هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۹
#61
تدریس جلسه دوم کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی


-اعتراف کن نافرزند مامان!

صدای فریادهای بلندی که از داخل کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی به گوش می رسید همه دانش آموزان را بیرون در کلاس میخکوب نگه داشته بود.

-به نظرتون بریم داخل کلاس؟

نور سبزی از زیر در کلاس منعکس شد و چهره مضطرب دانش آموزان را لحظه ای روشن کرد.

-فکر کنم مجبوریم بریم. وگرنه غیبت می خوریم.
-اگر من مدیر هاگوارتز می شدم...

دانش آموزان اهمیتی ندادند که "اگر زاخاریاس مدیر هاگوارتز می شد دیگر مجبور نبودند با ترس وارد کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی شوند." یکی از دانش آموزان گریفیندوری با احتیاط کمی در را باز کرد و همه دانش آموزان به سختی از گوشه باز شده در به داخل کلاس نگاه کردند.

-چرا انقدر تاریکه؟!
-اگر من استاد این کلاس بودم دیگه تاریکی...

ریموند سُم اش را بر روی دهان زاخاریاس گذاشت تا لحظه ای دست از اعلام برنامه های آینده اش بردارد و سکوت را رعایت کند. سپس همگی با دقت به درون کلاس چشم دوختند.

-پس گفتی اعتراف نمی کنی نافرزند مامان؟

پروفسور گانت با دقت به صندلی رو به روی میزش زل زده بود. چراغی که نور سبز رنگ از خودش متصاعد می کرد لحظه ای صورت مروپ و لحظه ای بعد صندلی رو به رویش را روشن می کرد. از آن فاصله مشخص نبود که دقیقا چه کسی بر روی آن صندلی نشسته اما همه دانش آموزان با شنیدن لحن آرام مروپ از اعماق قلب برای آن فرد از درگاه مرلین آمرزش و توفیق به علو درجات بهشت را خواستند.

-پس دیگه وقتشه به سزای اعمالت برسی و محاکمه بشی نا فرزند خبیث مامان!

بلافاصله مروپ از جایش برخاست. میز های کلاس را جا به جا کرد و کلاس را به شکل دادگاهی در آورد. سپس کلاه گیس سفیدی بر سرش گذاشت و ملاقه ای بجای چکش در دست گرفت.
-"جناب آقای پیتزا پپرونی" با شماره شناسنامه "پنیر پیتزای فراوان" صادره از "فر". می دونی برای چی به این دادگاه احضار شدی؟

دانش آموزان با تعجب به یکدیگر نگاه کردند. استادشان برای یک پیتزا دادگاه تشکیل داده بود؟

-که اینطور...پس از جرم های خودت اظهار بی اطلاعی می کنی مجرم مامان. بسیار خب...از شاکی "جناب آقای شوید" تقاضا دارم که به جایگاه بیان.

دانش آموزان با تعجب از در کلاس وارد شدند و جلوتر رفتند تا دقیق تر فضای دادگاه را نظاره کنند. با تعجب دیدند آقای شوید به جایگاه آمد. صدایش را صاف کرد و شروع به صحبت نمود.
-اینجانب "شوید چربی سوز" هستم. در خصوص آقای پیتزا باید عرض کنم هرگاه بنده و همکاران اینجانب در سدد چربی سوزی ملت بر می اومدیم ایشون هرچی رشته کرده بودیم پنبه می کردن. جالبه که بدونید نصف سکته های قلبی بشریت بخاطر همین چربی های این آقا ایجاد شده.

پس از سخنرانی آقای شوید، دادگاه شلوغ شد و چند ساقه کرفس و چند فلفل قرمز عصبانی با صدای بلند شعار "پیتزای چربی آور اعدام باید گردد" سر دادند.

