_خب اون که راحته! دامبلدور رو قانع می کنیم تا این جن رو بکشه!
_نه، هاگرید! پروف انقدر مریضه که نمی تونه از سر جاش بلند شه!
_کریچر با شما میاد تا دامبلدور تیکه پاره اش بکنه!
_اه، کریچر! پروف اصلا هوشیاری نداره!
پس از مدتی، ماتیلدا، کریچر و هاگرید تصمیم گرفتند که گوشه ای ساکت بنشینند و به این فکر کنند که چکار می توانند بکنند. بعد از یک ساعت ، ماتیلدا خسته شد و گفت:
_کاشکی پروف یه ریونی هم به کمکمون می فرستاد!
_یکم دیگه فکر کن، ماتیلدا!
ماتیلدا که بیشتر از همه غرق تفکر بود و فکرش هم بهتر از ان دو کار می کرد، ناگهان از سر جایش بلند شد.
_من فهمیدم! باید هکتور رو از خونه ی ریدل ها بدزدیم و مجبورش کنیم تا برای پروف معجون هوشیاری درست بکنه!
_ماتیلدا، دقت به محل زندگی هکتور کردی؟
_کریچر می گه هکتور روی شونه های اریانا زندگی می کنه!
_پس باید همزمان دو نفر رو بدزدیم!
_پس فقط یک سوال می مونه، ماتیلدا!
_چه سوالی؟
_چه جوری به خونه ی ریدل ها برویم؟
_چه می دونم؟ برای این یکی دیگه واقعا یه ریونی لازمه!
_کریچر می تونه به سالن ریونکلاو اپارات کنه!
_پس اپارات بکن، کریچر!
کریچر دست ان دو را گرفت تا به تالار خصوصی ریونکلاو اپارات بکنند؛ اما ناگهان سر از شهربازی ویزاردلند سر دراوردند! ماتیلدا گفت:
_کریچر!
_کریچر اشتباه اپارات کرد.
ماتیلدا به کریچر شک کرده بود. نگاه معنی داری به هاگرید و سپس به کریچر کرد. احتمال اینکه کریچر بخواهد انها را فریب بدهد هم وجود داشت.