ریونکلاو
Vs
هافلپاف
سوژه: لینی وارنر
"تق تق تق "صدای کوبیده شدن چیزی به دیوار تالار، تا خوابگاه دختران و تخت سو هم رسید. ولی آنقدر اهمیت نداشت که باعث شود سو، صبح به آن زودی، از تخت خوابش دل بکند. البته آن ساعت از روز برای کسی جز او صبح زود محسوب نمیشد؛ ولی حتی این هم برایش اهمیتی نداشت!
-وای اینجا رو! چقدر کامل و دقیق توضیح داده!
-معلومه خیلی برای نوشتنش وقت گذاشته.
-لینی تو فوقالعاده ای! بهترین ناظری هستی که نالار به خودش دیده.
این جملات که در میان همهمهی اعضای گروه ریونکلاو شنیده میشد، قدرتمندتر از صدای تق تق نصب اطلاعیه روی تابلوی اعلانات بود. چرا گه سو را از تختش جدا کردند.
-چی شده؟ چه خبره؟
-لینی یه توضیح کامل و جامع درباره برنامه اردوی این هفته نوشته. ببین!
-ایــــــن؟! این که فقط یه برگهی طویل با خطخطی های ریزه!
-لینی متن رو در ابعاد پیکسی ها نوشته که توی کاغذ صرفهجویی بشه. باید نوشته ها رو با ذرهبینی که لینی برامون خریده بخونی. هوشمندانه ست، نه؟
سو چیزی نگفت. حتی جمله آخر را هم کامل نشنید که خوش به حال گویندهی خوش شانس! فقط نگاهش را روی لینی متمرکز کرد که عینکی کوچک روی بینیاش گذاشته و مشغول برنامه ریزی برای حضور اعضای گروه در کلاسها بود.
***-آلنیس، میشه بری و کتابت رو توی خوابگاه بخونی؟ صدای ورق زدنت تمرکزم رو به هم میریزه.
-حتما. چرا زودتر نگفتی، لینی؟
-تری، پاهاتو از روی میز بردار.
سو مشتاقانه به تری نگاه کرد.
-چشم. ببخشید که ناخواسته باعث به هم ریختن نظم تالار شدم، لینی. دیگه تکرار نمیشه.
سو باور نمیکرد کسی که این حرف را زد، تری باشد.
-تو چت شده؟ اجازه میدی در این حد بهت امر و نهی کنه؟ چی به سر غرور ریونکلاویت اومده؟
-چرا اجازه ندم؟ وقتی ناظرمون این همه زحمت میکشه و برای کسب افتخار تالار تلاش میکنه، پس هر حرفی میزنه به صلاح تالار و خود ماست و باید بهش عمل کرد.
تلاش سو برای جمع کردن فک افتادهاش از روی زمین، بی فایده بود. پس تصمیم گرفت بیخیال شده و از احترام بی سابقهی اعضای ریونکلاو به ناظران، نهایت استفاده را ببرد.
-آمانو، یه لیوان آب کدو حلوایی هم برای من میاری لطفا؟
-با منی؟! خودت چرا نمیری برداری؟
-خب تو یه سینی دستته که توش یه پارچ آب کدوعه. نیست؟
-اینو میگی؟ دارم میبرمش برای لینی. طفلک انقدر این مدت کار کرده که شده پوست و استخون!
-لینی از اولش همینجوری بود! محض اطلاعت حشرات استخون ندارن و اسکلتشون خارجیه!
سو دیگر این یکی را برنمیتابید. هر چه باشد او هم ناظر بود و پارچ به قدری بزرگ بود که لینی میتوانست در آن شنا کند! به انتقامی خشونت آمیز و ترسناک فکر کرد ولی با وجود حمایت همه اعضای گروه، کارش بسیار سخت میشد. تنها یک راه بی دردسر وجود داشت.
-لیــــــنی؟!
لینی به طرف سو برگشت؛ ولی سو نتوانست در مقابل آن همه چشمانی که به او زل زده بودند، حرفش را ادامه دهد. حتی لیسا هم رویش را از طرف دیوار برگردانده و با جدیت به سو خیره شده بود.
-سو؟
-میگم که... میای بریم یه تمرین حرفهای دونفره داشته باشیم که توی این بازی هم مثل بازی قبل بدرخشی؟
نگاه ها به آرامی از روی سو برداشته شد و فرصتی برای قورت دادن آب دهانش به او داد.
-حله سو. بریم درخشان بشیم.
زمان انتقام فرا رسیده بود!
***"روز مسابقه _ رختکن تیم ریونکلاو"-مهمترین نکته اینه که روحیه خودتون رو نبازید و هر اتفاقی هم که افتاد، فراموش نکنید بهتون چی گفتم. کسی سوالی نداره؟
سو چوبدستی اش را تاباند و تصویر زمین بازی را از روی دیوار پاک کرد. سکوت بازیکنان را به فذل نیک گرفت و به طرفشان برگشت.