مروپ با ملاقه چند بار بر روی میزش کوبید. سپس لبخند خبیثانه ای تحویل پیتزا داد.
-با توجه به مدارک و شهادت چند شاهد عینی، جناب آقای پیتزا پپرونی محکوم به اعدام می باشند. آقای پیتزا آخرین دفاعیات خودتونو بیان کنید.
-وقتی همه ی زندگیت میشه یه پنیر پیتزا...من میدونم چربی آورم. میدونم تا حالا خیلیارو فرستادم سینه قبرستون! ولی من الان دلم پر می کشه واسه وقتی که یه نفر یک تیکه مثلثی از من رو تو دستش گرفته و گاز می زنه و باعث میشه پنیر پیتزای گرمم کش بیاد.

دو پیازچه دو دست پیتزا را گرفتند و به سمت چوبه دار بردند. لحظاتی بعد دانش آموزان کلاس در حال پاک کردن اشک هایشان بودند و با هر نگاه به پیتزای در حال جان دادن نوحه ای از اندوه سر می دادند.

-اگر من استاد هاگوارتز بودم...
-آره آره...اگر استاد هاگوارتز بودی نمی ذاشتی یه پیتزا مظلوم اینطوری اعدام بشه.
-هی...گلچین روزگار چه خوش اشتها است، می چیند فست فودی که در بدن کلسترول آور تر است.

با صدای ملاقه مروپ که به میز کوبیده شد همه دانش آموزان به خود آمدند.
-خب نوگل های باغ دانش مامان، همونطور که پیتزا نافرزند مامان داره جان به جان آفرین تسلیم می کنه میریم سراغ تکالیف این جلسه.

------
تکالیف:


یکی از نکاتی که توی نوشتن خیلی مهمه داشتن خلاقیت و محدود نکردن خودمون به کلیشه هاست. توی دنیای خیال یه شوید می تونه حرف بزنه، یه فلفل قرمز می تونه شعار بده و یه پیتزا میتونه از خودش دفاع کنه!

نکته اصلی اینه که "به جزئیات توجه کنیم." ازشون راحت نگذریم. مثل دانش آموز های کلاس به سوژه ها نزدیک تر بشیم و دقیق تر مشاهده شون کنیم. خودمونو محدود به اینکه پیتزا توی دنیای واقعی نمیتونه حرف بزنه نکنیم!

نقل قول:
برای تکلیف این جلسه ازتون می خوام به صورت خلاقانه یه فست فود یا غذای مضر رو انتخاب کنید و محاکمه ش کنید. تهش ممکنه محکوم بشه و بخواین اعدامش کنید در این صورت یه روش اعدام خلاقانه ازتون می خوام. یا حتی ممکنه اون غذای مضر پشیمون و قابل اصلاح باشه و بخواین کمکش کنید غذای سالمی بشه. در این صورت هم ازتون می خوام روش خلاقانه ای برای اصلاحش پیدا کنید.
برای مثال در مورد کمک به اصلاح غذای مضر می تونید حتی یه دونات رو تشویق کنید حلقه هولاهوپ بشه و اینطوری خودشم چربی سوزی کنه!

توی این فرایند محاکمه، کمک یا اعدام غذای مضر، ازتون می خوام حواستون به شخصیت خودتونم باشه. در حین اینکه برای اون غذا دارین شخصیت می سازین روی شخصیت خودتونم کار کنید.

نکته آخرم اینکه از سوژه ها ساده نگذرین! تا می تونید ازشون استفاده کنید. هدفتون تموم کردن و از سر باز کردن سریع تر تکلیف نباشه بلکه پرورش خلاقیتتون باشه.

از شنبه 25 مرداد تا ساعت 23:59:59 جمعه 31 مرداد برای ارسال تکلیف این جلسه فرصت دارین. تکالیفتونو توی همین تاپیک ارسال کنید.


مثل آقای شوید در اندیشه سلامتی و تناسب اندام باشید!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۳ ۲۱:۲۷:۱۷


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
#62
-عزیز مامان اجازه؟ مامان سه طلسم ممنوعه رو نام ببره؟

دامبلدور لبخند مهربانی تحویل مروپ داد اما بلافاصله یادش افتاد باید وانمود کند که لرد است، برای همین با تلاش فراوان و به زور و زحمت زیاد لبخندش را محو کرد.
-بفرمایید مادر جان.
-اگر مامان سه طلسم ممنوعه رو بگه عزیز مامان به مامان نمره خوب میده؟
-نمره؟!
-میشه باقالی مامان بجای نمره بیست، بیست تا بشقاب میوه نوش جان کنه؟
-بیست تا بشقاب؟! بسیار خب مادر...اگر منفجر نشدیم حتما!

