها به تفتیشِ کاخِ بزرگش پرداخت.
- چه کاخِ با عظمتی، درست مثل خودمان. اربابی هستیم بسیار بزرگ.

نگاهی به اطرافش انداخت و ادامه داد:
- عجیبه، یعنی رعایای گوش به فرمانمون کجا هستن؟ ما که هرگز گم نمی شیم... ولی اون ها حتما گم شدن.

در همین حین، چشم لرد ولدمورت به راهرویی کوچک خورد که به زیرزمینی بزرگ منتهی می شد. ردای سیاه و تمیزش را با یک دست جمع کرد و وقاری مثال زدنی از پله هاپایین رفت.

چوب دستی اش را با "لوموس" ـی مقتدرانه روشن کرد و به مسیرش ادامه داد. همان جا بود که سه رعیتِ آماده به خدمت را دید که به دیوار تکیه داده بودند و انتظارش را می کشیدند.

- پس اینجا بودید! می خواستین مارو غافلگیر کنین؟ اربابی هستیم بسیار غافلگیر شده. خب... حالا دستور می دیم به بقیه ی افراد خبر بدین حاضر باشن و فرمایشات جدیدمون رو بشنون.

"سه رعیتِ آماده به خدمت" همچنان به دیوار چسبیده بودند و لام تا کام حرف نمی زدند. آن ها به تاریکی عمیقِ راهرو زل زده بودند؛ البته کمی سخت بود که بگوییم به کجا زل زده بودند، زیرا چشمانشان دو دایره ی خالی و سیاه بود.

- حالا که داریم دقت می کنیم، می بینیم خودتون رو معرفی نکردید. البته ما شما رو می شناسیم، فقط می خوایم مطمئن بشیم که خودتون هم هنوز خودتون رو می شناسین یا خیر! تویی که نقاب زدی... سینوسی!

لرد سیاه به رعایا نزدیک تر شد و متوجه شد آن ها به جای لباس، سر تا پا – بله حتی صورت هایشان – را با پارچه های سفید پوشانده اند و دست هایشان را ضربدری روی سینه شان قرار داده اند.
- حالا که لباس درست و حسابی هم تن ندارین، رودولف نیستین؟ مگه ما چند تا مرگخوار داشتیم که جامه بر تن نمی کردن؟

در همین لحظه، اجسام سفید پوش تکان نامحسوسی خوردند و دست هایشان را به سمت لرد گرفتند.
- که اینطور... به قدری کار کردین که توانایی حرف زدن هم ندارین. اجازه می دیم همینطوری استراحت کنید و می ریم به اطراف سرکشی کنیم و با رعایای دیگه هم صحبت کنیم. زیر سایه ی ارباب، استراحت کنید.

لرد با به پایان رسیدن جملاتش نفسی عمیق کشید و به سمت راهرو حرکت کرد. رعایا – که امیدوارم متوجه شده باشید، مومیایی های ساکن هرم بودند – به دنبال لرد تاریکی حرکت کردند. لرد سرعت قدم هایش را بیشتر کرد، مومیایی ها هم همینطور!

مسلما لرد در آن راهروی بلند و خاکی نمی دوید، اما مومیایی ها شروع کردند به دویدن!


ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۳ ۰:۲۱:۰۳
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۳ ۰:۳۶:۱۳
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۳ ۱۶:۴۲:۳۱

The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷
#69
ولدمورت - ساما*، بلا – سان، اوس!

1-هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!
بزرگرین افتخار نامبرده اینه که در زندگی قبلیش، "مارسیسای ارباب" بوده.


2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟

سامورایی نظر نمی ده، سامورایی از دستورات ارباب پیروی می کنه...
اما ارباب! باید بگم وقار و بزرگی و قدرتِ ارباب کشنده تر از هر آواداکداورائیه!


3- مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
سامورایی هدفِ جاه طلبانه نداره، سامورایی فقط می خواد کاتاناش تا پایان عمر در خدمت ارباب باشه.
اما ارباب این خودش خیلی جاه طلبانه اس، نیست؟
درضن... می خوایم منسوخ کنیم هرکی می خواد منسوخ کنه رو!

4- به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
ارباب، در جریانین که سامورایی خودش هنوز لقب نداره. اگه ممکنه، اول به این ییچاره رسیدگی کنین.

5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

اگه ارباب بفرمایند، هاراگیری کردن و دوباره خوردنِ دل و روده شون.

6- بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
اگه ارباب بخوان، به این صورت که یه نفر سرشون رو نگه می داره، کاتانا رو از گوش راست وارد کرده و از چشم چپشون خارج می کنیم.

7- در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
سامورایی هر رفتاری ارباب بگن خواهد داشت.
ولی ارباب! خیلی هیجان انگیز می شه اگه من و پرنسس رقصِ آئینیِ چرخشِ مرگ رو انجام بدیم! نمی شه؟

8- به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
سامورایی نظر نمی ده، فقط از دستورات پیروی می کنه.
ولی ارباب، شمایین که با یه حرکت دنیای مد رو دگرگون می کنید!

9- یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
اگه ارباب اجازه بدن، می گم که با توجه به جنسشون کاتانا تیز کن مناسبی از آب در می آن.

_________________________

*ساما: ارباب



تاتــ....ــياما

اوس به خودتون!

بلا-سان؟...بلاز سان؟... پسر بلا؟
كاتانا؟...
هاراگيرى؟...

مجبورم كردين سه بار به گوگل مراجعه كنم!

ما تو جبهه مرگخوارا از فراگيرى چيز هايى كه بلد نيستيم استقبال مى كنيم!

به سامورايى فقط كم داشتيم كه شكر رداى اربـاب، اونم جور شد!

بفرماييد تو تا فراگير شيم!

تاييد شد!
خوش بازگشتين.





ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۲/۱۳ ۱۱:۳۴:۲۳

The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
#70
مأموریت ارتش گریفندور


جماعت گریفندوری قطعا تا الان از نجات دادنِ پری چروکیده پشیمان شده بودند، اما دوزِ آن پشیمانی نسبت به چیزی که حالا احساس می کردند، گالیون گالیون توفیر داشت! انگشتان‌شان را گاز می گرفتند، اکسپلیارموس ها می زدند و موهایشان را مشت مشت می کندند.
آرسینوس ظاهرِ آرام تری داشت؛ اگر بتوانیم از دودی که از زیر نقابش به هوا بلند شده بود صرف نظر کنیم.

این وضع دقایقی به طول انجامید اما هرچه نباشد آن ها ملتِ گریفندور بودند! شجاع و شرافتمند و مشتاقِ یاری رساندن به مستضعفان! در این جا موشی به نام پیتر پیتی گرو که به هویت او اشاره نمی کنیم، چپکی از کادر خارج می شود.

بله، ملت شریفِ گریفندور تصمیم گرفتند کاری که آغاز کرده بودند، یعنی نجات پری دریایی را به اتمام برسانند. در اینجا رابطه ی تلپاتیک و عمیقِ اعضا به اوج خود رسید و طیِ اقدامی هماهنگ، پای راست‌شان را بلند کرده و در دریا گذاشتند.

ارتش گریفندور آماده ی رفتن به اعماق دریا و تحویلِ پری به خانه ی سالمندانِ "دریا‌زیانِ بلند مرتبه به جز اختاپوس" بودند.
یا حداقل... تمام تلاششان را کردند.

- آب... آب داره به گردنِ مگسام می رسه! کمک!
- آروم باشین دوستان. داریم غرق می شیم.
- هوهوهوهو!

آخرین صدایی که به گوش‌تان رسید، فریادِ سرخوشیِ دامبلدوری بود که سوار بر پیر پری دریا را می شکافت و پیش می رفت.

آرسینوس با آخرین نفسی که در سینه داشت، دستور داد:
- عقب نشینی! برگردین به ساحل!

جماعت دست و پا زنان به ساحل امن بازگشتند و درآغوشِ گرم ماسه ها ولو شدند. دامبلدور و پری دریایی هم به آن ها پیوستند.

- خب... فکر کنیم چطوری باید بریم تو دریا.

آرتور ویزلی مشنگ شناس، عمیقا در فکرِ فرو رفت. چطور می توانستند بدون غرق شدن وارد دریا شوند؟ آرام و سبک و بی پروا... مثلِ... مثل اسفنجی که خیس می خورد! قسمتی از سریالِ مشنگی که به تازگی دیده بود، به یاد آورد. در آن سریال، موجودی با شلوارِ مکعبی و دندان های خرگوشی برای رفتن به زیر دریا، تُنگی بر سرش می گذاشت و به راحتی در آب تنفس می کرد.

- یافتم یافتم!

ویزلیِ پدر با افتخار تُنگی از میانِ وسایلش بیرون کشید و ادامه داد:
- فقط کافیه یه تُنگ پیدا کنید و به این صورت – سرش را با فشار از تنگ عبور داد – رو سرتون بذارین!

جان تازه ای به ارتشِ از نفس افتاده ی گریفندور داده شد. ساحل را زیر و رو کردند تا توانستند به تعداد کافی تُنگ پیدا کنند.

همگی سلامِ نظامی داده و کلاهخود – تنگ هارا بر سرنهادند. آماده ی رفتن به دریا بودند که با پرسشی متوقف شدند.

- فقط یه سوال بزرگواران؟ با این گوی مرموز قراره چیکار کنیم؟

سامورایی گریفندوری، تُنگ را بر سرِ کاتانایش زده بود و با شگفتی به آن نگاه می کرد. اجنبی بود، به این سادگی ها منظور آن هارا نمی فهمید.

هرماینی آهسته تُنگ را برداشت و به تاتسویا لبخند زد:

- برای خفه نشدنه. آروم بذارش رو سرت و بیا که کلی کار داریم!

تنگ به آرامی از روی موهای سیاه و نرم دخترک سُر خورد و بعد – به لطف مرلین – ارتش گریفندور به همراه پیر پری وارد دریا شدند.


ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۲/۹ ۲۲:۳۶:۲۵
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۲/۹ ۲۲:۵۳:۳۹

The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.