-خب، پس مشکلی نیست. بریم که... لینی؟
-بله کاپیتان؟
-چرا... بالهات آویزونه؟ چیزی شده؟
-نیشـ... نیشم رو کندم گذاشتم تو خوابگاه. یکم دلم براش تنگ شده؛ ولی چون دقیقا میدونم کجاست و در چه حاله، نگرانیای ندارم.
-خوبه!
به نظر نمیرسید لینی حرفش را خورده باشد و لبخند سو هم اصلا مشکوک نبود!
-داور به وسط زمین رسیده و کنار جعبهی توپ ها وایساده. حالا نوبت اعضای تیم هاست که بیان و خودشون رو به هواداراشون نشون بدن. درسته که اینا اونا رو نمیبینن، ولی اونا که اینا رو میبینن!
جامعه جادوگری همچنان درگیر موج هشتم جرونا بود و باز هم قرار بود مسابقه بدون حضور تماشاگران برگزار شود. همه در خوابگاههایشان جلوی تلویزیونهای ماگلی نشسته و بطری های آب کدو حلوایی و جعبه های برتی باتز میانشان دست به دست میشد. طبق هماهنگی های تصویربرداران، ابتدا تیم ریونکلاو وارد زمین میشد و پس از معرفی اعضای تیم توسط گزارشگر، نوبت به تیم هافلپاف میرسید.
-سو لی جلوتر از بقيه از رختکن خارج شده و پشت سرش هم جرمی و تری و آمانو همونطور که برای دوربینا دست تکون میدن، وارد زمین میشن. به نظرم لینی مثل بازی قبل نیست. دیزی یکی از شاخکاشو گرفته و با خودش توی زمین میاره. یعنی چه اتفاقی برای کاپیتان محبوب تیم ریونکلاو افتاده؟
یک کاغذ مچاله شده، محکم با سر یوآن اصابت کرد.
-این چی بود؟ اوه... مطمئنم چیزی که میشنوید شما رو هم شوکه میکنه... خودمم باورم نشید ولی انگار سو لی کاپیتانه، نه لینی! البته چیزی از ارزش های این ناظر برجسته کم نمیشه.
فشار زیاد فک پایینی سو روی فک بالایی، نیمی از دندانهایش را خرد کرد. البته دیدن لینیِ افسرده در آن وضعیت، کمی آرامَش کرد.
-بازیکنهای هر دو تیم در جای خودشون مستقر شدن. داور بعد از مکالمه کوتاهی که با کاپیتان ها داره جعبه رو باز میکنه و توپ ها به هوا میرن، نمیدونید تا کجا میرن!
دیزی با ضربه محکمی بلاجر را به طرف دسته بیل فرستاد و با سرعت بیشتری به طرف دروازه ریونکلاو حرکت کرد که در صورت حمله مهاجمان هافلپاف، جلوی آنها را بگیرد.
-توجهتون رو به جدال بین جرمی و آموس جلب میکنم که همه رو انگشت به دهن گذاشتن. تلاش هردوشون برای گرفتن سرخگون عالیه ولی به نظر میرسه آموس قدرتمند تره و این مبارزه رو به طرف دروازه ریونکلاو میکشونه.
آموس موفق بود، تا قبل از برخورد وحشتناکی که او را تا مرز بیهوش شدن برد!
-داور سوت میزنه؛ پنالتی به نفع هافلپاف گرفته شده. از اینجا که من دیدم ضربهی مدافع ریونکلاو خطا بود و انگار حال آموس هم خیلی مساعد نیست.
همه بازیکنان دور داور جمع شدند. به جز جستجوگران که در ارتفاعی بالاتر از سایرین، در پرواز بودند.
-من که اصلا ضربهای نزدم؛ چه خطایی؟!
-راست میگه. اصلا بلاجری نزدیک دیزی نبود.
زاخاریاس حرف دیزی را تصدیق کرد. داور سردرگم شده بود.
-اون یکی مدافعتون کجاست؟ شاید اون زده.
-اینجا ام.
صدای ضعیف لینی از گوشهی زمین به گوش رسید. لینی، جایی در میان چمن ها و سیمان ها نشسته و مشغول کندن زمین بود.
-من دیدم. بلاجر نخورد تو سرش اصلا.
قبل از اینکه کسی سوال دیگری بپرسد، صدای شکافته شدن هوا کنار گوش داور، توجهش را جلب کرد. بالاخره همه فهمیدند اجسام پرندهای که کنارشان در حرکت بودند، چیزی جز آجرهای پرتاب شده توسط کارگران، نبودند.
-خب اینطور که معلومه خبری از پنالتی و خطا نیست و بازی ادامه داره. درمانگرهای ورزشگاه هم آموس رو از زمین خارج کردن. امیدوارم به بازی برگرده چون بادمجونی که روی پیشونیش کاشتن، زیبایی بازی رو بیشتر میکنه!
زاخاریاس سرخگون را محکم نگه داشته و تمام تمرکزش را برای عبور از سد مهاجمان ریونکلاو به کار بسته بود. تری و آمانو از روبرو به طرفش رفته و راه فرار را به رویش بسته بودند.