مروپ صدایش را صاف کرد تا دانشش را پیرامون طلسم های ممنوعه به رخ جهانیان بکشد.
-طلسم احضار مواد اولیه کیک یزدی، طلسم پخت فوری کیک یزدی و طلسم جدا کردن کاغذ کیک یزدی! مامانی شدم محصل نمونه؟!
-مادر؟ این کیک یزدی چه هیزم تری به شما فروخته؟

کتاب "آشپزی به سبک مروپ" را باز کرد.
-ببین عزیز مامان، خوردن کیک یزدی بخاطر ایجاد خطر ابتلا به دیابت بر اساس آموزه های مامان ممنوعه. پس هر طلسم مرتبط با کیک یزدی هم استفاده ازش خوب نیست و باید ممنوع باشه.
-صحیح!
-پس بیست تا بشقاب میوه رو بیارم هویج بستنی مامان؟



پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
#63
خلاصه:

جام آتش در حال برگزار شدنه و اسم رون ویزلی به همراه سه قهرمان دیگه (فلور و ویکتور و سدریک) از توی جام در اومده. حالا رون در حال سپری کردن مرحله دوم هست. توی این مرحله باید دراکو رو که ازش متنفره از چنگال یه اژدهایی که در واقع همون مادر لردسیاهه نجات بده. حالا مروپ اژدها از رون فالوده اسطوخودوس خواسته تا دراکو رو آزاد کنه اما رون مقدار کمی فالوده آبلیمو براش آورده!
* * *


-مامان الان با این یه ذره فالوده آبلیمو چیکار کنه؟!

مروپ، کاسه کوچک فالوده را که از یک بند انگشت اژدهایی اش هم کوچک تر بود از دست رون گرفت. دود های تهدید آمیزی که از بینی اش خارج میشد همان لحظه فالوده و کاسه اش را ذوب و سپس بخار کرد.

-آممم...هوا هم گرم شده ها.
-از قصد مقدار کمی فالوده آوردی که مامان نتونه برای عزیز مامان ببره؟ می خواستی عزیز مامانو از نوش جان کردن یه فالوده خنک محروم کنی؟ می خواستی عزیز مامان گرما زده بشه؟

همانطور که اتهامات مروپ پرونده رون را سنگین تر می کرد و رون نیز با اضطراب سرش را به نشانه نفی اتهامات تکان می داد ناگهان جرقه آتشی از دهان مروپ خارج شد و به موهای رون برخورد کرد.

-آخ...موهای قرمز عزیزم همشون ریختن! کچل شدم!
-مامان یه فرصت دیگه بهت میده! برای نجات دادن دراکو باید به کارگاه داستان گویی بری و یک هفته مسئولیت اونجارو بپذیری.

رون همانطور که تار مو های جزغاله شده اش را در آغوش گرفته بود با اندوه نگاهی به مروپ انداخت.
-کارگاه داستان گویی دیگه چیه؟! چطوری باید اینکارو کنم؟
-کاری نداره مو جزغاله ی مامان! کافیه یه هفته پشت میز کارگاه بشینی و گوش جان بسپری به افرادی که با داستان های پر محتواشون میان پیشت. بعد از شنیدن داستاناشون اونارو رد یا تایید کنی.

رون که چاره دیگری نداشت راهی "کارگاه داستان گویی" شد. پشت میز چوبی کارگاه نشست و به اولین نفری چشم دوخت که آماده می شد داستانش را برایش تعریف کند.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۰ ۱۸:۵۷:۵۷


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۵:۱۴ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
#64
امتیازات جلسه اول نوگل های باغ دانش مامان!


از دستپخت مامان ایراد می گیرن؟ توی چشمای مامان زل می زنن می گن کله پاچه غذا نیست؟!

مامان خیلی انتقاد پذیره. اونقدر انتقاد پذیر که به همشون صفر میده!



