هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ جمعه ۸ تیر ۱۳۹۷
#61
تصویر شماره یک

جادوگر خوبی ها
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود

در یک شهر دور افتاده که خیلی سر سبز و زیبا بود.مردم با امنیت و ارامش در کنار یکدیگر زندگی میکردند.و این امنیت و ارامش را جادوگر مهربانی که در ان جا زندگی میکرد به انها داده بود.

خبر امنیت و ارامش انها به افراد مختلف دیگر میرسید تا اینکه به گوش ساحره سیاهی ها رسید
ساحره پس از شنیدن خبر... خودش را به سرعت به ان شهر رساند .
هنگامی که به شهر مورد نظر رسید ...مطلع شد که فردا به مناسبتی مردم جشن میگیرند و ان جادوگر هم در ان جشن شرکت میکند. ساحره با شنیدن این خبر تصمیم گرفت با تغییر شکل دادن وارد ان جشن بشود و در فرصتی مناسب جادوگر را گیر بیندازد و او را از بین ببرد.
از طرفی جادوگر به همراه شاگرد جدیدش در حال کمک کردن برای اماده سازی جشن بودند.نزدیک های غروب بود که کار همه تمام شده بود ودر حال نگریستن به شاهکار های خود بودند..بعد از مدتی افراد در ان محل ... به همدیگر خسته نباشید گفتند و به طرف خانه هایشان حرکت کردند.


فردای ان روز مردم در حالی بهترین لباس هایشان را پوشیده بودند به طرف محل اماده سازی شده حرکت کردند.

وقتی که همه در یکجا جمع شدند .... جادوگر پس از کمی سخنرانی کردن اغاز جشن را اعلام کرد و مردم شروع به جشن و پایکوبی کردند غافل از اینکه یک ساحره در میان انها ست

همه انقدر مشغول کار های خود بودند که متوجه گذر زمان نشدند.تا اینکه یک نفر وقت شام را به انها گوشزد کرد

با شنیده شدن وقت شام جادوگر برای شستن دست هایش از میان مردم جدا شد....ساحره که فرصت را مناسب دید با کمی فاصله و به بهانه شستن دست ها به دنبال جادوگر راه افتاد

هنگامی که ساحره مطمئن شد به اندازه کافی از مردم دور شده اند به شکل اصلی خود برگشت و رو به جادوگر گفت: بالاخره همدیگه رو دیدیم دوست قدیمی ...فکر کنم دیگه وقت مردنت شده !!!جادوگر با شنیدن این حرف سریع به عقب برگشت و با دیدن ساحره شوکه شد ولی زود خودش را جمع و جور کرد و گفت : تو این جا چیکار میکنی؟ ساحره با این حرف خنده بلندی کرد و گفت:برای کشتن تو اومدم ..... طولی نکشید که جنگی سخت میان هردو در گرفت .

از ان طرف شاگرد جادوگر که هری نام داشت به همراه موجود عجیب خانگی اش به دنبال استاد میگشتند تا اینکه یک نفر به انها گفت که جادوگر از ان طرف رفته است .
هری و موجود عجیب به طرفی که فرد به انها گفته بود حرکت کردند.رفتند و رفتند تا با صحنه جنگ جادوگر و ساحره برخورد کردند. هری با دیدن این صحنه پشت یک پیراهن بلند زرد رنگی پنهان شد ولی ان موجود عجیب به کمک جادوگر رفت . وقتی که هری دید اوضاع وخیم شده است با پرتاب شی ای مانند سنگ حواس ساحره را پرت کرد در ان هنگام جادوگر با تکان دادن چوب جادویی اش ... ساحره را از بین برد.

جادوگر به سمت هری و موجود عجیب رفت. دست هر دو را گرفت و ازشان تشکر کرد. انها با خوشحالی به سمت مردم که دیگر نگرانشان شده بودند رفتند. وقتی رسیدند جادوگر تمام قضیه را برای مردم تعریف کرد ...ابتدا مردم ناراحت شدند ولی بعد از مدتی با یکدیگر قرار گذاشتند که در هفته اینده جشنی بزرگ تر و مفصل تر به افتخار انها بگیرند .

پایان

درود فرزندم.

روند داستانت خیلی خیلی سریع بود. انگار که فقط میخواستی یه داستانی رو سریع روایت کنی و بگذری ازش. درواقع تو برای رولت یه بازه زمانی خیلی طولانی رو در نظر گرفتی. میتونی فقط
روی روایت صحنه درگیری تمرکز کنی اینجوری بیشتر هم توصیف میکردی و بهش میپردازی.

همون طور که گفتم توصیفاتت کمه و این بازم به خاطر روند سریع سوژه س. به خاطر این که نمیتونیم هر صحنه رو کامل توصیف کنیم داستان رو جلو ببریم.اما فراموش نکن که توصیفات نقش خیلی خیلی مهمی توی رول دارن.

چرا با علامت های نگارشی قهری؟ ازشون استفاده کن. و دیالوگ ها رو اینجوری بنویس:
نقل قول:
هنگامی که ساحره مطمئن شد به اندازه کافی از مردم دور شده اند به شکل اصلی خود برگشت و رو به جادوگر گفت: بالاخره همدیگه رو دیدیم دوست قدیمی ...فکر کنم دیگه وقت مردنت شده !!!جادوگر با شنیدن این حرف سریع به عقب برگشت و با دیدن ساحره شوکه شد


هنگامی که ساحره مطمئن شد به اندازه کافی از مردم دور شده اند، به شکل اصلی خود برگشت و رو به جادوگر گفت:
- بالاخره همدیگه رو دیدیم دوست قدیمی ...فکر کنم دیگه وقت مردنت شده !

جادوگر با شنیدن این حرف سریع به عقب برگشت و با دیدن ساحره شوکه شد.


با این حال دید جدید نسبت به سوژه داشتی و این خوبه. امیدوارم این اشکالتت هم توی ایفای نقش حل بشن...
تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط ZahraSadat1384 در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۸ ۱۲:۰۱:۲۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۹ ۳:۳۰:۲۸

در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سوسو می‌زنند... فرزندان هلگا می‌درخشند!
***

شادی رو می‌شه در تاریک‌ترین لحظات هم پیدا کرد، فقط اگه یه نفر یادش باشه که چراغ رو روشن کنه!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.