-عجب حرکتی! اسمیت با یه چرخش سریع مهاجمای ریونکلاو رو جا گذاشته و حالا فاصله زیادی با دروازه ریون نداره. آلنیس باید حسابی مرا... ایـــنه! لینی به داد تیمش رسید و اسمیت رو متوقف کرد. لینی، سلطانِ موقعیت های خاص!
سرخگون از دست زاخاریاس رها شده بود و جرمی موفق شده بود قبل ازدسته بیل به آن برسد. اما اتفاقی که بین لینی و زاخاریاس رخ داده بود، با تصور همه متفاوت بود.
-ولم کن! موهامو کندی!
-عه! یه دقیقه تکون نخور ببینم اینجاست یا نه.
-نیشم... اَه، اینجا هم نیست. معلوم نیست چی به موهات زدی که اینقدر برق میزنه!
لینی بال بال زنان دور شد و اجازه نداد زاخاریاس که سرشار از ذوق و غرور شده بود، راز براق بودن موهایش را افشا کند.
-تیم ریونکلاو با اینکه یه مهاجم بیشتر دارن موفق نشدن تا الان امتیازی بگیرن. اگر لینی نبود تا حالا ده امتیاز هم از دست داده بودن. انگار موش رو آتیش زدم!
یوآن دستش را دراز کرد تا با لینی که وارد اتاقک گزارشگری شده بود دست بدهد. اما در همان لحظه کلنگی به سقف بالای سرش کوبیده شد و خاک و سنگ هایی که پایین ریخت، یوآن را تا گردن دفن کرد. جز سر و گردنش فقط یک دستش بیرون مانده بود که لینی در حال بررسی اش بود.
-نیست! اینجا هم نیست. خجالت نمیکشی لاک اکلیلی میزنی؟
لینی باز هم به سرعت دور شد تا به جستجوی نیش گمشده اش بپردازد... البته چندان هم گمشده نبود! فقط نمیدانست سو آن را کجا گذاشته است.
-ببینید کائنات هم براش مهمه که شما از گزارش من بینصیب نمونید. الان با این بلایی که سرم اومده جز گزارش کار دیگهای نمیتونم که خب... همینه که مهمه!
جدال بین مدافعان و مهاجمان آنقدر طولانی شده بود که جز تک گل دسته بیل، امتیازی جابجا نشد. با آن گلبهخودی، ریونکلاو ده امتیاز جلو بود. سو با دیدن هر نقطهی طلایی یا براقی، با سرعت به طرفش حرکت میکرد، ولی تا آن لحظه از یافتن اسنیچ ناکام مانده بود.
-اگر من نبودم واقعا این بازی خسته کننده میشد براتون، قبول ندارین؟ با حضور لینی وارنر انتظار بازی مهیج تری رو داشتم. راستی، لینی کجا رفت؟
سو با نگرانی به جایی که لینی سابقا نشسته بود نگاه کرد. خبری از او نبود. اما به جای لینی، نقطهی برق زننده ای را دید که بیش از هر چیز، امکان داشت اسنیچ باشد.
-انگار سو لی اسنیچ رو پیدا کرده. چون داره به سرعت به طرف سقف ورزشگاه میره و فلامل هم دنبالشه. اوه! فکر کنم یه آجر دیگه از کنار گوشش رد شد.
آجر نبود. یک لینی وارنرِ پرسرعت بود!
لینی بی هیچ حرفی از کنار جستجوگران گذشت و از آنها سبقت گرفت. درست به طرف همان نقطهی براقی حرکت میکرد که سو و نیکلاس در تعقیبش بودند.
-مال خودمه!
لینی به آن نقطه براق رسید. ولی منبع نور چیزی نبود که انتظارش را داشت. کمی بررسی اش کرد، اندازه و وزنش را با جسم مورد نظرش مقایسه کرد و همچنین تیز بودنش را. هیچ کدام درست نبود.
-اینم نیست. بیا سو، مال خودت.
سو، بی اختیار دستانش را باز کرد و گوی زرین را از لینی گرفت. در صورت هیچکدامشان اثری از شادی دیده نمیشد.
-پناه بر ردای مرلین! کی باورش میشه؟ لینی چه بازیکن حیرت انگیزیه! نه تنها یه ناظر فوقالعادهست، بلکه به نظر من لیاقت کاپیتان بودن رو هم داره. خوش به حال سو...
لبخند بیجانی روی لبان سو نقش بست.
-بابت داشتن همچین همکار خفنی که حتی اینجا هم هواشو داره و کاراشو انجام میده! چقدر تو خوبی، لینی!
لبخند و روحیه و شخصیت سو، در لحظه خرد شد!
فریاد "لینی! لینی!" تالار ریونکلاو را پر کرده بود. با اینکه به گوش بازیکنان نمیرسید اما سو به خوبی میتوانست آن را حدس بزند. میان جمع اعضای تیم برنده، او تنها کسی بود که لبخند بر لب نداشت!