زاخاریاس اسمیت:

از پستت مشخص بود دقیق جریانات ایفای نقش رو دنبال می کنی. شخصیت هارو خوب می شناسی و در جریان تغییرات سوژه هاشون هستی. اول پستت رو خیلی خوب شروع کردی...بلافاصله نپریدی تو دفتر مودی! مخصوصا اینکه برای اولین بار دیدم عجله نکردی خیلی غافلگیر و خوشحالم کرد. پایان پستت و غش کردن زاخاریاس هم بامزه بود. یکم فقط باید بخش های مختلف پستت رو از صافی رد کنی. یه جاهایی خیلی خوبه ولی یه جاهایی متوسطه...یه سری دیالوگ ها خیلی بامزه اند و یه سری کمی ساده اند.
فقط دوتا نکته: لحضه ای و لحضات غلطه. لحظه ای و لحظات درسته.

امتیاز: 17


آیلین پرینس:

کمی سرعتت توی جلو بردن سوژه ها بالاست. توی همه ی سوژه ها یه "مقصد" وجود داره. اینکه ما به اون مقصد برسیم چندان اهمیتی نداره چون همه میتونن به اون مقصد برسن! ولی اینکه بتونی از راه های غیر متعارف به مقصد برسی نوشته ت رو خاص می کنه. این راه غیر متعارف رو زمانی بدست میاری که به جزئیات توجه کنی. الان توی این سوژه مقصد دادن کله پاچه به لرد سیاه بود ولی تمرکزت رو نباید روی این مسئله می ذاشتی. میتونستی بیشتر در مورد اتفاق هایی که از زمان برداشتن کاسه کله پاچه توسط آیلین براش میفته بنویسی تا زمانی اون کاسه رو برسونه به دست لرد سیاه.

اما از سرعت پست و توجه به جزئیات که بگذریم شکلک ها خوب و به جا بودن. شخصیت ها هم توی چارچوبشون رفتار می کردن. ظاهر پست هم مرتب بود.

امتیاز: 15


لاوندر براون:

علائم نگارشی یکی از مهمترین و ابتدایی ترین ارکان نوشتن هستن. نبودشون یعنی محروم کردن عمدی خواننده از خوانش صحیح نوشته. هیچ جمله ای نباید بدون علائم نگارشی بمونه. چه دیالوگ باشه چه توصیف، چه یک کلمه باشه چه یک جمله!

از علائم نگارشی که بگذریم شروع پستت می تونست با یه دیالوگ هیجان انگیز همراه باشه. مثلا این رقابت لاوندر با هرماینی جالب بود. لاوندر می تونست با خودش حرف بزنه و بگه که نباید بذاره هرماینی ازش جلو بزنه.

نقل قول:
اقامتگاه موقت مودی

به نظرم اگر مودی توی محفل بود بجای اقامتگاه موقت جالب تر بود. چون همین روش ورودت به محفل خودش سوژه های بیشتری در اختیارت می ذاشت. شخصیت مودیت هم نسبتا زود قانع شد و در رو برای لاوندر باز کرد. از طرف دیگه وقتی مودی فهمید غذا رو مادر لرد سیاه درست کرده هم خیلی بیخیال بود!

پایان پستت نتیجه گیری نسبتا خوبی داشت ولی جای کار زیادی هم داشت. می شد بیشتر توضیح بدی که مودی چطوری کاسه کله پاچه ش رو پشت صندلیش خالی کرده.

امتیاز: 13


پومانا اسپراوت:

همون توضیحی که به لاوندر دادم رو دوباره تکرار می کنم:
نقل قول:
علائم نگارشی یکی از مهمترین و ابتدایی ترین ارکان نوشتن هستن. نبودشون یعنی محروم کردن عمدی خواننده از خوانش صحیح نوشته. هیچ جمله ای نباید بدون علائم نگارشی بمونه. چه دیالوگ باشه چه توصیف، چه یک کلمه باشه چه یک جمله!


