ریونکلاو vs اسلیترین
سوژه: ولنتاین!
-
جیــــــــــغ!
- ای درد!
ساعت سه شب بود. ربکا در حالی که نامهای را در دستانش تکان میداد و دور خوابگاه دختران میدوید، جیغ میزد. معمولا هیچ دختری نمیخواهد در این موقع شب با صدای جیغ بلند شود، اما ربکا زودتر از این حرف ها همه را بیدار کرد.
دروئلا کتابش را به سمت ربکا پرتاب کرد و تا میتوانست فحش میداد. گابریل بلند شد و تی عزیزش را محکم به سر ربکا کوباند.
-
@#$%^&*#%&*^$#!
-باشه باشه! اینو... اینو بخونین...
ربکا غش کرد و کف اتاق افتاد. وقتی نامه را گابریل خواند، با بیشتر خواندن نامه، اخم میکرد و ناراحتتر میشد.
نقل قول:
ساحرگان گرامی!
رودولف لسترنج برای باز شدن بختش همه شما را به عنوان همسرش اعلام کرده است و شما به عقد ایشون در آمدید! از حالا بهبعد شما همسران رسمی ایشان شناخته شدید. اگر با این موضوع مخالف هستید، منتظر شما در دادگاه خانوده شماره 10، هستیم!
با آرزوی خوشبختی و شادی تان زیر یک سقف!
سپس با چهره ای گریان نامه را به دروئلا و دروئلا به بقیه دختران داد.
-یعنی چی؟
-واسه ی چی؟
-چرا من؟
-چرا این بیچاره؟ این هنوز به سن قانونی نرسیده!
-خو چرا من؟ من تنها حشره ارباب رو... چرا من؟
لینی زیر بالش ربکا رفت و شروع کرد با جیغ و داد کردن. اما هیچ کس صدایش را نمیشنید. دروئلا کتاب هایش را زیر سرش گذاشت و سعی کرد به کتاب هایش فکر کند و نه قمه های رودولف!
صبح روز ولنتاین و روز مسابقه کوییدیچ-رختکن ریونکلاو-آآآآییییی! دلــــــــــم!
-
-بسه تام. بســـه!
تام در حالی که روی نیمکت ریختکن کوییدیچ غلت میزد، روزنامه را به دست ساحرگان داد. همه ساحرگان از بس ناراحت بودند، اصلا نگاهی به عکس شاد رودولف با لباس دامادی نیداختند. هیچ کدامشان اصلا انتظارش را در "روز مسابقه" نداشتند!
-بچه ها بازی رو نبازین فقط! بریم.
-بریم.
وقتی وارد زمین شدند رودولف با نیش باز به ساحرگان سوار بر جارو زل زده بود، اما از آن طرف زمین کروشیویی پنهانی نثار رودولف شد!
-این شما و این بازی ریونکلاو و اسلیترین! یوآن قانع... اهم... یوآن خوش صدا هستم، گزارشگر گل این بازی! جایگاه تماشاچیان خالی خالیه و من امیدوارم زنده برم بیرون! حالا، بازیکنان هردو تیم وارد زمین میشن و رودولف که حلقه هاشو محکم نگه داشته، توپ رو پرتاب میکنه!
گابریل توپ را گرفت و جلو رفت. جلوتر... جلوتر... جلوتر...
-و تک به تک میکنه این گابریل متقارن با دروازه بان!
-میخوای به ما گل بزنی، گبمان؟
-نه ارباب؟ کی جرات داره به شما گل بزنه اصلا؟
گابریل توپ را پاس داد تا سولی توپ را بگیرد و گل بزند. اما سولی هم بعد از دیدن چهره لرد، توپ را برای کس دیگری پاس داد، ولی کسی نبود تا بگیرد. پس توپ محکم به صورت رودلفی خورد که داشت با جدیت ساحرگان را دنبال میکرد. بعد تمامی ساحرگان در زمین بازی نفسی عمیق از خوشحالی کشیدند.
توپ به دست بازیکنان اسلیترین افتاد ولی ربکا با دست و پا به جارو چسبیده بود تا دیده نشود. چو با فاصله ی دومتر، از او دور شده بود و نمیخواست او را در دفاع همراهی کند.
-جااااانِ ارباب بیا اینجا! کمک کن!
کـــــــــمـــــــــــک!
-خاک بر سرت بکا!
سولی و گابریل به سمت ربکا پرواز کردند ولی همچنان از او فاصله گرفته بودند. ربکا از ناراحتی با جارو دور خودش چرخید و چرخید و چرخید.
-
نـــــــــــه! مهاجم های اسلیترین با دیدن ربکا سرگیجه گرفتند و از جارو افتادند. این اتفاق باعث شد سولی و گابریل توپ را بگیرند و به سمت دروازه حرکت کنند، اما با دوباره دیدن لرد، توپ را محکم نگه داشتند. گابریل سعی کرد به ربکا که همچنان مثل فرفره میچرخد، توجهی نکند. با آرنجش به سولی زد و بعد به رودولف اشاره کرد که دارد از دست دمپایی های موشکی بلاتریکس فرار میکند. لبخند شیطانی سولی بر چهره اش پدیدار شد!
-حالا شما شاهد یه دعوای خونوادگی هستید. دمپایی های موشکی بلاتریکس رو در نظر نگیرید! اونا صالا جزو بازی نیستن. حالا، لرد از بازی میره بیرون و با تاسف سر تکون میده!
-تو میری برای
کی زن انتخاب میکنی؟ اونم همه رو؟ هـــــــمـــــــــــــه رو؟ ها؟
-نه بابا! اینا مدلای جدید انگشترن!
-و دروئلا بالاخره با گرفتن اسنیچ، به این دعوا پایان میده! برد ریونکلاو رو تبریک میگم!
حالا بریم تا این خفاشه نترکیـ...با ترکیدن ربکا سکوت همه جا را برداشت ولی لحظه ای نگذشت که دوباره همه چیز به حالت قبلی برگشت. بعد یوآن صدایش صاف کرد، دمش را در دستانش گرفت و رفت.
-به جای این کارا بشینین اون دمپایی ها رو جمع کنین تا کرونا نگرفتیم.
-بریم، من با تو کار دارم. واسه من زن میگیری؟
-نه بابا، واسه خودم گرفتـ... نه، نه! گفتم که، اینا مدلای جدیدن!
فردا ظهر-درمانگاه هاگوارتز-این خفاشه دیروز عین ترقه تو هوا ترکید. الان همه بازیکنای کوییدیچ به خاطر تیکه هاش خیلی سرفه میکنن. تازه تب هم دارن. چیکار کنیم؟
-چیز مهمی نیست. از شنبه درست میشه!
مادام پامفری چیزی نگفت و ربکا را چک کرد. چسب هایی که دور ربکا بودند، تکه تکه های او را به هم متصل میکردند. سپس مادام پامفری گوش های بزرگ ربکا را گرفت و او را تا تالار راهنمایی کرد، تا ربکا فحش های یوآن، بازیکنان تیم اسلیترین و تیم ریونکلاو را نشنود!