معمولا دیالوگ ها با لحن محاوره ای نوشته میشن. توی لحن محاوره ای عین لحن روزمره مون می نویسیم. مثلا توی لحن روزمره مون نمیگیم:
نقل قول:
_این بوی چیست؟چه بوی نفرت انگیزی دارد!نکند آدم کشته ای و این جنازه اش است؟

بلکه می گیم:
"این بوی چیه؟ چه بوی نفرت انگیزی داره! نکنه آدم کشتی و این جنازشه؟"

نکته بعدی اینه که توصیف های پستت خیلی کمه. پست های پر دیالوگ معمولا پستای سرگرم کننده ای هستن ولی به شرطی که نویسنده ای با تجربه بنویسدشون که به خوبی بدونه چه دیالوگ هایی ارزش نوشتن دارن و چه دیالوگ هایی ساده اند و آوردنشون فایده خاصی برای نوشته نداره. یه نویسنده با تجربه میدونه چطوری جای خالی توصیف هارو با دیالوگ ها پر کنه. توی پست شما نبود توصیف ها مشخصا حس می شه. یه خواننده دوست داره موقع خوندن نوشته براش توضیح بدن که شخصیت ها چه حالت و حسی دارند. مکانی که این شخصیت ها توش قرار دارند کجاست و چه شکلیه، بنابراین یکی از مهمترین وظایف یک نویسنده فضاسازی هست. فضاسازی هم با دیالوگ دشواره. پس روی توصیف هات بیشتر کار کن و افزایششون بده.

شخصیت مودی یه شخصیت شدیدا مشکوک و بی اعتماده. اینکه پومانا رو با طلسم فرمان بیرون کرد و با خیال راحت نشست کله پاچه ای که مادر لرد سیاه پخته رو خورد با منطق این شخصیت جور در نمیاد. باید یه راهی برای آزمایش غذا پیدا می کرد.

با انگیزه ادامه بده. مطمئنم با تمرین بیشتر خیلی زود بهتر می نویسی.

امتیاز: 12


شیلا بروکس:

نقل قول:
_شیلا؟ اجازه دادیم بیای تو که دیگه نیای اینجا روی اعصاب ما راه بری! دوباره که اومدی!

اولش کمی گنگ شروع شد. کاشکی اشاره می کردی منظور لرد از اجازه دادیم بیای داخل و نیای اینجا چیه؟ داخل محوطه خانه ریدل؟ داخل گروه مرگخوارا؟ داخل اتاقش؟
سعی کن موقع نوشتن خودتو جای خواننده بذاری که هیچ تجسم ذهنی نداره و می خواد برای اولین بار نوشته ت رو بخونه.

نقل قول:
شیلا قاشق کوچکی از توی کیفش درآورد و مقدار خیلی کمی از کله پاچه رداشت و بر دهان برد!

بر دهان گذاشت. فعل برد اینجا زیاد هماهنگی نداره.

شخصیت ها خوب بودن. رفتارشون هم در چارچوب بود. دیالوگ آخر لردم در عین سادگی بامزه بود.

امتیاز: 16


جرمی استرتن:

نوشتن در درجه اول به حوصله نیاز داره. باید روی صحنه ها و شخصیت ها کار بشه. به جزئیاتش دقت بشه. نوشته شما هیچ توصیفی نداشت تا خواننده بتونه تجسمش کنه. دیالوگ ها هم نمیتونستن وظیفه توصیف هارو به دوش بکشن.
بیشتر باید روی رفتار شخصیت ها دقت کنی. لرد پستت کمی لوس بود. لرد سیاه خیلی رسمی تر صحبت می کنه و انقدر راحت از کوره در نمیره تا بخواد کلماتی استفاده کنه که با شخصیتش سازگار نیست. برای شناخت شخصیت ها پست های بیشتری بخون و به رفتار و مدل بیان کردن دیالوگ ها خوب دقت کن.

با خوندن و تمرین بیشتر مطمئنم خیلی زود بهتر می نویسی. ادامه بده.

امتیاز: 10


کندرا دامبلدور:

در مورد پست شما هم دوباره تکرار می کنم:

نقل قول:
علائم نگارشی یکی از مهمترین و ابتدایی ترین ارکان نوشتن هستن. نبودشون یعنی محروم کردن عمدی خواننده از خوانش صحیح نوشته. هیچ جمله ای نباید بدون علائم نگارشی بمونه. چه دیالوگ باشه چه توصیف، چه یک کلمه باشه چه یک جمله!

گذاشتن شکلک هم دلیلی بر نذاشتن علائم نگارشی نیست. جملات اول پستتون اصلا مشخص نیست که دیالوگه یا توصیف. اگر دیالوگه پس چرا علامت (-) نداره؟
روش فاصله گذاری توی یک پست به این شکل هست:

"مودی این بار داد زد:
-نه کندرا !من کله ای که در پاچه پخته نمی خوام.

این بار کندرا داد بلندی زد و گفت:
- پس باشه الستور ، حالا گه این را نمی خوری پس می زنمش روی صورتت!"


همونطور که ملاحظه می کنی بعد دیالوگ و قبل از شروع توصیف دوتا اینتر زدم تا این دو بخش از هم جدا بشن.

سعی کن پست های بیشتری بخونی تا هم بیشتر با شخصیت ها آشنا بشی و هم نکات بیشتری یاد بگیری.

امتیاز: 10


آرتمیسیا لافکین:

شیوه صحیح فاصله گذاری توی پست ها به این شکله:

"الستور ناگهان قابلمه رو از خودش دور می‌کنه!
-اوه! فک کردی من غذای مادر ولدی رو می‌خورم آره؟ اشتب کردی! من لب به این نمی‌زنم!

حالا که خودمو لو دادم دیگه نمی‌تونم تحمل کنم!
-یا می‌خوری یا فکر ازدواج با منو از کله‌ات بیرون می‌کنی! بعدشم اگه گانت قاتلی چیزی بود که استاد هاگوارتزش نمی‌کردن که باهوش!"


دقیق و با جزئیات توصیف می کنی و خواننده رو با خودت همراه می کنی. این خیلی خوبه. شروع و پایان نسبتا خوبی هم داشتی. لحن اول شخص مفردی هم که انتخاب کرده بودی ساده و صمیمی بود. فقط به نظرم اگر بیشتر با شخصیت های داخل ایفای نقش آشنا بشی قدرت طنزت هم بیشتر بشه.

امتیاز: 15


فلور دلاکور:


همیشه علائم نگارشی رو به آخرین کلمه یا فعل جمله قبل بچسبون بعد از علامت یه فاصله بذار بعد جمله بعدی رو شروع کن. شکلک ها هم همیشه با یک فاصله بعد از علائم نگارشی قرار می گیرن. خوب بود. به جزئیات اهمیت میدی و شخصیت ها هم می شناسی. با تمرین بیشتر طنزت هم قوی تر میشه.

امتیاز: 17


ریموند:

نقل قول:
نامه ای به ایزد گوسفندگان و چرندگان و گوزن ها!

- با سلام و درود برخدای منان.
خداوندا نمیدانم چگونه شد که کله
پاچه را جزء خوردنی ها حساب کردی، اما مطمئنم که اشتباهاتی رخ داده! لطفا این مسأله را پی گیری کن مگرنه زیر این صندوق پیشنهادات دشویی میکنم!




گوزن ها کلاه "آ با کلاه" رو هم می خورن؟! تاس اشتباهه...طاس به معنای کچلی درسته.

خیلی خوب بود. خیلی با جزئیات توصیف می کنی. دیالوگ هات هم بامزه اند.

نقل قول:
پ.ن: آه پروفسور! متاسفانه فرزند شما اجازه ی ادامه به ما نداده و ما را بخار نمودند، مگر نه بیشتر حول موضوع اصلی تکلیف مانور میدادیم!

زنجبیل مامان خوب کاری کرد...حقت بود!

نقل قول:
این بالا هوا خوب است و کولر نمیخواهیم، ولی حقیقتا یک نکته را باید یاد آوری کرد!
کله پاچه غذا نیست!

کاملا هم غذاست! مخصوصا کله پاچه گوزن!

امتیاز: 19



امتیازات گروه ها:


هافلپاف: (17+12+10+15) ÷ 3 = 18
ریونکلاو: (15+16+10+19) ÷ 3 = 20
گریفیندور: (17+13) ÷ 3 = 10



پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲:۲۴ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۹
#65
خلاصه:

لرد و مرگخوارا نصف شب برای بازدید به باغ وحش هاگزمید رفتن. بعد از بازدید از قفس چندین حیوان (اسب آبی، گراز، میمون، کرکس، پاندا، زرافه، فیل، شیر و موریانه) به قفس پریزاد ها رسیدن ولی جادوگران مرگخوار جلوی قفس میخکوب موندن و رودولف هم جلوتر از همه سعی داره از در و دیوار قفس بالا بره!
* * *


-هر چه سریع تر راهکاری برای جدا کردن مرگخواران مذکر ارتش تاریکی ما از قفس بیندیشید!

مروپ که فقط منتظر اشاره فرزند یکی یکدانه اش بود تا به سر دویدن کند با دیگ بزرگی وارد صحنه شد.
-آیا از عدم تهذیب نفس جادوگران مامان خسته شدید؟ آیا قفسی از امیالات دنیوی، جادوگران مامان را به خود چسبانده است؟ پس شما به جدیدترین اختراع مامان یعنی"غذای سلف دانشگاه مامان" نیاز دارین!

ناگهان هواپیمایی کنار دیگ مروپ سقوط کرد و کاپیتانی از میان دود هویدا شد.
-بنده با ۸ ترم سابقه خوردن غذای سلف دانشگاه میگم امکان نداره بعد خوردن این غذا شما دچار تهذیب نفس ناگهانی نشین.

سپس کاپیتان مذکور قطعات هواپیمایش را با چسب نواری بهم چسباند و لحظه ای بعد در افق نیلگون آسمان محو شد!

-بانو مروپ، حالا چطوری می خواین غذاتونو به این جادوگرای مسحور پریزاد شده بدین؟



پاسخ به: پایگاه بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۹
#66
ماموریت اول مامان انجام شد.


کلا به یه درد می‌خوری ... تو همونم که گند زدی و غذات سوخت! درد و بلای مورفین بخوره تو سرت.
+4


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۸ ۱۵:۱۸:۱۱


پاسخ به: هاگوارتز در تاریخ (داستان‌های یک مدرسه‌ی در دست احداث)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۹
#67
-آهای...سرتونو انداختین دارین میاین توی تالار جد مامان چیکار؟!

اگلانتاین، زاخاریاس و تام خیلی خوب می دانستند که تا رفتن فیلچ از پشت در تالار اسلیترین باید وقت تلف کنند.
-مادرم اول حجابت را...

مروپ چادر سفید گلداری را سر کرد.

-دوم اینکه شما چسب نواری ندارین این برادر جاگسن رو بچسبونیم؟ اصلا الان چسب نواری اختراع شده؟ فقط با تکون دادن سر جواب بدین چون ممکنه اصوات نامحرم در گوش ما طنین انداز بشه و ما رو از راه و منش برادر آلستور منحرف کنه.

مروپ که حواسش به حجابش بود با گیجی سرش را به نشانه نفی تکان داد.

-چسبم که ندارین...راستی این بوی چیه؟ اه اه چه بوی بدی!
-بو فرزندان مامان؟ کدوم بو...اوا مرلین مرگم بده...غذام سوخت!

مروپ به سرعت نور به سمت آشپزخانه به راه افتاد. اگلانتاین، زاخاریاس و تام با تعجب به یکدیگر نگاه کردند.

نکند این همان بوی تعفن بود؟

-چرا اونجا وایسادین فرزندان مامان؟ بیاین کمک کنید قابلمه مامانو بشورید. این برادر آلستور که میگین، کمک به همنوع رو بهتون یاد نداده؟

این بهترین راه بود. اینگونه، هم می توانستند وقت تلف کنند تا فیلچ از پشت در تالار اسلیترین برود و هم می توانستند با ورود به آشپزخانه و شستن قابلمه سوخته مروپ مطمئن شوند که سر منشا بو آن قابلمه بوده یا باید همچنان به دنبال دلیل بوی تعفن هاگوارتز جستجو کنند.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۴ ۱۹:۱۷:۱۶


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
#68
آغاز مسابقات کوییدیچ ترم تابستان (ترم 24)


مسابقه اول: از سه‌شنبه 14 مرداد تا ساعت 23:59:59 پنج‌شنبه 23 مرداد


گریفیندور - هافلپاف


سوژه های این مسابقه: دوراهی - بمب کود حیوانی



پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱:۴۰ پنجشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۹
#69
خلاصه:

لرد سیاه به مرگخوارا ماموریت داده که کارای غیر قانونی انجام بدن تا مورد تشویق قرار بگیرن. مرگخوارا در ابتدا شروع به خیس کردن دمپایی های مرلینگاه و چسبوندن آدامس به زنگ خونه ملت می کنن. حالا هم تصمیم گرفتن شیشه خونه ها رو با توپ بشکنن اما اگلانتاین بجای توپ، سر تام رو به سمت شیشه خونه ای شوت کرده.
* * *


-چیه تام؟ چرا اینطوری نگام می کنی؟

جوابی نشنید.

-خب بگو دیگه هرچی غر ته دلته. بگو که میخوای سر به تنم نباشه چون سرتو شوت کردم تو خونه مردم.

همچنان مشترک مورد نظر، سوالاتش را بی پاسخ گذاشته بود.

-دِ بگو دیگه لعنتی!

سدریک خمیازه کشان در حالی که بالشتش را دنبال خودش بر زمین می کشید به سمت اگلانتاین آمد. یقه تام را به زور از دست اگلا بیرون کشید و به او اطمینان خاطر داد که تام به وسیله شکمش توانایی تکلم ندارد!

-ولی من اینطوری نمیتونم از انتقامم لذت ببرم که...باید صدای داد و فریاد هاشو بشنوم تا به رضایت درونی عمیق برسم!

سدریک به زور یک پلکش را باز کرد و به خانه ای که شیشه اش توسط اگلانتاین شکسته بود نگاهی انداخت.
-پس باید بری سرشو پس بگیری تا بتونه سرت داد و فریاد کنه.

اگلا در فکر فرو رفت. ظاهرا حق با سدریک بود. به سمت خانه مذکور به راه افتادند تا "عملیات نجات سر تام" را انجام دهند.



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹
#70
خلاصه:

میزان سیاه بودن مرگخوارها در بازرسی وزارتخونه تایید نشده. لرد سیاه همشونو اخراج کرده. مرگخوارای گرسنه که چیزی برای خوردن پیدا نکردن تصمیم می گیرن سنگ بیابون بخورن. هکتور یه سنگ طلا پیدا می کنه و هوریس پیشنهاد میده بجای خوردن طلا، بفروشنش و با پولش غذا بخرن و بخورن!
* * *

ایده هوریس بسیار مورد توجه مرگخواران به ویژه تام قرار گرفت.
-جوگل میگه که قبل از فروش سنگ طلا باید ناخالصی هاشو ازش جدا کنیم. برای اینکار باید این سنگ رو ذوب کنیم. کسی آتیش...

هنوز جمله تام تمام نشده بود که اگلانتاین فندکش را از جیبش در آورد و تام را آتش زد!
-اینم آتیش.
-ایده بی نقصی بود اگلا فقط حس می کنم کمی دارم آتیش می گیرم!
-اصلا مهم نیست.

اگلانتاین بلاخره انتقامش را گرفته بود و خوشحال و راضی به تامی که در حال سوختن بود نگاه می کرد.
-حالا این سنگ رو باید بگیریم روی آتیش تام تا ذوب بشه؟
-درسته اگلا...و خودت هم باید با دست مبارکت این عمل ارباب پسندانه رو انجام بدی.
-ولی بلا، اگر اینکارو کنم که دست منم می سوزه!
-برای من ولی و اما آوردی؟

آه تام بسیار زود گریبان اگلانتاین را گرفته بود. لبخند بلاتریکس کاملا تهدید کننده به نظر می رسید. ظاهرا باید بین یک دست ناقابل و مرگش یکی را انتخاب می کرد!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.